آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

مراسم تنظیم آهن

همسایه ما الآن در حال اجرای مراسم تنظیم آهن هستن. مثل همه کارگرایی که در این زمینه حد نشناسن، اینها هم ویژگی خاص خودشونو دارن. به جز اینکه امروز صبح از اول صبح با بوی گازوئیل ژنراتور همسایه و با بوی جگرکی تا الآن داریم سر میکنیم، و به جز اینکه الآن دقیقا در روز جهانی مراقبت جوی (20 اکتبر) هم هستیم، الآن متوجه تنظیم آهن همسایه در ارتباط با خانه مون شدیم. عکس گرفته ام، ولی چون کمی دیر گرفته ام، فقط تونسته ام شاخه گیر کرده در آهن همسایه رو بگیرم. ولی تا قبل از آن، داشتن آهن رو از درخت رد میکردن. به خواهرم که گفتم، گفت فکر کرده همسایه اومده بالای دیوار تا تنظیم کنه. آخه، اون یکی دوستش تعریف کرده بوده برا خواهرش همین اتفاق افتاده بوده. خواهرش رفته بوده شورت و کورستاشو بالای پشت بوم طبقه سه پهن کرده بوده، بعد درست همون موقع کارگر رفته همون جا تا آهن خونه کناریشونو تنظیم کنه بفرستن بالا. کلا یکی از مراسمای جالب ما، همین مراسم تنظیم آهنه:



به عکس نگاه کنید؛ تیکه ای از درخت شکسته داخل تیر آهن ساختمان همسایه جا مانده!


بعدا اضافه کرد (عکس های بیشتر):

توضیح: خواستم ببینین که این دو ساختمون جدیده با جگرکیه، همسایه ان

اینم آثار بیشتری از جزئیات شکستن درختو این جور چیزا



________________________________________

پ.ن: الآن تیتر روزنامه «آفتاب» رو دیدم که تیتر بزرگ زده: افزایش فارغ التحصیلان بی کیفیت در کشور. خجالت هم نمیکشن. میگن قداشون کوتاهه، و استانداردهای لازمو ندارن!

سپاهو شیخا لطف نکنن، لطفا

اون یکی خادم منافق مسجدو سپاه معرفی کرده. الآن سه تا بچه داره. زنای مسجد برای زاییدن اون یکی بچه اش به زور پول جمع کردن و بقدری پول زیاد شد که دید خوبه بچه شو سزارین کنه. این یکی هم، همینطوره. بقدری پولدار شد که در حالی که خادم مسجده، بچه دومشو هم به دنیا آورده. نگاش میکنی، زنه همه اش مظلوم نگاه میکنه. اصلا، مخصوصا همه اش هی باخودشون فکر میکنن یک وقت قیافه شون و یا قیافه بچه شون مثل خودم خرزهره نشه.

البته هم، تجارت میکنن. مثل اون گداهایی که بچه هاشونو میکنن وسیله تجارت، این روزا خودش و یا مادرش مخفی میشینن و به بچه یاد داده ان که بره به مردم چای بده. حتما هم خرماها رو طوری به مردم بده که اول اون ریزاشو داده باشه. مثل بچه گداها از مسیر دلسوزی مردم بهره مند بشن.

نمیخوام خیلی بچه اونا رو با با بچه های ما مقایسه کنم. همه اش هم میگم خدا کنه که مثل اونا نشیم. ولی ازون طرفش کسایی که تو سپاه هستن نسبت به این مطلبی که مینویسم چی میگن؟ میگن چشت ندوه، لطفا! اینا و ما هم مثل تو هستیم! به خاله سپاهیم میگم، خاله رفته ام خونه شیخ حمید، زنش النگوهاشو آورده بالا. میگه اونا طلا گرمی ان! (یعنی چشت ندوه، لطفا). به خاله سپاهیم میگم، خاله دخترش همه اش به انگشتاش نگاه میکرد و اصلا نباید با من حرف میزد. میگه، اونم مثل تو. باباش مجبوره اینطوری تربیتش کنه!

ما که مثل هیچ کدومشون نبودیم. اصلا مثل خرزهره بزرگ شدیم. لابد خالهه منظورش از مثل تو، منظورش مثل خودش بوده!


خیلی دوست دارم جنگ بشه، تا این سپاهی ها بیفتن جلوی جبهه... چون تا حالا خیلی داده ایم شکم گنده کنن.

یکی سپاه، و یکی شیخا! زنیکه الآن داره دو سال میشه. به اسم آوردن بچه اش از مدرسه. بچه ش رو میذاره اونطرف و خیره خیره به من نگاه میکنه. حتی اگر تف تو صورتش هم بکنم، بازم خیره نگاه میکنه. قیافه زنه، شیخیه. اعصابمو خورد میکنه. شاید منظورش از این نگاه کردن اینه که دستور داره. گاهی زنی هم همراه خودش میاره که اون هم خیره نگام کنه! همه با هم چشماشونو درمیارن و یک ساعت، خیره نگات میکنن! بعد، خودش هم عینکیه. یک باری میبینی 6 تا چشم، رسما نگات میکنن. فکر کنم کار شیخاست. از گفتن این جمله هم که لطف نکنن، لطفا گذشته. واقعا، نمیدونم چی کار کنم!

شیشه، بر سر جوان‌های ما

اینجا که هستیم گاهی جوون هایی ماجراجو، و شایدم به دنبال لباس نظامی میان این ورا، وگرنه در پادگان خیلی فاصله داره با اینجا. بعضیاشون که میان صورتاشون یک قرمزی خاصی داره. شاید این قرمزی ناشی از نقرس باشه، و شایدم مصرف مواد و شایدم هردو. بعضیاشون، صورتشون داد میزنه که فرهنگ ندارن، از روستا و یا جای ناجوری اومده ان و سوءمصرف هرگونه موادی انگار بر این بدن های خیلی وقت پیش مرده شون رواست.

