آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

با جریان های گردبادی باران تولید میکنند؟

این روزها خبرهای زیادی از وقوع سیل میشنویم که میگن مثلا ظرف مدت چند ساعت باران 5 هفته و بیشتر در کشورهای پیشرفته تامین شده. آیا این رقابته؟

خیلی محتمله. چین، ژاپن، آلمان، روسیه و انگلیس این روزا خوشگل سیل دارن. بعد اون وقت ما تشنه یک قطره آب ناشی از محاسبات اونها.

یک مدتی خیلی روتین شده بود که میگفتیم با برمید نقره و یک هواپیما میرن بالا ابرها رو بارور میکنن. یک کار دیگه هم میشه کرد، و اون هم درست کردن جریان گردبادیه. اخیرا در اخبار شنیدیم که جاییکه آتش سوزی بود، جریان گردبادی از آتش درست شد. امروز هم گفتن در شمال چین جریان گردبادی ایجاد شده. این احتمال این تشخیص رو بالاتر میبره. با جریان گردبادی داشته ان فشار منطقه رو کم میکردن. با کاهش فشار سرما برمنطقه حاکم میشه و  ابرها در منطقه شروع به بارش میکنن. قانون ساده و کاملا اجرائیه که احتمالا دارن ازش استفاده میکنن.

ما همه چیز رو دیرتر تو کشورمون اجرا میکنن. با فاصله چند ساله. مثلا اولین بار که مشهد ابرها رو بارور کردن، درست هم اجرا نکردن، غرب افغانستان سیل اومد. بعد هم انگار براشون گرون دراومد دیگه حاضر نشدن ابرها رو بارور کنن. الآن این تکنولوژی جدید هم که برمبنای کاهش فشاره، معلوم نیست کی به ما برسه.

این تکنولوژی از بارورسازی بهینه تره. چون بارورسازی ابر باید خودش اومده باشه، بعد سرمای نقره برمید رو بهش اضافه کنن. اما کاهش فشار از طریق ایجاد جریان گردبادی، خودش ابر رو به سمت منطقه میکشونه. احتمالا اگر میخواستن برمبنای جریانهای اقیانوسی که از جنوب شرقی در ایران حرکت میکنه عمل کنن کار ساده تر بود. ولی چون تهران در جنوب شرقی قرار نگرفته و اونجا سیستان بلوچستان قرار گرفته، کسی براش مهم نیست که اونجا این هزینه رو بکنه. اگر فقط ذره ای هزینه میکردن با جریانهای باد 120 روزه اقیانوسی سیستان بلوچستان باید الآن سبزتر و پرباران تر میبود. اگر شمال چسبیده به تهران نبود احتمالا اون رو هم الآن خشک میکردن. منطقه سیستان در ایران باستان از شدت باران بسیار معروف بوده. در سیستان الآن کوتاهی میکنن. در سیستان الآن درخت مثل نخل بکارن، که از جریان های اقیانوسی منفعت ببره، کلی سبز میشه. چطور در خط مرزی پاکستان تا وارد اون کشور میشیم سبز میشه؟ برای اینه که درخت کاشته ان. این جریان ها امروز برای سیستان هم کافی نیست چه برسه به این که به خراسان برسه.

در ایران تا سال های پیش اصل باران از طریق هوای سرد و ابر جریان مدیترانه ای و سیبری داشت تامین میشد. حالا که سیبری و اروپا تصمیم گرفته ان این جریان ها رو کامل دست خودشون بگیرن، ما کم باران و یا بدون بارش شده ایم.

محرومیت خوزستان

چه کنم که وابستگی خویشاوندی با استان خوزستان دارم. سالهاست که مشهد زندگی میکنم. هر بار هم خوزستان رو از قبل بهتر ندیده‌ام. هر بار که میرفتم اهواز دلم هوای برگشت به وطنم رو میکرد.

