آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

ویژگی های انگلیس دوست داشتنی و جذاب

نفوذ سنگین سابقه دار رژیم صهیونیستی در منطقه اثرگذار معاملات بورس کشور و صادرات واردات ایرانه. رژیم صهیونیستی هم که خیلی ها قربونش میرن، زاده دست کیه: انگلیس. این تئودور هرتسل1 کیه؟ برین از خودشون بپرسین هی بادش میدن! روزنامه نگار بوده. رسانه دستش بوده و فعال سیاسی انگلیس هم بوده.

اخیرا هند میعانات انرژی رو از آمریکای جنوبی میخره. یعنی راه خودش رو دور کرده تا از تحریم ها در آرامش باشه. البته، این چندان درست نیست. گاهی هند رو باید انگلیس دوم و یا همان کمپانی هند شرقی درنظر گرفت. چون اخیرا همین کشور بنادرش رو قراره روی کشتی های ایرانی، افغانی و خلاصه بندر چابهار ببنده. گفته که گرون میدین، در صورتی که اصل ماجرا این نیست.

اصل ماجرا نفوذ سنگین سابقه دار اسرائیلی ها در منطقه است. اونها از دیرباز روابط بین هند و سریلانکا رو خراب میکردن و به هر دو سلاحهای سنگین و پیشرفته می فروختن.

اسرائیل حتی سعی در تخریب روابط ایران و سریلانکا هم داشته. اخیرا چند نفر زندانی در اثر مصرف مایع ظرفشویی در زندان های این کشور کشته شده اند. دو نفر آن ها ایرانی بوده و چند نفر راهی بیمارستان شده ان. گویا در این مایع سم ریخته بودن.

تلاش های نخودهای اسرائیلی فقط به همین جا هم ختم نمیشه. اونا رفته ان جمهوری آذربایجان و گفته ان ایرانی ها ممکنه دیگه از کدوم مرزها راه در رو داشته باشن؟ دیده ان ارمنستان و آذربایجان، هنوز راه نفوذ ایران به اروپاست. اونجا هم مستشاراشون رو برده ان، نظرات حاشیه ساز پخش میکنن.

ما در کنار مرزهای این دو کشور مانور نظامی گذاشتیم، همزمان ترکیه، آذربایجان و پاکستان مانور نظامی اون ور مرزها گذاشتن. یعنی که جوابمون رو میدن. قبلش هم یک نقشه گذاشتن که یعنی ترک ها میخوان جمع بشن و حتی ترکمنستان رو هم میخوان بگیرن.

خیلی از ایرانی ها گفته این ها نشانه های ظهور سفیانیه. البته در این مورد کتاب نشانه های ظهور کورانی خوبه بخونیم. شاید یک روز بیشتر به این موضوع بپردازم. دیگه وقتی ترامپ با کتاب نقشه صهیونیست ها میگه یک سال هم نباید از برنامه چند صدساله مون عقب بمونیم، ما نمیتونیم همینطور خرگوش بمونیم کتاب نقشه هاشون رو نخونیم و یا تاریخ نخونیم و یا کتابهایی مثل عصر ظهور کورانی رو نخونیم. باید بیشتر به این ها دقت کنیم، ببینیم قدم به قدم چی کار میخوان بکنن.

یک راه دیگه پیشرفت ما اینه که یک تعداد از نفوذی های شناخته شده انگلیسی که در قالب رسانه برای ارتباطات ایران و انگلیس برنامه میسازن بمیرن. میگن بی بی سی برای پایان دادن به حکومت ایران ساخته شده. اینها رو تقریبا، انقدر ازشون تو همین صداسیمای خودمون برنامه پخش کرده ایم که حتی بچه دو-سه سالمون هم میشناسنشون. اگر اینها بمیرن، چون یکی هستن که دومی ندارن، وضع ما بهتر میشه. البته، من راه حل دیگه ای ندارم.

طرف میاد تو همین آذربایجان برنامه مستند علمی درست میکنه با چه بی ادبی (سر لنین رو گذاشته بود رو کاپوت ماشینش و همینطور تو خیابونا میگردوند!). همینقدر که مثلا تلویزیون ما داره برنامه رو پخش میکنه، انتظار داری پس بی طرف باشه.. از اونطرف تابلوی به سمت تهران رو نشون میده و میگه ایرانی ها راهم ندادن! باز هم با خودت میگی، نه قبول کن، قبول کن که این بی طرفه. تلویزیون ما دوبله و پخشش میکنه. ماها مستقلیم!

بعد، فرداش میبینی آذربایجان و ارمنستان سر قره باغ دوباره روابطشون تنگ شد و یک عده کشته دادن! چقدر این امروز و فردا با این مستنده مرتبط شده.

همین مجریان به ظاهر دوست داشتنی برنامه مستند که ما از جوانیشون تا پیریشون رو میبینم بمیرن، بخشی از مشکلات ما حل میشه.