پریروز اینا داشتم آشغال جای در خونه میذاشتم که صدای نامفهوم جوونی از سمت خیابون شنیدم. اگر از کنارم رد نمیشد، نمی فهمیدم که چی میگه. اصلا، از کنارم هم با دو رد شد. داد میزد: بی پدر. بعد هم عین دیوانه های زنجیری و شایدم معلولین، رفت سمت صندوق عقب ماشینی و در حالی که به قفل صندوق عقب نگاه میکرد، با اون یکی دستش انگار داشت یکی توهمی رو میزد. بعد هم خیلی سریع دوید سمت اون یکی خیابون. درست همون جایی که ماشین ها قبلا مرغمو زیر گرفته بودن. موهاش کاملا کوتاه بود و شاید سربازی راهی سفری از روستا به شهر.

البته، اینو که برای مادرم هم تعریف کردم، گفت پسر 15 ساله همسایه هم یک همچین اتفاقی براش افتاده بوده. سر نماز همسایه ها میان دنبال زنه، که کجایی بیا پسر 15 ساله ت رفته بالای تیر چراغ برق. یک بار دیگه هم دو تا جوون دیده بود که هردو همینطوری وسط جاده دراز کشیده بودن. بابام میگفت اینا رو ماشین میزنه!


پیشنهاداتم برای بارش باران

ماه مهر رو به اتمام هست، و ما به جز ذره ای نم جزئی، بارانی تا حالا ندیده ایم. در شهر مرزی مشهد زندگی میکنم. جایی که اگر مرزهایش را باز کنند به جز زائران داخل کشور، از خارج از کشور همه از آن جا تردد خواهند کرد. مشهد، شهریست مرزی که با افغانستان و ترکمنستان همسایه است.

امروز مرز میرجاوه از پاکستان را باز کردین برای اربعین. در این ایامی که اختلاف دمای مشهد بین 0-16! درجه است، منتظریم نظاره گر باز شدن مرزهای افغانستان و ترکمنستان هم به مناسبت اربعین باشیم. تلویزیون، و آن هم شبکه خبر از ما میخواد که این روزا با اتوبوس تردد کنیم. اما مگر میشود؟ زائری را که با سرعت خانه اش را کنده و در حال تردد هست تا از مشهد به نجف برسد را چه خواهید گفت؟ ترجیح میدادم یک هفته ای به مناسبت اربعین مشهدی ها رو تعطیل میکردین!

تکنولوژی پیشرفت کرده؛ ایران موفق به بومی سازی بارورسازی ابرها شده، اما آیا این کافیه؟ آیا این کافیه که به مردم توصیه کنید با اتوبوس و مترو هنگام اربعین از مشهد به کربلا و نجف بروند؟! آیا امکان پذیر است؟

خدا پدر ادیسون و بعد از آن مخترع لامپهای مهتابی را بیامرزد. خدمات بزرگی در حال صورت گرفتن به بشر است. مردم هم وقتی ببینند اختراعی در اختیارشون قرار گرفته که آلودگی، و اتلاف کمتری دارد در منازلشون از آن بهره میبرند. پیشنهاد میکنم، اینها رو بیشتر به مردم معرفی کنید تا هنگام اربعین مردم هی مجبور نشن سرچ کنن هنگام آلودگی هوا چطوری سم زدایی از بدناشون کنن!

تعبیر خواب

بعضیا میگن ایرانی ها بیشترین استفاده از تعبیر خواب رو میبرن. ولی من خودم بشخصه شک دارم که ایرانی ها بیشتر به خوابشون توجه دارن، و یا ژاپنی ها. به هر حال ما از 24 ساعت حداقل 8 ساعتشو خوابیم. خوبه که به اون 8 ساعت هم توجه خاصی داشته باشیم.

نکته ای که درباره تعبیر خواب وجود داره اینه که کار سختیه. چه بسا تو خواب میبینی که بعد از انتخابی همه چیز خوب و عالی شده، ولی برعکسش باشه. دلیلش به نظر من اینه دقت نمیکنی که خواب براساس شرایطی خوب تعبیر میشه. مثلا تو خوابت میبینی که طرف معامله ات بهت یک میلیون همون اول کار داده و تو خوشحالی. حالا، در واقعیت این یک میلیون به تو داده نشده. اگر تو بخوای براساس خوشحالیت از خواب دیشبت تصمیم بگیری که پس خوب اومده و ادامه بدم، اشتباهه. چون، شاید این خواب داره میگه اگر یک میلیون همون اول به صورت بیعانه بهت داده میشد، باید خوشحال میبودی. اون وقت باید بگی پس براساس خواب، معامله بد اومده.

بعضی خواب ها هم هستن که تعبیرشون راحته. مثلا خوابی که دوست حضرت یوسف تو زندان میبینه. خواب میبینه که سرش غذای کلاغ ها شده. با این خواب، خب واضحه که بد اومده.

البته خواب ها شرایط و تنوع زیادی دارن. و نمیشه خیلی راحت نسخه پیچید. مخصوصا که بعضیاشون انطباق با واقعیت میخورن، و بعضی هم نه. با این وجود این ها تعبیر خواب کار آسونی نیست. ولی نباید هم بهشون بی توجه بود.



پ.ن: نمیدونم حکمت این آبیاری اول پاییز ماشین شهرداری چیه؟ نزدیک صبح میاد، به اسم آبیاری هوا رو حسابی آلوده و گازوئیلی میکنه و میره.