آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آدمها، مکان ها، تجربه تجربه

بعد از مدتی زندگی، آدم یک چیزهایی دستش میاد. امروز میخواستم درباره آدمها، مکان ها و چیزها بنویسم. قبلش یک جستجو کردم و دیدم چخوف نمایشنامه ای با این عنوان دارد. البته، موضوع مورد نظر من رو پوشش نمیده. بنابراین، دست به قلم شدم!

کتاب و قلم دو موجود باورنکردنی. خدا به قلم و آنچه که با آن مینویسن قسم خورده.

باید مینوشتم. اینکه چه تجربه ای تا حالا کسب کرده ام. البته، من زیاد نوشته ام. یک وبلاگ اینجا، و یک چند دست خط و کتاب چاپی، حاصل نویسندگی من در این چند سال هست. فکر میکنم حالا که کتاب دست خطم به صفحه 250 رسیده، از خودم خوب اثری به جا گذاشته ام!

فعلا هنوز باید بنویسم.لااقل این یک پست رو اینجا باید میگذاشتم.

امروز نگاه کردم دیدم این کمه که ما نمیدونیم چرا گاهی به برخی مکانها انقدر علاقه پیدا میکنیم. بررسی کردم در تاریخچه ذهنم و دیدم دلیل علاقه ما به ماندن و رفتن به برخی جاها فقط سر صرف آن مکان نیست، بلکه کائنات و آدمهای دیگر هم باید بخوان که ما رو یکجا ببینن!

این رو سر تجربه میگم. علاقه، به نوعی یک ارتباط یکطرفه نیست که به وجود میاد. علاقه و کشش به دیدن آدمها و تصور آنها در مکانها میتونه حتی چند بعدی باشه.

برمیگردم به گذشته و نگاه میکنم یک نقطه از مکان سرسبز خیلی حضور داشتم. بچه بودم و اسباب بازی های خانه کفاف سر رفتن حوصله ام در خانه را نمیداد. برای همین بیرون میرفتم و در نقطه سرسبز محله مون سالها رفت و آمد داشتم، غافل از اینکه بزرگترهای محل و حتی همسن هایم من را از پشت پنجره ها نظاره میکردن!

این حضور من در آن محله و رفت و آمدم سبب شد، نه تنها خودم سالها بعد، بلکه دیگران هم بخواهند که باز هم من را در این محل ببینند!

این رفت و آمد من در آن محل چه اثری داشت؟! شاید بخشی از طبیعت آنجا شده بودم!

گذشت زمان، و رفتن ها و حتی تغییر فضای ساختمانی محل کم کم باعث شد که خود محل کم کم اثر حضور من را کمتر بخواهد ببیند! شاید آنها که من را آنجا میخواستن ببینن دیگر آنجا نبودن!

این موضوع رو تاحدی بخوام بگم، انیمیشن کوکو، ماجرای مادربزرگ مکزیکی خوب نشون میده! اساس داستان این فیلم بر پایه یک مفهوم در فرهنگ مکزیکی به نام روز مردگان است. کشش و علاقه پسر 12 ساله به موسیقی باعث میشه سیری در تاریخ و البته با حضور مردگان داشته باشه و واکاوی دلیل نرسیدنش به این استعداد رو بکنه. در فیلم، نشون میده مادامی که مادربزرگ خاطر مرده ای رو زنده میکنه، آن مرده در ارتباط با این فرزند وجود داره، و این آخر داستانه

یک کسی بهم گفت که مادرش فوت کرده و دوست نداره بعد از مرگ مادرش با او ارتباط برقرار کنه؛  اصلا دوری و دوستی!

بهش گفتم اگر دستخطی، تار مویی و یا لباسی از مادرش داره بگیره که باهاش ارتباط بگیره. هیچ چی دیگه، گذشت و فرداش گفت درد و رنج مادر را دیدم!