____________________________________

1- صهیونیست جهانی نام سازمانی است که در سال 1897، حدود صد و بیست سال پیش، در بال سوئیس توسط دویست و چهل نفر از سران یهود، از کشورهای مختلف، تأسیس شد.

آنچه در منابع تاریخی آمده، این است که شخصی به نام تئودور هرتزل بنیانگذار صهیونیزم جهانی است که در اولین کنگرهای که در بال سوئیس در سال 1897 تشکیل شد صهیونیزم جهانی را سازماندهی کردند؛ امّا قول صحیحتر این است که تقریباً، حدود سی چهل سال قبل از هرتزل، فردی به نام بنسکر، که یهودی روسی بود، جمعیتی به نام جمعیت دوستداران صهیون (الحبُّ الصهیون) درست میکند و در آن جمعیت مطرح میکند که یهودیها در دنیا تحقیر شده و غریب و ذلیل و آواره و تحت فشارند و ما باید این یهودیها را ساماندهی کنیم؛ و پیشنهاد اولیه این بود که اینها در جامعه روسیه یک جامعه واحد تشکیل بدهند و همه یهودیها را فرا بخوانند تا به روسیه بیایند و در آنجا مستقر شوند؛ البتّه قول دیگر این است که بنسکر، اسم جمعیت را جمعیت صهیون گذاشته است و صهیون هم نام کوهی مشرف بر شهر قدس و بیتالمقدس است، احتمالا ً‌نظرش این بوده است که یهودی‌ها را در جامعه روسی ادغام و بعد آنها را از روسیه به فلسطین ببرد؛ به هر حال، آنچه که بیش‌تر ثبت است این است که بنسکر معتقد بود که ما به یهودی‌ها ملیت ببخشیم و آنها را از این پراکندگی خارج، و در یک منطقه متّحد کنیم؛ امّا عمر وی کفاف نمی‌دهد و می‌میرد.

روان شدنم سوی ناآبادی

مولوی داستانی شعر کرده که در اون مردی در منطقه ای دولت آباد مثل شهر زندگی میکرده. یک دوست روستایی هم داشته که در روستای نه چندان توسعه یافته ای زندگی میکرده. این دوست آن مرد رو هر بار دعوت میکنه که بیا روستای ما تا ازت پذیرایی کنیم. راهش هم خیلی دور بوده و هر بار مرد شهری تقسیم میکنه و دو دوتا چهار تا میکنه میبینه خیلی باید هزینه کنه تا به این روستا بیاد. دیگه با اصرار این دوست، آن مرد کلی هزینه میکنه و بار و زندگی رو جمع میکنه میره روستا. میره جایی که اصلا آباد هم نیست. اتفاقا اون دوست هم راهش نمیده. اصلا محلش نمیذاره. انگار نه انگار که این بوده که هی دعوت میکرده این آبادی زاده بیاد تو اون روستایی که آباد هم نیست. یعنی، قشنگ این بنده خدا پونزده روز تمام مجبور میشه تو خاک و خل ها روی زمین بساط کنه، تا بتونه دوباره جمع کنه و برگرده به وطنش:

ده مرو ده مرد را احمق کند. عقل را بی نور و بی رونق کند.

قول پیغامبر شنو ای مجتبی. گور عقل آمد وطن در روستا.

این داستان واقعی بقدری اهمیت داره که مولوی اون رو قرن هفت شعر کرده. حالا چقدر ماها از اون میدونیم و اصلا به این داستان باور داریم؟

تقریبا هیچ، تا زمانی که سرمون بیاد. من خودم این بلا سرم اومد. از یک شهر سطح پایین تری هربار فامیل میگفتن بیا جای ما ال میکنیم برات بل میکنیم برات. بالاخره سه سال پیش کندم و رفتم شهر فامیل. با فاصله یک کشور  و هزار و هشتصد کیلومتر راه. اونجا هم اینطور نبود که نگن برات کاری نمیکنیم. من هم خیلی سمج بودم. یک اتاق خونه پدر بزرگم به عنوان امتیاز گرفتم که پنجره نداشت. حموم قرار نبود که مثل یکی از اعضای خونه برم. اتفاقا بهم ثابت کردن که این خانه محل رفت و آمد بچه های فامیل و خصوصا پسر زاده هاشونه، و حتی یکی از اونها که برای خانواده اش همه کار کرده بود و هی بهم میگفت بیا جای ما دعوتم هم کرد. با دعوت بعد از عروسی پسرش حتی یک شب هم خانه اش خوابیدم. خوابیدم و بعد از اون هم یک ده روزی سپری کردم و منتظر شدم برام ال کنن، بل کنن. هیچ. اصلا تا حد امکان سعی کردن خبری ازشون نداشته باشم. وانمود میکردن. اصلا، حتی میخواستن سر به تن من نباشه. میگفتم آب و هوای شهر ما چند وقته که خراب شده خوشحال میشدن. قشنگ خاله ام میخندید. اصلا براش مهم نبود که زمین گرده.

