آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

"کافه بازار" یا "اداره مالیات"

تف به دهن این دولتی ها با این حمایتشون از استارتاپ ها. از روزی که اولین بار یکی از خواهرانم گوشی لمسی برای خودش خرید و علامت "بازار" هم روش بود، زمان زیادی میگذره. ما مونده بودیم روی مثلا این گوشی خارجی سامسونگ چطوری این اپلیکیشن جاسازی شده؟!

خلاصه دیدیم دنیا دست "کافه بازار" افتاده و ما هم اگه خواستیم معروف بشیم باید بریم اونجا ثبت نام کنیم. یک 5000 تومن دادیمو عضو شدیم. بعد خواستیم اپلیکیشن آپلود کنیم که کافه بازار گفت شما ایمیلی که معرفی کرده این با آدرس سایتتون نمیخوره، پس از گذاشتن اپلیکیشنتون معذوریم. بعد من رفتم تو یک کانالی که مال دوستای این کافه بازاری ها  بود اعتراض گذاشتمو به خودشون هم اعتراض کردم که چه وضعشه؟! سر یک همچین موضوع مسخره ای بازی درآورده این؟!

فردای اون روز اداره مالیات افتاد دنبالمون که زنگ زنگ این ها مالیات نداده ن و باید بررسی بشن. ما رفتیم گفتیم کاری بجز چاپ کتاب نکرده م پس حق مالیات گرفتن الکی ندارین. بعد دوباره اعزامیه فرستادندو یک پاکت نامه که زود باشین شما فروشگاهین، تو سایت evat.ir ثبت نام کنید.

من در اومدم به رئیس شرکت گفتم این کار  خود"کافه بازار" هست. این اداره مالیات از همون روز که من اعتراض کردم به اون سایت، افتاده دنبالمون چلغوز. آدم نفهمی هم هست که دومی نداره.

خلاصه، رئیس ما گفت که نمیشه این طوری حدس زد. تا این که امروز آثار جرم و مدارک من از کافه بازاری های الدنگ کامل شد. این هم مدرکشه:

سلام.

توسعه‌دهندهٔ گرامی،
اطلاعات قرارداد شما کامل نیست. لازم است با توجه به نواقصی که خدمت شما اعلام می‌شود، اطلاعات حساب خود را کامل کنید.​ از طریق پنل توسعه‌دهنده به سربرگ «حساب توسعه‌دهنده» رجوع کنید. سپس روی «مشاهدهٔ اطلاعات قرارداد» کلیک کنید، با توجه به این‌که شخص حقیقی یا حقوقی (شرکت) هستید، اطلاعات را تکمیل کنید.

- متاسفانه موفق به یافتن کداقتصادی شرکت در سایت evat.ir نشدیم. چنانچه از صحت کداقتصادی خود اطمینان دارید، لطفاً شناسهٔ ملی شرکت خود را در این بخش وارد نمایید.

پس از تأیید اطلاعات حسابِ شما توسط بازار، می‌توانید از سربرگ «امور مالی و فروش» روی دکمهٔ «مشاهدهٔ تصفیه‌حساب‌ها» کلیک کنید و با فعال نمودن «تصفیه‌حساب خودکار» شبا را وارد سیستم نمایید. لطفاً پاسخی به این نامه ارسال نکنید. تغییراتی که اعمال نمودید بررسی خواهد شد.

با احترام،
بازار


پ.ن: این رو که نشون رئیس دادم، حدس زد که پسر داروغه رفته رشته کامپیوتر بدبخت شده. حالا چطوری براش پول جور کنن، این طوری که از کامپیوتری ها شرو کنن

شوهر چیه؟

شوهر یک خونه نهایتش 75 متری برا ما زن های جوانه که بدون اجازه ش نباید اونجا رو ترک کنیم. شوهر برای من معنیش فسیل شدنه تا زمانی که بگم غلط کردم تو رو خودا اون کونی که میگین اسمش شونه ستو لذت بخشه و میگین تکیه گاه بدین به من، خواهش میکنم. بعد مثلا بگم:

Хоьов Мая люоьовь

نه، الآن خواهرم میگه تو از 26 سالگیت تا حالا سرت با دمت داره بازی میکنه. راست هم میگه از رتبه 1 کنکور دکتری رضایت دادم به کمتر. بعد ترسیدم مجبور بشم تو اون خونه شوهر دستگیر بشم، رفتم دکتریم رو بگیرم تموم شه بره. با کل دنیا هم قطع رابطه کردم. (یعنی رابطه م رو خودشون قطع کردند؛ ازشون خواستن قطع بشه و قطع شد.)

حالا، حالا خواهرم رو پارسال از رتبه پزشکی انداختن و امسال هم کوتاه نمیان هی میگن کون، هی میگن تنها چیزی که باقی میمونه کونه (مودبانه میگن تکیه گاه ماها ناراحت نشیم). آره خب، پزشکی که دیگه این حرفا رو نداره بگین ما پزشک زن لازم ندارین. خب بذارین این بنده خدا درسشو بخونه. بذارین.

پارسال کنکور دادم نوشته بودن معدلت کمه پس رتبه ت 3000 تا از یک معدل بالا کمتره. با تمام این حرفا گفتم که هنوز کنکور دیپلم رو برنداشته ن، بدین اون کنکور رو. چقد زهر هست؟ هر قدر هست من میخورم.