امروز وطنم اونجا نیست، ولی هنوز وابستگی آبا و اجدادی با این استان دارم، و شایدم روزی به عنوان کمک انسان دوستانه اونجا خدمت کنم. این خدمت، البته نه برای شهرهای بزرگ این استانه، بلکه قصد دارم کاری اقتصادی و در جای خوش آب و هوا و البته با امکانات حمل ونقل در اونجا داشته باشم.

نکته استان مرزی خوزستان اینه که در اون مردم شهرهایی مثل اهواز و اندیمشک در این استان خود را با هلند و بلژیک مقایسه میکنند. حال تصورش را بکنید امروز اخبار میگه آلمان و سرزمین های اطراف سیل آمد ولی استان خوزستان که همیشه سیل زده کارون بود دچار تنش آبی شده است. چه اتفاقی میوفته؟ واقعا شورش میشه. چون زمانی، حدود 40-50 سال پیش خوزستان الآن همین آلمان سیل زده امروز بود. تا کجا در خونه هایشان آب بالا می آمد و با این بالا آمدگی آب سازگار شده بودند که حال امروز میشنویم که دچار تنش آبی شده است. در حالیکه حق آبه رود کارون در تلاقی با زاینده رود اصفهان شده و آن ها با هنرشان و وساطت غربی فرانسه از 500 سال پیش به طور تاریخی دسترسی مردم شهرهای محروم خوزستان رو دچار اختلال کرده اند.

اما چرا کشتار نیروی انتظامی؟ مامور ناجا چرا باید به رگبار بسته شود؟ با خودم فکر میکنم من هم اگر اونجا بودم به رگبار بسته میشدم، از بس فتنه هست و از بس نفهمی.

بگذریم. استان در تنش خوزستان فقط این دو شهر با اغتشاش گران نیست. روزی همین چند سال پیش رفتم اونجا و به نوعی به هلند راهم ندادند. مهم نیست. شهر با تنش آبی، با قطعی های پی در پی برق. با برق دزدی و با نیاز به احترامات ویژه به بهائیت. چه اهمیتی داره که من اونجا نباشم؟ اصلا چه بهتر.

پس چندان هم قابل گذشت نیست. زمانیکه به این شهر رفتم نیمی از فامیل نزدیکم رو حتی نمی خواستم ببینم. این به خاطر مرحمت اونهاست و فکر اینکه، با خودشون چه فکر میکنن؟ پس ما هم از این استان چندان راضی نیستیم.

اما، حق کودکانی که در این مدت از تحصیل بازماندند، در شهرستان های این استان چه می شود؟ نهضت سوادآموزی، آیا در شهرهای دورافتاده این استان آیا وجود داره؟ یک بیسوادی بلکه، نیاز این بچه ها باشد. حالا، در جایی که هیچ چی نیست یک قطره آبی آورده ان. این نیاز مردم این استانه؟! انصاف نیست. جای دلسوزی دارد. شاید یک سفری باید بکنیم خوزستان، بچه های این شهرهای دورافتاده و محروم رو باید جمع کنیم، ببریم اندیمشک و خوزستان حمامشون بدهیم. نیاز سواد و تحصیل پیشکش.

بزرگ تر شدن کیک دانشگاه و محدود ماندن اعضای هیات علمی

دیشب یک خوابی دیدم. خواب دیدم رفته ام درخواست حق التدریس به یکی از استادان مهربان دانشگاه میدم و اون هم یک سری سوال ساده میذاره جلوم از دورس آزمایشگاه.

من بیشتر آزمایشگاه تدریس میکردم. گفتم برم این دانشگاه الزهرا یک استاد مهربان پیدا کنم همین درخواست رو بدم. آموزشکده فنی و حرفه ای الزهرا مشهد قبلا اسمش دانشگاه فنی و  حرفه ای نبود. بچه که بودیم استادهای پیر امیدوارتری هم نسبت به الآن داشت. جوان ها هم که تازه جذب شده بودن خیلی امید داشتن. به خیابان پشتی دانشگاه اشاره میکردن و میگفتن اونجا رو میبینید؟ اونجا قراره به اینجا اضافه بشه. اینجا رشته کاردانی درس میدن، قراره کارشناسی بشه. کلی قراره همه چیز خوب بشه. ماها هم خوشحال از اینکه چه دانشگاهی روزانه قبول شده ایم.