اون یکی خاله ام هم میگفت باید میرفتم خارج. از خودش تعریف میکرد که به اون یکی برادرش این آدرس داده که سر چه تاریخی بره آلمان و از این تعریف ها. ده یازده روز اونجا بودم. هیچ نکردن. از رو هم نمیرفتن. من رو همین طور گذاشته بودن آتل و باطل. دیگه خودم بلند کردم و برگشتم شهرم.

این بود تجربه من برای چیزی که قبلا کسی باید یادم میداد، ولی از ادبیات ما با اینکه این تجربیات هست، آنچه که یاد میدن چیز دیگری است.

حالا، شرایط من که چندان تغییر نکرده، ولی فامیل همچنان وعده و وعید میدن و آدرس خارج برام میفرستن که بیا و برو. از رو نمیرن.

روزگار، خوب یا بد میگذره. الآن یک سوم عمر من گذشته. در شرایطی که اونطور که دوست داشتم زندگی کرده ام. یک جایی دوست داشتم درختی بکارم و کاشته ام. یک پروژه ای دوست داشتم انجام بدم، اون رو انجام داده ام. نگاه میکنم هرکاری که به خودم متکی بوده ام درست انجام شده، ولی دخالت دیگران و شاید بدخواهان، تلاش های من رو گاهی بی ثمر نشون داده ان تا حالا.

امروز برای دولت این کشور هم همین طوره. من نمیگم بدبین نباشیم. بدبینی بخشی از هوشه. نمودارها رو نگاه کنید. آخرای دولت روحانی واکسن کم وارد کردن، نتیجه اش افزایش مرگ و میر بود. در عوض اول دولت رئیسی سعی کردن خیلی جبران کنن و کلی واکسن وارد کردن. نتیجه اش، مبارزه ای شد که تاثیر اون رو تقریبا وضعیت رو به بهبودی کشور از نظر کم شدن بیماری کرونا میبینیم.

البته در دوره دولت روحانی، هم از همون اول میشد با زودتر اعلام کردن کرونا وضع رو بهتر کرد و هم میشد در یک دوره ای همون اول خیلی زود جمعش کرد. نشد. باز در دوره انتقال دولت ها، اگر بدخواهان میگذاشتن، خیلی زودتر تاثیر خرید و تزریق میلیون ها دز واکسن کرونا رو در بهبودی وضع جامعه میدیدیم. ما باید بگیم که این خوبه.

در مورد وضع زندگی من هم همینطوره. دخالت، دخالت دخالت. بارها این اتفاق افتاده، ولی چون من مدل خاصی از زندگی رو انتخاب کرده ام که هر آنچه فکر میکرده ام درسته انجام میداده ام نتیجه اش تقریبا با آنچه قرار بوده دیگران برام بسازن برابره. درعوض، یک وابستگی به این دیگرانه ندارم. در عوض، این منت رو که من برای تو این کار رو کردم ندارم.

در میان، وضع ما رو خوب کنن، میزنن چشممون رو درمیارن. کل زندگی ما با خانه ویلایی و چهار تا شاخ و درخت تعریف شده. در خانه ای که انتظار میرفت حداقل دو سال بیشتر زندگی کنیم، خود من کلی هزینه کردم و درست همون موقع که هزینه ها به قدر قابل قبولی شد گفتن برین که میخوایم خونه رو خراب کنیم. تو همین وبلاگ بگردین داستانش و عکس هست. حالا کار ما اشتباه بوده؟

باز در ادبیات ما برای همین هم داستان هست. یکی خانه ویرانه ای رو سعی میکنه درست کنه و یا خرابش میکنن و یا بهش نمیرسه. میگن به این خانه ای در بهشت تعلق میگیره.

قرار نیست، هر چیزی اینجا ندیدیم بگیم پس به دستش نیاوردیم. مثلا، اون خونه رو در حالی که ما داشتیم آباد میکردیم ویران کردن، نتیجه زحمات ما این هست که امروز در خانه ای با دود و دم بیشتر زندگی میکنیم؟ نه، مگر چقدر ما عمر میکنیم. مهم عمل و تاثیر عمله.

امروز، من تلاش کردم شوهر کنم. نذاشتن. خود کسی که اسم خواستگار داشت، طلب کار بود. خودش عامل شوهر نکردن من بود. حالا این بگه آی منتظر من نباش، برووووو که بدبخت شدی. این درسته؟ خودش عامل بدبختیه. حالا به خاطر نیومدن اون من بدبخت شدم؟

دستم به خوشبختی شوهر دیگه تو این شرایط نمیرسه؟ خونه دار نمیشم؟ واقعا، من بدبختم.

اگر قرار بود اینطوری میبود عدالت خدا زیر سوال میرفت.