نماز جماعت خوندن ما خارجی ها

رفته م مسجد نماز بخونم، میبینم آخر نماز اول خانومه که اتفاقا میشناختمش هم اومده با کیفش نماز بخونه. با کیفش که میگم منظورم اینه که رفت مسجد طوری ایستاد که معلوم بشه به یک قصدی رفته وسط نماز بخونه. بعد که نماز تموم شد، یک لحظه احساس کرد سر من رفت طرفش پس کیفش رو مخصوصا به خودش نزدیک تر کرد؛ شاید من توانایی دزدی از فاصله سه متری با نگاه رو داشته باشم. من، مخصوصا این جور جاها تو صفی که اون خانوما هستن نماز نمی خونم، و مخصوصا یک صف میرم عقب تر. طرف بفهمه همچین هم علاقه نداشته م که کنارش نماز بخونم. برگشتم سمت راستم رو نگاه کردم دیدم خدایا یک نفر که بیشتر این طرف ننشسته. با این وجود باز هم رفتم پشت سرش به نماز ایستادن. اتفاقا خانوم سمت راستیم هم کمی ناراحت شد که شاید مشکلی داشته سعی کرده م ازش دور بشم. البته اون هم کمی توهین آمیز تهش یک نگاه چپی بهم انداخت. من رفتم عقب و پشت سر بقیه مشغول شدم. اون خانومه هم که حالا مثلا میخواست نماز جماعت بخونه رفت جلوتر و مخصوصا با کیفش طوری نشست که هنوز وسط مسجد نشسته باشه. اتفاقا یک خانوم دیگه هم اومد کنار متکا نشست. کلا شده بود، نماز خوندن ما خارجی ها؛ یک وضعی

شرکت

شرکت در معنی ایرانیش چیز بدیه. ولی وقتی به تحقیقات کشورهای دیگه نگاه میکنی که حمایت خیلی از تحقیقاتشون به بیش از 20 سال قبل  توسط شرکتی به اسم میکروسافت برمیگرده و ساختاری تحقیقاتی درست کرده اند، معنی شرکت خارجی رو میفهمی. وقتی مثلا میری تحقیقاتی رو ریشه یابی میکنی میبینی این شرکت بد مثلا میکروسافت، اون اینتل و اون آی بی ام که یک شاخه هم در جایی به اسم اسرائیل برا خودشون زده ن، از چه ساختار علمی ای به صورت ریشه ای حمایت کرده ن. امروز، من دانشگاهی از دانشگاهم تحقیقات ارائه میدم بر پایه کار اون کسایی که اون شرکت حمایتشون کرده.

بعد دیگه تو نمی گی این شرکت داره یک محصول ارائه میده. باید باخودت بگی این شرکت سالهاست که داره یک روش هم ارائه میده، اگر تو بفهمی.

بعد تو ناراحتی که حالا زعفرونات رو برده ن تکثیر کرده ن؟! همه ش همین؟!

خشونت پنهان

کلمه «خشونت خانوادگی» رو گاهی جاهایی میبینم و میشنوم و میگم چه کلمه غریبی. با خودم میگم چه واژه ناآشنایی. من گاهی خواب هایم برگرفته از حقایق ثبت شده قدیمه. گاهی تو خواب هام دارم کنجکاوی میکنم برم دنبال نوری (مثل انیمیشن غارنشین ها) و یا اینکه بریم با فامیل برگردیم شهرشون که خشونت بابام راحت گل میکنه. یک وقت میبینی به جاش برادره داره من رو خفه میکنه. یک وقت هم گاهی میبینم که باباهه خودش داره یکی رو خفه میکنه. خوابام اینطورین. کلا خشونت  خانوادگی تو خوابهام روی گردن متمرکزن.

دیشب خواب دیدم فامیل سوسولمون  شامل خاله کوچیکه و چند نفر دیگه میشدنو منو خواهرم برنامه ریزی کرده بودیم باهاشون بریم. بعدازظهری بود و من اتفاقی متوجه شدم که فامیل نفهممون از کم توجهی ماها به خودشون راضی نبوده ندو ترجیح میدادن ماها رو نبینن دیگه. ولی از آن طرف دیگه هم یک اشتباهی رخ دادو خواهرم یک کلمه جلوی مامانه به باباهه گفته بود پول داری بدی؟ بعد من از اتاق دیگه ای که اومدم دیدم در صحنه ساکتی که مادرم هم نشسته بود داشت نگاه میکرد، باباهه پشت گردن خواهرم رو گرفته بود (این صحنه ها رو واقعیشونو از باباهه دیده بودم قبلا تو خواب هایم مرور میشن). من پرده رو کنار زده بودم و مونده بودم چی کار کنم از دست این غول خواهره رو نجات بدم. بغض گرفته بودم. بعدا حالا به یک طریقی نجات پیدا کردیمو از خواهره پرسیدم چرا بهش گفتی؟ اونم گفته بود یادم رفته بود بهش نباید چیزی بگیم. باهم تو روشور که رفته بودیم خواهرم دست و رویش رو بشوره، گفت یک فحش هم به عربی جلو مامانه بهم دادو فکر کرد من نفهمیدم چی میگه. خواهرم یک عبارت سه تایی عربی گفت که دقیقا یادم نیست چی بود. ولی مضمونش این بود که گیر کردیم از دست این دختره نمیدونیم چیکار کنیم. قرار شد باهم پول جمع کنیمو بدون فامیل خودمون یک گردش بریم طوس جدید و با ترن برگردیم. بقیه خوابم هم به زیبایی های سفر پرداخته شد.