سال ها گذشت و ما فارغ التحصیل شدیم. این آموزشکده رو ترک کردیم تا بعدا بشه دانشگاه. فقط کافی بود در رزومه دیگه به جای کلمه آموزشکده که بیشتر نشون میداد وابسته به آموزش و پرورش هست، بنویسیم دانشگاه و پس میتونه وابسته به وزارت علوم باشه و کلی امید و آرزو.

حالا امروز رفته ام بعد از چند سالی که مدرکم رو هیچ وقت آزاد نکردن درخواست تدریس بدم. چه توقعی ازشون دارم وقتی دیگه دکترا گرفته ام؟ چه کسی به اون مدرک کاردانی اهمیت میده، وقتی که هزار تا بهترش رو دارم؟

پس وقت رو تلف نکردم و رفتم تو سایتش. چه سایتی. قبلا هم یک بار خود دانشگاه رفته بودم. خالی از اجداد کامپیوتری و حتی نسل نوی جوان تازه کار. بیشتر طراحی دوخت و معماری نمود داشت. استادی که قبلا زمانی میشناختم من رو همچنان میشناخت، ولی اون در نقش فارغ التحصیل دبیر دانشگاه تربیت دبیر رجایی و الی الابد معلم و استاد دانشگاه. همون طور هم که خودش از روز اول به ما درس میداد، من در نقش بنا که حتی با وجود دکترایم چون از دانشگاه تربیت دبیر معلم ها فارغ التحصیل نشده ام، پس بنا باقی خواهم ماند!

فقط دانشگاه برای معلم های آنجا خوب شده. دانشجوها هم راضی نیستن و فکر نکنم باشن. از اون بالاتر همین دانشگاه الزهرا تهران، که خیلی بیشتر بین المللی هم هست. اسم دانشگاه رو که جستجو کردم خبر خودکشی فارغ التحصیل دانشگاه الزهرا رو دیدم. دانشجویی مثل خود من سال 91 از ارشد فلسفه و معارف اسلامی فارغ التحصیل میشه و سال 92 مدرک رو میگیره. لابد تا سال 97 خوشحال هی میاد دانشگاه که به درخواست تدریسش کسی توجه کنه و میبینه اینطور نیست و بعد از اونهمه اذیت شدن، یک روز بعد از روز دانشجو همون جا خودکشی میکنه. یاد خودکشی های پی در پی دانشجویان فیزیک شریف جای آونگ فوکو میوفتم که کارشون یکسره همین شده بود!

دانشجو تا دانشجوئه انقدر اذیتش میکنن، که اگر تونست همون جا خودکشی کنه، و اگر هم نه بعد فارغ التحصیلی که حسابی مایوس شد یک بار این کار رو بکنه تمام دیگه. به دختر یکی از همین معلم ها که تا میدیدنش بفرمایین بالا میگفن، گفتم ما ضرر کردیم رفتیم رشته کامپیوتر و رفتیم فنی و حرفه ای. گفت نه خواهرم الآن ارشد دانشگاه فردوسیه. یک نمونه نقض الکی آورد. بعدها دیدم این دختره همون رقیبم و رتبه یک مدارس بوده و حالا، با رشته حسابداری اون هم، رفته دانشگاه فردوسی. بگی ضرر کردیم، کلی طول میکشه تا اثبات کنی.