نه، برو خارج. نه، پولت رو از اینجا بردار برو بیت کوین بخر، نه، بیا شهر ما. قشنگ این ها رو بهم میگن، و بخاری هم ندارن. دلشون که نسوخته، نگاه میکنی دام دارن پهن هم میکنن. تعدادشون هم زیاااااد

اصلا، من سرمایه گذاری کرده ام در فارکس ایرانی. حالا فردا روز برم خارج، اون بورس خارجی فارکس نیست؟ اونجا مثل شماها دزد نیست؟ چه حرفیه؟ چه اصراریه؟

من خودم البته، به تجربه اصرار ندارم که حتما پولم در بورس سرمایه گذاری بمونه. شاید درش آوردم و زدم به کار دیگه ای. کما اینکه اگر از دو سال پیش و پارسال اون پولی که بورس ازم خورد رو برمیداشتم میرفتم مسافرت خارجی بهم خیلی بیشتر چسبیده بود، اما، اما، این دلیل نمیشه که هی هربار هربار بشینین تو گوشم بخونین نه، شرایط بده بخور غصه رو بخور! شرایط بده؟ یا شماها بدش دارین میکنین؟

من اینجا بشینم مثل رفتن تو کوه حرفی بزنم شماها به نفع خودتون ازش بهره برداری بکنین؟ خدا جوابتون رو بده. شده انعکاس در کوه؟ هان؟ یا بدتره. یک چیزی بدتر. یکی بگم یکی از در بخورم یکی از دیوار.

خدا جوابتون رو بده.

وقتی می خوای خونده و دیده بشی

دیروز انگار یکی از سایت های خارجی که مطلب میذاشتم حذفم کرده بود. یادم اومد که از سه-چهار پستی که گذاشته بودم این آخریه کلمه اسلام رو آورده بودم!

سایت های خارجی و مخصوصا آمریکایی اینطورین. به راحتی حذفت میکنن. البته، وبلاگ ها و سایت های داخلی هم کم از اونا ندارن. همین چند وقت پیش بود که کل سایت کلوب پایین اومد. امنیت اطلاعاتی چندانی نداریم. کلی ملت مطلب مینویسیم و یک باره میبینم که سایت تعطیل شد و  اومد پایین و انگار که در صف شله نشسته باشیم باید جمع کنیم بریم یک جای دیگه صف بگیریم!

من البته، مطالبی که مینویسم کپی میگیرم و امیدوارم وقتی سایتی تعطیل شد و یا سیستمی جایی برای نوشته هایم نداشت برم و اونا رو جای دیگه شاید بیشتر و بهتر دوباره بنویسم.

یک وقتایی شاید میخوایم خونده بشیم. شاید اتفاقا درست، اون زمان که از سایتی و یا وبلاگی حذفمون کرده ان. البته، برای منکه جای نگرانی نبوده. نه اینکه با خودم انقدر اعتماد به نفس داشته باشم که بدونم مطالبم و یا دست به قلمم اونقدر خوب و جذاب بوده که محتوا خواننده جذب کنه، نه. به نوشتن خودم بیشتر ایمان دارم تا به خواننده.

یک بار همین کلمه وقتی میخوای خونده بشی رو جستجو کردم. نتیجه جالب بود. کتاب نشان از بی نشانها1 اومد. این کتاب رو خیلی ها خرید کرده اند. پسر نخودکی (علی مقدادی اصفهانی) اون رو نوشته. یک بخش هایی از کتاب سطح بالاست (جنبه تحقیقی دارن)، و بخش هایی رو هم میشه راحت خواند. شاید جواب ماها در یک چنین کتابایی نوشته شده. کتابهایی که میگن قدرت اختیار بسیار اهمیت دار، کتاب هایی که حرف از مولا و محبت اهل بیت میزنن.

کلاس اول که بودم، دستم اومده بود معلمم چه چیزهایی دوست داره. میخواستم دوستم باشه. عجیب هرکاری که میکردم مورد توجهش بود. حتی یک زمان هم منو مبصر کلاس کرد. اون روز نمیدونم سرما خورده بودم آخر کلاس گریه ام گرفت و یا شایدم مدیریت بچه های کلاس برام سخت بود. یک بار، شب تصور کردم که خانه حضرت علی و پیامبر رو دیده ام. روزش رفتم به معلمم گفتم من خواب خانه حضرت علی و پیامبر رو دیده ام. معلم هم خودش رو ذوق زده نشون داد و گفت آفرین و از این حرفا. من میخواستم مورد توجه معلمم باشم وگرنه خواب ندیده بودم، بلکه تصور آنچه که معلمم دوست داشت رو داشتم. البته، میشه گفت یکی از اولین داستانهای کوتاهم رو هم همون موقع گفته بودم. در اینجا، اتفاقا نمیخوام بگم که این کاری که کردم و حرفی که زدم اشتباه بود. چون بعدها که بزرگتر شدم خانه حضرت علی رو که دیدم نگاه کردم با آنچه که در کودکی تصور کرده بودم فرق چندانی نداشت. شاید خوابش رو دیده بودم! شاید تصور یک کودک از آنچه که یک بزرگسال میبینه بالاتر باشه.

