آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

این بار تجمع رانندگان تاکسی علیه کامپیوتری ها

ببینید این تاکسی ها چقدر هماهنگن که تا یک ذره به نونشون فشار اومد تجمع کردند. جامعه روشنفکر سیاسی تاکسی ران این بار علیه یک عده که کارشان بر مبنای تحصیلات تکمیلی و تکنولوژی هست تجمع کرده اند.

قبلا ما راجع به این موضوع فکر کرده بودیم که چه طوره تاکسی ها انقدر شاید مافیا هستن که همه تندتند ماشین هاشونو نو کردند، ولی هنوز داریم دود گازوئیل مینی بوس های پنجاه سال پیش و اتوبوس های چند دهه پیش رو میخوریم و برای اون ها آب از آب تکون نمی خوره؟!

البته پول این راننده تاکسی ها که به جیب من کامپیوتری با تحصیلات دکتری نمیره. میره لابد تو جیب یک شرکتی مثل کافه بازار که منم خودم ازش راضی نبوده ام1. ولی خب، یک کمی هم تاکسی ها بهشون سخت بگذره. چرا همه ش باید به ما کامپیوتری ها با اون سطح تحصیلاتمون سخت بگذره؟! یعنی چی که تاکسی سوار میشی ورودی 2000 تومان؟! رفته ایم از کوثر سوار شده ایم تا دو قدم اون طرف تر 2000 تومن (!)

خب یک کمی هم اینا برن ثبت نام کنن بهشون سخت بگذره



1- البته کافه بازار یک کار کامپیوتری بوده، ولی لزوما کامپیوتریها انجامش نداده ن، یک چند نفر رشته برق و رشته کارآفرینی عواملش بوده اند، که حالا یک کامپیوتری هم لابد بینشون بوده. یعنی یک وقت میبینی این مثلا اسنپ رو کماری خان نوشته.


پرونده سازی

بعد از n سال دانشجویی من مثلا سال های 91 اینا حس کردم چیز خیلی بدتری که راه افتاده تو دانشگاه ها پرونده سازی و سوءپیشینه درست کردن همکار برای همکار و دانشجوست. البته این رو فقط من نمیگم. اون روز کتاب استاد جغرافی بابام رو هم میخوندم توش اشاره کرده بود. مثلا گفته که دانشجو داشتم فقط در عضوهیات علمی کردنش من یک نفر موافق بودم و کلی براش زحمت کشیدم تا قبولش کنن. بعد همینطوری الکی سر یک ماجرای مسخره ای حالا که مدیرگروه شده دشمنم شده.

برای من هم همین اتفاق در این چند سال افتاد. من بعد از این همه سال حتی یک پرونده مزاحمت تلفنی برای یک نفر درست نکرده ام. حتی باوجودی که مثلا طرف از سمت همین اساتید دانشگاه اجیر این کار شده بود. ولی چند سال پیش چند نفری رئیس و مهندس ناظر و این جور چیزا برام پرونده درست کردندو هی دستاشونو مالیدن به هم که انگار چی کار کرده اند (شرح ماجراش اول وبلاگ اومده).

خلاصه اون موقع که پایم به دادگاه (!) باز شد، همین طوری رد میشدمو سوال که میپرسیدم از بس کارمندای دادگاه هم از این مسیر پرونده سازی به اسم مزاحمت تلفنی طی طریق کرده بودن که قشنگ بلد بودن راهنماییم کنندو جزو سوابق شغلیشون محسوب میشد (!)

چند سال پیش همزمان با دادگاه رفتنم من تازه دانشجوی دکتری بودم. استادم جوان تر به نظر میرسید و کلی انرژی داشت برای اینکه از کار دانشجوها همکاری درست بشه. ولی متاسفانه یک بی ادب که سالها دانشجوهای زیادی زیر دستش افتاده بودن شده بود سردانشجوی دکتریش و استادم هم بورسش کرده بود.  طرف برادرش رشته ش کامپیوتر بود و آموزشگاه کامپیوتر داشتن. چندین دانشجوی ارشد داشت و حالا فقط کمی فاصله داشت تا این که دانشجوی دکتری هم بهش بدن. بعد از اینا بود که باوجودی که انگار قصد موندن ایران رو داشتو ولی کمتر از کیف چرمی زیر بغلش رو توهین میدونست. همین این، به خاطر مثلا کیفمو کفشم و چیزای ظاهری از این قبیل با من لج افتاده بود. اصلا عقل انگار عقل استاد جماعت به چشمشه. همین الآن من بهترین لباس هایم رو گذاشته م برای این که جلو این اساتیدو روزنامه نگارا و این ها بپوشم. ولی بازم بی ادبن و ظاهر بین. اصلا کار به باطن طرف ندارن.

