آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

جزیره

این روزا میدیدم وبلاگ نویسانو دوستان موضوعی مینوشتن خیلی جالب بود. یکی مثلا میگفت تو شهرستان ما با کوزه کوکتل ملوتف درست میکردن، از قدیِِِِم. بعد مثلا تازه، این مورد خانگی بوده، و بیشتر کار زنانو یکی دیگه مطلب مشابه. آدم، فکرمیکنه شاید دستور داشته ان! البته این روزا باید به همه چیز شک کرد.

یادمه تا سال های 89 این کتابای مشهور نویسنده زن انگلیسی رو هر بار میومد میگرفتیم. الآن که مینویسم احساس میکنم خیلی دچار فریب خوردگی شده ام. حتی مجلات پشت صحنه ش رو میگرفتیم. همه مینوشتن زنی طلاق گرفته، با یک بچه وابسته، و فقیــــــــــــــــــــــــر، این کتابها رو نوشته. قبل از اینکه مثلا از سال 1999 شروع کنه به انتشار، تا سال 2011، که تموم شد، هم فیلماش و هم کتاباش رو فقط شماها اون موقعشو دیده بودین. در صورتی که این همه ماجرا نبوده، بلکه قبلش یک 6 سالی داشته فقط روش کار میکرده. تو قطار بوده که یکباره به فکرش افتاد که این کتابو بنویسه. حتی واکسنش هم زدن. گفتن هنوز جلد چند کتابش نشده بوده که باز یه زن انگلیسی دیگه مثل خودش کتابو قبل از اون نوشته بوده و مثلا این کتابو از روی اون نوشته. گفتن براش رفت دادگاهو سربلند هم بیرون اومد! حتی برای فیلم ها هم، همینو گفتن. ما همه اش به این انسجام کتابو تلاش خستگی ناپذیر زنی یک بار طلاق گرفته افتخار میکردیم. زنی که کتاب هاش رو فصل به فصل چاپ میکرد، همزمان بعدش هی بچه به دنیا میوورد. ضمن اینکه رایزنی میکرد برای کارگردانی فیلمی که فقط میخواست انگلیسی باشه و حسابی پر کار!

احتمالا، الآن میدونید دیگه کیو میگم. اون زن چشم آبی موطلایی بیچاره! تازه، خودشو هم زشت تر از خواهرش میدونست! که اگر این زشت بودو بیچاره، پس خواهر وکیلش چقدر خوشگل بوده! کتاباش بالاخره تفاوتای زیادی با کتابای دیگه داشته ان. نویسنده کتاب از همه کتابهای موجود قبلش برای نوشتن اونا استفاده کرده بود، و اینو یک نویسنده میفهمه. ولی از دید یک نویسنده تیزبین، هربار این سوال پیش میوومد که آیا فقط یک نویسنده، کتاب داشته؟ این سوال، برای بسیاری از خواننده هاش، حتی باوجودی که کتاب آخری چند نویسنده ای بیرون اومد، پیش نیومد. کتابی که انگار بچه ای اونو نوشته بود و حالا اسم چند نویسنده هم همراهش! این سوال، حتی بعد از اینکه کتاب دیگه ای در ژانر جنایی معلوم شد، از همین نویسنده بوده، ولی به قشنگی اون از آب درنیومده، برای هیچ خواننده ای پیش نیومد. هنوز، این نویسنده در راس محبوبیت ها بود. چون ما دنیا رو از دریچه رسانه های غربی میبینیم، و حتی خودمون رو.

هی یکسره، کتاب روی کتاب درباره فلسفه پشت کتابای این نویسنده نوشتن. چقدر آدمای زیادی که گفتن محشره، و چقدر آدمای زیادی گول خوردن. تا همین چند وقت پیش، میدیدم نویسنده های ایرانی طوری در سایت های رسمی به تحسینش میپرداختن که انگار دیگه به جز کپی از روش کار دیگه ای نمیتونستن بکنن. چه قدر، تبلیغ کردن که این نویسنده، کتاباش تو گاوصندوقه، همه هکرها افتاده ان دنبالش، ولی نمیتونن بفهمن آخر داستان چیه!

اما، جریان چی بود، واقعا؟ جریان خیلی ساده است. یک تقلب واضح، در اصل داستان. در حد کپی فاجعه، از روی کارهای ژاپنی ها. درست سالی که کتاب شروع میشه به نوشتن، مانگاهای داستان اصلی توسط ژاپنی ها منتشر میشه. پس اون همه که نوشتن این نویسنده، فقیر بود؟ با بچه اش میرفت بستنی فروشیو بستنی رایگان میگرفت؟ همه اینا؟ همه اینا از نظر من دروغ بوده. حتی به این نویسنده، داده ان بخوره. زیاآآآآآآآآآد. زیاد.