اتفاقا بر محبت مسلمانان به امام زمان تاکید زیادی شده. میگن وقتی امام زمان ظهور میکنه که بندگان خدا مستضعف و ناتوانندو کسی را امید فرجی در دل نمانده است. من نمیدونم این تا چه حد درسته. ولی آنچه که میبینم، از آنچه که فکر میکنم نزدیک تره. نیروی اراده ما انسان ها، وقتی که بخوایم از همه چیز بالاتره. شاید بشه گفت بخوایم دیده و خونده بشیم با توکل بر خدا این اتفاق میوفته. مهم نیست آمارها و ارقام چه چیز رو نشون میدن:

 تو یکی نه هزاری چراغ خود برافروز

شعر از مولانا بود:

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید تو یکی نه ای هزاری تو چراغ خود برافروز

بقیه شاعرها هم تو همین مایه ها میگن. مثلا:

بخواه تو دل آدما دیده بشی بخواه تا ته عمرتو بیمه بشی نخواه با اهل اینجا سنجیده بشی بخواه فقط تو خودت فهمیده بشی سادست ولی عزیز مگه نه ؟

_________________

1- این کتاب هم بخش اعظمش درباره محبت به ائمه و توسل به آنها نوشته شده. نوعی خودشناسی و خدا شناسی موضوعش هست و هر جا تونسته از شعر و کتب تحقیقی دیگه برای تکمیل حرفش آورده. مثلا این رباعی:گر در طلب گوهر کانی، کانی / ورزنده به بوی وصل جانی، جانی

القصه حدیث مطلق از من بشنو / هر چیز که در جستن آنی، آنی

بدهی های ایران خرج چه چیزهایی میشود؟

اون روز که بابک زنجانی1 رو گرفته بودن گفت فقط من نیستم که پول هام رو اونطوری گذاشتم تاجیکستان. بعد از بابک زنجانی کلیه ارتباطاتمون رو با تاجیکستان قطع کردیم. حتی از مشهد هم پرواز مستقیم به تاجیکستان داشتیم که اون رو هم لغو کردیم. سال 92 گفتن بابک زنجانی از جیب هر ایرانی 110 هزار تومن برداشته.

این رفت و تموم شد. بعد از اون کلی حرفش رو زدن که پول هامون رو کره جنوبی بلوک کرده. همه اش یک هفت میلیارد دلاری بیشتر نبود. حتی روزهای تحریم لوازم خانگی کره جنوبی که بازارمون رو دستشون گرفته بودن هم دیگه به ما جنسی نمیفروختن. اما ما هم چنان دوستشون داشتیم تا به امروز که از طریق تلویزیون یاد گرفتیم به سلام میگن اونیون!

دیگه کره جنوبی گفت حالا که انقدر زمان گذشته و تحریم هم بهونه خوبی نیست بیا تهاتر کنیم و به جاش اون واکسن های آسترازنکایی که انگلیسی ها تو کارخونه های ما تولید کردن رو بهتون میدیم بیچاره ها! ما هم یک مقداری با علاقه فراوان قبول کردیم. حتی هرچند وقت یک بار میریم سر کوچه اونجا که واکسن میزنن میگیم واکسن آسترازنکا هنوز نیومده؟ خدا این کره جنوبی رو از ما نگیره! البته هنوز باز هم مونده.

زد و واردات لوازم خانگی کره جنوبی رو ممنوع کردیم. بلافاصله ژاپن گفت که در عوض پول های بلوکه شدتون تو بانک های ما تهاتر میکنیم و ماشین و فناوری و این جور محصولاتمون رو میدیم. آخه میدونید پول های بلوکه شده ما در ژاپن سه میلیارد دلاره! همه اش همین قدر! رسانه های ما انقدر خوشحال شدن که نگو. چون مخصوصا که دولت دچار کسری بودجه شدید شد و یک سیصد میلیارد تومنی از سرمایه های مردم از بورس برداشت.

البته نمیدونیم چقدر قراره که لوازم خانگی آلمانی ها، کره جنوبی ها و یا انگلیسی ها قراره این لابلای ماشین های ژاپنی به ما بفروشن. آخه میدونین که ما حتی جنس چینی هم که میخریم کاملا چینی نیست. یک بخشیش داد میزنه که تولید شرکت های انگلیسیه.

