آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رما

دو گروه تروریستی موتوری اومدندو در بازار مرکزی ایذه مردم و نیروهای امنیتی رو به رگبار بستن و تا حالا 7 نفر جان باخته (شهید شده) و تعدادی زخمی شدن. در اصفهان هم همینطور و یک چند نفری شهید شدن!

گویا از یکسال قبل از خروج ترامپ از برجام و تشدید تحریم ها و خودتحریمی ها این ها از جمله مواردی است که ماها باید نوش جان کنیم (دستوریه دیگه، نوش جان میشه)!

شهدای شاهچراغ رو که دیدم. بین آنها کودک سه ساله ای به نام علی اصغر بود. چه اتفاق نادری! در سال 1401 با نام ابجد علی اصغر گویی کسی او را گلچین کرده!

برنامه زندگی پس از زندگی، یکی از بازمانده های حمله تروریستی مسجدی در کویت رو نشون میداد. مردی که به شدت هم زخمی شده بود روی تخت بیمارستان از اطرافیانش میپرسید آنچه من دیدم شما هم دیدین؟!

دستی نمازگزاران پس از حمله انتحاری را گلچین میکرد و هر کس با آرزویی میگفت من رو ببر، من رو ببر!

آن دست که بود؟ آیا او همانی نبود که علی اصغر از شاهچراغ را برد؟ او امام حسین بود؟

امام حسین زنده است؟

چه کسی برنامه ریزی کرده بود پدر و مادر آرتین به جای همیشه پنج شنبه ها  این یک بار را چهار شنبه شاهچراغ بروند؟!

آیا دست داعش و امرای آن در کار بود و یا دست خدا؟ آیا کسی مثل امام خامنه ای هر سال را به نامی نامگذاری میکند؟

انتخاب با چه کسی است؟ خدا یا کسی به نام داعش؟

خداوند در قرآن به پیامبر اعظم میگوید و «ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رما»، آن تیری که در جنگ تو انداختی سمت دشمن کار تو نبود، بلکه کار ما بود.

کارآگاه شده ایم. میگردیم ببینیم کی اون پشت برنامه ریزی ها رو کرده بود. نگاه میکنیم دست کوچکی در قالب خوک، در قالب غیر بشری، خیلی زشت، کاری میکنه، ولی نتیجه اش که بررسی میکنیم میبینیم به چه زیبایی بود! وقتی خروجی خیرخواهی و فرجام خواهی نیک میشه، میگم کاش همه نیک بخواهن.

منکه خیلی برام اتفاق افتاده. گاهی در ذهنم جستجو میکنم مثلا یکی رو پیدا میکنم و میگم این کار او بود. بعد از بررسی میبینم نه، او نمیدانسته که من فلان چیز رو میخوام. برعکس هم دقیقا همون سر راهم گذاشته شده.

در جاهای مختلف، در بیابان و در شرایط مختلف نگاه میکنم و میبینم که چیزی که میخواستم مثلا پیدا شد. دیگر دنبال کسی نمیگردم. میگم کار خودش بوده! میگم کار خدا بوده!

وقتی نگاه میکنم انتخاب ها که صورت میگیره شبیه اعمال نیکان و انسانهای زنده اطرافمه. میگم نه، فقط خدا به تنهایی نبوده، بشر هم دست داره! شاید بشر از غیب!

شاید بشر از نوع شهید که خدا میگه و شما فکر میکنید آنها مرده ان، بلکه زنده ان و نزد خداوند روزی میخورند!

منهم افسرده میشم. میگم نرید، مثلا مسجد و به خانه خدا نرید. هوا سرب داره. هوا آلوده است. اینطوره، اونطوره. البته، عقلانیت این رو میگه. ولی اگر رفتین و اگر ناچار بودید خدا به همراهتونه. ماها هم که اینطور زنده موندیم امیدواریم خدا به همراهمون باشه!

جوان ازدواج نکرده فوت میکنه میگن ناکام فوت کرد! از کجا میدونی؟ ماها چقدر از دنیا میدونیم؟! بگم هیچ، گزاف نگفته ام

میگن بچه نداشته، عقبه نداشته! اگر بچه داشته و حالا فوت کرده و یا شهید شده، میگن مثلا این روز بچه ش رو ندیده. باز میگن، فکر خانواده اش رو بکنید که الآن چه حالی دارن!

اونی که بچه نداشته، ای بسا فرزند خوانده داشته. ای بسا خدا مدام بهش داده و ماها ندیده ایم! و آن کسی که بچه داشته و حالا فرزندش  بی پدر شده و بی مادر شده که وظیفه ماها میشه براشون کاری بکنیم!

کافران، موقع دادن سهم فقرا از اموالشون میگن برو خدا روزیت رو بهت بده! برای دادن برنامه ندارم و یا خدا تقسیم کرده؛ انقدر به من داده و اگر خدا میخواست به تو هم میداد!  

کافره دیگه؛ خدا رو قبول نداره. نتیجه اش این میشه که به ماها میگن صبر کنیم. عوضش همین دار و درخت و بلکه بهتر در جایی به اسم بهشت هست. همه هستن، ولی کافر نیست! دیگه حالا اون کافر کجاست، بستگی به میزان کفرش داره. کافر هست که حتی نمیدونه چقدر کافره! رفته اون دنیا و یقین پیدا نکرده که چقدر کافر بوده!

امیدوارم ماها جای اونها نباشیم. کاش حضرت علی بن ابی طالب ناظر اعمال ما باشه!