حالا اون دختری که چند سال پس از فارغ التحصیلی سال 97 خودکشی کرد جای من نیومده بود بهش بگم که کجای کاری؟ استادهای دهه هشتاد و نودت هم الآن دیگه ایران نیستن. کجای کاری که خیلی قبل از تو دنبال مقصر میگشتن، پیدا نکردن و مهاجرت کردن. یک عده هم که تو رو به جاهای بالاتر راه نمیدادن، خودشون الآن مهاجرت کرده اند. کیک دانشگاه بزرگتر شده، ولی آدمهایی که اون رو بین خودشون تقسیم کرده اند، همون تعداد محدود قبلی هستند. کامپیوترها کوانتومی شده اند، ولی قرار نیست رشته کامپیوتر در ایران ارتقا پیدا کنه. یا دانشجویان رشته کامپیوتر میپذیرن که بنایی بیشتر نیستن و یا ما این رشته رو در حد انحلال پیش میبریم، علی برکت الله.


بعدا اضافه کرد: حالا بعدا شاید شبیه همین مطلب رو در مورد بانک ها هم بنویسم. چون اونجا خودکشی که چه عرض کنم، بسیار دیده شده که مراجعه کرده اند و سکته قلبی و در دم جان دادن به صورت های مختلف به گوش رسیده. هم در اون بانک ها و هم در این جاها به اسم محل تحصیل، کسانی که حتی باعث شده ان اینها خودکشی کنند، قاتل محسوب میشن. درسته که مثلا اون دختر که خودکشی کرد میره جهنم، ولی کسانی که باعث شدن این خودکشی کنه، و یا اون سکته کنه، قاتل محسوب میشن و اون دنیا به اسم قاتل میرن جهنم.

حصر خانگی احمدی نژاد

راسته که این احمدی نژاد هم از اونها بود که میگفت نیایم رای بدیم؟ اگر اینطور بوده، پس چرا این یکی رو حبس خانگی نمیکنن تا ملتی رو آزاد کنن؟!

احمدی نژاد رئیس جمهور دوره ای بود که در رقابت با مرحوم هاشمی رفسنجانی رقابتش به دور دوم کشیده شد. پس از آن، با اختلافی ناچیز بالاخره رئیس جمهور شد. این شخصیت سیاسی، لزوما از همان اول هم محبوب همگان نبود. با خودمون میگفتیم هدفمندسازی یارانه ها از دستاوردهای دور اولش میتونست باشه. در دور دوم مخصوصا همگان با این هدف که میرحسین موسوی که عنصری ضدانقلاب به نظر میرسید به احمدی نژاد رای دادن. رای که همواره جزو ابهامات تاریخ خواهد ماند که اگر همه به او رای نمیدادند و میرحسین موسوی بالا می آمد، شاید دوره تحمل ضدانقلاب در راس نظام به جای هشت سال 4 سال میشد و شاید خیلی اتفاقات ناجور که در این مدت نهادینه شد، نمی افتادن.

من همون موقع یادمه میزدیم شبکه خبر و یک ساعت سخنرانی احمدی نژاد رو گوش میکردیم. میگفتم معلمی است که باید وقت تلف کند، کسی مثل بقیه. چه اهمیتی داشت که چرت و پرت تحویل مردم دهد. خاتمی هم دست کمی از او نداشت. او حرف میزد و وسط حرفهایش آن یک کلمات خاص رو میگنجوند که مفهوم خاصی ضمنی پنهان شود. پس آن سخنرانی های زمان بر بیهوده اش چندان اهمیت نداشت. تازه، این سخنرانی های خاصش رو هم نشان ماها نمیدادن. مثلا اون داستان که تعریف میکنن رفته سازمان ملل کاغذ حقوقی دشمنانش رو پاره کرده ما ندیدیم.

اما نکته از آنجا شروع میشود که همین احمدی نژاد فرصت ها را به تهدید تبدیل کرد. همین این نبود که مشایی رو با وجود ملت دانستن پادگانی های اسرائیل پذیرفت و دوستی خودش را با او ادامه داد؟ روحانی شاید یک هفته قهر کرده باشد، نهایتش. ولی این آخر دوره کلی در مراسم قهر سپری کرد. چقدر آدم دلسوز در این دستگاه بودند که به جای کار حقوقی مجبور شدن حقیقی وارد شوند و از همان زمانها ارزش کار حقوقی پایین آمد. از همان زمان ها بود که شخص حقیقی ارزش بیشتری پیدا کرد و همزمان تحریم ها به این دامن زد.