حتی بقدری ترفندهای بازاریابی توش آورده شده، که قشنگ من قبلا شک کرده بودم، که تنها یک نویسنده نداره. فقط اسم یک نویسنده رو جلد کتاب اومده. گفته بودن یک طوری بنویسیم که نفهمن اسم زن بوده، شبیه اسم مرد باشه که پسرهای 10-12 ساله بخونن، ولی نگفته بودن که حتی برای افزایش فروش یک تیم بازاریابی و اطلاعاتی پشت اون، برای نوشتنش کمک کنن.

میتونیم بگیم این هم مثل اون جریان دارسی در ایران بوده، که اول اومد قرارداد بست. بعد، ما ایرانی ها اومدیم بکنیمش بیرون، بعد دولت انگلیس هم پشتش دراومدو جریان سخت تر شد.

نشون به اون نشون، برای این زن انگلیسی که فیلم ها و عکس های زیادی ازش با رجال سیاسی کشورش میبینی! دروغ، و فریب.

بعد، رسانه های ما هزار تا فحش میتونستن بهش بدن. چرا ندادن؟ فقط شبکه خبر، گفت این نویسنده از جادو استفاده کرده که این بده! با این فحش سربالا، اون انیمه ژاپنی که همزمان داشت دنیا رو میگرفتو که اصلا نگفته بود زیر زیری زیر سوال برده بود. مملکت خائن... اون زمان وزیر ارشاد ما، دوره خاتمی، که هی میگفتن تهاجم فرهنگیو برا ما تعریفش هم نمیکردن! مهاجرانی بود. کسیکه الآن خودش تو همون غرب، تلویزیون داره و داره علیه ایران مطلب هی میفرسته بالا. از اون میخواستیم که حقیقتو بگه؟ اون که خودش الآن ایران نیستو داره به ما فحش میده!

هیچ کس. ناجوانمردانه. اگر مثلا من 17-18 ساله بودم، این انیمه ها رو میدیدم چقدر خوب بود؟ چه اشکالی داشت میدونستم جریان چیه؟ تعداد کمتری آدم فریب میخوردن! کاری که تو ایران نباید میشد.

یه یغمائیان داریم، و چون تلویزیون خصوصی نداریم یه شبکه صبا داریم که فقط و فقط دست اونه. معلوم هم نیست، ارمنیه، کیه!

حتی، من الآن، بقدری احساس فریب خوردگی میکنم که میگم شایدم مانگاها و انیمه این ژاپنی در همون زمان پرفروش تر از کار این زن انگلیسی بوده! همزمان، جزیره، احساس خطر کرده، و بلافاصله کار این زن کلید خورده!

از اونطرفش هم همین طوره. یه کار آمریکایی منتشر میشه در چند فصل، ژاپنی ها بیکار نمیشینن، انیمه ای ژاپنی شبیهش میدن بیرون. آدم میمونه، این اول داده و یا اون اول. این کار، جزو کارهای اول دفاعیشون مطرح میشه. حتی تو انیمه هاشون هم اینو در قالب یه نویسنده بیان میکنن.... نگفتن. بررسی که حتما کرده ان. این میگیم این 4 کشور اقتصادشون اوله. وقتی اینو میگیم، یعنی در رقابت با همن. کسی نیومد بگه در این چند ده سال، که رقابت اینا الآن سر چیه، و شما حق انتخاب دارین. اینو ببینین، اونو، کار خودمون و یا همه رو با هم!

بعد اون وقت، ما صنعت چاپ درستی هم نداشته ایم، که مثلا بخوایم مانگاهای اینا رو همزمان که تو دنیا داشته چاپ میشده منتشر کنیم...

خداوند انسان رو با چه چیزهایی امتحان می کنه؟

ترس، گرسنگی، از دست دادن مال، از دست دادن اشخاص، و نتایج. که بالاترین مرتبه امتحان الهی، از دست دادن نتایجه؛ بعد از کلی زحمتو تلاش یه نتیجه ای به دست میاریو از دستش میدی. تولیدکننده کلی تولید میکنه، یهو ارزشش خیلی میره پایین. چیزیکه خیلی اینجا اتفاق میفته. مثلا یکی مثل من، تا دکترا میره درس میخونه، آخرش یه طوری باهاش رفتار میکنن، انگار دیپلم هم نداره. یا طرف، بچه ش رو ده سال، 12 سال بزرگ میکنه، تق میزنه، تصادف میکنه میمیره. یا ساده تر سرما میخوره میفته میمیره. نتایج یعنی اینا.