تغییر جریانات کشور به سمت خنده دار شدن

مستندی دیدم از انقلاب الجزایر. الجزایر قبل از یک دوره کودتا توسط فرانسوی ها و استعمار کشورشان به دست آنها وضع نسبتا خوبی داشتند. یک چیزی بودن شبیه کشور ما!

یک روز فرانسه دو تا تاجر میفرسته و یکی از والی ها موقع خرید گندم از اونها همونطوری بهشون توهین میکنه که به بقیه میکرده! بعد هم این میشه آغاز فتنه و جنگ و خونریزی و در نهایت منجر میشه به مستعمره کشوری مثل فرانسه شدن!

الجزایر امروز در لیست خرید نفت توسط آلمانه. یکی الجزایره، یکی ونزوئلا و دیگری ایران. همه این کشورها زبانی غیر از انگلیسی دارن! الآن روسیه درگیر جنگ با اوکراینه. انگلیسی زبانها و دوستداران آنها همه در این جنگ اوکراین رو حمایت میکنند و روسیه با وجود داشتن حق وتو در سازمان ملل و تحریم گازش اینها رو تحت فشار قرار داده. اروپایی های قاره سبز و آمریکایی های گانگستر این وضع براشون قابل تحمل نیست و دنبال مسیر مفتی برای اهدافشون هستن!

همه چیز تکراریه. به جز اینکه نسل کشور ما در حال عوض شدنه. من یادمه سال 88 که میگن فتنه ای بود، وقتی پسر بسیجی با موتورش وسط بولوار چپه شد و چند نفری ریختن سرش، یک دختر هیکلی اون وسط بود و دورش گشت و نگذاشت بزنندش!

حالا دختری عامل فتنه های سال 1401 شده که آن زمان 5-6 سال داشته و متولد دهه تحولات کشور به سمت بیشتر متمایل شدن به غرب بوده!

سال 1401 وقتی آشوب میشه نگاه میکنیم بیست نفری در قالب مرد و یک چند تایی هم زن میگیرن یک بسیجی رو وسط بزرگراه تیکه پاره میکنند و گوشتش رو هم پس از نیم کوب کردن سلاخی میکنن!1

سال 88 مرد. الآن 1401 هست!

سال 2017 (1397) که ترامپ داشت از برجام خارج میشد، ما نگاه کردیم کشورهای همسایه پر از جستجو دنبال سلاح بودن! همین پارسال پریسال بود که جنگی هم بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان سر منطقه قره باغ جدا شده از ایران با یک قرارداد داشتن!

انقدر الکی. چرا؟ شاید به خاطر اینکه کلی سلاح جنگی داشتن و نمیدونستن چی کارشون بکنن!

الآن قیمت ها رفته بالا و دارو و مکمل های دارویی سه ماهه که نایاب و کمیاب شده ان. میگن از وقتی طرح دارو یار اجرا شد اینطوره. اتفاقا از همون موقع هر روز هزار هزار فشنگ و دهها سلاح جنگی و مواد مخدر به طور انبوه از کشور وارد میشه و یک چیزی مثل رمزارزها یک تعدادشون رو میگیرن، ولی بقدری زیاده که دارن هر روز انتخابی یک چند نفری رو شهید میکنن. یکیش همین رئیس کارشناسان دادگستری خراسان رضوی دیشب بود.

کامیاران که قرار بود به دستور غرب اعتصاب کنه، اعتصاب نکرد.

قرار بود بازار تهران اعتصاب کنه و اعتصاب نکرد.

اینها هست، ولی نکته ای داره.

برگردیم به گذشته. در یک کتابی سبک زندگی متقین رو نوشتن. در آن کتاب گفتن زن چه چیزهایی باید بخواند و چه چیزهایی نباید بخواند. در آن کتاب گفتن زن را برای ازدواج به چه صورت انتخاب کنیم. نگاه میکردیم به پشت قوزک پایش و اگر یک گوشتی ماهیچه ای چیزی داشت مناسب امر ازدواج بود!

انتخاب طبیعی به سمتی رفت که زن فهمید دقیقا چه چیزهایی میتواند باشد و چه چیزهایی نمیتواند باشد.

انقلاب شد و گفتن که به زن و مردم در رافت اسلامی حق برابری دادیم. اسمش را گذاشتن انقلاب اسلامی ایران.

پس از انقلاب یکی مثل من شد عمه هتی از فیلم قصه های جزیره انگلیسی. زنی که مسلما فقط همیشه عمه میماند؛ لاغر است و به سبک خشکی لباسها را قاعده مند می پوشد. در عوض خانوم کینگ که زن چاق و برعکس خوشگلی بود شد مادر پنج تا بچه قد و نیم قد که داستان بیشتر حول زندگی این بچه ها از کودکی تا بزرگسالی میگردد!

عمه هتی هرگز ازدواج نکرد. او در عوض نویسنده شد! او معلم مدرسه شد و یکجایی که فکر میکرد از بالادستی او را به عنوان بهترین معلم انتخاب میکنن برعکس دید که برنامه دارن اخراجش کنند. کلی زحمت کشید و امتحان گرفت تا ثابت کند کارش درست است!

تا اینجایش را که خوب اجرا کردیم. بقیه اش چی؟

بقیه داره. در تمام این مدت که خانواده های درگیر قصه های جزیره داشتن بازی میکردن، ملت بیکار ننشسته بودن. یکی به دخترش قرص ضد بارداری میداد که از شانزده سالگی قاعدگی او را تا حداقل هجده سالگی که از کودکی درمیاید به تاخیر بیندازه! پایش هم ایستاده بود!

