آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

سید و سادات در سایر ادیان الهی

سال نو همراه باشین با نویسنده. این بار سعی کردم براتون پربار بیام و در مورد سایر ادیان بگم. در همه ادیان سید و سادات داریم. فقط این اسلام نیست که سید بازی و سادات بازی داره. مثلا بنی اسرائیل، از فرزندان حضرت یعقوب محسوب میشن. انگار این بنی اسرائیل ها میگن که نوه های حضرت یعقوبن. اگر دیدین یک کسی تاکید بر اسرائیل در فامیلش داشت، منظورش احتمالا اصرار به سید و سادات بودنش در دین خودش هست. در دین مسیح هم این تمایز سیدی و ساداتی رو داریم. کلا در همه ادیان یک سید و ساداتی هست. البته احتمالا ظاهر رقابت ادیان در همین خدا کردن سیدا و ساداتاشون هست که میبینیم.

در هیچ یک از دوره های درسی ما اشاره درستی به سایر ادیان الهی نشده.  به بودا هم اشاره درستی نشده. انگار نه انگار که اون ها هم ادیان الهی هستند. البته میدونید که بودا به تنهایی دین محسوب نمیشه و روش زندگی هست. من خودم تا همین چند وقت پیش نمیدونستم که دین مسیحیت با توجه به این که میدونن تحریف شده است، کلی کتاب رو براش میخونن.

کتاب یهودی ها: عهد عتیق 39 کتاب هست؛ 5 تا سِفر هست: سفر پیدایش، سفر اعداد، سفر نیایش و غیره+ تلمود و یک کتاب دیگر. یهودی ها همه این ها رو با هم قبول دارند. اولین سفر رو میگن سفر عاموس (Amos) و آخرین سفر هم سفر دانیل (Daniel) هست.

مسیحی ها کتاب ها یهودی ها رو میخونند + عهد جدید که 27 کتابه؛ 12 تا انجیل داریم که 4 تاش رو بیشتر قبول دارن: لوقا، مَتا (MATTHEW)، مَرقَس، و یوحنا. یک جایی خوندم از ISAIAH مطلب نوشته بود. اخیرا هم بِرنابا کشف شده که مورد مناقشه است هنوز. قضیه این 12 کتاب هم این بوده که به ازای هر نویسنده یک اسم روشون گذاشته بودند. در واقع بعد از رفتن مسیح این 12 نویسنده مجبور میشن مطالب خودشونو هر چی شنیده بودن رو دربیارن و بنویسن. برای همین چیز کاملی در نمیاد و خودشون هم اینو میدونن و همه کتاب ها رو میخونند. برنابا رو ما مسلمون ها خیلی دوست داریم. تو برنابا میگه که مسیح آخرین پیامبر نیست و در آن اشاره شده که پیامبری میاد به اسم ستوده. کتاب برنابا قرن 19 تو یک کشتی در اعماق دریا پیدا میشه. پاپ اون زمان میگه که این کتاب جعلیه و یک جوری میگه که دیگه نرن طرفش). برنابا یکی از حواریون عیسی مسیح بود و با "پولس مقدس" سفر می کرده است.

در کل متن انجیل هم چیز خوبیه. انجیل لوقا تنها انجیلی است که مخاطبی مشخص دارد، یعنی «عالیجناب تِئوفیلوس».


در مورد دین مسیح هم باید بگم

مسیحی کاتولیک داریم، پروتستان و ارتدوکس. ارتدوکس ها بیشتر ضد یهودن. مسیحیان مخصوصا روسیه قدیم بیشتر ارتدوکس بوده اند. مسیحی های کاتولیک روان تر هستند. مسیحیت یهودیزه شده پروتستانی ها هستن. خیلی ها میگن که با تفکر صهیون پروتستان درست شده. پاپ رهبر کاتولیک های جهانه و به نظرش کاتولیک، مسیحیت درست تر هست.

شب آلودگی هوا

تقریبا دل و روده چندان درستی ندارم چون دیشب یک شب تا صبح پنجره رو باز گذاشتم. مثل همیشه بو کباب جگرکی روبرو، بعد بو چوب سوخته و در نهایت الآن 6 صبحه و بوی بنزین میومد که در حالی که یک سیب گرفته ام دستم پنجره رو بسته و منتظرم کمی گلوم بهتر شه. البته مشهد مثل خونه های گوه زده بعضی از ماها ظاهرسازی هایی هم داره و همه جاش مثل هم نیست. مثلا همین خیابون فلسطین رو مقایسه کنید با اینجا. خب معمولا نماینده های مجلس و این پزشکان و پولدارها یک بخشیشون از تو این محله در میان دیگه. تقریبا هر خیابونش ده‌ها دوربین مداربسته داره. بقدری اون محله ها قشنگن که درخت میوه شون اینطوریه:



توضیح بیشتر از عکس بالا این که از بالای درش دقت که بکنید یک دوربین مداربسته هست که روش به منه.  محله فلسطین فقط توش حافظ ثمین و دوربین مداربسته ریخته.