خلاصه این بابا مخصوصا هم که فهمیده بود من از کارش بعدا احتمال زیاد در جایی به جز دانشگاه استفاده میکنم، بدتر شده بود. طوری که میگفت من به کسی که بهم سودی نمی رسونه سودی نمیرسونم. البته سود مد نظرش رو هم باید ترجمه میکردی. چون به خیال خودش خیلی زرنگ بود. ادا در میورد اسم من رو تو مقاله ت ننویس چون من آدم مهم هستم و اسمت کنار اسم من نباید باشه. سعی میکرد کلا چیزی به اسم نمک نگیره تا اون جمله ش ترجمه بشه اقلا. البته چون دهه شصتی بود مثل خودم باز صد رحمت بهش. الآن که دهه هفتادی ها (نه همه شون) زحمت گفتن همین رو هم نمیدن. با این وجود استادم تمام قد پشتش ایستاده بود، و البته بی ادب نه خود را داشت بد، بلکه آتش در همه آفاق زد. اون همین طوری بود. اصلا استادم رو با تمام ایده هاش نابود کرد. استادم آخرش که همه مهره هاش رو گذاشته بود تو لونه این یک دانه پسر، از ناامیدی اصلا زد سایت آزمایشگاه رو تعطیل کرد و همون یک انرژی هم که سرجلسه میومد تو هفته میذاشت رو دیگه نذاشت. ما هم زن و عن بودیم که مستحق سوءتفاهم هایی که این مردهای بی ادب درست میکنن. کاری از دستمون برنمیومد به جز اینکه کلاه خودمونو محکم نگه داریم

آیا زلزله به گزینه های نظامی آمریکا تبدیل شده؟

اخیرا با وجود اینکه اشرف غنی رئیس جمهور افغانستان گفته بدون کمک های آمریکا حتی 6 ماه دوام نمی آوریم، ولی آمریکا گزینه نظامی برای نفوذ بیشتر در این کشور رو روی میز داره. کلا افغانی ها فقط بر 18.2 درصد خاک کشور خود کنترل دارند و در 36.6 درصد از آن نفوذ دارند.

در حال حاضر چند انفجار در کابل داشته ایم که یکیش مرکز تبیان بوده و دیگریش خبرگزاری آوا. اما یک خبر دیگه هم قبلا از این کشور داشته ایم و اون هم زلزله بوده. اخیرا اعلام شده که زلزله ای هم افغانستان را لرزانده.

کلا به نظر من خیلی لازم نیست درباره عمدی بودن و یا طبیعی بودن منابع زلزله دنبال فیزیکدانان و اساتید دانشگاهمون بریم. همین که ببینیم آمریکا مثلا برا کجا گزینه نظامی پیش رو داره احتمال زیاد کافیه

چرا من نماز جماعت پشت سر شیخی میخونم

به دلایل زیادی. من از اول که مانتویی نبودم. من از اول چادری بوده ام. من یکی از معدود دختران جوانی هستم که سالهاست نمازهایم را در مسجد میخوانم. امروز که این مطالب را مینویسم دیده ام که گاهگاهی زنها و یا دخترانی فقط و فقط برای رو کم کنی و یا شایدم نظاره گر بودنم به مسجد می آیند. گاهی هم برای آزارم به مسجد می آیند. ولی میدانم که حضورشان در این مسجد موقتی است. چون من سال هاست که آن ها و مسجدی ها را میشناسم.

یکی از دلایل مهم من این است که نمازهایم را به نظر خودم در مسجد بهتر میخوانم. دلیل دیگرم هم این است که شیخ خوب هم داریم. یکی دیگر از دلایلم رسیدنم به وقت است. دلیل دیگرم این است که از اوضاع جامعه حتی اگر در مسجدی حرفی نزنم بهتر آگاه میشوم. مسجد جای زیبایی است. من با مسجد رفتنم گاهی هم تحرک میکنم. و خیلی خیلی دلایل زیرپوستی دیگر مسجد رفتنم داره، که الآن یادم نمیاد.

کلا من با کسایی که معتقدن زن بهتر است در صندوق خانه خونه ش نماز بخواند مخالفم. از طرفی هم با این به اصطلاح اصلاح طلبها که معتقدن نباید پشت سر این شیخ ها نماز خواند هم مخالفم. هرچند موافقتم را با زندگی زشت شیخ ها اعلام نمی کنم و معتقدم شیخ ها در بیان اصطلاحات کوتاهی عامدانه و هرمی دارند.

پیش بینی همه چیز رو کرده بودیم

این روزا روزنامه میخونم هی توش نوشته اند که پیش بینی همه چیز رو از قبل کرده بودند. یعنی انقدر کنترل دستشون هست. مثلا هواشناسی میگه ما از قبل پیش بینی میکردیم که بارش های مشهد 85% کم بشه. یک جورایی پیش بینی کرده بودند که ذرات گردو غبار، آلودگی ها و گازهای متان و دودها انقدر زیاد بشن که دما و خشکی هوای مشهد انقدر زیاد بشه که ابرها دیگه خشک بشن و خبری هم از برف و باران نباشه.

پس پیش بینی شده بوده. اصلا چیزی نیست که اینها پیش بینی نکرده بوده باشن. مثلا همین قضایای اغتشاشات. پیش بینی شده بودند و فقط یک کمی (قدر یکی دو ماه) از نظر زمانی پیش بینیشون پس و پیش بوده.

کلا نگاه کنید همه بلایایی که داره سر ما میاد پیش بینی شده بودن و فقط مدیریتشون به سمتی میرفته که حتما اتفاق بیفته و حالا یک کمی هم زودتر چه اشکالی داره