او به این ترتیب خیلی از اصول انتخاب طبیعی را به نفع خودش تغییر میداد! قد و هیکل بلندتر دختران! برابر شدن جمجمه دختر با پسر! دیگر به خاطر کوچکی جمجمه دختر به او کسی نمیتوانست بگوید که ناقص عقل است! دختر پریود نمیشد و به خاطر آن هم ناقص عقل محسوب نمیشد! او حتی میتوانست که انتخاب کند وقتی خواست یک دونه بچه (آه) به دنیا بیاورد، فقط همان موقع پریود شود و بقیه اش را به علم و تکنولوژی بدهد!

در این میان، عده ای که نقش خانوم کینگ را بارها بازی کردن، بدون اینکه مادر شوند و یا از جانب مردها که اکنون عده ای از آنها لوات هم شده بودن انتخاب شوند، دیدن ضرر کردن. آنها در سن پیری رو به بازی هایی مثل تغییر جنسیت بردن. از آنجا که تغییر جنسیت فقط در ظاهر است، این فقط یک بازی شد!

داستانها عوض شد. تصادف و اتفاق دیگر وجود نداشت. همه چیز انتخابی بود. کسانی برد کردن که اصلا وارد نظام نشدند! حتی بیشتر از پنجم دبستان درس نخواندند. خیابان ها پر از ماشینهایی شد که گواهینامه رانندگی نداشتن و زنها طالب حق گواهینامه موتور شدن!

اصلا قبلش عجیب بود که دختر تا زمانیکه پریود نشده بود حق دوچرخه سواری داشت و بعد از آن دیگر سوار دوچرخه برقی هم نمیتونست سوار شود!

عمه هتی، اما عمه هتی ماند! او حتی نتوانست نویسنده شود و یا حتی معلم باقی بماند. انتخاب طبیعی او را بارها با چیزهایی مثل کرونا، عدم ازدواج و غیره زیر زمین دفن کرده بود!

فقط یک جریان باقی ماند. جریان جوانان دهه هشتادی و نودی، محصول جامعه ای که نظام را بدین صورت قبول نداشت! اینها دیگر مثل دهه شصتی ها سر به زیر نبودند! اینها داستان زندگی قصه های جزیره را ندیده و دوست نداشتن که ببینند!

از کودکان دهه هفتادی شروع شد که دستور بدهند. امروز این دهه هشتادی ها و نودی ها هستند که فرمان و دستور میدهند! امروز این ماها هستیم که برعکس باید بهشون بگیم سلام فرمانده!

در جریان عادی نظام، اگر کسی چند زنگی به مسنولی و یا کارمندی در نظام میزد، به این دلیل که او ممکن بود شوکه شود حق داشت شکایت کند! مسنول و کارمند شکایت میکرد، چون همه میگفتن او شوکه شده و مزاحمتی برایش ایجاد شده! حتی او ممکن بود در این جریان زنگ خوردن های گوشی اش بمیرد! ما دهه شصتی ها با این مفهوم بسیار آشنا بوده و پس از مدتی متوجه میشدیم که هرکه در جریان نظام بود بارها شاکی شده و از هم حمایت میکردن!

شخص شاکی دادخواست میداد. دادگاهی شکل میگرفت و در این دادگاه جناب رئیس که نه، نماینده اش حضور داشت! در دادگاه مزاحم تلفنی عذرخواهی میکرد و جریمه میشد!

ماها بارها عذرخواهی کرده ایم!

حال، جریان انگار در حال عوض شدنه! دختری که انگار عادت داره دست به این ور اون ور دختران دیگر بزند، شده است مسئول. یک دختر دهه هشتادی رو میبرند جای او! او دور از خانواده روبروی دختر مسئولی قرار میگرد، دختر مسئول شال او را بالا پایین میکند و دختر دهه هشتادی چپه شده و میمرد!

ما اصلا نمیگیم که این ضرب و  شتم ها را که میگن واقعی بوده. ولی دیدیم که دختر مسئول کار ناشایستی کرد! چطور یک زنگ گوشی این دختر مسئول بخورد همه پشت هم را دارن و میگن که ممکن بود شوکه شود؟! او حق شکایت داشت و همیشه هم از این حق استفاده میکرد!

چه کسی عذرخواهی کرد؟! اینها که پشت هم را اینطوری دیدیم داشتن آیا عذر خواهی میکردن؟!

سه ماه است که دارو و مکمل های آن نایاب و کمیاب شده است. نماینده مجلس باید برود پشت تریبون و فقط کلی حرف بزند که یک کلمه بگوید مدیریت شما اشکال دارد، عذرخواهی نکردین!

سلاح ها روانه کشور که آدمهایی کشته شوند که حقشان نیست. در عوض، رفتار این شیخ ها عوض نمیشه! هنوز جمجمه زن و مرد رو مقایسه میکنن! هنوز پریودی زن را بهانه میکنن! آن هم چه زنی!

حجاب را با روش قبلی میخواهند به او بدهند و در حالی حرف از عدالت میزنن که چنین چیزی وجود نداره!

اینطوری میشه که داریم میبینیم. این ملت هستن که خود انتخاب میکنن شرایط این باشه که هست! امروز، نگاه میکنیم خیلی دخترها برای ازدواج انتخاب نمیشن. درعوض هیکل ها و درشتها انتخاب میشن. حرفش هم میزنن که ما قبول نداریم که برای هم تکراری میشیم. ماها یک زن هنرپیشه حسابی شهوتی میخوایم! فیلم زیاد دیدیم و اینطوری میخوایم!

