آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

ادامه عقربا (1)

زمانی که ما کوچیک بودیم خونه عمو بابام میبردمون. یکی از خاطراتی که زن عموم اکیدا برای ما تعریف می کرد این بود که افتخار این رو داشتند که برن اون خونه ای که مثلا آشپز خانواده سبز یک خانومی بود و اون ها برنامه رو از نزدیک ببینن. آه، عمویم. همونی که براتون قبلا ازش اینجا نوشته بودم.

برای شما شاید موقعیت من اهمیت چندانی نداشته باشم. ولی من گاهی به شاهزاده سعودی فکر میکنم که رفت انگلیس و در فرودگاه انگلیس خودکشی کرد. من فامیل خوبی نداشتم. میدونم که زن عمو و عمویم هنوز این برنامه شون رو دارن که بخوان این بار مثلا برنامه به خانه برمیگردیم شبکه 5، شبکه تهران رو ببینن.

وقتی فکرش رو میکنم که میتونستم یک آدم معمولی باشم، میتونستم معمولی باشم، چون مدارجی رو که طی کرده بودم مال یک آدم معمولی بود، ناراحت میشم که یک عده از وجودم در جهت منافع حالا هرکی استفاده کرده اند. ناراحت هستم ازینکه عموم اون بود، زن عموم این هست. و بابام این. این داییم شده، اون گرگه پولم رو خورده و اون عمه قبلش ارثم رو برده. ناراحت هستم ازینکه زندگی که باید میکردم زندگی یک آدم معمولی میبود، ولی آنچه در واقع پشت سرم میدیدم اثرات یک زندگی غیرمعمولی بود.

ما کریمیم

امروز افطار دیدم که کفش ها پاشون رو فراتر گذاشته اند و آمده اند تا روی قالی دوم جا خوش کرده اند. باخودم گفتم احتمالا افطاری چیزی بیشتر از افطاری های سابقه. ما معمولا عادت داریم که وقتی قراره چیزی بیشتر تو مسجد بدن فامیلای یک عده اولا خبردار بشن بعد هم یک عده ای از خدا بی خبر با کفش موظفن که رو قالی ها مزین کنن. کفش زنه رو مثل بار قبل پرت کردم پایین تا عبرت بشه. بعد رفتم این طوری شروع کردم: "خانوما" با خودم گفتم شبیه گداها شد. بعد ادامه دادم: "حتی اگر با کفش رو قالی ها راه برین نجس نیست" اینجا رو که گفتم به چهره زن ها نگاه کردم. عده ای که در ردیفم نشسته بودن داشتن به یک دختر گستاخ نگاه میکردن. جمله های بعدی رو این طور گفتم که برس بخرین و خرج کنین. بعد هم سریع شروع کردم به نماز خوندن. در همین حین یکی بشقاب افطارش رو گذاشت برای من. بعد هم خطاب کرد به خادم مسجد که شیر به این خانوم ندادی (خادم مسجد میدونست که من شیر نمی خورم). با خودم فکر کردم که این منظورش اینه که "ما کریمیم" نخوردم. خیلی سریع هم از مسجد اومدم بیرون. به این موضوع فکر کردم که اینها که با کفش روی قالی ها راه میرن، خودشون یا خانواده شون بانی این افطاری ها میشن.

ماه رمضون گاو

بلندی روزای این سالهای ماه رمضون باعث شده هرطور شده سحرها رو بیدار باشیم (یابمانیم). کوتاهی شب هم باعث شده مدیریت چیزی که میخوریم سخت باشه. برا همین هم هست که دکتر و کارشناس میارن برا این روزای ماه رمضون برامون الگوریتم افطار و سحری بدن. جدا یکی از سخت ترین کارهاست، مخصوصا اگر بخوای تنهایی تصمیم بگیری. الگوریتم ملگوریتم هم خیلی تو کار نمیشه آورد. چون یک وقت میبینی هوا گرمه سحر مثلا نون ماستو سبزی بخوری بهتره یا مثلا چمیدونم کمی دوز سنگینی سحر رو ببری بالا و از این برنامه ها که باید در لحظه تصمیم بگیریو چقدر خوبه همراهت تو سحری خوردن آگاه به شرایط باشه.