اون پولهای بلوکه شده در ساختمان هامون در آمریکا رو هم به خاطر بیارید. هر چند وقت یک بار یک موسسات ایرانی به اسم بنیاد علوی،  بنیاد شهید و این جور چیزها اسماشون بلند میشه و میگن مثلا آمریکا اینا ساختموناشون رو بلوکه کرده! یک رانت 8 میلیارد دلاری هم در بانک های عراقی داریم! اینها رو شما فرض کنید که میگن ماها نه دلال هستیم و نه رانت خوار و بلکه بسیج اقتصادی هستیم! پول داریم، ولی یک ریال هم نمیدهیم. به این میگن سیاست های پولی؛ ابزارهای بانک مرکزی و از این جور اصطلاحات دهن پر کن!

انقدر بحث رو گنده کرده ان که اصلا فقط جستجو کنید اموال بلوکه شده ایران کلی کشور قدعلم میکنن که آره ما، ما رو هم تو لیستتون بیارین! یک چیزی هم به اسم FATF انداخته ان تو پاچه مون میگن تقصیر اینه. این تاثیر داشته! نه مثلا اون واکسن کرونا رو از چینی ها برامون نمیخریدن و میگفتن تقصیر FATF هست، اینم همینطوریه. بعدا دولت روحانی که عوض شد و رئیسی اومد، کلی حرفش شد که برای فشار سیاسی آوردن روی ماها جونمون رو گرو واکسن کرده بودن و به FATF هم مربوطش میکردن.

چند وقت پیش هم خبر خوندم که میگفتن مزارع بانک های ترکیه در تهران فعالیت میکنن. من شک دارم منظورشون از مزرعه همون باغ و زمین های کشاورزی باشه. تو تهران که به جز برج میلاد و یک چند تا پل هوایی که چیز دیگه ای نیست. فکر کنم منظورشون مزارع استخراج بیت کوین بوده که باید زمین هامون رو خشک کنن!

حالا حرف به اینجا رسید. اصلا میخوام بگم با این حساب که ما هربار یک چیزی برای بلوک شدن در خارج داشته باشیم و هی هم اداراتمون تدارکاتشون رو از خارجی تهیه کنند، آیا قرار هست چیزی به دست تولید کننده داخلی برسه؟

جواب کاملا منفیه. چون زمان علیه ماست. تا دیروز ماشین ها برده ما بودن، امروز با این مزارع بانک ها ما برده ماشین ها هستیم. کلی کتاب مثل کاتالوگ تبلیغاتی از این میکروسافت و بیل گیتس شناسی به خوردمون دادن که بالاخره یک روزی کامپیوترها رو بدن دستمون باهاش مساله حل کنیم، و امروز که نوبت ما رسیده میگن دیگه نوبت کامپیوترهاست. بهشون مساله استخراج رمزارز میدین اینها میشینن پازل حل میکنن. پازل چیزایی مثل بیت کوین و اتاریوم و از این بازی ها. اصلا اسمش هم بازیه. بازی کن و پول دربیار. کیف پول نصب کن و پولدار شو. دلار رو گام به گام گرون کردن تا پول ها و گرون ترین کالاهامون رو بشه با قیمت بیت کوین و ضرایب اون سنجید. چون درآمد ارزی ماها با دلاره و بیت کوین و اینا رو هم با دلار تبدیل میکنن! الآن که اینا رو مینویسم دلار شده 27هزار تومان. به این کارتون هم یک پاداش میدیم در عوض! میتونید اگر دلمون خواست در فرآیندهای استانداردسازی اوراکل جاوا شرکت کنید. میتونید لپ تاپ بخرین. بعدا که ماشین هامون رو برقی کردیم (از حالا فرض کنید انگلیس که خودش رو دچار بحران سوخت کرده داره این کار رو میکنه) بهتون اجازه میدیم از منابع شارژ برقیمون که قراره اون رو هم حتما از ما بخرین، با این توکن ها که بهتون میدیم چیزهاتون رو شارژ کنید. خیلی هم خوبه. غیرمتمرکز هم هست. بری ژاپن همینه، جنس چینی هم از همین استاندارد پیروی میکنه. کره جنوبی هم همین رو میگه. تاجیکستان هم همین طوره. تحصیلاتتون هم بخوره تو سرتون که پول خورک دارین! به همدیگه هم که میرسیم میگیم اون دختری ک بخاطر پول نتونستی باهاش ازدواج کنی سرنوشت منه.


________________________

1- بابک زنجانی سال 94 حکم اعدام گرفته، الآن که سال 1400 هست گفته ان اگر با دیوان عالی کشور همکاری کند عفو میشه!

دعوای عروس با خانواده شوهر

عروس دومیه زنگ زد در حالی که داشتم تو اتاق به خواهرم میگفتم همه سید شدن رومون که پول هامون رو بگیرن. هنوز بابام داره قسط های خونه عروس اولیه رو میده. خونه عروس دومیه رو هم که وسط شهر قبلا تحویلش داده!