چطور شماها اینطوری میخواین ماها باید بگیم طبیعیه! بعد انتظار دارین شرایطتون همینطوری بمونه و رو به سمت قدرت گرفتن آمریکایی روتون نره که سالها به دخترهاش قرص ضدبارداری داده؟!



1- جریان روح الله عجمیان رو جای بزرگراه کرج ببینید


کاش با تشییع پیکر شهدا به فکر آب و هوا هم میبودین!

شهداتون رو تشییع کردین خیلی خوبه. کاش همزمان دو کار میکردین. اینکه پلاکارد هم با خودتون برمیداشتین و میگفتین در عجبین از بی تحرکی مسئولین برای آبو هوا1!

پریروز گفتیم سرده و انگار برف می یاد. نگاه کردیم ابرها سنگین نبودن. فرداش شب نگاه کردیم که چه ابرهای سنگینی! این ابرها برف دارن.

عجیب هنوز برف نیومده! اصلا باران هم به جاش یک شبنمی دیدیم! دیدم دستم تو دماغمه. یک سر زدم به این سایت waqi.info. چند بار هی refresh زدم بالا نیومد. از جمله لینکهایش که نشون میداد google-analytics بود. لابد این رو برای ما بسته ان و این سایت چون به تحلیل های ردگیری کاربران از طریق گوگل وابسته است چیزی نشونم نداد. تنها مرجعم برای اعلام درست آلودگی هوا همین سایت بود. وگرنه که سازمان آب و هوای ایران که بجز هر روز هشدار دادن برای گرفتگی معابر و سیلاب چیز دیگه ای نمیگه! فوقش میره تو پارک میشینه و میگه تمیزترین نقطه هوا از نظر آلودگی چقدر آلوده است، خوشگل!

یک مرور بکنیم که چی شد. سالی که قاسم سلیمانی را شهید کردند، در واقع می خواستن مطمئن شوند که ما میدان نداشته باشیم. یعنی به جهت اطمینان ترامپ بعد از اینکه سال 2017 از برجام از نظر دیپلماسی خارج شد، میخواستن مطمئن شوند که ایران میدان نبرد  را هم نداره

شهید شد و بلافاصله کرونا اومد. اسمش رو گذاشتن COVID-2019

من یکی که چشمم خون اومد. کبدم ورم کرد و پشت سرش هم صورتم. دیگه بیرون نرفتم. گفتم سربه و هوا آلوده است. قبلش هم داشتم زیاده روی میکردم بیرون میرفتم. کرونا مزید بر علت شد.

واکسن آوردن و یکی دو دوز زدیم. خوب بود. و هنوز هم خوبه

با این وجود من برنگشتم. هوا هنوز آلوده بود. مردم خیلی سعی کردن با این هوا عادی بشن. رفتن و یک چند نفری در اغتشاشات اخیر به عنوان مدافع امنیت و چند نفری هم بعنوان مردم حرم رفته به گلوله بسته شدن.

البته این ظاهرشه. کاش ماها در غسالخانه کار میکردیم که ببینیم چقدر این روزها آمار سرطان و مرگ و میر بالا رفته. نمیگن که. اگر میگفتن من در موج اول کرونا اونقدر آسیب نمیدیدم.

در موج اول مهر امسال من یک چیزی مثل کرونا گرفتم که چون علائمش کامل نبود اسمش رو چیزی نگذاشتیم. در عوض گفتن برخی همزمان کرونا و آنفولانزا گرفته ان. گفتن آنفولانزا همیشه آبان می آمد و امسال 4 هفته زودتر شد. همزمان اغتشاشات و ریختن دو طرف دعوا به خیابان بود

حالا میگن آنفولانزا 4 ماهه. بچه برادرم خروسک گرفته. طفلی هفت سالشه و تازه مدرسه رفته. تا بهمن باید صبر کنه تا آنفولانزا بره.

البته نسل بعد از ما خیلی طفلی هستند. شاید اغلب تناسخ مرد سی ساله بیکار باشند! یکباره کل دانش ما در سن کودکی به آنها منتقل شده، درحالی که بچگی نکرده ان. زودی بزرگ شده ان و ما نمیدانیم با اینهمه دانش میخوان چی کاره بشن!

خلاصه اینه که ما الآن در غسال خانه کار نمیکنیم که بدانیم در این مدت آمار بی صبری ها و مرگ و میر ناشی از سرطان در پی کرونا چقدر بالا رفته، ولی یک چیز روشنه و آن این است که هوا هنوز آلوده است و من ترجیح میدهم بیرون نروم!

کاش میگفتم کاری بکنید اثر داشت. ابرها چند وقت پیش در خوزستان افتادند روی زمین و چند ماشین یکباره فقط به همین دلیل با هم تصادف کردن!

این طبیعی نیست. بلکه مستقیم دارن آبو هوا رو تغییر میدن. اینهایی که ما دیدیم مهارت رانندگی دارن و با مهارت سنگ میارن که بلبشو درست کنند وسط بزرگراهی که سنگ نداره، ازشون هیچ بعید نیست که دستکاری منطقه ای بکنن و ابرها رو هم بندازن زمین که هوا یک برف به خودش نبینه!

ماها که رو کار نیستیم. من خودم رو هم مقصر نمیدانم. من داشتم تدریس میکردم. اومدن گفتن فلانی اومده دماغش رو عمل کرده و اصلا به اصول تو اعتقاد نداره بیا و بهش نمره بده! دادیم و ترم بعد هم دیگه بهم ندادن درس بدم!

