آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

گلابی درشت مشهدی از دید افغانی ها

این روزا که بازار ورود آوارگان افغانستانی به روی ما داغ شده، خبری نیست جز اخبار بادهای پر از آلودگی و بستن درب و پنجره ها مثل داستان WALL-E. به شکل ناخودآگاه همه جوره ترجمه این انیمیشن هستیم.

باد داغ همراه با چوب سوخته و یا چیزهایی از جهنم به سمت ما شروع به وزیدن میکنه و درهای اضطراری همراه با پنجره ها رو میبندیم.

حالا، فکرش رو بکنید افغانستانی ها با اون چیزهایی که سرهاشون بسته ان، اومده ان سر چهار راه خونه ما. مرد جوان به گلابی درشت سر سبد اشاره میکنه و میگه آه، این همون گلابی درشتی بود که تعریفش رو بارها شنیده بودم. فقط کافیه که مزه اش کنه و همین کلی لذته. در حالی که ما شاید یکسره در حال غر زدن باشیم در نقطه خشک و نیمه خشک زمین زندگی میکنیم، انگار در جهنمیم!

الآن چطوری برای ما اون هلوی درشت چینی ژاپنی برای ما جا افتاده؟ گلابی درشت خراسانی هم برای افغانها همین حکم رو داره.

البته، در این شرایط حفظ داشته ها کمی سخت تر شده. من خودم اتفاقی یک مدتیه که به باغچه آب صرفه جویی میدم تا به صورت معمول هر ساله به اون آب بدیم. اول، اشتباهی گندمی کاشتم که زمان کاشتش گذشته بود و بعد که همین طور به هوای اونها یک دستی به بقیه باغچه میکشیدم و البته کمی هم تلفات داشت، دیگه وقتی دیدم گندم ها خارج از بازه زمانی خودشون خشک شدن، فقط آب دادن رو قطع نکردم. یک آبی هم از این کولر همسایه و شستن سبزی ها میمونه که چون نزدیک درخت های تو حیاطه میدمش به اون. تلفات هم گاهی رخ میده. یک بار اشتباهی آب وایتکس دادم. یک بار هم آب تاید. یک بار آب سنگین برنج، ولی در کل کارم خوب بوده. قدیم مدیریتشون با بارون که میومد ساده تر بود. الآن هم که شکر خدا یک ساله بارون نمیاد.

حالا، میگن جنگل های فلان جا میسوزه، بهمان جا میسوزه. ما که نمیگیم. اشکالی نداره.

اما، بشنوید از مرزهای شرق کشور. این احتمال قوت گرفته که از مرز بین پاکستان و افغانستان سیلی از آدم وارد بشن. البته، این احتمال محصول برنامه ریزی چندین ساله است. طالبان اول اومد اسلام قلعه رو گرفت که آوارگان افغان از اونجا به ایران سرازیر بودند. بعد هم هرات رو گرفت. اسماعیل خان که مشغول مبارزه بود اسیر شد و هرات که در نزدیکی مشهد است (حدود 6 ساعت راه) توسط این قوم سقوط کرد. حالا البته ما دم به دقیقه به سرکنسول گریمون در هرات زنگ میزنیم و ازشون میپرسیم زنده هستن یا نه.

اون روز این رئیس مجلس داشت میگفت حقابه ما رو هم بدین. این مسئول افغان هم طوری میگفت بله که انگار بهش گفته بودن هرچی گفتن تو بگو بله، اونم بگه و برعکسش رو انجام بده. الآن اونجا اینطوریه. چه بسا، ما ایرانی ها از دیدشون خائن هستیم. جنگ نیابتی هم از طرف دو کشور پاکستان و افغانستان با هم صورت بگیره، چه بسا اینطوری بهتر باشه. کی بودی؟ چی بود و اینا کمتر توش داره. یک سیل آدم یک باری چطوره؟

مثل قیمت گذاری جنس سرازیر شده تو بازار میمونه، این کارشون. ایران زد و اون پایگاه خاص آمریکا عراق رو زدیم. همون موقع هم اهواز برف بی سابقه اومد. چه بسا، نیتشون این بود که سرازیر بشن و مرز ایران رو بشکنن، ولی ما یک وقتی بزنیم یک جای آمریکا برامون برف و بارون بیاد. خب رعایت کنن دیگه، من بهشون میگم خائن هامون رو کم کنن که این برفه و بارونه بهمون بچسبه.

