آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

فلانی بچه هاشو ول کرده تو خیابون، ولی ما بچه هامونو دوست داریم

این حکایت روزگار ماست. همه میگن فلانی که پول داره. ما هم میشناسیمش.

به آرزوی خوب ماها ناراحت میشن، و به بدبختی ما خوشحال. بله، هرکسی میتونه دشمن داشته باشه و براش پاپوش درست کنن. ولی با وجود پدری مثل پدر من قضیه اینطوره که: فلانی بچه هاشو ول کرده تو خیابون، ولی ما بچه هامونو دوست داریم.

هنوز چند وقتی از اون جمله نگذشته که شنیدم باباهه به پسرش میگفت: و تو سر از شیراز درآوردی!

این جمله رو قبلا هم ازش شنیده بودم. وقتی که بچه بودن و در سن 10-12 سال که میگفت پشت میله های زندان میبینمتون، و سر از زندان درمیارین!

باباهه یعنی بو کشیده بود که چند وقت بعد پسرش رو به اتهامی دستگیر کرده اندو هنوز به اتهامی در پاسگاه هست. مردم فساد میکنن، به قرار وثیقه آزاد میشندو بعد هم سر از خارج از کشور درمیارن. چطوره که این باباهه هنوز از جاش تکون نخورده! حالا، این پسرش رو یادم نمیاد که تا حالا پاشو از کشور، حتی برای زیارتی خارج گذاشته باشه. اگر تو از بی گناهی پسرت اطمینان داری، برای چی با بلند نمیشی پسرت رو با سندی آزاد کنی؟!

اصلا، ترسیدی مالت رو با پاپوش از چنگت دربیارن، نه؟

شما جدا از جامعه این

و مدیریت شما دست ماست. این مهم ترین رکن یک مدرسه اس، تا زمانیکه بچه بزرگ شه و در سن 18 سالگی گواهی رانندگیشو بگیره و بعد هم بچه دار بشه. تا اون موقع ما پدرمادرا به کمک مدارس، اینو به بچه هامون یاد میدیم.

البته، از نظر ماها اشکال نداره که بچه یک بار بره مغازه و خرید کنه، یا حالا یک بار (یا شایدم چندبار) هم با مادرش برن مسجد موقع روضه. البته، اونم دقیقا وقتی که کیکی، نذری ای چیزی میدن. اونجا، مادر آموزش های لازمو میده:

1- تو بی دستوپایی، یا شایدم مردم دزدن. دیدی سینه ریزت گم شد؟

2- مردم کثیفن، حتی اگر ما از همه کثیف تر باشیم. پس تردد با کفش تو مسجد جایزه.

بعد، معلم پرورشی بچه ها میادو بهشون بستنیو نمره میده که بیاینو یک روزی که از والدینتون اجازه گرفتیمو مدیریتتون دست ماها بود، باهم بریم مسجدو بستنی بخوریم. آخر دو نماز هم، همه بستنی به دست یک عکس یادگاری میگیرندو یکی سینه ریزش گم میشه. اون وقته که بچه خیلی دوست داره بگه، همه مسجدی ها خواهشا تا من کیفاشونو نگشته ام، مسجدو ترک نکنن!

پیشنهاداتم برای اخبار دیدن

در رو باز میکنم، بوی تند چوب سوخته دماغمو میسوزونه. با خودم تخمین میزنم که آلودگی هوای مشهد آیا تا خود 5شنبه هم ادامه پیدا میکنه؟

شماها که البته خوشحالین و من بهتون تبریک میگم. چون اصلا اخبار نمیبینید. ولی بقول تلویزیون همه دیگه شهروند خبرنگار شده اند، اما چقد در عوض سواد رسانه ایشون بالا رفته؟!

جناب ماها بی تقصیریم. یک عمر گولتو خوردیم تا پله های سواد و ترقی رو کم کم با سعی و خطا، و نه آموزش در هیچ جایی از دنیا یاد گرفتیم. یکیش مثلا نتیجه گیری از اعلام آتش سوزی های شما در جنگل های کالیفرنیاست. وقتی تلویزیون زیرنویس میکنه کالیفرنیا داره هنوز هم میسوزه، معنیش اینه که جنگل هایی از ایران هنوز هم دارن میسوزن. حدود نیم ساعت بعد اگر زیرنویس کرد که مثلا جنگل های اندیکای خوزستان 5 روز بود که داشتن میسوختندو حالا مهار شده، اصلا جای تعجبی نیست.

وقتی زیرنویس کرد که قیمت نفت کمی رفت بالا، شاخص سهام و بورس کمی رفت بالا، و در عوض قیمت سکه در ایران رفت پایین معنیش چیه؟ معنیش اینه که مثلا یکی از نفتکشای ما رو زده اند، دیالله پولشو بدین. چطوری؟ کافیه اعلام کنی میدونی همه دارن تندتند بورس سرمایه گذاری میکنن تا پول نفتکش رو جور کنن. دآفرین جناب. زودباش برو تو بورس سرمایه گذاری کن که سکه و پول ایران بی ارزش شد.