افغانستان یک قانون خوبی داره و اون هم اینه که اگر کسی از فامیلی در دولت استخدام شد بقیه آن فامیل حق ورود به دستگاه دولتی رو ندارن! اینطوری فامیل بازی و پارتی بازی کمتر میشه! دیگه دولت از 84 میلیون جمعیت میشه 18 میلیون نفر و نه بیشتر! انقدر فساد زیاد نمیشد که پشت سرش ماها ندونیم دور و بر چه اتفاقایی می افته!



1- تظاهرات به خاطر بی تحرکی مسئولین در قبال تغییرات اقلیمی


تویی آبرکرامبی؟! پس مشقت کو؟ باز ننوشتی؟

انیمیشن جیمی نوترون راجع به پسر نابغه آمریکایی است که مثل فراعنه هزاران سال پیش امتیاز سر کشیده دارد. او با سر کشیده ای که از بدو تولد داشته نابغه ای بوده که دوستانی جالب دارد. یکی از دوستان او چاق است و دیگری لاغر. دوست چاق او طرفدار شتر است و دوست دیگر او طرفدار بازی های عروسکی است. در طنز جیمی نوترون دو دختر هستند که با رقص و مانیکور کردن بسیار آشنا و طرفدار زنان مرد کش هستند. دختر سبز پوش لاک و ناخن زن، هر بار با جیمی نوترون ماجراهایی دارد. آغاز این ماجراها معمولا در مدرسه است. معلم مدرسه خانوم پرنده، بسیار محترم است و در جریان اتفاقاتی که برای بچه های مدرسه رخ میدهد جریان اجتماعی کشور آمریکا نمایش داده میشود. از آنجا که طنز بسیاری از واقعیت ها را نشان میدهد و در عین حال جذابیت بصری دارد، مورد استقبال حتی خانواده های ایرانی نیز قرار گرفته است.

در یکی از جریانات جیمی نوترون، خانوم پرنده لوبیایی مثل لوبیای سحر آمیز می خورد و چنان رشد میکند که ارتش آمریکا لازم میشود برای کنترل کشور مداخله کند! به افسر ارشد ارتش (آبرکرامبی) که جریان را اطلاع میدهند، او غافل از اینکه خانوم پرنده زن مسنی بوده و روزی معلم کلاسهای درسش بوده است، فکر میکند که از این دخترهاست که میتواند روز خوشی را با او سپری کند. شخصا مداخله میکند تا به روزی اش برسد!

افسر ارشد با هواپیمای جنگی بالای سر خانوم پرنده میچرخد و تا قیافه معلمش را میبیند می گوید این که خانوم پرنده است! از اون طرف خانوم پرنده هم از شیشه پنجره هواپیما افسر ارشد رو که روزی پسربچه زیردستش بوده میبیند و به او میگوید: تویی آبرکرامبی (ABERCROMBIE)؟ پس مشقت کو؟ باز ننوشتی؟!

ما در این صحنه ها با بخشی از فساد رایج آمریکا و ارتش امریکا آشنا میشویم، ولی چون از نقطه نظر معلم فداکار و مسن مدرسه و شخص سوم ما دیده شده، چندان هم بد به نظر نمیرسد! از طرفی، آبرکرامبی جزو معدود اسامی نام برده شده در انیمیشن است و چون زیبا آورده شده، آدم دوست دارد آن را با خود تکرار کند!

حال، در ایران چه اتفاقی افتاد؟ در جریانات اخیر ملتی پول مفت گرفته از دولت ایران و همزمان از ارتش آمریکا به خیابان ها ریختند و حتی فضای مجازی را پر کردند که نه ارتش، نه لبنان جانم فدای ایران!، کسانی تو خیابون میان که ماهی 12 میلیون به بالا دارند از دولت حقوق میگیرن همون معلم ها و کارمندان چادری صبح، بعد از ظهر چادراشونو میذارن تو ماشین و  میریزن تو خیابون و مهسا مهسا میکنن! همونهایی که مهسا رو میزنن به اسم مهسا بقیه ما ها رو بیچاره تر میکنن!

والا ما بیچاره ها که نشستیم تو خونه و پول راه و لباس مناسب برا تو خیابون رفتن نداریم و داریم سعی می کنیم یه جوری از لای این احمقای دانشگاهی که خونمون رو کردن تو شیشه خودمون رو به مردممون برسونیم و پرچم علم و عقل ایرانی رو تکون می دیم.

ولی شانس نداریم مردممون و جوون هامون تو دانشگاه و مدرسه در حال شستشوی مغزی شدن توسط این قشر معلم ها و دانشگاهی ها و طرفداراشونه.

و دوباره می بینیم که باز فریاد معلم ها تو مجلس بالاست اونم کی؟ دقیقا وقتی که میخوان گزارش مهسا رو بدند، مملکت شده محل بازی هر روزه معلم ها و دانشگاهی ها: میگیم کشاورز میگن بله کشاورز گناه داره لطفا حقوق معلم ها رو زیاد کنید!
میگیم جوانان میگن بله لطفا معلم های با پارتی اومده ما رو استخدام رسمی کنید!

میگیم بازنشستگان می گن بله لطفا طرح رتبه بندی(که همون افزایش حقوق بیشتره) رو تصویب کنین!

بعد حالا میگیم مهسا چی شد؟! بدوبدو میاد میگه شما حق ندارید از معلمی که 16 ساله با پارتی آوردیمش حتی امتحان بگیرید تا رسمی اش کنید!
یعنی به همین اندازه بی ربط جواب ما رو همیشه با افزایش حقوق معلم ها می دند!