زمانی داد میزد بیست میلیون جوان، و همه شعار میدادن رجایی و کلی خوشحالی که ماها جوانیم!

در مدت کوتاه این ریاست جمهوری همه مون به تهدید تبدیل شدیم. تبدیل شدیم به یک مشت دانشگاه رفته مفت خور. دهه شصتی های معروفی شدیم که مجرد ماندند. آن هم درست زمانی که ارزش شخص حقیقی صدچندان شده بود. ظرف مدت کوتاهی تعریف استانداردها تغییر کرد.

من یادمه به عنوان یک دهه شصتی فعال با پسر هم ارتباط علمی برقرار میکردم. کی قصد شوهر کردن داشت؟ چادری، محجبه، و بدون آرایش بودم. مثل این دهه هفتادی ها به بعد این دوره ها هم نبودم. نه اندازه اونها خواستگار داشتم و نه انگیزه ام برای دانشگاه رفتن مثل اونها بود.

پسرهای دوره من حتی آمادگی پذیرش یک ایمیل از دختر نداشتن. آماده ازدواج نبودن. یادمه به یک پسر ایمیل زده بودم و اون هم برام همون اول کلمه "دورستانه" رو استفاده کرد. یعنی میفهمید، ولی آمادگی پذیرش نداشت.

الآن، نه. اصلا جوون ها میدونن که درسهای دانشگاه کشکن. خودشون ارتباطات دوستانه رو مینوشند و به آن افتخار میکنن. مخصوصا ما دهه شصتی ها رو هم ناقص فرض میکنن.

حالا که به تهدیدی به مرور زمان تبدیل شده ایم. هرچند هر سال میشد فکری به حالمان کرد و آگاهانه و ناآگاهانه نخواستن. بادمجان که نبودیم، خودمان هم میدیدیم و حتی کارهایی هم میکردیم.

یعنی چی که تو این نظام هرکی با چهار تا مینی بوس آدم بالا اومد نشه محکومش کرد؟ مثلا همین همتی. این قشنگ کلمه امان نامه رو هم وسط نامزدیش آورد. کروبی میگن وقتی جوون بوده وقتی مخالفت بالادستی در حکومت رو میبینه سریع از طریق روزنامه آدم جمع میکنه، به محض اینکه نظام میبینه چند تا مینی بوس شده ان و دارن میان تهران، دست از مخاطب کردن کروبی برمیدارن. حالا میگن فتنه بلندمدت کروبی و امثال اون. این احمدی نژاد که اومد با فتنه کوتاه مدت یک برچسبی هم به ماها که منطقی فکر میکنیم و عمل میکنیم زد.

خود من به عنوان یک آدمی که در چشمم خوب نگاه میکنم مثل موش آزمایشگاهی از هر کوچکترین اشتباهی برایم درس درست میکنن. انگار قراره رئیس جمهور بشم. یک وقت برگه مالیاتم رو به عنوان نمونه بیرون میکشن و یک وقت تو دانشگاه و خوابگاه سرپرست ها دنبالم میوفتن که مبادا فروش غیرقانونی داشته باشم. بعد اونوقت اینا میان با چهار تا مینی بوس آدم بالا و هر اشتباهی ازشون سر میزنه انگار نه انگار. یادمه یک سال تو همین اینترنت من گفتم رای نمیدم. همون موقع ازمون خواستن برای جذب هیات علمی تمام صفحات شناسنامه از جمله صفحه رای رو بذاریم، ببینن کیا رای داده ان. هنوز که هنوزه شوهر نکرده ام. حاضرن حتی آبروی خودشون رو ببرن ثابت کنن من کاری کرده ام که بشه بهش گفت آبروریزی.

خب چی نگم شماها چقدر ...ین؟

همین کارها رو کرده این که میگیم انصاف نیست دیگه.