حالا، اینها سبب خوشحالی شما نشه. قبلا هم یک دور سالهای 78 و اینها طالبان اینطوری تو این کشور بالا اومده بوده. کنسول گری ایران مزار شریف سقوط کرد و آدمایی که شبه نظامی بودن  و معلوم هم نشد طالبان هستن اومدن دیپلمات های ایرانی رو همراه با خبرنگار به رگبار بستن. ایران هم اون موقع امن و امان. الآن که بهتره. اولا که ما سرکنسولگری مزار شریف رو به کابل منتقل کرده ایم، و بعد هم بیاین مشهد و بدون نگرانی به زندگی ادامه بدین. من امنیتش رو فارغ از قضایای بحران کرونا و بادهای مرگ آور تضمین میکنم. طالبان هم دیگه نمیتونه اون طالبان سابق باشه. افغانستان هم همین طوره. فقط ولایت بلخ طبق از شمال یک مقدار خیلی کشته داده با ولایت غزنی که میگن از نظر فرهنگی و تاریخی اهمیت زیادی داشته. کرونا هم که کمی اوضاع رو بدتر کرده. دیگه زمین هاشون رو میخوان. قراره مثلا مواد اولیه سیلیکون ولی آمریکا از اینجاها تامین بشه. مردمش هم که نیروی کار رایگان محسوب میشده ان تا حالا.

برای ایران قدرتمند و به نوعی قدرت چهارم آسیا، میگن کامیون میخوان وارد کنن بادهای بد بو کم بشن. چه اشکالی داره؟ به جز این کار دیگه ای میکردین عجیب بود. عجیب بود زورتون نیاد یک چیزی پول و پله ای گیر ما بیاد. این عجیبه که کامیون خودمون بسازیم.

مدیریت فردا خوبه. امروز بده، فردا با مدیریت بهتر میشه. چی بگم دیگه؟


توصیه به مشهدی ها: الآن که ممنوعیت تردد شبانه از ساعت 22 تا 3 صبح داریم، چه بسا با همت فزاینده انبوه سازان بد نباشه که بگم از همون ساعات اولیه شب میتونید درب و پنجره ها رو ببندید. مخصوصا هنگام صبح که از سه بامداد شروع میشه شروع کنید به بستن که آلودگی هوا ناشی از انباشت دود گازوئیل در ساعت 5 صبح به اوج میرسه. این آلودگی تا ساعت 7 صبح که آفتاب آلودگی ها رو میشکنه هست و تا اون موقع توصیه نمیکنم در و پنجره ای باز باشه. خیلی هم روز تعطیل و غیرتعطیل نداره. رحم و مروت ندارن، حتی شب های جمعه هم ولمون نمیکنن.

آیا سیاست های کلی نظام باعث تغییر روند کشور میشه؟

دیروز اتفاقی این سایت مصلحت نظام رو دیدم. رفتم توش و کلی برای تغییر سیاست در زمینه برق و انرژی حرف زدم. اصلا، قرار گذاشتیم یک وقت دیگه سیر پر حرف بزنیم و احساس کردیم که کم حرف زده ایم.

حالا حتما به نظرتون حرفام موثره؟

خودم چندان مطمئن نیستم. چون یک کتاب به زبان فرانسه دارم میخونم بزن بزن. روی تک تک کلماتش معادل فارسیش رو نوشته ام و حتی یک جا معادل فارسیش رو خط زده ام و یک معادل دیگه فارسی نوشته ام دارم اونو زیرزیری میخونم. دلیلم هم اینه که هیجانیه. تازه، اون رو به بقیه هم پیشنهاد میدم. اتفاقا، درست موقعی هم هست که دانشجو هستم و سرم حسابی شلوغه. اصلا نمیدونم دانشگاه برای چیه. فکر هم نمیکنم کس دیگه ای به جز این بدونه برای چی دانشگاه میره.