بعد اونوقت بچه ها میریزن تو خیابون نمدونن شعار علیه کی بدند می گن تو چرا نشسی، مهسای بعدی هستی!
بابا بگو مرگ بر معلم و آموزش و پرورشو استاد دانشگاه و سرتاپاشون! که همین ها بعدا میان رئیس جمهور و وزیر و مجلسی میشن، نه کسی نمیاد اینو بگه، چون اون آموزش پرورشی پدرسوخته مردم میشورونه که سوپاپ اطمینانی بشه از اینکه امروز بریزن سرشو و پدرشو دربیارن میگن مشکل شما مردم شیخان!

دولت و مجلس شدند سکوی پرش معلم ها به استاد دانشگاهی و ریاست جمهوری!

استاد دانشگاهها خودشون به بچه ها میگن برین اعتراض بعد میگن حالا بسته بیاید دوباره سر کلاس که براتون غیبت نزنیم و حذفتون نکنیم و هشتادیایی که شور و نشاط  بیشتری دارند و تجربه بالاتریای دهه شصتشون رو دارند اینطوری می کشونن به همون سوراخ دانشگاه که قبلا قتلگاه دهه شستی ها بود!
یعنی وقتی دانشگاه دید که لو رفته اند و هشتادیایی که میان دانشگاه قبلا تو بنایی و کاشی کاری و کارگری واسه خودشون یه کاری پیدا کردند اول یه تغییر موضع مقطعی داده و گفت مثلا بیاین انقلاب کنیم و ما هم طرف شماییم بعدم الان میگه دیگه بسته بچه ها انرژی هاتون تخلیه شد حالا برگردین تو کلاسا تا درسای عقب افتادگی رو بهتون تزریق کنیم همون کاری که با قبلیا کردیم!

امروز، حضور ارتش آمریکا در ایران پر رنگ شد. در عین حال که حضور کسانی مثل من کم رنگ شد.

من بارها انیمیشن آمریکایی جیمی نوترون را دیدم و پس از آن لباسی بر تن کردم که روی آن نوشته آبرکرامبی!

هرکس نداند فکر میکند که مستقیم به آمریکا رفته و به دنبال این ها بوده ام! یا اصلا نه، انیمیشن جیمی نوترون را کوله بران همراه با بلیز تنم از سمت کردستان عراق برایم آورده ان!

خیر، اینطور نیست. اینها تولیدات کارگاهی کشور خودمان است. بولیزی که من بر تن دارم و نماد کشور آمریکا بر روی آن هک شده است ساخت داخل است!

همیشه مثالم برای شرکت نکردن در خودنمایی های داخلی که آن را تظاهرات بیان میکنند این بوده که آن خانوم مسنی که چند وقت پیش همراه ما دختران در راهپیمایی ها شرکت میکرد چطور توسط همین مملکت خوار شد. او هیچ وقت مثل خانوم پرنده ارج و قرب نداشت؛ زن انقلابی، محکم  و استوار، همیشه صف اول نمازهای جماعت، عاقبت چند باری این سالهای آخر دیدیمش. یک بار در حالی که داشت سوار اتوبوس میشد، چنان اتوبوس گاز داد که سوار نشده پایش له شد.

یک بار خیلی زود دیدیم که کمرش خم شده و دولا دولا راه میرفت. اما همچنان لبخند میزد! او خانوم خانه دار همیشه در صحنه بود!

چند وقت بعد امام جماعت مسجد گفت که چه وضعش است مادران خود را به خانه سالمندان مجبور میکنید که راهی شوند! بعدا شنیدیم که این بیچاره تا یک پولی دستش آمده پذیرفته که از وضع بد خانه به خانه سالمندان راهی شود. باز برگشته بود و بعد از مدتی هم شنیدیم که فوت کرد!

ای بسوزید که دستاوردهای انقلاب را اینطور تعریف کردید!

جناب رئیس الساداتی که انکار میکند فامیل کنونی ماست، او و امثال او، آمد که مشکلات ما را حل کند. او جناب حجت الله عبدلملکی را به عنوان وزیر کار معرفی کرد. حجت الله عبدلملکی همانطور که از اسمش پیداست در خاندانی با سابقه حضور در حکومت پای کار آمده بود. چند باری هم به عنوان برادر بسیجی به چین سفر کرده  با مطرح کردن کلمه طیبه "اقتصاد مقاومتی" به زبان شیرین فارسی در میان چینی ها کلی از رویکرد جدید اقتصادی ایران تعریف به عمل آورده بود! او با نمایش سفرنامه هایش، خود را از طریق تلویزیون قبل از انتخابات 1400 معروف کرده بود. او آمد که چه بشود؟!

او آمد که تا حد امکان برای خود و اطرافیان خود بسازد و بیشتر بالا برود. او یک دهه شصتی بود (!) که وقتی حرف میزد تک تک دهه شصتی ها را با حرفش فقط از زیر تیغ پنبه ای خود رد میکرد!

یک بار وزیر کار دهه شصتی گفت که دهه شصتی ها نمیگذارند که آمار نشان دهد اشتغال زایی ما به چشم بیاید! این حرف از دهان او درآمده و یا نیامده بود از لیست تمامی آمارها در حال حذف دهه شصتی ها بودند:

1- وام ازدواج به دهه شصتی ها تعلق نمیگیرد: پس از مدتی رسانه ای کردن این مطلب و مانور روی آن، خیلی ساکت اعلام کردند که اگر دهه شصتی با دهه شصتی ازدواج کند چرا، به او وام ازدواج میدهیم! هنوز که هنوزه در مسجد دهه شصتی به دنبال دهه هشتادی است! دیگر کسی به جمله تصحیح کننده بعد رجوع نمیکند! او بلد است چطور دختر دهه هشتادی را شاد کند! برایش اشتراک فیلیمو میگیرد و با هم فیلم میبینند!

