آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

زلزله 5.9 ریشتری آیا پس از فوردو؟

درست بعد از اینکه اعلام کردیم، تزریق گاز به سانتریفیوژهای فوردو داریم، دیشب زلزله ای در آذربایجان شرقی رخ داد که متاسفانه تا کنون اعلام شده جان 5 تن از هموطنان رو گرفته، با 42 پس لرزه. یک لرزه ای هم هرمزگان احساس شده به بزرگی 4 ریشتر.

آیا ارتباطی بین گام چهارم کاهش تعهدات برجامی با زمین لرزه دیشب آذربایجان شرقی بوده؟ آیا ایرانی ها مطالعاتی برای بررسی این رابطه ترتیب داده اند؟ که معلوم بشه، واقعا طبیعی هستن و جدا از دست بشر و یا به دست بشر رخ میدن؟

این ها سوالاتیه که هر بار بعد از لرزه های این چنینی ذهن منو به خودشون مشغول میکنن. مخصوصا که می بینم خیلی ها هستن که دنبال نشان دادن کوتاه بودن دست خدا با انجام آزمایشات مشابه هستن. چند وقت پیش فیلم دارک رو که آلمانی زبان ها درست کرده بودن، میدیدم. فیلمی بود برای نشان دادن کشیشی پلید که در دروازه ای از زمان عبور میکنه و به زمان های مختلف سفر میکنه. در این راه، کسانی هم کمکش میکنن و کسانی هم قربانیش میشن. فیلم نشون میداد که دست کشیش پلید در قربانی کردن و جابجا کردن انسان ها در ادوار مختلف در کار بوده. اتفاقا این فیلم رو به تاسیسات هسته ای بعد از حادثه چرنویل 1956 مربوط کرده بودن. فیلم از این جهت مشکوک بود که شاید کارگردان آن میخواست این رو برسونه که دست خدا کوتاست و شاید اتفاقات ناجوری که ممکنه اطرافتون رخ بده، به دست کسی باشه که در زمان حرکت می کنه.

امروز، که چنین فیلم هایی درست میشه، آیا باید ماها دشمن رو دست کم بگیریم؟ اون هم دشمنی که بارها سعی در اثبات این نکته داره که دست خدا کوتاست؟

چراغ راهنمایی رژیم صهیونیستی

البته این عکس بیشتر برای منه. یکی این که وسط خط عبور عابر پیاده واینایستیم عکس بگیریم و دیگه اینکه کیسه سنگین داریم، تا حد ممکن سریع ردش کنیمو همونطوری نذاریمشو بگیم سنگینه.

بعضی چیزای خوب رو باید از هرجای دنیا که رفتی یاد بگیری. یک وقت دیدی از همین خط عابر پیاده زنی رد میشه که بقدری مهر مادری داره که بچه 7-8 ساله اش رو کول میکنه و رد میکنه. فکرش رو بکنید برای ماها حمل یک بچه 2-3 سالش هم سختو سنگین میرسه، چه برسه بچه سنگین وزن تر از اون. یک وقت هم میبینی، تابلوهاشون رو با مفهوم تر از ماها طراحی میکنن.

یادمه دوستی داشتم که از هنراش داشت تعریف میکرد. یکیش این بود که به خاطر دنبال گشتن برای آلبوم عکس، همینطوری داشته با ماشینش میرفته و یک جایی چشم خوشگلشو میگیره و همینطوری می ایسته. بعد هم ماشین پشتیش بهش میزنه و انگار مرد مسنی بوده. دختره هم به راننده مثلا میگه کاری نشده و اتفاقی نیافتاده و همینطوری قضیه خیلی خوشگل تموم میشه...

خوب نیست دیگه. در بیای بگی اولا من انقدر خوشگلم که بعد از مهمترین مدرک زندگیم که گرفتم هی راه میافتم با ماشین دنبال آلبوم عکسو بعد هم از زبون قشنگت شروع کنی به تعریف کردن که چطوری قوانین رو باهاش زیر پا میذاری ...