روی دانشگاه تمام عمرم رو سرمایه گذاری کرده باشم و حالا بهترین تحفه من کتاب قطوری باشه که بی محتواست و به زبان خودم هم نیست. فکر و ذهنم هم همون باشه.

واقعیت اینه. رفتم دیدم نه سمیناری و نه چیزی. نمیدونستم اینی که الآن بهم گفته ان حرفام رو گوش کنه حسوده، یا اون یکی، یا همه شون. موقع ارائه صدام رو ضبط میکردم تنها نباشم.

اصلا چرا زبان فرانسه؟ اول که انگلیسی بود. میخواستیم شغلی داشته باشیم و یا خدمه پرواز بشیم این زبان رو لازم داشتیم و هر طور بود سعی میکردیم یاد بگیریم. چرا باید فرانسه میخوندم؟

قبلا مهاجرت داده شدیم به اونجاها. دست خودمون نبود. کشش داشت.

دانشجوی پسا دکتری فیزیک دانشگاه فردوسی میره تو خوابگاه چند روز اول رو خودکشی میکنی. با زجر خودش رو میکشه. شاید مثل من بوده. بهش میگفتن پژوهشگر.

لیسانس که بودم یکی بهم گفت میخوای چیکاره بشی؟ گفتم پژوهشگر

- چی؟

-پژوهشگر

شانس آوردم یک چند باری حق التدریس بهم یک آزمایشگاهی دادن، وگرنه بعدا معلوم شد پژوهشگر کسی نمیتونه بشه مگر اینکه استادی تاییدش کرده باشه! یعنی، الآن من هزار که بالا پایین کنم خودم رو و همه چیز رو هم روی کاغذ بیارم. هزار هم که این اینترنت رو برای یادگیری جستجو کنم. تمام درس هام رو هم خودم به صورت جوینده دانش پیدا کنم پژوهشگر نیستم. هر کس اینو قبول نداره بیاد مدرک کاردانیم رو بهم بده. ندادن هیچ وقت. گفتن به جای این همه بالا پایین کردن خودت یک مدرک بیکاری میگرفتی بهت مدرک کاردانیت رو میدیم. منم نیاز نداشتم. به یک رئیسی هم اینو گفتم. رئیس نوآوران. البته، بعدش پشیمون شدم. گفتم چقدر حرف زدم. گفتم اولش بی ادبانه شروع شده بود. بعد هم فکس کرده بودم. معلوم نبود بخوندش. تازه، به نظر اون رئیس من آدم خاصی نبودم. فکر نکنم حتی به نظر اون رئیس نوآور محسوب میشدم. میگفت برم سر خونه زندگیم.

بعد از اون، استاد دکترام هم که رسالم رو تقدیمش کردم، همینو میگفت. گفت رساله ت رو بهت نمره میدم بری سر خونه زندگیت. فکر کنم اون دانشجوی پسادکتری که از نظر مالی دچار مضیغه بوده و نتونسته جایی به جز خوابگاه بره (برای یک دانشجوی دکتری و بعد از اون چیزی بدتر از خوابگاه نیست) هم در یک وضعیتی بوده که نمیتونسته بره سر خونه زندگیش. شاید خونه تو شهرستان و روستاش راهش نمیدادن. شاید جویای کار بوده. شاید پسا دکتری هم داشته تموم میشده و اون جای دیگه ای به جز زندان دانشگاه نداشته!

میگن قبلش بردنش بیمارستان روانی ها. ویژگی خاص مشهد اینه که تا به جوونی گفتن تو اخراجی بزنه تغ زیر میز و اونا هم بهش بگن تو روانی هستی. من اون کارها که اینا کرده بودن رو نکرده بودم و بهم میگفتن روانی! انقدر زیر گوش این مامانم خونده بودن که یک چند باری از دستم عصبانی شد و داشت زنگ میزد بیمارستان روانی ها.چقدر آدم دلش برای این دانشجوی طفلک میسوزه. تنها، تو خوابگاه. تو زندان نبوده. تو خوابگاه بوده، به اسم دانشجو. بعدا گفته ان پژوهشگر. البته، ما مطمئن نیستیم.