گفتم اگر اینطور بوده خودت در درد و رنج بودی! تجربه نشون داده که وقتی مثلا در خواب رنج مادرت رو میبینی این خود تو هستی که در رنجی! بلند میشدی بخاری رو نگاه میکردی، اگر عفونتی چیزی داشتی درمان میکردی و اینها

حالا این چیزها به چه درد میخورن؟!

مشکلی رو حل میکنن. ما در دنیای امروزمون دنبال علایقمون هستیم. در جستجوی این علایق در فضای مجازی میگردیم و حتی گاهی برخی فراتر برای ما راه حلهای زندگی مجازی رو متصور میشن، که من میگم این عملا شکست خورده است.

فضای مجازی اگر نتونه به حضور در فضای فیزیکی منجر بشه و عینیت پیدا نکنه، درست نیست!

الان پایه حضور اجتماعی مردم در مکان ها به درستی درنظر گرفته نمیشه!

این  رو خالقان گچ پژ به خوبی درک کرده ان. اصلا برای همینه که فراماسونرها انقدر به دستکاری محله ها علاقه دارن. دلیلش اینه که فرهنگ تو رو حضور فیزیکی تو در مکان میسازه!

نمیشه! یک تغییر اساسی باید صورت بگیره، اول در ارتباط با خود آدمهاست؛ آدمها در مکانها!

دو پست قبلی، یکی از دوستان گفته بود، چاره چیه؟! اینجا جوابم تا حدی روشنه، و اونم اینه که بخواهیم که بعنوان آدمها در مکانها همدیگه رو بپذیریم. اینکه مثلا من بگم دوری و دوستی ممکن نیست! دوری و دوستی امکان پذیر نیست!

اینکه مثلا من دیروز در مکانی حضور داشتم، و حالا بعد روشن شد که رئیس مثلا از حضور من ممانعت میکرده که نباشم تا بعدا دختر 15 ساله اش کار من رو بکنه، درست نیست.

کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته» پروست هم به طور ویژه دو بخش اختصاص داره به نام «نام جاها: نام»، «نام جاها: جا». وقتی بخش یک کومره را میگوید از کودکی اش در محیط پرگل و درخت نزدیک کلیسایی که در آنجا آرزوی نویسندگی اش را میکند، شروع میکند. کومره در واقع، عشق کودک و مادر است. بعد او، متوجه اطرافیانش میشود، و آلبرتین را میشناسد. آلبرتین نماد دختر و عشق بیرون از خانواده است. اما این، صرفا به شخص آلبرتین مرتبط نیست. بنابراین، کتاب دوم نام جای دیگری را میگیرد، و آن طرف گرمانت است. اگر چه میتوانست فقط گرمانت باشد، اما چون جا و مکان به همان اندازه اشخاص اهمیت دارد، کتاب از عنوان طرف استفاده میکند.

من این را بعدا با جابجایی سوممان در شهر بیشتر درک کردم. فقط چهار خیابان آنطرف تر افراد جدیدی بزرگ محل محسوب میشوند، و ارتباطات بین افراد را مدیریت میکنند. بزرگ محل هنوز وجود دارد، در کنار تولید شدن یک شخص که قبلا وجود نداشت. دسته ای از جوانان که علاقه ای به استخدام شدن برده وار و بدون پول کارگری امروز ندارند حوصله آزمونهای استخدامی تک نفره را ندارند، و پس از پایان تحصیلاتشان که معمولا تحصیلات دانشگاهی است ترجیح میدهند دوران سالمندی را آغاز کنند! البته، خودشان را نیت (Neet1) مینامند. و ما این را نمیخواهیم. اغلب کسانی که فعلا بزرگ محل هستند، این افراد را نادیده میگیرند. چون این هم یک خواست دو طرفه است. هم خود نیت ها و هم ساکنین محل ترجیح میدهند ارتباط کمتری داشته باشند تا مدیریت ارتباط کمتری بوجود بیاید: No News, Good News