دیگه کم کم عادت میکنین. چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.


بعدا اضافه کرد: گربه نره و روباه مکار داریم ماها. گربه نره میشه مثلا اداره اطلاعاتو تبلیغات بدردنخورش. روباه مکار میشه اصحاب رسانه، تلویزیونو امثالهم. طبق معمول هم آدمایی ساده دلی مثل ماها قراره پینوکیوهاشون باشیم.

خاک تو سرتون

این کمترین فحشیه که زائرین محترم حرم  امام حسین با لهجه های مختلف فارسی نثار موکب دارها میکنن. بعد، تظاهرات عراقی ها، امسال، در مسیر حرکت این زائرین هست. چی؟ شهرهای شیعه نشین عراق مثل نجف، کربلا، العماره و غیره. آیا حق ندارن؟

شماها بگین کار آمریکایی هاست. ولی از اونطرف تو رو و پشت سر عراقی ها تا میتونین فحش بدین! خود من بشخصه چقدر دیدم زن های به اصطلاح محجبه تا تونستن به این ها فحش دادن؟! هم داخل و هم خارج؟ صداهاتون به گوششون نمیرسه؟

یا یک سرچ بزنید ببینید چقدر شایعه درست کرده این، علیهشون، تو همین ایران. بعد اون وقت تلویزیون ما، زائرا رو نشون میده به چه خوشگلی دارن راه میرن. من اصلا مونده ام دوربین چه طوری اون راه قشنگا رو برا فیلم گرفتن پیدا میکنه. دو سال پیش، خواهرم که رفته بود کربلا، میگفت بقدری ظرف یک بار مصرف این ایرانی ها در مسیرشون پرت کرده بودن که هرچقدر میگشت دنبال یک فضای خالی از آشغال، اصلا پیدا نمیکرد.

از عمد هم هست. موکب دارا باید مترجم پیدا کنن تا به این ایرانی ها بگن: لطفا آشغال نریزید. یا ایرانی میاد با یک پارچه که توش چیزی مثل گوهه! به موکب دار میگه برام بشورش! حالا موکب دار سمت عراقی باید مترجم پیدا کنه تا به ایرانیه بگه لطفا گوهتون رو ندین به ماها بشوریم! خیلی هم مودب باید این کار رو بکنن که یک وقت به توی ایرانی برنخوره!

خبرنگار رپرتاژ آگهی

یکی این لبافی و یکی این اسلامی. دیگه میدونیم خبرای گوهی رو اونا پخش میکنن. اسلامی تو کار پخش اخبار تکنولوژیه و بابتش پول میگیره، و لبافی تو کار پخش خبرای مثلا فرهنگی.

دیروز موضوع لبافی سینمای کودک بود، به بهانه هفته کودک. میگفت برای کودک سی ساله که فیلم نیست. احتمالا منظورش هم این بود که فیلمای سیاه یا قرمز نیست. چون من از سال 82 که قرار بود به ایران حمله کنن، یادمه سینمای ایران عملا سینمای سیاه و قرمز شد؛ سینمای وحشت توخالی. فیلم میبینی، مثلا همین GOT، وحشته. ولی هنری درش هست که باعث میشه بخوای بیشتر ببینیش. ولی فیلمای ایرانی، از جمله فیلم کودکش هم شده ان فیلمای وحشتی که از قرار معلوم هنری در اون ها نیست.

ترس و وحشت شاید بخش جدایی ناپذیر زندگی ما انسان ها باشه، طوریکه حتی مابزرگترها به قدری بهش عادت میکنیم که یادمون میره بعضی فیلم های کودک ژانر وحشتن. نکته بعدی اینه که این خانوم لبافی، گویا شبکه پویا نمیبینه. تو این شبکه پر هست از انیمیشن هایی که وقتی تموم میشن، تیراژشون نشون میده همه ایرانی بوده ان که روشون کار کرده ان. آیا این زن ندیده که اینا کار داخل بوده ان. انیمیشن های خوبی هم هستن. اینها جزو فیلم کودک قرار نمیگیرن که هر روز داره پخش میشه؟! من یادمه کودک بودم و تئاتر و سینما زیاد میرفتم. اصلا یادمه که بخشی از سینما به من متعلق بود. حتی یادمه که فیلم سینمایی پلنگ صورتی هم دیده ام، و این پلنگ صورتی همه میدونن که کارتونه. هیچ اشکالی هم نداشت، خیلی هم از نظر من کودک 4 ساله خاطره انگیز بود. زمانی که شما از فیلم سیاه و قرمز دزدعروسک ها تعریف میکردین، من اصلا به اون توجه نمیکردم و دلم میخواست روی پرده سینما فیلم سینمایی پلنگ صورتی رو ببینم و سینمادارن هم اینو درک میکردن و به من کودک توجه میکردن.