نمیخواستم گریه تون بندازم. حالا که اینقدر ازش گفتم اسمش رو هم بگم. سعید قلی بیگلو (Saeed Gholi Beiklu) روی رمزنگاری کوآنتومی در هولوگرام کار میکرده، و معلوم نبوده که تحقیقاتش به نتیجه میرسه. سایت گنج باز نمیشد، وگرنه براتون بیشتر میتونستم دربیارم. اینکه استادش کی بوده. البته، نگاه کردم فکر کنم برای کارهای قضایی هرچی تا حالا وبلاگ شخصی و این چیزها جایی تو سایتی داشته احتمالا پاک و یا خارج از دسترس کرده ان. مطالب به سختی درباره اش پیدا میشد. یکی تا پسا دکتری بره و به سختی تو اینترنت بشه درباره اش مطلبی پیدا کرد، خیلی حرفه. شاید  خودکشی اون تلاشش برای دیده شدن بوده. چیزی که داشتن پنهان میکردن، با برچسبهایی مثل اینکه این روانی بوده. گفته، هرچه که از من پنهان کنید این بدن مرده رو دیگه نمیتونید.

دانشجوهای دیگه خوابگاه هم میگفتن که اگر اون رو در حالی که خودش رو کشته پیدا نمیکردیم یک طوری جمعش میکردین کسی چیزی نبینه و هرچه کمتر بفهمن بهتره. راست میگفتن. یک ویدئو از چند آدم واقعی دیدیم و گفتیم ما آدم ندیده ها چند نفر دانشجوی واقعی در فضای مجازی دیدیم!

دانشگاه گذشت. الآن سر خونه زندگیمم، با چند گیگ فرهنگ لغت زبان فرانسه، آلمانی، عبری، چکسلاوکی، ژاپنی، چینی و روسی که رو سیستمم موندن. هنوز که هنوزه میگم همه حرفام رو درباره سیاست تغییر نظام برای انرژی در کشور نگفته ام.

از طرفی، سرم هم شلوغه. حسابی به دنبال داستان های اکشن زبان های دیگر مثل فرانسه، چینی و ژاپنی میگردم. انگلیسی دیگه قدیمی شده، دنبال جدیدترین هاش میگردم.

زندگی خوش مسلمانان

تبلیغ بزرگ یک انبوه ساز واحد تجاری بزرگ رو درباره خودش میبینم. اولش بازار سنتی اصفهان (بازار نقش جهان) رو گذاشته با این حدیث:

زندگی جز به سه چیز خوش نمی‌شود: هوای پاک، آب فراوان گوارا و زمین آماده زراعت. امام صادق علیه السلام «تحف العقول، ص 320»

پس، یک انبوه ساز خوب میدونه چه چیزی زندگی رو برای ما خوش میکنه.

از طرف دیگه هم آیه قرآن داریم که کیست ظالم تر از آنکه مانع از رفتن مسلمانان به مسجد شود؟

این هم از آیه. ما در اسلام، ظلمی بالاتر از این نداریم که کسی بیاد به هر اسمی، آب و هوا کشورش رو آلوده کنه، اون قدری که نتونیم در و پنجره باز کنیم، چه برسه به اینکه بریم مسجد! الآن نگاه کنید، چند ساله. کرونا هم مزید بر علت شده. امروز چهارشنبه، نیمه مرداد، آب و هوای اغلب نقاط کشور در طیف سطح آلوده متوسط تا خطرناک هست. مشهد هم یکیش. ضمن اینکه روزی نزدیک به 500 نفر، فقط کشته به دلیل کرونا داریم.

حالا آمار جالب بدم. در آخرین وضعیت ابتلا به کرونا در آسیا سوم هستیم. اول هنده، بعد ترکیه است، بعد ایرانه، بعد اندونزی و بعد عراق. در تصویر آفریقا رو هم آورده ام، (آفریقای جنوبی، مراکش، تونس، مصر، اتیوپی):

این کشورها آمار بیشترین تعداد مسلمانان رو هم در خود دارند.