محله ما بیشعور کامل هستن. روبرو استانداری نشسته اند ولی دریغ از یک ذره شعور. ترافیک بشه خونه ما پر از دود میشه، تجمع بشه خونه ما به ...کشیده میشه، کسی بخواد خودنمایی کنه بالا پشت بومای اینجا میره و خود شهرداری هم کمک میکنه چون مثل اون محله های خیابون فلسطین نیست که وسط بازار تلقی بشندو به صورتهای مختلف بخوان خیابوناش رو سنگ فرش کنند. فقط آسفالت، فقط آسفالت. دریغ از یک سوراخ بعد از آسفالت که بگن نه این که این جا جای عابرپیاده باشه، نه مثلا جای درخته. از این خبرها نیست. این عکس خونه ای که بهتون گفتم پرچم روحانی رو سردر خونه اش گذاشته بود:


الآن میبینید که تخلیه است (!) و تا روبروش رو با گچ از بقیه جاها جدا کرده اند. خیابون هم ببینید که چطوری آسفالت شده! تف انداخته اند و فقط آسفالت کرده اند.

گلشیفته

یادتونه یک زمانی براتون از کلمات کلیدی که تو آزمایشگاه بچه‌ها استفاده می‌کردند گفتم؟ الآن گشتم، پستش رو پیدا نمیکنم.

امروز تو بازار بودم. رسیده ام به مادرم میگم مامان میدونی دخترای امروز به هم که میرسن یا تو گوشی‌هاشون به هم چی میگن؟

میگه نه. بهش میگم اولین چیزی که میگن ظرفشوییه. ظرف‌شویی اصلا برا دخترای امروزی یک کلمه کلیدی هست. حتی لازم نیست کلمه‌ای پسو پیش بهش اضافه کنن. حرف زدنشون مثل حرف زدن دانشجوهای دکتری آزمایشگاه خودمونه. مامانم میگه حالا تو جمعیت زن‌های بیکار که جمع میشن (جلسه مثلا حدیث کسا) صحبت از خدمتکاراشونه. مثلا میگن 25 تومن دادم طرف پله‌ها رو شسته. 25 تومان دادم باقچه‌م رو تمیز کرده و ازین حرفا.

ببینید ما تو چه وادی‌هایی سیر میکنیم اینا تو چه وادی‌هایی! یاد این پست افتادم که یک بنده خدایی اینها رو تحت عنوان "بحران جنسی و داده های اقتصادی" تو بخش نظرات گذاشته بود. حرفاش رو بعد از کمی رصد بازار میشه حس کرد.

پ.ن: ما تو این ایرانمون به قدری آدم افراطی و تفریطی و از این ور افتاده و از اون ور افتاده داریم مخصوصا تو جامعه زنان که من ترجیح میدادم کشورمون برخلاف این درهای بسته اش مهاجر پذیر باشه.

پ.ن. 2: کاش حالا این حرفی که میزدم یک تاثیری داشت. فیلم درست کرده اند به اسم گلشیفته. البته که من این فیلم رو ندیده ام، ولی با یک نگاه به تبلیغاتش میبینی این افراط و تفریط رو به تصویر میکشه و به وجود هر دو تاش افتخار هم میکنه. یعنی یک جورایی فقط دهن من باید صاف بشه با این همه افراط و تفریط افتخاری ایرانی

ترافیک نه تجمع

امروز یک روز بهاری در اسفند ماه انتظار تجمع جای استانداری میرفت (پلیس آماده باش بود)، در عوض ترافیک شدیدی کل منطقه رو گرفته. شاید تجمع جای دیگری غیر از استانداری خراسان رضوی در مشهد رخ داده باشه. به طرز عجیبی خیابون ها شده اند پارکینگ.

یکی از دلایل این ترافیک مطمئنا نارضایتی مردم هست

دلیل دیگه اش شاید همین بانک ها باشند که سقف برداشت و انتقال وجه بین بانکی الکترونیکی رو محدود کرده اند

دلیل آخرش تعطیلات نوروزه

البته من هم به مردم حق میدم که ناراضی باشن. مثلا من الآن خودم یکی از ناراضی ها هستم. سهام پدیده رو 13 هزار تومان خریده ام، ولی هنوز که هنوز با اون همه که خرج تبلیغاتشون کرده اند، من نتونسته ام سهامم رو بفروشم. ضمن اینکه الآن سهام 13 هزار تومنیم شده 380 تومان (!) تازه، در حقمون لطف کرده اند که نذاشته اند از 380 تا تک تومن کمتر بشه. یعنی نذاشته اند صفر بشه.