لزوم سرو سامان دادن به استاندارد گذاری ایران

اول اینکه چرا تا ما اسم استاندارد در ایران رو میاریم باید خودکار بگیم اداره استاندارد؟

در خیلی موارد دیگه هم همین طوره. اون روز برگه مالیات رو برای شرکت پر میکردم. وقتی داشتم مالکیت ساختمونی شرکت رو مشخص میکردم با رئیس که مشورت کردیم گفت بنویس ما شش متر از ساختمانی مسکونی رو اجاره کرده ایم. بیشتر از این نداده ان بهمون. راست هم میگفت. فقط رئیس من هم نبود. نگاه کردم همسایه مون هم همین کار رو کرده. وقتی برای همسایه فقط دو گزینه مسکونی و تجاری رو گذاشته بودن اون گزینه سومی خودش نوشت که ما اداری هستیم.

در واقع گزینه های کمی شاید از عمد جلوی پای ما میگذارن. انگار معلول هستن، و با امکانات کم. اونوقت وقتی مثلا میخوای چیزی ازشون بگیری، امتیازی، حقی و یا جنس معتبری، اعتبارشون رو ساختمون اعیانی درست بهترین جای شهر بهت نشون میدن. با خودت میگی من مثلا از این نقطه دورافتاده شهر باید برم اینجا؟ خب، معلومه که مطابق استانداردهای اینا نیستم. استانداردهاشون از همون اول اعیانی چیده شده.

سایت خامنه ای به عنوان شخص یک کشور میریم. همون کسیکه همه کارمندا از پایین تا بالا وقتی باهم دوست میشن میگن حواست باشه به هرکی فحش میدی به این یکی فحش نده. این سایت وقتی میخواد بگه من certified هستم میگه تحت لیسانس Creative Commons 4.0 هستم. حالا این یک استاندارد از اداره ای بین المللی هست که گرفتنش هیچ کاری نداره.

یک کم بالاتر بریم. مثلا پلاستیک های معروف کوآلا که تا الآن دیده ام طرح هاش رو سعی کرده بومی معرفی کنه. اتفاقا همین دیروز هم تلویزیون تبلیغش رو کرد. وقتی این میخواد خودش رو معرفی کنه چی میگه؟ میگه من برندم رو تو سوئیس ثبت کرده ام.

این سوئیس اگر ایران بود تا حالا دهاتی شده بود نهایتش به بزرگی استان کرمانشاه ما و فوقش بر زبانشون کمی تعصب داشتن و کردی صحبت میکردن. اون ور آبی ها با یک ذره جا که گرفته ان، چقدر برای خودشون اعتبار درست کرده ان.

اصلا ما چی کار داریم که بقیه چه میکنن؟ اصلا مگر پولش رو داریم؟ اصلا همه مون هم بریم استانداردهای مختلف خارجی ها رو با پول و یا بدون پول اخذ کنیم،، این جای اون اداره بی در و پیکر استاندارد ایران رو نمیگیره.

در مدت کوتاهی که اقتصاد ایران داشت از رتبه 18 به رتبه 26-27 تنزل میکرد این اداره استاندارد افتاده بود فقط به دوستان قدرتمند خودش نمره استاندارد میداد. خب نمیکشیم دیگه. داری اصلا میبینی رتبه مون هم تنزل پیدا میکنه. نتیجه چی میشه؟ نتیجه اینکه خود اداره استاندارد 50% آزمایشگاه هاش دیگه براشون پولی نمیمونه زنده بمونن. کسی مشتریشون نمیشه. هی تو بگو این فلان نداره.

البته، ما در کشورمون همیشه استاندارد داریم. نوعی استانداردمون پلیسیه. آقای پلیس اطلاعاتی میاد وراندازت میکنه و میبینه مثلا وقتی اومدی مقاله بدی چادرت گیر کرد به صندلیت، همون موقع تشخیص میده تو دیگه در اذهان عمومی نباید ظاهر بشی که آبروریزیه.

نگاه میکنه مادر پیرت داره آلزایمر میگیره، نمیگه که با این بیشتر باید کار بشه، میگه مادرت استانداردهای لازم رو نداره.

