آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

عکس کامیون شهرداری

براتون نصف شبی عکس گرفته ام. دیگه قسمت بوده این دفعه بیدار باشم. الآن یک ساعته کامیون روشنه و من نمیدونم چرا این ها کاراشون رو فقط و فقط باید نیمه های شب انجام بدن تا صبح که میشه قبل از 7 صبح. صبح که بیاد، کارشون تمومه. خدا روز رو از این کامیون داران محترم که ساختمون سازی میکنن، و یا وابسته به شهرداری هستن گرفته؟

موضوع بعدی اینه که ارتباط مطالبی که من تو این وبلاگ مینویسم با حضور گرم نیمه شب های این کامیون داران دزد شبانه در چیه؟ چطوره که هربار من اسم شهرداری مشهد رو میارم اینا نیمه شب ها دزدکی پیداشون میشه و خیلی روشنو فعال نیمه شب کار میکنن؟ اونم تا این حد؟ فقط دود گازوئیله که همه جا رو پر میکنه.

یک بار ترقه دودزا جای اتاق من در روز میترکونن. یک بار که قبلا عکسش رو هم دیدین، هنوز هم هست خاک و شن پشت پنجره اتاق من میریزن، و این کارشون هم ادامه داره؟ و چقدر هم که دارن. یعنی، خدا انقدر بهشون داده که با یک وبلاگ نویس اینطوری، در این حد حربه داشته باشن؟

احتمالا از نظر شهرداری، این فعالیت های نیمه شبانه و دزدانه دیگه ربطی به کرونا و محدودیت های اون نداره. مثل همیشه، قانون برای حضور گرم نیمه شب های شبانه، اونم دزدکی، بالای سر ما حد و مرز نداره.

اعلام کنم مواضع ما چیه

دیروز، یک کلمه به این باباهه گفتم این بچه رو حق نداری تو این روز کرونایی این طوری بازی بدیو اینطوری با ماشینت اذیتش کنی. رفتو بعدازظهر زنگ زد به دخترت بگو با پسرم صحبت کرده ام، و به دعوا کشیده. حالا هم پسرت تخت گاز داره میاد سمت دخترت (!) بهش بگو کارتن خواب هم میتونه بشه بشه!

باز زنگ زد که نه، هیچ اتفاقی نیفتاده. البته، که ما تجربه مون رفته بالا و بیدی نیستیم که با این بادا بلرزیم. دیگه، این تموم شد تا امروز. حالا باز امروز زنگ زده، من خونه پسرتم. زن پسرت برام افطار درست کرده، تو هم بیا! باز، اگر میرفتو هرچی بین اونو پسرش بودو منتقل نمیکرد یک چیزی. ولی، پر رویی و در راس قدرت بودنه دیگه. میره خونه مادرش اعلام میکنه که بیاید پابوس، میره با پسرش حرف میزنه، میگه بدو برو بیرون پسرم افتاده دنبالت! میره، خونه عروسش میگه من فردای این ماجرایی که باهاش سر دخترت داشتم، خونه شم.

اعلامت دیگه برای چیه؟ اگر تو کرم نداری.

میره اعلام میکنه که من با خوک ها و سگ هام!


بعدا اضافه کرد: به خواهر این باباهه گفت: این چی به من داده؟!

صاف جواب داد: اسپرمش!

اسپرم ریخته! این، اون چیزیه که این مرد داده؟! بعد زنه که میشد خواهر این باباهه باز اومد آبروی خودش رو بیشتر برد. مثال زد. گفت: اگر بچه ای یهو ناراحت بشه و از کلاس بره بیرون، من به عنوان معلم (و فرهنگی!) باید چی کار کنم؟ باید برم دنبالش!

فقط، هی خودشو خراب کرد.

اون جایی که تو قرآن، اون قدر عزت و احترام برای پدر و مادر قائل شده، برین قرآن رو کامل بخونین، برای نقش پدر این احترامو قائل شده. نه اون ژنو خون و اسپرم!

زشته. جای خجالت داره.


بعدا اضافه کرد: آیه قرآن داریم که مادر کسیکه مزرعه زندگیش زمین بایر و لم یزرع باشه، جهنمه. اینو قبلا هم گفته ام. ولی، برای انسان مومن حدیث داریم که مادر و پدرش نور و رحمت هستن. قشنگ این چیزا در تعالیم اسلامی حسابی هم روشون کار شده و جای تامل داره.

ما غم معلم داریم

نشستیم ببینیم چطوری لت و پارمون میکنن. کشاورز بدبخته. شهردار از سوراخ کردن زمین پول درمیاره. صنایع دستی که دیگه نیازی به تولید ماشینی نداره نصف شده، و کرونا هم که مزید برعلت شده. رئیس جمهور از رهبر خواسته سهام های عدالت رو به بورس واگذار کنه، تا نان را سهمیه بندی کرده و طبق سازوکار بورس مالکیت سهام 36 شرکت رو هرچند وقت که دلشون خواست و به هر نحو که دوست داشتن، در هر زمانی که خود ترجیح بدن، اگر زنده موندیم بهمون بدن. سهام پدیده هم که هنوز از قبل در صفه.

با این وجود، این روزا غم معلم دندونامون رو ریخته. کشاورز اومده، یک دونه دندون بیشتر نداره. میگه من فقط برای برداشت پیاز پول کارگر داده ام، 4500 تومن. بعد، حالا در حد چند تن کامیون کامیون پیاز رو زمین مونده و کسی به اسم دلال دلش سوخته میگه میخرم کیلو 400 تومن! حالا که سیل اومده ازبکستان و قزاقستان رو برده، و به جز نیاز داخلی افزون شده به پیاز، نیاز خارجی هم هست، تعرفه صادرات 10000 تومنه. یک خرج کلانی کردی که بکاری، و یک خرج کلان دیگه هم بکن که صادر کنی، تا نیازی رو رایگان (!) برطرف کنی. و البته، دولت امیید و تدبیر اصلا کافر نیست. شوخی هم نداره، چون وقتی من مطلب میذارم اینجا، یادش میاد شوخی شوخی نزدیک اتاق من ترقه بترکونه. آخی، کوچیکو آخولیه دیگه! و بعد از یک ساعت هم سقف اتاقم بریزه. دو نفر آدم از بالا پشت بام ما راه میرن، و اگر مادرم گفت چرا؟ یکی میگه: ساکت (!)، و اون یکی میگه میخوایم ماشینمونو که دقیقا چسبوندیم به پنجره اتاق شما و پارک شده رو ببینیم (!)

مادرم میگه حرف نزن! الآن پلیس میاد دنبالمون. تلویزیونو هم که روشن میکنم، مجری میگه مادرم معلمه، پدرم هم همین طور. سبزیا رو اون پاک میکنه و خشک میکنه، چون کرونا اومده، من به جاش میام حال شما رو خوب کنمو پول بگیرم!