2- در دانشگاه لیست متقاضیان ازدواج شامل دهه شصتی ها نمیشود! این یک خبر موثق از جانب خودم است. دانشگاه فردوسی مشهد که طرحی به نام سایبان و فقط و ویژه برای پرسنل خود دانشگاه و اعضای هیئت علمی آن دارد، حاضر نیست نام دهه شصتی ها را در لیست متقاضیان ازدواج بیاورد! این را یک دهه هفتادی بررسی کرده

3- پس از جمله معروف حجت الله عبدلملکی، کاریکاتورهای طنز را جستجو کنید، خیلی جاها هست که گفته دهه شصتی ها تاریخ انقضایشان سر آمده و لازم نیست در لیست ها آورده شوند!

ما دهه شصتی ها با تحصیلات بسیار بالا و فعالیت بسیار بالا در عنفوان جوانی در حال حذف از لیست ها هستیم! به راحتی!

زمانی که ما نوجوان بودیم فقط کافی بود کسی 5-6 سال از ما بزرگتر باشد که بگوییم او همه کاره است! کسی از مدرک میانسال دوره نوجوانی ما نمیپرسید! همه میگفتن مدارک دیپلم و لیسانس آن موقع قدر دکترای الآن ارزش دارد! بیایید، الآن من دکترا گرفته ام و در جوانی از لیست ها در حال حذف شدن هستم! ماها پیر شویم، آن خاک کجاست که خود ببوسیم و زیرش خود را دفن کنیم، اگر زنده بمانیم!

پس از بسیار آه و اندوه ناشی از حضور شگفت انگیز عبدالملکی، رئیس جمهور محترم و فامیل ما (!) فردی را معرفی کرد به نام زاهدی وفا! ما هر روز داشتیم دنبال این فامیل زاهدی میگشتیم ببینیم انقدر من رو اذیت کرد هنوز زنده است یا نه! نمرده؟! به درک نرفته؟!

گفتن این زاهدی وفا یک چیز بالاتر از زاهدی توئه! اون بهتره. در مجلس بحث کردن که دو تابعیتی هست یا نه!؟ دیگر نشد که بماند. او هم ای دل غافل رفت که رفت!

پس از او رئیسی یکی از مهره های فامیل خودش را که دیگر سید هم هست، سید مرتضوی را برای سمت وزارت کار معرفی کرده است. باشد که ببینیم آبرکرامبی موفق تر از آب در می آید یا سید مرتضوی!


خراسان بزرگ و محرومیت آن

لپ تاپ رو باز میکنم. عکس پس زمینه تصویر طلوع خورشید از میان کوه های برف کرده و یخ های آب شده رو زمین خیس است. سالهاست که من یک چنین عکس هایی پس زمینه لپ تاپم دارم. عکس مثلا طلوع خورشید بالای کوهی که مثلا کسی در دامنه اش سنگ هایی رو چیده و نارنجی قشنگی تصویر را روشن کرده است. تصویر روشنی که بیش از ده سال پیش پشت کامپیوترم بود و یک چنین روزهایی برای درس پردازش تصویر دانشگاه چای میخوردم و روی کدنویسی برای پردازش عکس کار میکردم در ذهنم است.

خیلی وقت است که دیگر صبح ها در یا پنجره باز نمیکنیم تا نفس عمیقی بکشیم و نسیم صبح گاهی را حس کنیم. این کار بسیار اشتباه است. چراکه دم صبح بدترین زمان برای حضور صدها کامیون و باربر و خاکریز در سرتاسر شهر مشهد است.

گفتم نسیم صبح گاهی یاد سفرمون به کشور عراق افتادم. یک چنین روزی در روزهای گرم تابستون در چنین ساعتهایی این افتخار را داشتیم برای لحظه ای نسیم صبح گاهی را حس کنیم. وضع عراق بهتر از ایران نیست.

بذارید براتون روشن تر بگم. ما مسیری خییییییلی طولانی از استان خراسان طی کردیم و استانهای مختلف را با ماشین گذراندیم تا به استانهای مختلف عراق رسیدیم. در این راه چیزهای بسیاری برایمان روشن شد. یکی از چیزهایی که روشن شد وضع آب و هوایی و جغرافیای منطقه ای بود.

زمانی که استان خراسان را ترک میکردیم این را حس نکردیم. رفتیم از تهران و بیستون گذشتیم و در مرز مهران وارد کشور عراق شدیم. شب عراق فاجعه بود. بوی لاستیک سوخته همه جا را گرفته بود، ولی من عطسه نمیکردم. در راه ایران به سمت مرز وقتی از میان کوه های زاگرس رد میشدیم با اینکه سوار ماشین سنگین بودیم و جاده بود عطسه و آلودگی چندانی حس نمیکردم. ولی وقتی از مثلا منطقه شهر ایلام رد شدیم از دور دود غلیظی بالای شهر دیدیم. نگاه میکردیم درست در جایی دشت مانند، مثل مشهد، خانه هایی سفید که برخی بلند بالا شده اند در هم هستند. طوریکه انگار وسطشون درختی نیست. فضایی کاملا ظالمانه از نظر زیست محیطی بود. همین که نزدیک شدیم غبار و آلودگی را حس کردیم. من ماسک زده بودم، و با این وجود عطسه ام گرفته بود. مردی که در بین ماها بود و خمیدگی کمرش میتوانست گویای مشکل گوارشی اش باشد، وضعش بدتر از بقیه بود. او قشنگ سرفه میکرد. طوریکه راننده به او تذکر داد!