پایین ترین سطحش ترسه. مثلا، این روزا میگن کرونا اومده، خیلی جاهای تجمعی رو تعطیل کرده ان. حرم امام رضا رو موقع تعطیلات عید نوروز 1399، تعطیل کرده ان، حرم های دیگه مثل حرم حضرت معصومه، شاهچراغ شیراز و غیره. اینا، از ترس اینه که کرونای همه گیر، همه رو بگیره تعطیل شده ان، ولی باز مثلا میشه ترس های دیگه پشتش بیاد که حالا معنویت چی میشه؟ چقدر کم میشه؟ البته، که گناه انتشار این بیماری همه گیر توسط مبداش نابخشودنیه. ولی دیگه ماها باید براش برنامه ریزی میکردیم.

تو این جور موارد آدم باید چیکار کنه؟ باید صبر عملی بکنه.

چون، اگه آدم براشون برنامه ریزی نکرده باشه، ممکنه تو توهمات گیر کنه.

قیمت انرژی در سبد تولیدات دانشگاهی

اگرچه، من خیلی با ساختار دانشگاهی امروز، به خاطر فسادی که در آن رخنه کرده، موافق نیستم. ولی با ثبت و بحث درباره قیمت ها در مقالات موافقم. اون روزی که شنیدیم که در آخرین روزهای مجلس خیلی به زور تاریخ تبدیل ریال به تومن رو تصویب کردن، گفتیم باز این دولت چی از جون ما میخواسته که انقدر هول هولکی این یکی رو تو این آخرین مجلسی که در توان داشته تصویب کرده، که یه وقت اگر به مجلسو دولت بعد برسه، کسی نتونه روش حرفی بزنه!

کاملا واضحو مبرهنه، که ما تا زمانی که در مرزهای جغرافیای ایران نشسته ایم، باید دست روی 4 صفر بذاریم تا قیمت ریال ثبت شده رو به تومن کذایی تبدیل کنیم، و در خارج از مرزهای ما و جاهایی مثل افغانستان و سایر کشورها حرف از ریال نیست و همه ارزیابی ها با تومان صورت میگیره. این هم، از اون موارد استثنائیه، که کشور استثنائی ایران داره و همه اش هی باید برای بهبودش منتظر باشیم.

حالا شما فکرشو بکنید، با این اوضاع، من بخوام بگم دانشجوها تو مقالاتشون، برای واقعی تر شدن حرفاشون بگن مثلا قیمت گازوئیل 2000 ریاله، و قیمت بیودیزل 7000 ریاله! خب، منطقی نیست دیگه. اصلا، چون ما قیمتامون رو نه حتی با تومان، و بلکه با دلار میسنجیم و در مقالاتمون معتقدیم دلار ثبات بیشتری داره، چه منطقی داریم که حرف از قیمت بزنیم؟ بگیم، ریال؟ که تا سال 1400 میخواد بشه تومان. بگیم تومان؟ که واحدها رو با اون نمیسنجیم! بگیم دلار؟ که میشه واحد پول کشور متخاصم!

چه بلبشویی داره این کشور ما. اصلا، فقط بریم تو مقالاتمون شعرو آواز بخونیمو بگیم کی از همه فرهنگی تره!

خدایا باد نیاد!

وقتی مدرسه ها رو تعطیل کردن، دیگه انتظار داشتیم یه چند روز وضعیت هوا از قرمز، نارنجی و زرد به سبز بره. انتظار زیادی نیست. ولی این اتفاق نیفتاد. خبرنگار شبکه خبر این موضوعو از شهردار پرسید. شهردار هی میگفت: الی، الی... باد نمیاد!

زنه 6 بار از شهردار پرسید که ما میبینیم خیابونا خلوتن، چرا وضعیت هوا باید ناسالم باشه؟

جواب نمیداد! آخرش گفت به خاطر خودروهای دیزلی (گازوئیلی) که ما محدودیتی روی اونا اعمال نمیکنیم!

فقط به خاطر اوناست؟ برین تا چند قدمی خونه های مسکونی و کارخونه ها رو ببینید که با سوخت مازوت کار میکنن. به جز اون، اگر تولیداتشون مثلا لاستیکو پلاستیک باشه، تا شعاع چندصدمتری هوا رو چنون آلوده کرده اند، که ترجیح میدی تو همون شهر گوهی پر از دود بمونی. ترجیح میدی اصلا بیرون نیای. همون چیزی که الآن به خاطر کرونا من نمیرم بیرون، و بعدش هم به خاطر سربی که چند وقت پیش همین ماشین شهرداری دادن ما خوردیمو عوارضش هنوز روم مونده. یه فیلتر رو کارهاشون نمیذارن! هزینه اش مگر چقدر میشه؟!