_____________________

1- Nothing Employment Education (NEET)

تویی آبرکرامبی؟! پس مشقت کو؟ باز ننوشتی؟

انیمیشن جیمی نوترون راجع به پسر نابغه آمریکایی است که مثل فراعنه هزاران سال پیش امتیاز سر کشیده دارد. او با سر کشیده ای که از بدو تولد داشته نابغه ای بوده که دوستانی جالب دارد. یکی از دوستان او چاق است و دیگری لاغر. دوست چاق او طرفدار شتر است و دوست دیگر او طرفدار بازی های عروسکی است. در طنز جیمی نوترون دو دختر هستند که با رقص و مانیکور کردن بسیار آشنا و طرفدار زنان مرد کش هستند. دختر سبز پوش لاک و ناخن زن، هر بار با جیمی نوترون ماجراهایی دارد. آغاز این ماجراها معمولا در مدرسه است. معلم مدرسه خانوم پرنده، بسیار محترم است و در جریان اتفاقاتی که برای بچه های مدرسه رخ میدهد جریان اجتماعی کشور آمریکا نمایش داده میشود. از آنجا که طنز بسیاری از واقعیت ها را نشان میدهد و در عین حال جذابیت بصری دارد، مورد استقبال حتی خانواده های ایرانی نیز قرار گرفته است.

در یکی از جریانات جیمی نوترون، خانوم پرنده لوبیایی مثل لوبیای سحر آمیز می خورد و چنان رشد میکند که ارتش آمریکا لازم میشود برای کنترل کشور مداخله کند! به افسر ارشد ارتش (آبرکرامبی) که جریان را اطلاع میدهند، او غافل از اینکه خانوم پرنده زن مسنی بوده و روزی معلم کلاسهای درسش بوده است، فکر میکند که از این دخترهاست که میتواند روز خوشی را با او سپری کند. شخصا مداخله میکند تا به روزی اش برسد!

افسر ارشد با هواپیمای جنگی بالای سر خانوم پرنده میچرخد و تا قیافه معلمش را میبیند می گوید این که خانوم پرنده است! از اون طرف خانوم پرنده هم از شیشه پنجره هواپیما افسر ارشد رو که روزی پسربچه زیردستش بوده میبیند و به او میگوید: تویی آبرکرامبی (ABERCROMBIE)؟ پس مشقت کو؟ باز ننوشتی؟!

ما در این صحنه ها با بخشی از فساد رایج آمریکا و ارتش امریکا آشنا میشویم، ولی چون از نقطه نظر معلم فداکار و مسن مدرسه و شخص سوم ما دیده شده، چندان هم بد به نظر نمیرسد! از طرفی، آبرکرامبی جزو معدود اسامی نام برده شده در انیمیشن است و چون زیبا آورده شده، آدم دوست دارد آن را با خود تکرار کند!

حال، در ایران چه اتفاقی افتاد؟ در جریانات اخیر ملتی پول مفت گرفته از دولت ایران و همزمان از ارتش آمریکا به خیابان ها ریختند و حتی فضای مجازی را پر کردند که نه ارتش، نه لبنان جانم فدای ایران!، کسانی تو خیابون میان که ماهی 12 میلیون به بالا دارند از دولت حقوق میگیرن همون معلم ها و کارمندان چادری صبح، بعد از ظهر چادراشونو میذارن تو ماشین و  میریزن تو خیابون و مهسا مهسا میکنن! همونهایی که مهسا رو میزنن به اسم مهسا بقیه ما ها رو بیچاره تر میکنن!

والا ما بیچاره ها که نشستیم تو خونه و پول راه و لباس مناسب برا تو خیابون رفتن نداریم و داریم سعی می کنیم یه جوری از لای این احمقای دانشگاهی که خونمون رو کردن تو شیشه خودمون رو به مردممون برسونیم و پرچم علم و عقل ایرانی رو تکون می دیم.