دیگه هرطور و هر قدر میتونن سلیقه ای روت استاندارد میذارن. قدت کوتاهه، سبزه هم که هستی. مجرد میمونی. حالا بابات بازنشسته بیش از 60 ساله، پس دیگه بدتر. داری آلزایمر هم که میگیری. این باز هم از امتیازاتت کم میکنه. ببخشید من مامورم و معذور. میخوام دو نفر به پای هم پیر بشن، باید تمام جزئیاتت رو چک کنم یک وقت عیب و ایرادی نداشته باشی.

اینا شوخی نیست. قشنگ شخص حقیقی طرفشون میشه. اصلا خودشون هم بارها گفته ان که تغییر کاربری داده ان. وقتی چیزی به اسم اداره استاندارد نداریم، یک جایی به اسم بهزیستی و کمیته امداد و رمال خونه میمونن که باید روی شخص و نه روی کیفیت شرکت و یا روی کیفیت کالای تولیدی آن استاندارد گذاری کنن. اینطوری میبینی کلی هم اتفاقا رده بندی دارن که تو از همون اول هم چون پول نداشتی توش جانمیشدی، رتبه ات هم هی میاد پایین.

حالا راهکار؟

اینا که استاندارد میگذارن بیان پایین جای ما. حق انتخاب بدن. بگن ما به جای اینکه فقط یک نفر باشیم در خیابان پاسداران تهران و یا یک نفر باشیم احمد آباد مشهد و خیابان سجاد، چند نفر هستیم. حتی بعضی هامون هم جای درست حسابی ندارن. مثلا یک شرکت تضامنی استاندارد داریم که برادران رایت تو هواپیمای به گل نشسته جای کوهپارکه. این پارک تازه تاسیس شده افتخارش portable بودن همه سازه هاش هست. هر کس نداره، بره اونجا دو نفر هم همون جا گذاشته ایم. چون اونجا تازه تاسیسه، مردمش هم مثل خودتونن تو خاک ها دلشون خوشه دارن الاکلنگ بازی میکنن. بالاخره یک استانداردی میدیم به شما. یک چیزی هم قابل نداره، دست شما رو میگیره. ما ایرانی های بافرهنگی هستیم. این کمترین گزینه ماست، ما هم مثل شما شروع کرده ایم. اصلا وقتی تنزل رتبه میشیم بالا نمیدیم. گزینه های بعدی، و گزینه های بیشتر رو همینطوری بچینن.

چرا باید وضع اینطوری انقدر خاک برسری باشه که مثلا من ببینم این روزنامه خراسان یک صفحه خاص داره برای آدمای خاص که هربار میان همدیگه رو اونجا میبینن. مثلا پارک پروفسور چی چی ما پیام داده آقای رئیس اتحادیه صنف محصولات فرهنگی و بازی های رایانه ای مشهد، تو دوباره انتخاب شدی، این نشان شایستگی توست! یک عکس هم ازش گذاشته. نگاه میکنم میگم این؟ همون که هربار میری جاش میگه ما کاره ای نیستیم باید بری تهران؟! آه معلوم شد پس جمعشون کجا جمعه!

چه عکسای قشنگی. چقدر مشهدی و خوشگلن. اوه اون که دانشیار شده اونم نظام صنفی کشاورزیه، اون یکی نظام مهندسی کشاورزیه. یعنی بقدری مثل روز این کاراشون یک جا جمعه، فقط کافیه این صفحه روزنامه رو بگیری بالا و به جای دارتت بذاری و هر بار بزنی سوراخش کنی. شاید هم خوب باشه که به عنوان صفحه ای تاریخی از روزنامه یک جا برای نسل های بعد نگهش داری. چون جای دیگه نیست که اینها رو یک جا ببینی. انقدر کامله، اسم جشنواره میبینی، اسم کسی که بعدا باباش قراره رئیس جمهور بشه میبینی، کلی تاریخه.