آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

دوست بدون ماشین دختر بی ماشین، تو ماشین باباش

البته حالتای دیگه عنوان هم میشد. اگر دختر باشی و سوار ماشین دوستت شده باشی که همون دوستت هم ماشین نداشته باشه، حرفمو بهتر میفهمی. دخترا در جامعه، وقتی مخصوصا بزرگتر میشندو به سن 17-18 سالگی میرسن با قوانین نانوشته بیشماری مواجه میشن. یکیش همینه که باید بدونی حتی الامکان، حتی اگر دوستت برای دو میلان بهت تعارف زد، حالا که داره باباش میرسوندش تو رو هم برسونن، باز هم سوار ماشین بابای دوستت نشی، مخصوصا اگر دوستت در اون سن رانندگی بلد نباشه و اصلا ماشین نداشته باشه.

فکرشو بکنید، بابای دوستتون الآن در حال لطف کردن به دخترشه. دختری که رانندگی بلد نیست و ماشین هم نداره. بعد حالا چقدر برای باباهه میتونه سخت باشه که بیاد و این بار کسیو سوار کنه که میشه دوست یک همچین دختری. براشون خیلی سخت بوده که حتی همون دختر رو هم سوار کنه.

نمونه از این سوار شدنا زیاد دارم. یکیش خودمم. یادمه یک بار سوار ماشین بابای دوستم شدم که میخواست فقط از سر آموزشکده منو برسونه تا سر خیابونی که اون جا ایستگاه اتوبوس بود. خود دانشگاه سرویس رایگان داشت برای اینکار. بعد، هیچ چی دیگه. همه چیز عادی به نظر میرسید تا اینکه من از ماشین پیاده شدم. بابای دوستم همون جا مراتب اعتراض رو به دخترش صادر کرد که هی، این دختره چرا در رو اینطوری میبنده؟!

قبل از اون هم یک باری که بعد از کنکور یکی از همکلاسام سوار ماشین باباش کرده بودمون اینطور شد. باباش یک جایی ایستاد تا برامون بستنی بخره. همه بستنی خوردیمو وقتی خواستم پیاده بشم گفتم: آقا، همین جا پیاده میشم. این گفتن آقا، در شرایط عادی حتی اگر با مردی صمیمی باشی اشکالی نداره. ولی حالا فرض کن که سوار ماشین آقایی شده ای که دخترش همکلاس توئه و رانندگی هم بلد نیست. اینجا خود دختر اسکول، چون میدونست خودش اسکوله در مورد آقا گفتن من با خنده یک چیزایی گفتو تموم. بعد از اون برای خواهرم هم که تعریف کردم، نمونه مشابهی رو گفت. گفت که اون باز از من باهوش تر بوده و بعد از طی دو میلان به دوستش گفته، من هم همین جا پیاده میشم، چون میخوام برم خودکار بخرم. اینجا هم بابای دختره کلی سرصدا راه انداخته که این دختره چرا میخواد اینجا پیاده بشه؟!

تازه، خواهر من کلی کلاسش بالاتر بوده و دختره کلی از خواهرم جای باباش تعریف کرده بوده که این دختره دانشجوی فلان رشته تو فلان دانشگاهه.

این در مورد پسرها صادق نیست. مخصوصا پسرهایی که رانندگی هم بلدن، برعکس، اگر کنار پدرشون بشینن در حق پدره لطف کرده اند. حتی اگر از عبارات قشنگ هم استفاده نکنن، لطف بزرگی به پدرشون کرده ان. مثلا یکی از پسرها تعریف میکرد که نشسته بوده کنار باباش، و فقط کافی بوده به باباش بگه اٌی؛ این یعنی مثلا فلان تابلوی راهنمایی رانندگیو باباهه رد کرده بوده. یا یک فحش دیگه ای به کار میبرده که مثلا فلان جا باباهه باید فلان کار رو میکرده. این کلی برای باباهه باید جای قدرشناسی میوورده و از این جور لطف ها دیگه. حالا فکر کنید همین پسر، از باباهه بخواد دوستشه تا یک جایی برسونه. فکر کنم باباهه کلی کیفور بشه.

در مسیر فرودگاه

خونه ما دقیقا زیر یکی از مسیرهای هواپیماییه. خیلی نزدیک به فرودگاه نیستیم و اسم آدرس خونه مون هم فرودگاه نیست، ولی خب با صدای هواپیما بیش از دو دهه است که خو گرفته ایم.