ولی شانس نداریم مردممون و جوون هامون تو دانشگاه و مدرسه در حال شستشوی مغزی شدن توسط این قشر معلم ها و دانشگاهی ها و طرفداراشونه.

و دوباره می بینیم که باز فریاد معلم ها تو مجلس بالاست اونم کی؟ دقیقا وقتی که میخوان گزارش مهسا رو بدند، مملکت شده محل بازی هر روزه معلم ها و دانشگاهی ها: میگیم کشاورز میگن بله کشاورز گناه داره لطفا حقوق معلم ها رو زیاد کنید!
میگیم جوانان میگن بله لطفا معلم های با پارتی اومده ما رو استخدام رسمی کنید!

میگیم بازنشستگان می گن بله لطفا طرح رتبه بندی(که همون افزایش حقوق بیشتره) رو تصویب کنین!

بعد حالا میگیم مهسا چی شد؟! بدوبدو میاد میگه شما حق ندارید از معلمی که 16 ساله با پارتی آوردیمش حتی امتحان بگیرید تا رسمی اش کنید!
یعنی به همین اندازه بی ربط جواب ما رو همیشه با افزایش حقوق معلم ها می دند!

بعد اونوقت بچه ها میریزن تو خیابون نمدونن شعار علیه کی بدند می گن تو چرا نشسی، مهسای بعدی هستی!
بابا بگو مرگ بر معلم و آموزش و پرورشو استاد دانشگاه و سرتاپاشون! که همین ها بعدا میان رئیس جمهور و وزیر و مجلسی میشن، نه کسی نمیاد اینو بگه، چون اون آموزش پرورشی پدرسوخته مردم میشورونه که سوپاپ اطمینانی بشه از اینکه امروز بریزن سرشو و پدرشو دربیارن میگن مشکل شما مردم شیخان!

دولت و مجلس شدند سکوی پرش معلم ها به استاد دانشگاهی و ریاست جمهوری!

استاد دانشگاهها خودشون به بچه ها میگن برین اعتراض بعد میگن حالا بسته بیاید دوباره سر کلاس که براتون غیبت نزنیم و حذفتون نکنیم و هشتادیایی که شور و نشاط  بیشتری دارند و تجربه بالاتریای دهه شصتشون رو دارند اینطوری می کشونن به همون سوراخ دانشگاه که قبلا قتلگاه دهه شستی ها بود!
یعنی وقتی دانشگاه دید که لو رفته اند و هشتادیایی که میان دانشگاه قبلا تو بنایی و کاشی کاری و کارگری واسه خودشون یه کاری پیدا کردند اول یه تغییر موضع مقطعی داده و گفت مثلا بیاین انقلاب کنیم و ما هم طرف شماییم بعدم الان میگه دیگه بسته بچه ها انرژی هاتون تخلیه شد حالا برگردین تو کلاسا تا درسای عقب افتادگی رو بهتون تزریق کنیم همون کاری که با قبلیا کردیم!

امروز، حضور ارتش آمریکا در ایران پر رنگ شد. در عین حال که حضور کسانی مثل من کم رنگ شد.

من بارها انیمیشن آمریکایی جیمی نوترون را دیدم و پس از آن لباسی بر تن کردم که روی آن نوشته آبرکرامبی!

هرکس نداند فکر میکند که مستقیم به آمریکا رفته و به دنبال این ها بوده ام! یا اصلا نه، انیمیشن جیمی نوترون را کوله بران همراه با بلیز تنم از سمت کردستان عراق برایم آورده ان!

خیر، اینطور نیست. اینها تولیدات کارگاهی کشور خودمان است. بولیزی که من بر تن دارم و نماد کشور آمریکا بر روی آن هک شده است ساخت داخل است!