از طرف دیگه، سایت waqi.info میزنم و آمار آلودگی هوا رو هم میگیرم. ایرانشهر از ایران و یک شهری از یونان، از نظر وضعیت آلودگی در وضعیت خطرناک قرار دارند. الآن، نیمه شبه و طبیعتا باید همه خواب باشند، میبینیم که بیدارن و آلودگی هوا برای گروه های حساس در شهر مشهد درست کرده اند.

آلودگی هوای مشهد نیمه شب

این هم تصویری از طیف هوای سالم در اروپاست تا برسه به غرب آسیا و ایران:

چه اتفاقی در حال افتادنه؟ آیا ما با برنامه میریم که نسل کشی بشیم؟ خواننده خوب میخونه که این نسل مفقود الاثر شد!

خوبه که اینجا حقوق بشر رو ببینیم.

آیا آنچه ما میخواستیم بگوییم گفته شد؟

دیروز یک مستندی این تلویزیون گذاشت به اسم عقلا. پول گرفته بودن و مستند درست کرده بودن. فقط برای یک برهه از تاریخ که هاشمی رفسنجانی و احمد توکلی نامزدهای رقیب انتخاباتی هم بودن و آن دوره ای بود که سید احمد خمینی هم در قید حیات بود. خیلی برام جالب بود که زودی تموم شد. یک جا خیلی شیرین داستانی که رفسنجانی از نوه اش تعریف کرد رو گذاشت که مثلا مردم عاطفی هستن، لج میکنن و احساساتی به یکی دیگه رای میدن، و یک جا هم گفت که احمد توکلی هم گفته که گرونی نباید میبود. گفت که این دولت هی استقراض کرد و این خمینی هم تو روزنامه جیغ و داد کرد. برای اینکه جیغ خمینی رو هم نشون بده، در یک صفحه سیاه و خاکستری متنی رو یک نفری همینطور خوند که ما بفهمیم این داشته داد میزده!

دربی فوتبال رو هم نشون داد که دقیقه 88 تو سرو کله هم میزدن! چه مستند جامع و کاملی بعد از اوایل دهه 70 شمسی که حالا من در قرن جدید باید ببینمش، نه؟ دیگه ن

چرا؟

چرا باید ما هنوز بعد از این همه سال نوشتن، دیدن و خوانده شدن، نتوانسته باشیم که یک مستند جامع و کاملی در حوزه سیاست داخلی کشور و نه دیگر کشورها بسازیم؟ آیا مانعی هست؟

البته که مانع هست. چندین سال پیش که در مضیقه بودم و باید مقاله چاپ میکردم. من کامپیوتری بودم. فقط یک مثال زدم که مثلا اگر از یک فرآیندی وارد استانداری بشیم و از فرآیند مشابهی همون رو دور بزنیم این میشه دور و باید حذف بشه. این مقاله، هرگز چاپ نشد. من، البته مطالب چاپ نشده زیادی دارم.

یک بار دیگه، در همین دوران که یکباره ادارات دولتی کاغذها رو احتکار کردن، ما میخواستیم یک کتاب 120 صفحه خواهرم رو چاپ کنیم. کاغذ رو گرمی گرون کرده بودن، و ناچار شدیم چاپ اول، اولین کتاب خواهرم رو بعد از هزار زحمت، سرمایه گذاری روی طراحی جلد و غیره کنار بگذاریم تا بعد. حالا همه اش پشت دست گاز میگیریم که چرا اولین کتاب چاپ شده خواهر باید این کتاب تخصصی میبود که در طول دوره زمان هم ارزشش پایین تر میاد!

حالا فقط این نیست. البته، ما نگاه میکنیم هر کتابی که در کشورهای خارجی تحت تاثیر آمریکا و انگلیس چاپ میشن، باید یک سری کلمات خاص رو داشته باشن و یک سری رو نداشته باشن. یعنی اگر قراره، کتابی به شهرت برسه و همه اون رو دوست داشته باشن، باید استاندارد خاصی داشته باشن. فکرش رو بکنید ما در این کتاب ها در کشورهای مسیحی و مسیحی افراطی بخواهیم مفاهیم اسلامی رو بیاریم. از چاپ کتاب در کشورهای دیگر جز ایران، در این زمینه هم تقریبا منصرفیم!