انتها

ویندوز دیگه جاش تو زندگیم زیادی شده بود. باید میرفت رو virtual box و سیستم عامل اصلیم لینوکس میشد. بالاخره این اتفاق افتاد و مجبور شد تسلیم بشه و با اون همه نرم‌افزار که از سال 2016 نصب کرده بودم رفتم سراغ لینوکس. البته که کار ساده‌ای نبود. از این اتفاق از چند جهت خوشحالم. یک دلیلش این بود که خود ویندوز با آپدیت هاش اذیت میکرد. طوری ویندوز رو آپدیت میکرد که ویروس سازگار بشه و باج‌افزارها امتیاز بگیرن. فک کرده بود کیه. البته این پایان ویندوز به معنی آغاز لینوکس هم نیست. لینوکسی که یک زمان مد بود که ایران داره نسخه فارسیش رو میسازه، با انتشار کلی کتاب و تالار گفتگو در سال های 2005 و همون اطراف خودش رو نشون داد. حالا در سال 2018 نسخه دوست داشتنی و البته بیشتر آموزشی پارسیکس میره که دیگه پشتیبانی نشه. البته حالا خود لینوکس دیگه در کل دنیا مد نیست. ولی پارسیکس رو ما دوست داشتیم. من همیشه با خودم فکر میکنم، چندان مهم نیست اونا که رفتن. باید ببینیم این ها که ایران موندن آیا هنوز زنده هستن یا نه؟!

زمانی که در یک دوره ما داشتیم اعلام میکردیم رتبه 11 علمی در دنیا هستیم، و با همون روابط خودمون دلمون خوش بود به این که ادامه میدیم، حالا چی شدیم؟! عقب تر از هند، و حتی عقب تر از پاکستان. سر چه مسائلی؟! سر ساده ترین مسائل اجتماعی که درگیرمون کردند. هدفشون این بود که از نظر مالی عقبمون بکشن. و نتیجه هم رسیدن به همون هدف بود. در یک دوره ای به اسم دوره احمدی نژادی.

دارم بالاخره به پایان دکتری نزدیک میشم. یک پایان دیگه. پایانی بر روزهایی که آمدند و رفتند و اگر من دکتری قبول نمیشدم آن ها رو تو شهر دیگه نمیدیدم.

پایانی بر مقالاتی که همه رو شانس میوردم بعد از یک سال کار کردن روشون نندازم دور و بدم به کنفرانس و ژورنال بعدی تا قبول بشن، با اون استاد ناآگاهم. چقدر این اساتید ایرانی رفتاراشون مایوس کننده بود و چقدر فرصت ها مثل شانس از مقابلم رد شدن تا بالاخره از تحکیم یاس و ناامیدیشون نجات پیدا کردم و تونستم چند مقاله چاپ کنم.

تو ایستگاه قطار نشسته ام و به این فکر میکنم که من دیگه این شهر فعلا تمیز رو با تمام خاطرات خوشی که به عنوان دانشجو توش داشتم نمی بینم. انگار همین دیروز بود که سال اول بودمو درست همین جا نشسته بودم. وسط کلی آدم داشتم ساندویچ نون پنیرم رو میخوردمو تلویزیون ایستگاه رو میدیدم. در عرض چند دقیقه کل لحظات خوش زندگیم تو سفر و مسیر زندگیم جلو چشمم اومد. از سفر با خانواده و ماشین بابا وقتی بچه بودم تا سفر دوستانه و دو نفری تا جزیره کیش و بندرعباس. بالاخره هرچیزی که شروع میشه یک تمومی هم داره.

حرم و مشهد رو خیلی دوست دارم. چقدر خاطرات درس خوندن تو همین کتابخونه حرم رو داشتم. حسابی نوستالژیک شده ام. میگم این روز خوب بود. اون روز هم خیلی خوب بود. اونجا این فکر رو داشتم اینجا یک فکر دیگه رو. از این جور مرور خاطرات.

دقیقا نمیدونم کدوم بخش از خاطراتم رو بیشتر دوست دارم. اون موقع که هنوز دختر 9 ساله مادرم بودمو همسایه مون میومد دیدنمون. من زودی میرفتم چایی میگرفتمو احساس میکردم مهمون داریم. یا اون بخش از خاطراتم که به آینده فکر میکردم.