همیشه مثالم برای شرکت نکردن در خودنمایی های داخلی که آن را تظاهرات بیان میکنند این بوده که آن خانوم مسنی که چند وقت پیش همراه ما دختران در راهپیمایی ها شرکت میکرد چطور توسط همین مملکت خوار شد. او هیچ وقت مثل خانوم پرنده ارج و قرب نداشت؛ زن انقلابی، محکم  و استوار، همیشه صف اول نمازهای جماعت، عاقبت چند باری این سالهای آخر دیدیمش. یک بار در حالی که داشت سوار اتوبوس میشد، چنان اتوبوس گاز داد که سوار نشده پایش له شد.

یک بار خیلی زود دیدیم که کمرش خم شده و دولا دولا راه میرفت. اما همچنان لبخند میزد! او خانوم خانه دار همیشه در صحنه بود!

چند وقت بعد امام جماعت مسجد گفت که چه وضعش است مادران خود را به خانه سالمندان مجبور میکنید که راهی شوند! بعدا شنیدیم که این بیچاره تا یک پولی دستش آمده پذیرفته که از وضع بد خانه به خانه سالمندان راهی شود. باز برگشته بود و بعد از مدتی هم شنیدیم که فوت کرد!

ای بسوزید که دستاوردهای انقلاب را اینطور تعریف کردید!

جناب رئیس الساداتی که انکار میکند فامیل کنونی ماست، او و امثال او، آمد که مشکلات ما را حل کند. او جناب حجت الله عبدلملکی را به عنوان وزیر کار معرفی کرد. حجت الله عبدلملکی همانطور که از اسمش پیداست در خاندانی با سابقه حضور در حکومت پای کار آمده بود. چند باری هم به عنوان برادر بسیجی به چین سفر کرده  با مطرح کردن کلمه طیبه "اقتصاد مقاومتی" به زبان شیرین فارسی در میان چینی ها کلی از رویکرد جدید اقتصادی ایران تعریف به عمل آورده بود! او با نمایش سفرنامه هایش، خود را از طریق تلویزیون قبل از انتخابات 1400 معروف کرده بود. او آمد که چه بشود؟!

او آمد که تا حد امکان برای خود و اطرافیان خود بسازد و بیشتر بالا برود. او یک دهه شصتی بود (!) که وقتی حرف میزد تک تک دهه شصتی ها را با حرفش فقط از زیر تیغ پنبه ای خود رد میکرد!

یک بار وزیر کار دهه شصتی گفت که دهه شصتی ها نمیگذارند که آمار نشان دهد اشتغال زایی ما به چشم بیاید! این حرف از دهان او درآمده و یا نیامده بود از لیست تمامی آمارها در حال حذف دهه شصتی ها بودند:

1- وام ازدواج به دهه شصتی ها تعلق نمیگیرد: پس از مدتی رسانه ای کردن این مطلب و مانور روی آن، خیلی ساکت اعلام کردند که اگر دهه شصتی با دهه شصتی ازدواج کند چرا، به او وام ازدواج میدهیم! هنوز که هنوزه در مسجد دهه شصتی به دنبال دهه هشتادی است! دیگر کسی به جمله تصحیح کننده بعد رجوع نمیکند! او بلد است چطور دختر دهه هشتادی را شاد کند! برایش اشتراک فیلیمو میگیرد و با هم فیلم میبینند!

2- در دانشگاه لیست متقاضیان ازدواج شامل دهه شصتی ها نمیشود! این یک خبر موثق از جانب خودم است. دانشگاه فردوسی مشهد که طرحی به نام سایبان و فقط و ویژه برای پرسنل خود دانشگاه و اعضای هیئت علمی آن دارد، حاضر نیست نام دهه شصتی ها را در لیست متقاضیان ازدواج بیاورد! این را یک دهه هفتادی بررسی کرده

3- پس از جمله معروف حجت الله عبدلملکی، کاریکاتورهای طنز را جستجو کنید، خیلی جاها هست که گفته دهه شصتی ها تاریخ انقضایشان سر آمده و لازم نیست در لیست ها آورده شوند!