حالا، تا این رو گفتم عروس دومیه زنگ موبایل بابام زد. انگار که بیاد قضیه ای ناگفته رو اجتماعی کنه. این عروسامون با هم معتقدن خونه مون جن داره. زنگ زد به بابام که بچه ام انقدر برای دندونش نبردمش دکتر که آبسه کرده. همون جا از پشت تلفن که صداش رو نمیشنیدیم گفتم این طوری حرف میزنه انگار تقصیر خواهر شوهراشه که این بچه ش دندون درد شده!

قبلا هم که یک بار تو یک سالگی این بچه میخواستم بهش سمنو بدم همین حدس رو میزدم. یک کلمه بهش گفتم به این سمنو بدم میتونه بخوره؟ اونم جواب داد نمیدونم! همون جا گفتم این دنبال بهونه هم که هست! خواهر شوهر هم خواهر شوهر قدیم، ما کاری نکرده قبلا حکمامون رو ثبت هم کرده ان!

از افتخارات من البته، اینه که از خونه مون بیرونش کردم. کی یک همچین ارتباط دشمنانه ای رو میتونه تحمل کنه؟ یک سال، دو سال، قرار بود به عنوان عضو جدیدی از خانواده تحملش کنیم. خدا رو شکر که یک روزی در همین خونه اجاره ای بابام که هستم کردمش بیرون. بهش گفتم تا زمانی که من تو این خونه هستم حق نداری بیای این جا! خوب هم گفتم. همین یکی که از این طایفه گرفتیم بسمونه. پیش کش اینکه ماها موندیم تو خونه

دیگه بعدازظهر شد و یکی پس از دیگری اجرای حدس های من اتفاق افتاد. باباهه عروس و پسرش و نوه اش رو بلند کرد و برد دکتر دندون پزشکی. حالا نمیدونم چطوری؟ چون خودشون هم ماشین دارن. جیب بابام رفت دندون پزشکی. جو هم طوری بود که دکتر در مقام قضاوت به باباهه گفت حتما این بابابزرگش هی بهش شیرینی میده که دندوناش اینطوریه!

بابام هم اعلام برائت کرد. گفت من اصلا این رو نمیبینم که بهش هی شیرینی بدم. با این حرف رد ادعای عروس خانوم شد. چون به جز اون در صحنه، فقط پدر مادر بچه میموندن. البته من نمیدونم جو چطوری شده بود که دکتر باید حدسش رو حتما اعلام میکرد!

بابام خونه که اومد گفتم طوری اومده که انگار ماها نذاشتیم این بچه بره دندون پزشکی. همینطور هم شد. هنوز کامل لباس هاش رو درنیورده بود. اومد جای در اتاق و گفت اگر به شما بگم یک میلیون بهم قرض بدین برای ماه دیگه میدین؟

ما هم راست گفتیم که نه. هنوز حساب قبلیش رو با ما کامل تسویه نکرده. پررویی هم حدی داره. این اگر اون پول هاش و مدیریتش براش مهم بود هر روز یک کاری نمیکرد که جریمه دویست هزار تومنی تردد بعد از ساعت ده شبش رو بده. پول دارن برای سطل آشغال ریختن. پسرش هم همینطوره. پولاش رو مدیریت نمیکرد. این هم یک پولی فقط برای سیگارش پیشکش میکنه!

اصلا این ها جد اندر جد اینطورین. اون روز این مادرم بعد از قرنی از هزار و هشتصد کیلومتر فاصله، زنگ زده به پدرش احوال پرسی اونم راست میگه قرض داری بهم بدی؟! برای چشم پسرم؟

حالا این مادرم برای اون پدربزرگم پولدار محسوب میشه. ما چی که دخترهای تو خونه نشسته بابامون هستیم؟ نه شوهری، و نه استقلالی؟ بقدری اینها پسر دوست هستن که اینطوریه. طبق یک رسم همیشگی هم باید از دختر قرض بگیرن و بدن به پسر!

مادر نوه مون هم همینطوره. زرت و زرت کیک و شیرینی بیات شده میریزه سطل آشغال. در یخچال رو باز میکنی شیشه نوشابه اش حتما بای توش باشه. نه اینکه کسی بهشون هم نگفته باشه. همین مادر من، وقتی بابام داشت پشت سر ما میگفت که آه، ای وای چقدر من بیچاره ام که حتی دخترهام حاضر نیستن بهم قرض بدن، گفت که من خیلی به این پدر مادر لج باز نوه ام گفتم که به این انقدر نوشابه ندین!