در عراق جایی که مستقر شدیم کمی احساس نسیم صبح گاهی داشتیم. نسیمی که بویی از قدیم داشت. هوایی که از نظر رطوبت شباهت با هوای شاهرود و سمنان داشت! آنجا اگر سنجد و یا زیتون میکاشتند خوب میگرفت. نخل ها هم به آب فراوان نیاز دارند. شاید به سنت است که نخل میکارند، چون جای سنجد هم بود! البته، ما درختان زیتون زیادی دیدیم که اخیرا میکاشتند!

از مرز مهران که رد شدیم تا برسیم به کشور، یک باره گرما زده شدیم. خوبی آنجا این بود که دستشویی داشت. به محض اینکه من ماسکم را آنجا شستم خشک شد. یعنی انقدر گرم بود!

هنگام برگشت از سمنان و شاهرود رد شدیم. جایی در میان جاده تابلو زده بودند که از اینجا پلنگ رد میشود و آهسته برانید! کمی که رد شدیم وارد استان خراسان جنوبی شدیم. یک باره همه جا خشک شد! گردی از خاک روی منطقه نشسته بود. مرز تقسیمات کشوری استان خراسان (جنوبی، رضوی و شمالی) را با رود تعیین نکرده بودن که بگیم علتش مثلا ورود به کشوری دیگر بوده که تقسیمات سیاسی عامل این خشکی و تغییر آب و هوا میتوانسته باشه!

خراسان رضوی که ما هستیم. منطقه ای که همیشه مشهد آلووده ای داره. آلودگی که یک روز سبز هم به خودش در این چند سال اخیر ندیده است! وارد خراسان جنوبی شدیم. احساس خشکی و آلودگی کردیم. وارد خراسان رضوی و مشهد شدیم. فقر ناشی از آلودگی هوا روی درختان و خانه ها نشسته بود!

میگن خراسان شمالی و منطقه سرخس هم جهنمی برای خودش پیدا کرده است که این جهنم ناشی از سوراخی سرخس ترکمنستان است! از سمت ترکمنستان بادهای سرخ و گرد و غبار وارد استان میشود!

این استان خراسان، چه زیبا، محروم شده است! محرومیت استان خراسان فقط ناشی از این ها نیست. من قبلا در دو استان همجوار خراسان و سمنان زیسته ام. استان سمنان پولدارتر و آرامتر از خراسان به نظر میرسد! در شهر مشهد پول گمشده روی زمین نمی ماند، آن روزها که در سال های 94 در شاهرود درس میخواندم. هنوز هم همین طور است، ولی شاهرود انقدر مردمش پولدارن که پول خورد گمشده همانجا روی زمین می ماند!

وقتی سوار اتوبوسی در شهر مشهد شوی، اول باید کارت بزنی وگرنه حق سواری نداری! این در مورد شهرستان سبزوار هم صادق است. به نظرم تا خراسان جنوبی و شمالی هم همین روش پول گرفتن صادق است. ولی در شهر شاهرود این طور نبود. اول سوار میشدی، خوب دور دور میکردی و بعد کارت میزدی. آیا سبزوار از نظر پهنه اندازه شاهرود نبود؟ سیاست پولی را مراکز استانها تعیین میکنند!

یک استان محروم میشود که میشود استان خراسان شمالی رضوی جنوبی. مردم این استان طوری محروم میشوند که وقتی آمار میگیرند میگن از نظر پس انداز پولی در جیب خراسانی ها نمی ماند و هر طور هست، ولو با فساد، آن پول خرج میشود، ولی مثلا شهرهای شمالی که از ما بهترون ساکن آن هستند، پس اندازشون هم تو جیبشون میماند!

برای سال 1400 (نه الآن که تویش هستیم) آمار گرفتم و یک چند نمودار میگذارم نگاه کنیم:

تهران مرفه ترین استان هاست (برحسب رفاه میزان رطوبت و تمیزی هوای بیشتری دارن):

تهران رو نگاه نکنید که صداشون بلنده و یا سینوس هاشون چرک کرده. اونجا من انقدر دریاچه و باغ و درختهای جورواجور دیده ام که هیچ شهر دیگه ای ندیده ام انقدر باغ داشته باشه. حتی اخیرا دیدم نخل هاشون که کاشته بودن خرما داده بود! چقدر هم خرما! این نخلها کلی آب لازم دارن

عکس بعدی نرخ فلاکت استانهای کشور رو نشون میده:

تهرانی ها تو تونسته ان مرفه و کم فلاکت شده ان! عجیب این سمنان هم که کنارشه حد خوبی از رفاه و پس انداز داره! حالا این آمار چندان دقیق هم نیست! چون یک جا نشون میده مثلا این سمنان اون آخره و وضعش خوب نیست! و یک بار هم نشون میده که در حد تهران وضعش خوبه. حسی هم من نگاه کردم وضع سه استان خراسان رضوی، شمالی و جنوبی از نظر بدی وضع آبو هوا مثل هم بود که این حد رفاه و پس انداز رو باید در یک نزدیکی کنار هم نشون بده که نمودارها نشون نمیده. در عین حال، اگر نگاه کنید نمودارها هم گویای اوضاع و شرایط راحت میتونن باشن (با یک درصد خطایی)