نمیدونم حافظه انسان چه طور کار میکنه، ولی انگار حافظه بلندمدتش از دوران کودکی از یک لایه های درونی شروع میشه و با کیفیت، و به مرور که سن بالا میره، لایه های بعدی با کیفیت احتمالا پایین تری شکل میگیرن و تشکیل حافظه بلندمدت انسان رو میدن. برای همین احتمالا حافظه ما برای سال های اول تر زندگیمون، از زمانی که مغز تکامل یافته، عمیق تر شکل گرفته.

حالا اینو داشته باشین. داشتم خواب میدیدم که یکی از هواپیماهای بالا سرمون داره سقوط میکنه و میریم جای پنجره و می بینیم که یک هواپیمای مسافربری سفید و خوشگل، هی با سنگینی تمام، شبیه چیزی مثل بادکنک داره رو خونمون، شاید، میاد پایین. همه آدمای اطراف مثل موقعیت زلزله سرجاشون ایستاده ان، و از جاشون تکون نمیخورن تا اتفاق بی نظم کننده ای موقع سقوط نیفته. بعد که هواپیما سقوط کرد، باید از جاهاشون تکون بخورن. مثل همیشه منم، تو خوابام بی نظم، از هیچ اصلی پیروی نمیکنمو هر وری که دوست دارم میرم. بعد، تازه اصلا حواسم هم نیست که انگار 10 سال از ساختار قبلی زندگیمون گذشته و هنوز برادرم هستو اینا. بعد، هیچ چی دیگه. بلند شده ام تو تاریکی. میبینم همه جا تاریکه، و صدای هواپیما هم نیست انگار. بلکه، صدای دریل کاری و مته کاری همسایه است.

ما از این خوابا زیاد میبینیم. اصلا گاهی اگر اشتباهی ساعت 11 شب، خوابمون ببره و همون موقع که هواپیما از بالا سرمون رد شه که ممکنه به طرز فجیعی از خواب بپریمو

ماهی از سر می گنده

پارسال، سال تحریم طلا و سایر فلزات سنگین بود. امسال، تا همین دیروز قیمت طلا بقدری پایین اومد که دیروز اگر مغازه دارا میدیدی از ترس چطوری چششون دنبال مشتری بود! البته، من از این مغازه دارا وقتی تو مغازه شون نشسته ان تعجب میکنم. تا وقتی مغازه دارن، هی آیو وای به قیمت میکنن، ولی وقتی از مغازه میان بیرون شاهن!

اینو گفتم که یک یادآوری از شرایط و اوضاع کشور هنگام تحریم چیزایی بکنم که باوجودی که خودمون داریم چه بر سر مردم میاره. یادمه، اون سال چند روز بعد از اعلام تحریم، اخبار، یک کوهی از طلا (یا حالا شایدم شبیهش) نشون مردم دادو گفت ما اینو داریم و شما غم نداشته باشین!

مشخصه، تحریم چیز بدیه و خودکفایی در محصولات استراتژیک خوبه. یکی از این محصولات گندمه. گندمی که امسال به دستور وزیر کشاورزی قرار شد مشهدی ها نکارن. قبلا هم اعلام نکرده بود که سیستانی ها به جاش یک فکری بکنن تا جای مشهدی ها رو بگیرن. بعد، حالا دیروز خبر زیرنویس کرد که قراره گندم هم وارد کنیم! خب دیگه، تحریم سال آینده مون جور شد. بالاخره این آمریکایی ها باید یک چیزی برای تحریم داشته باشن. اینو خود جناب وزیر کشاورزی داره بهشون میده.

خصوصی یا عمومی

الآن بحث در مورد مدارس خاص (خصوصی) و عمومی باب شده. این روزا دوباره برای حفظ تنوع مدارس و حفظ مدارس تیزهوشان و استفاده از اهرم، از اهرم کودکان بیش فعال و اوتیسمی بهره برده اند. همان اهرمی که با کمک اون یک سری مادران رو ویژه فرض کردن تا در چرخه اقتصاد حضور کمتری پیدا کنن تا در عوض به کودکان خاص خودشون رسیدگی بیشتری بکنن. همون مادرا و پدرا حالا اومده ان میگن بچه ما خاصه، میاد تو مدرسه کتک میخوره و ما باید جداش کنیم.

من خودم بشخصه میدونم که کتک خوردن یک بچه 4-5 ساله اوتیسمی در مهد چه معنی ای داره. کودکی که حتی نمیتونه اشک بریزه، و یا حتی صداش دربیاد که وقتی داره کتک میخوره. اما، این کودک واقعا مشکل داره و نمیتونه از خودش دفاع کنه، یک نفر لازم داره که درفضای کوچکتری جلوی بقیه بچه های اوتیسمی رو بگیره که باز هر کدومشون هم درجات مختلف اوتیسم رو دارن.