ما دهه شصتی ها با تحصیلات بسیار بالا و فعالیت بسیار بالا در عنفوان جوانی در حال حذف از لیست ها هستیم! به راحتی!

زمانی که ما نوجوان بودیم فقط کافی بود کسی 5-6 سال از ما بزرگتر باشد که بگوییم او همه کاره است! کسی از مدرک میانسال دوره نوجوانی ما نمیپرسید! همه میگفتن مدارک دیپلم و لیسانس آن موقع قدر دکترای الآن ارزش دارد! بیایید، الآن من دکترا گرفته ام و در جوانی از لیست ها در حال حذف شدن هستم! ماها پیر شویم، آن خاک کجاست که خود ببوسیم و زیرش خود را دفن کنیم، اگر زنده بمانیم!

پس از بسیار آه و اندوه ناشی از حضور شگفت انگیز عبدالملکی، رئیس جمهور محترم و فامیل ما (!) فردی را معرفی کرد به نام زاهدی وفا! ما هر روز داشتیم دنبال این فامیل زاهدی میگشتیم ببینیم انقدر من رو اذیت کرد هنوز زنده است یا نه! نمرده؟! به درک نرفته؟!

گفتن این زاهدی وفا یک چیز بالاتر از زاهدی توئه! اون بهتره. در مجلس بحث کردن که دو تابعیتی هست یا نه!؟ دیگر نشد که بماند. او هم ای دل غافل رفت که رفت!

پس از او رئیسی یکی از مهره های فامیل خودش را که دیگر سید هم هست، سید مرتضوی را برای سمت وزارت کار معرفی کرده است. باشد که ببینیم آبرکرامبی موفق تر از آب در می آید یا سید مرتضوی!


چرا کارام زیاد تقلب میشه؟

اگر از روز اولی که تولید کردم، کارام تو نمایشگاه تقلب نمیشد، شک میکردم که ملت مثلا به دلیل گرایش های سیاسیم تقلب میکنن. ولی با شناختی که پیدا کرده ام میدونم که اینطور نیست.

سال های سال، من به صورت ناشناس زندگی کردم، ولی هیچ وقت خیلی از کارام تقلب نمیشد، مگر از زمانی که اولین بار در نمایشگاه آخر دوره هنرستان شرکت کردم. اون موقع معلممون به این راضی بود که هرکسی یک پرینت از یک تصویر مورد علاقه اش تو فوتو شاپ بگیره. ولی من یک انیمیشن از روی از تخم دراومدن جوجه از تخم محلی درست کردم. از کارم خوشم اومده بود. اول با فوتوشاپ یک تخم مرغ رنگی سه بعدی درست کردمو بعد هم با gif Producer یک سری تصویر فوتوشاپ رو کنار هم گذاشتم. فردای اون روز که این انیمیشن به عنوان تنها انیمیشن مدرسه روی کامپیوتر نشون داده شد، یکی از بچه ها که فقط یادمه اسمش فاطمه بود رفتو عینشو، و البته بی رنگ و روح ترشو درست کرد تا مال اون رو نمایش بدن! یعنی تا زمانی که انیمیشنم داشت نمایش داده میشد عن بود، ولی حالا باید مال اون دختره رو به جاش نشون میدادیم! نشستیمو فکر کردیم که احتمالا فامیلای این دختره اومده ان رد شده اند و گفتن این که گوهی نبود، باز تو هم که بدتر چیزی نبودیو اصلا هیچ درست نکرده بودی! به دختره هم برخورده بوده و عین همون رو رفته بود درست کرده بود. ماجرای تقلب بقیه کارهام هم فکر میکنم، از همین اصل پیروی میکنن. ایرانی ها این طورین. استفاده شون رو از کارت میبرن، بعد هم میگن اه اه، بده نخواستیم. شاید از مهم ترین دلیلاش این باشه که سوءاستفاده از قانون کپی رایت درشون نهادینه شده.