بعد از این برمیگردیم به ایران. یک مقاله من هرگز چاپ نشد. هرگز، کسی بر آن نظری نداد. هزاران کتاب خارجی آمریکایی و انگلیسی بعد از چاپ، حتما اینجا چاپ میشن. آیا من ایرانی میتونم کتابی در ایران چاپ کنم که مفاهیم اسلامی داشته باشه و از نظر دولتی هم کس و ارگانی رو نقض نکرده باشه و بتونه چاپ هم بشه؟ تجربه اینو نمیگه؟

چه کسی ناظر بر عرصه چاپ و انتشار کتاب در ایران هست؟ آیا آمریکایی انگلیسی؟ آیا، آن فرد یهودی است؟ نمیدانیم. فقط میدانیم که آنچه ما میخواستیم بگوییم، در آن حد که برای ارائه گذاشته بوده ایم، هنوز کسی نخوانده است. چه کسی حاضر است، حاصل دسترنج چندین ساله خود را رایگان عرضه کند، که کسی مثل من بخواهد بعد از کار رایگان، رایگان هم عرضه کند؟ بخش خصوصی مرتبط با امام و حوزه های علمیه به عنوان فعالان و متولی این امور به غیر از دولت مشغول چه کاری هستند که به این امر رسیدگی نمیشود؟ آیا آنها نویسندگان فرمایشی خود را دارند؟ نویسنده مستقل، اصلا به چاپ اول میرسد که بخواهد به جایزه و داوری برسد؟

من خودم به شخصه چند باری هم در مسابقات دانشجویی برای نویسندگی شرکت کرده ام، دیده ام که اصلا حتی نمیگویند اختلافم با نفر اول چقدر بوده! داوری افتضاح، شرایط تصمیم گیری رو تغییر میده!

در مورد مستند و فیلم سازی هم خارج از این نیست. یک فیلمساز، قبل از عرضه تولید خود، مورد اتهام هست که فیلم بدون مجوز میساخته! سوال من اینه که با این هزینه های اعمالی، آیا کسی میتواند با مجوز شروع به کار کند؟ اگر بتواند، احتمالا فرمایشی کار رو شروع کرده، همون چیزی که الآن میبینیم.

نگاه میکنیم برای انتشار یک سایت هم همین رو میگذارند. یک اینماد گذاشته ان، که فقط خودشون اون رو دارن. به ما که میرسن میگن باید برای گرفتنش پول بدی. هیچ تضمینی هم نمیدن که با وجود اون تغییری در روند فروش داشته باشیم! کجای دنیا، برای ارائه سایت ها مجوزی به این اسم داره؟

نتیجه این کارها این نمیشه که هرکسی بدون مجوز بخواد کار کنه، بدون توجه به هزینه ها، و یک امیدی داشته باشه بلکه یک نفر بخواد کار رایگانش رو ببینه؟!

جوان دوره دود و روغن نباتی؟

یک مطلبی دیده ام، مخصوصا اینا که میرن چین و این کشورها مهاجرت میکنن، باب کرده ان که چه انتخابی پدارنمون کردن که ما افتادیم توش!  حالا مجبوریم تو اتوبوس های مدرن کشور خارجی بدنهای زشت تبلیغاتی ببینیم و فحش به آخوند بدیم!

تعدادشون هم زیاده. من دقت کردم، این تهرانی ها خیلی برام جالب بود. از همه بیشتر میخورن، از همه شهرها بیشتر کشیده ان که حالا راحت هم رفتن کشورهای خارجی، حالا اینطوری هم باب میکنن. برای همین ریاست جمهوری هم فقط 33% رای دادن! از این 33% رای دو درصد اینها میشه رای همتی! تقریبا به رضایی هم رای نداده ان و اون باقی مونده هم به رئیسی. یعنی 70% درصد از واجدین شرایط رای نداده ان؟ میدیدیم این دوربین هی کادر بسته رای ها رو منتشر میکرد. کاش به تفکیک شهرها میگفتن کیا رای داده ان. انقدر خرج این شهر و این استان میکنن، آخرش عاقبتش اینه.