دیروز حدود 700 نفر از مسمومیت قارچ مریض شدند. 9 نفر هم مُردند! این رئیس سازمان چی چی و قارچ ها هم گفت مردم قارچ سمی دیدن برندارن بخورن! (واقعا فاجعه و مسخرگی تا چه حد تو این سال 2018!) مردم کشورای چین و کره قارچ میخورن موهاشون تا آخر عمرشون مشکیه و همین طور جوون میمونن. بعد ماها قارچ میخوریم میمیریم. تازه یکی هم نیست هدایتگر باشه اگر کسی بهمون قارچ مسموم داد مثلا دمنوش دارچین بخوریم یا چی و چی.

پ.ن: امروز معلوم شد قارچ های کشند سمی دیروز هدفشون لرستان، کردستان و کرمانشاه بوده. تا دیروز این رئیسه میگفت قارچ سمی نرین بکنید بخورید. حالا میگه بسته بندیش رو برین بخورین. فاجعه س از سیستان هی مواد مخدر وارد میکنن. از غرب مواد سمی به خوردمون میدن از عربستان هم روغن مسموم بهمون میدن.

ایران و کشمیر

چند وقت پیش مستندی گذاشت تلویزیون درباره کشمیر. میگن کشمیر ایران دومه. تو مستند مردی رو نشون داد که تحصیلات آکادمیک هنری خودش رو خارج از کشور گذرونده بود و الآن هیات علمی دانشگاه بود. یک دختری هم سن ما دهه شصتی ها داشت و یک مادر پیر کلا. فیلم جالبی بود. نشون میداد کشمیر جایی هست که گردشگر پذیره مثل شیراز ولی بهتر هم هست تازه رود هم داره. بعد حالا هرچندوقت حکومت نظامی میشه و اعتصابی که هم مردم ازش خسته شده اند و هم پلیس. آخر فیلم طرف در یک روزی که نمیتونست بره دانشگاه چون دانشگاه به خاطر حکومت نظامی تعطیل شده بود گرفت نقاشی دخترش رو کشید. یک نقاشی که توش میگفت دوست داشت دخترش در صلح و آرامش پرواز کنه و بره. نقاشی قشنگی شده بود، ولی پاره اش کرد. با یک چاقو یک خط کج تمیز روش کشید. اما یک سوزنی هم روش گذاشته بود. گفت من این نقاشی رو پاره میکنه و امیدوارم یکی بتونه با سوزنی اون رو بدوزه. بعد اشاره کرد به پشت نقاشی که گفت پشت نقاشی اون باغ نادیده ای هست که امید داره به اون برسن. چیزی که میگفت این بود که شانس آورده بود استاد دانشگاه شده بود. چون استاد دانشگاه بود دخترش هم تونسته بود درس دانشگاهی بخونه. ولی نگران مونده بود برای دخترش. میگفت اصلا همه چیز خوب، من نگرانم تو این شرایط کی شوهر دختر من میشه؟! این دختر الآن پشت در و پنجره مونده و به بیرون نگاه میکنه. راهی برای بیرون رفتن نیست و ارتباط خاصی هم با دنیای اطرافش نمیتونه داشته باشه. در این شرایط تحریم و زندانی و حکومت نظامی چه کسی شوهر دختر من میشه؟! نگرانیش به جا بود.

وضعیت اون مرد مثل ما بود. مطمئنا اون اگر پول داشت دست دخترو مادرش رو میگرفت و از اونجا میرفتن. اون مثل ما، پول هم نداشت.

به کجا چنین شتابان؟

به عکس زیر نگاه کنید:

این آرزوی منه که ماشین ها رو تو سطل آشغال ببینم. به نظر من جاشون اونجاست.

تا حالا موقع افطار بیرون بوده این؟ خب من از وقتی دانشجو شدم یعنی حدود سالهای 82 اینا خیلی این موقع بیرون بودم. و در این ساعت ماشین های زیادی دیده ام که نقش عزرائیل رو ایفا میکنن. تخلفات جاده ای واقعا تو این ساعت ها بسیار بالا و مشهود هست. ساعتای موقع افطار به نوعی پرخطرترین ساعات از نظر تلفات جاده ای هستند. من در این سالها رسما تصادف منجر به مرگ عابر پیاده دیده ام. و هنوز شرایط تغییر نکرده و میبینم که ماشین هایی به بدترین نحو ممکن خطا میرونن. ما انتظار داریم خیلی ها تو این ساعت دیگه کم جون شده باشن. ولی عجیب میبینم که درعوض این ماشینا برعکس چطور پاشون رو میذارن رو گاز.