کورالاین جونز

احتمالا انیمیشن stop motion کورالاین جونز رو دیده این. انیمیشن یک ساعته ژانر وحشت. اول من نمیدونستم که باید با این سبک انیمیشن بترسم. ولی دخترداییم که برای اولین بار دیدشو میگفت که باهاش ترسیده، فهمیدم که باید بترسم. این انیمیشن محصول 2009 هست، ولی من همین امسال دیدمش. برای دخترداییم هم تازگی داشت. بعد این رو من چندین بار دیده ام. ازبس بهش علاقه پیدا کرده ام و از بس خودم رو تو اون میبینم. گاهی با خودم فکر میکنم کسایی که خودشون رو پدرشوهر و مادرشوهر آینده جا زدن دروغگو بودن. مثل شخصیت بده داستان کورالاین. من بهشون گفتم دوست دارم عروس بشمو اونا بدتر از شخصیت بده داستان حتی بهم نگفتن که میخوان به جای اینکه "عروسم" کنن، میخوان "عروسکم" کنن. آدم بدای داستان من که برای نشون کردن به جای انگشتر طلا تو دستم گذاشتن، با یک چند تا بند داغ کننده زدن به دست قبلا عروسکی شده ام و رو جاهاش یک چند تا علامت گذاشتن تا بعدا سوراخش کنن.

صنعت بازی

احتمالا خیلی وقته که میدونید ما سوار امواج یک سری تبلیغات گسترده اینترنتی شدیمو اصلا باور کردنی نیست که واقعا آمار بازدید هم دارن. زیر یکی از تبلیغات یک چند نفر به سبک مشهدی البته بی ادبی کرده بودن که احتمال میدم آشنا بوده اند اتفاقا. چون از نوع بی ادبی خاص مشهدی ها، حدس اکید میزنم مشهدی هستن. تبلیغات من تو آپارات بود. اتفاقا اخیرا این رسانه هم به نظر من خوب از آب دراومده. کسی که وارد صفحه ای از این سایت میشه قبلش یک چند ثانیه پیش نمایش دیده، متن زیرنویس ویدئو رو خونده و با علم تقریبی وارد صفحه شده. یکی نوشته بود الکی به این ها لایک ندین چون پر رو میشن! دیگه پیشنهاد نداده بود، البته. بلکه دستوری بود برای خودش. خلاصه خیلی به نظرم طرف حرصش دراومده بود!

با این وجود صنعت بازی درسته که شاید سود کلانی برای آن ور آبی ها داشته باشه، ولی مثل خیلی خدمات دیگه که تو ایران صورت میگیره، معمولا نتیجه اش فقط از جان مایه گذاشتنه، و سود آن چنانی برای یک ایرانی نداره. ایرانی ای که وارد کننده صنایع دیگر کشورها بالاخص آمریکاست. گواهم هم صحبتای بالادستی ها در زمینه انیمیشن و بازی سازی در مجلاتشون هست. چند روز پیش مطلبی میخوندم تو این مایه ها که میگفت من خودم تا حالا نظر 5 نفر از دولتی ها رو برای سرمایه گذاری زیر 500 میلیون تومن در صنعت انیمیشن برگردونده ام که تو این زمینه وارد کار نشن. چون 500 میلیون تومن فقط میشه کار پیش انیمیشن. طرف میگفت بالای دو میلیارد تومن اگر داشته باشین باید وارد این صنعت بشین!  البته این مبلغ که خیلی هنگفته جدا. من نمیدونم این تراکنش ها کلا چطوری انجام میشن. با این وجود در وسع خودم و در حد خودم سال هاست که وارد این صنعت شده ام. هرگز هم در عمرم 30 میلی