بیرون نمیریم دیگه، باور کردیم که خونه امن تره!

میری میبینی شهرهای شمال کشور، پر از کوهو دشتو سبزه. از اون طرف هی این ماشینای سنگین و کامیون هاست که این ور اون ور ریخته ان. چون هواش خوبه، تحملش بیشتره دیگه! پس ماشینهای دیزلی اونجا بیشترن. تعجبی نداره که شهرهای شمالی کشور بعد از قم و تهران بیشترین آمار جان باختگان براثر کرونا رو دارن. بعد از اون کردستان، و هرجایی که مرزی برای حمل کالا داره!

چرا باید اینطور باشه؟ کامیون هایی که ما الآن داریم، خیلی وقته که از رده خارجن. یه ماشین همین جای حرم رضوی، میاد فقط برای تمیز کردن سطل های آشغال. ماشین عجیبی که ازش فقط دود گازوئیل درمیاد. میادو سطل آشغال پاک میکنه!

یه دودکش از همون خیابون نزدیک حرم در اومده هرچند ثانیه یک بار دودهای سیاهی ازش میزنه بیرون. برا همین کتابخونه های شهر رو تعطیل کرده ان، اسمش اینه که برای کروناست، و اگر میتونستن میگفتن برای کدوم خودروهاشونه!

ایران، صد سال پیش کامیون هایی از آمریکا وارد کرده که الآن اگر خود اون کارخونه بیاد ببینه، میگه آفرین به ما و تولیدات ما! ببین چقدر اینا تا حالا کار کرده ان! ماشین های سنگین از رده خارجی که همون 40-50 سال پیش باید از رده خارج میشدن، ولی ماها عاشق واردات آمریکایی هستیم!

میگن بذارین باد بیاد. خواهش میکنم، نیاد. سیاه میشیم با این بادها! این سیاهیمون هم تمومی نداره. بعد، میگن صبر کنید بارون بیاد. بارون میاد زمینامون اسیدی میشن. بعد سرب ها میرن تو میوه ها و سبزی هامونو همینطور هی منتظر باد و بارونیم!

طرح دروغین مسکن ملی دولت روحانی

یکی از اهدافش کار تبلیغیه. یه جور پارتی بازی واسه اونایی که تو تخول پخولشون جامونده ان.

ما دو نفر از دو خانواده در دو استان متفاوت از ایران بودیم که برای ثبت نام اقدام کردیم. یکی خودم بودم و دیگری داییم. همینطوری نشسته بودیم که مادرم گفت مسکن ملی چی شد؟ من رفتم ثبت نام کنمو دیدم از زمان ثبت نامش که معلوم نبود کی اعلام کرده ان، سه روز گذشته، و کلا مهلتش هم سه روز بوده؛ ظرف سه روز تموم شد! این از من.

بعد، داییم بود. اون دقیقا میدونست. روز آخر از صبح نشست که تا ساعت 12 شب ثبت نام کنه. بعد از ارائه کلی مدرکو دردسرو اینا به عنوان آخرین نفر نتونست ثبت نام کنه.

اما آیا ماجرای ما به اینجا ختم میشه؟ مسلما، نه.

امروز این بازپخش برنامه طرح مسکن ملی رو میدیدم. قیافه زنه یه جورایی برام آشنا بود. خیلی شبیه مسئول خوابگاهمون تو شاهرود بود. همون زن بیشعوری که فقط با سوال پرسیدنش برام دردسر درست میکرد. همون زنی که اگر براش تملق و چاپلوسی نمیکردی ریگی تو کفشت بود، یه بار اومد پرسید: این دختره تو اتاق شما برای شماها مشکلی درست نمیکنه؟!

برای کسایی که یاد دارن تملق کنن، سوال خوبی بود. یعنی من براشون اگر مشکل درست میکردم پس هر غلطی...

این قیافه، منو یاد روحانی انداخت که اون هم شاهرودی بود. روحانی در شهر کوچک شاهرود، پارتی زیاد داشته. اصلا کلا این دولت. شاهرودی ها هم به دلیل کوچکی شهرشون، اصلا برمبنای هزار فامیل رشد و عمل میکنن. این زنه، حتما یکی از اونا بوده که خود جامعه شاهرودی طرفدار روحانی انتخابش کرده. قیافه اش داد میزنه که ریشه شاهرودی داره.