منو باش، که فکر میکردم به خواهر عروسمون بگم حتی میتونه چیزهایی به این برادر من بده که دیگه سیگار هم نکشه. قشنگ براش روزیکه اس ام اس کردم رو یادمه. اونم هیچ جوابی نداد. عروس گرفتیم با دو خواهر بزرگتر از خودش. اون یکی که سالهاست ازدواج کرده و دیگه ماها به عنوان دختران مجرد خونه با دختر مجردش که کلاس پنجم شیشمه باید رفت و آمد کنیم. اون یکی هم که پسر همسنو سال نوه ما داره. یعنی، نه اینکه لازم باشه کسی بهش بگه، انقدر بچه و آدم دور و برش دیده که اصلا بی گفت همه چیز رو دیده و میدونه. یکسره هم برخلاف ما با هم در ارتباطن. الآن حالا شاید به خاطر کرونا کمی ارتباطشون کم شده باشه، ولی تا اونجا که من دیده ام غریبهه ما بوده ایم. اینا حتی از کشوی خونه این دختره هم خبر دارن که چی توشه. از بزرگشون تا کوچیکشون که میشه چهار پنج ساله.

لج بازن. ضمن اینکه یکی برای پیشمرگشون میخوان. یک سری آدمای خوب باید اطرافشون باشن که میشن خواهر برادراش با پدر و مادرش. یک سری هم آدم بده و غریبه دارن که میشیم ماها. از همون اول، من خواهر شوهر بودم. باید دنبالم میوفتاد که به پسرش یاد بده عمه عمه. روز خواستگاریش هم تاکید کرده بود که ما اصلا به نزدیکانمون اسم جایگاه نمیدیم. حالا اون روزا که این پسرشون داشت ورم میکرد مگر ما نمیدیدیم؟ هرچی میگفتیم علیهمون میشد. همون بهتر که قطع رابطه باشیم.

اصلا اون روز همین رو به مادرم گفتم. مادرم گفت همینکه این ها شرشون رو از سرم برداشته ان برام کافیه! بهش گفتم خوبه پس منم روزی چهار تا بوکس بهت میزنم تا وقتی شرم رو از سرت برداشتم بگی چقدر دختر خوبی بودم. تازه، جیب هات رو هم که هرچند وقت یک بار باید خالی کنم! آدم بچه میاره برای چی؟ که شرش رو از سرش کم کنه؟! اینه حکمت عدالت خدا؟ خدا گفت اولادکم عدوم، گفت بچه هاتون فتنه ان. خب باشن، نمیشه گلی هم از گل های بهشت باشن؟!

من نمیدونم بقیه عروس ها که زنگ خونه خانواده شوهر میزنن چطورین. عروس های مردم رو دیدیم که میخوان بین خانواده شوهر برای خودشون جا باز کنن، ولی اینا فقط که زنگ خونه ما میزنن، نه خودشون تنها که بلکه حتی کسایی که اسم خواستگار دارن هم طلب کارن! اصلا از همون اول، موضوع جاباز کردن نبوده. قشنگ یادمه. حتی روز عقدش هم ماها نمیدونستیم. پسرمون میدونست. رفته بود کیک هم گرفته بود برای دختره، ولی باوجودیکه ما زنگ زدیم و از خود مادر دختره پرسیدیم این دعوته عقد شماست تاکید کردن که نه، نیست! دروغ گفته بود. یعنی میگم عروس زنگ زد انگار که بگم زن دوم بابام زنگ زد! زنگ نمیزنن دلشون تنگ شده باشه و یا هر خواست خوب دیگه ای داشته باشن. زنگ میزنن بگن چه پسرهای بدی داری! به مادر من بگن که تو چقدر بدی که انقدر پسرهای بدی داری! به خواهر شوهرهاشون هم همینو بگن. به پدرشوهرشون هم همین رو بگن.

حالا، از اینطرف هی من باید قضیه های اجتماعی شده  اینا رو اینجا باز کنم. اون هم چطور؟ با تایپ دقیق. آی این رو نگو. آی اون رو نگی. آی کم گفتی! که چی؟ که یک عروسی داریم که میگه ماها جن داریم؟ اون یکی عروسمون میگه همه مون باهم رو پاهاش چای ریختیم؟ میرن پشت سرمون حرف میزنن؟ هی سوءتفاهم داریم؟! یک روز این مادرم از سرتوقع زنگ این عروس هاش نزد. یک روز مثل هیچ کدوم مادرشوهرهای دیگه زنگ نزد، آی این دیگ رو میخوام بلند کنم سنگینه شما بیاین کمک. آی فلان جا میخوام برم پسرم ماشین داره بیاد دنبالم! ماها هم همینطور. پامون میشکست روزی زنگشون نزدیم که فلان جا میخوایم بریم برادری داریم، سگی داریم. مفهوم برادر داشتن که برامون از اول که بدنیا اومدیم مفهوم پیچیده ای بود، تا جایی که خودشون تشخیص داده بودن که برادر نیستن بلکه سگن. البته، که این سگی و مرغی فقط در خانه ما بود. وگرنه ندیدم روزی این پسرها اونطوری با این عروس ها باشن که با خواهر بودن!

ما این جا اون کسایی هستیم که باید بپذیریم. شبه خانواده با این پسرها که بعد همه رو سرمون سید بشن! مگر به غیر از اینه.