اما حرف اهرم تلویزیون بچه اوتیسمی با درجه خفیف هست، یعنی اونجایی که میخواد بگه تنوع مدارس لازمه، و تیزهوشان و اوتیسمی خفیف معنی داره و لازمه! دلیل ظریفی که از اون طریق حرف خودشونو به کرسی بکشونن. در ژاپن این کار رو نمیکنن. حتی اگر بچه ای لال باشه، و حتی اگر بچه ای توسط یک پسر باهوش در سنین پایین کتک بخوره، باز هم ترجیح میدن که اون بچه به عنوان تنها بچه ای که فرصت پیدا کرده در مدارس عادی درس بخونه بره و برای ماندن در جامعه گرگ تلاش کنه. براش فرهنگ سازی هم میکنن. براش فیلم، و انیمیشن درست میکنن و میخوان از هر دو طرف که همدیگه رو تحمل کنن، شاید تنها فرصت یک باهوش بودن کنار یک لال باشه، و یک لال بهترین فرصتش بودن کنار یک باهوش باشه. شاید این دو ترکیب بهتری برای جامعه 10-20 سال آینده شون باشن.

الآن مادری از فرستادن بچه اش به سربازی و مدارس عادی وحشت داره. چرا؟ چون از همون کتک خوردن، و یا معتاد شدن پسرش در 17-19 سالگی در سربازخونه ها و یا مدارس استرس داره. خب، اگر استرس داره چرا باید عادی ها رو اجازه بده برن تو اون فضاها، ولی خودش بچه اش اوتیسمی خفیف و یا تیزهوش فرض بشه و نره سربازی!؟ این تبعیض نیست؟! ناراحته، بره مدارس خصوصی. ولی حق نداره برای کل جامعه تصمیم بگیره.

این چیزا، صبر میخواد. بله، ما الآن به رفتن به خیلی جاهای خصوصی مشکل داریم. ولی جاهای عمومی هم دیگه اون جاهای ملی و دولتی سابق نیستن. من خودم ترجیح میدم هنوز برم اداره پست اون هم از نوع مرکزیش تا پیشخوان دولت! احساس میکنم بهم احترام بیشتری گذاشته میشه و حفظ پول قبلا از نوع عدم اتلافش معنی بیشتری داره. اما آیا در مورد بانک هم همین طوره؟ نه، عضو کارت شتاب بسیاری از بانک ها هستم، ولی بانک خصوصی سامان رو فعلا ترجیح داده ام. باوجودی که بانک ها از یک قماشن و کلا یک مشکلی درشون هست. نمیشه به خاطر یک ناراحتی یک عده در یک زمان کوتاهی، خیر و سود بلندمدت رو نادیده گرفت.

مراسم تنظیم آهن

همسایه ما الآن در حال اجرای مراسم تنظیم آهن هستن. مثل همه کارگرایی که در این زمینه حد نشناسن، اینها هم ویژگی خاص خودشونو دارن. به جز اینکه امروز صبح از اول صبح با بوی گازوئیل ژنراتور همسایه و با بوی جگرکی تا الآن داریم سر میکنیم، و به جز اینکه الآن دقیقا در روز جهانی مراقبت جوی (20 اکتبر) هم هستیم، الآن متوجه تنظیم آهن همسایه در ارتباط با خانه مون شدیم. عکس گرفته ام، ولی چون کمی دیر گرفته ام، فقط تونسته ام شاخه گیر کرده در آهن همسایه رو بگیرم. ولی تا قبل از آن، داشتن آهن رو از درخت رد میکردن. به خواهرم که گفتم، گفت فکر کرده همسایه اومده بالای دیوار تا تنظیم کنه. آخه، اون یکی دوستش تعریف کرده بوده برا خواهرش همین اتفاق افتاده بوده. خواهرش رفته بوده شورت و کورستاشو بالای پشت بوم طبقه سه پهن کرده بوده، بعد درست همون موقع کارگر رفته همون جا تا آهن خونه کناریشونو تنظیم کنه بفرستن بالا. کلا یکی از مراسمای جالب ما، همین مراسم تنظیم آهنه:



به عکس نگاه کنید؛ تیکه ای از درخت شکسته داخل تیر آهن ساختمان همسایه جا مانده!


بعدا اضافه کرد (عکس های بیشتر):

توضیح: خواستم ببینین که این دو ساختمون جدیده با جگرکیه، همسایه ان

اینم آثار بیشتری از جزئیات شکستن درختو این جور چیزا



________________________________________

پ.ن: الآن تیتر روزنامه «آفتاب» رو دیدم که تیتر بزرگ زده: افزایش فارغ التحصیلان بی کیفیت در کشور. خجالت هم نمیکشن. میگن قداشون کوتاهه، و استانداردهای لازمو ندارن!