حالا، وضع در جاهای دیگه هم برحسب رفاهی که دارن همینه. من نگاه میکنم جوون صاحب مغازه دهه 30 شمسی تو ایران که الآن پیر محسوب میشه، جایش رو به پسرش که الآن یک پستی تو این نظام گرفته نداده و با یک جهش مغازه اش رسیده به نوه اش و یا نبیره اش. حالا این نوه چطوره، خوبه؟

نه، کاملا ناراضی. میری در مغازه. شانس بیاری مثلا جنسی رو که میخوای پس بدی بدیش به همون پیرمرده. اگر همون موقع پیرمرده برای هر کاری یک دقیقه بلند شه بره. کارت بخوره به اون جوونه، دیگه تمومه. قشنگ تموم. بلافصله بدون هیچ گونه نگاهی به حتی اطراف سریع میگه: جنس فروخته شده پس گرفته نمیشه.

برای همینه که مشتری میاد در مغازه، ببینه پشت پیشخوان جوانی هستش احساس ناامنی میکنه و مطمئنا آرامشش هم به هم میخوره.

این جوون پشت پیشخوان، همون جوونی هست که بعدا میره چین، میره ترکیه و کشورهای خارجه فحش به انتخاب پدر و پدربزرگش میده و جنس وارد کشور میکنه که اونجا پشت پیشخوان اونطوری بفروشه!

آرزوهای بلند.

این جوان مثل هر جوان دیگه ای کلی آرزوی بلند داشته. در نتیجه عدم تقارن رشد در کشور، شده وارد کننده اجناس خارجی. تاجری شده، بدون آموزش و یادگیری.

چه اشکالی داشت که اخلاق پدر و پدربزرگت رو هم یاد میگرفتی؟ این موی سفید این پیرمرد ارزشش رو نداشت که از اون چیز یاد بگیری؟

یعنی انقدر پدران ما بی حساب کتاب بوده ان در انتخاب؟

تمام تجربیات رو خودت، اون هم باید با دعوا کسب کنی؟ نمیشه که

کاش یک دوره میگذاشتن همین اجداد ما برای ما. معلم ها که به جز وقت تلف کردن و پر کردن جیب و خراب کردن اون دنیاشون کاری برای ما نکردن. وگرنه، وضع کشور نباید اینطوری میبود.

جد تو پشت همون پیشخوان، دانشگاه رفته. تاجران قدیمی ایران که میگن اخلاق داشتن، درس هایی از مکاسب یاد گرفته ان. اگر مدرسه و دانشگاه فاسد ایران نرفته ان، تربیت مکتب خانه ای داشتن. پدرانشون به اونها قرآن و کتاب های شعر رو کامل یاد داده ان، چیزی که برای نسل نوین قحط شد.

میری، کلی حساب کتاب میکنی و جنس رو دولا سه لا میفروشی. مشتری رو هم ناراضی میکنی. از اونطرف هم یک باری ببینی کل دارایی دو- سه ماهه را دزد زد، چه حسی داری؟ با خودت نمیگی کاش حالا با اون مشتری اونطوری رفتار نمیکردم؟

نمیگم که این کارما بوده. اصلا حتی، جنس رو بالفرض با حساب کتاب درستی فروختی، ولی بازهم این اتفاق میوفته که سی درصد از حسابت میره تو جیب یکی دیگه. مثل باد هوا. با خودت نمیگی کاش برای بدست آوردنش اونطوری خودم رو به آب و آتیش نمیزدم؟

الآن، باید بیاین جای بازار ما آب و آتش یک جاست. هرچند وقت یک بار اجناس مغازه میسوزن. دودش هم تاحدی ما میخوریم. یعنی صاحب مغازه بی اخلاق جوان، هنوز باید به بهای جانش تجربه کسب کنه.

نگاه میکنیم، مغازه هایی یک دوره باز شدن به اسم کافی نت. الآن بقدری اینترنت در دسترس شده که اینها کم کم مغازه شون توجیه اقتصادی نداشته و بستن. دولت هم طبق معمول برای اونها برنامه ریزی نداشته و کلا تعطیل میشن. حالا، پشت سر اینها ما چی میگیم؟

میگیم، درسته خیلی تند تند و در سن خیلی پایین میمیرن، ولی خیلی هم سرمون کلاه گذاشتن.