دختر مادر زعفران دزد

مردی که باید در خانه سالار باشه، اگر مقاومت ببینه، شاید پدر من بشه؛ دشمنی که هدفش نابودی زندگی بچه هاش باشه. در راستای اهداف شوم پدر من سفیهان و فاسقان زیادی خدمت کردن، و ما به عنوان فرزندان این پدر تا بچه بودیم، کوچیک بودیمو منفعل، و وقتی بزرگ شدیم، فاعل شدیم.

نگاه میکردیم، که مادرم زعفران میدزدید، از بابام. از اون زعفران هایی که باباهه قرار بود به عنوان سلام به فامیل بده. به فامیل درد. به فامیلی که نمی شناختیمش. بابام زعفران فروش بود. کارخانه یخچالسازی  و پارچه بافی هم داشت. هربار که سفر میرفت برای فامیل زرشک، و زعفران میخرید. فامیل هم که شاه بود، یک نیم نگاهی به اونها مینداختو در عوض چشم غره به ما میرفت که با هواپیما اومدین؟! که ای کاش نمی آمدین!

هربار کسی عروس میشد، فرقی نمیکرد از فامیل مادر باشه یا فامیل پدر، براش یخچال میخرید! کارخونه یخچال دارین؟ طلاهای ما رو ببین که از مچ دست تا ساق پا پوشیدیم. ببین ماها شاهیم، طلاهای ما رو ندزدی! (فرقی نداشت فامیل پدری یا مادری). به باباهه که میگفتیم، میگفت: بهشون بگو الحمدلله، خدا زیادش کنه! یه وقت صدات نلرزه ها!

اما، پدر این کار رو برای زنش نمیکرد. زرشک و زعفران مال فامیل بود. یخچال، مال فامیل تازه شوهر کرده بود1. پارچه ها، مفت مفت خونه زن عموم بودن. مادر که مدرک خیاطی گرفت، اون ها گم شدن.

فامیل و اطرافیان میگفتن، ببین چقدر داره که این طوری باید ببخشه. زندگیشونو ببین.

این وسط مادر فقط حرص نمیخورد، باید کاری میکرد. گاهی یکی دو زعفران رو کش میبرد که باباهه به ننه اش نده. سر همون کلی دعوا بود.

امروز، گرد پیری روی موهای مادرم نشسته. فامیل، همون فامیل. باباهه هم همون. اصلا، از همون جا زنگ میزنه که یک پلیتی ننه ام از مکه رفتنش خریده، و چون شماها باید میومدین پابوسش حسنی نداره، به عنوان سوغات براتون بیارم!

و البته، دخترا بزرگ شده ان. باباهه مثل همیشه میره به فامیلو دوستان سر بزنه، به سبک خودش. این بار، دخترش به جای زعفران آسیاب دستوری زن داداشش رو کش میره. باباهه باید به خاطر کاری که براش تعریف کرده ان، بره و تعمیرش کنه. دختره، اونو به هر نشانه ممکنی کش میره و بعدش سر این کارش کلی سرصدا، که اهمیتی هم نداره.



_____________________

1- یخچال، کمترین هدیه عروسی باباهه بود. بعد از اون، طبق رسم فامیلی اون یخچال باید از خونه زندگی فامیل حذف میشد، که یعنی کاری نکردی. اونی که پولدار بود هم هی باید مثل ماشین مدل یخچال عوض میکرد. در عوض ماها باید بیست سال بیشتر یک یخچال میداشتیم، که این هم معنیش اخلاق ماها بود. اخلاق به قول فامیلمون، آبرو برمون: میلیاردریم، ولی جوراب سوراخ میپوشیم. داریم، ولی عوض نمیکنیم....

حرفه ای یا آماتور

بعضی خبرها رو این تلویزیون مثل برق، اونم فقط برا یک لحظه نشون میده و بعد هم میگه از من نشنیده بگیرین. یکیش خب، مثلا گردش مالی 13 تریلیونی یک طلافروشه که یک کوچولو زیرنویس میکنندو تموم میشه میره، و یا دزدیده شدن 13هزار میلیارد دلاری اموال مردم توسط خاوری از بانک ملی که اونم یک کوچولو اشاره شدو تموم شد رفت.

دیگه اینکه مثلا یه 11 نفری جاسوس تو سازمان محیط زیست پیدا میشه و خانوم ابتکار رئیس وقتش برا دستگیری اون ها ابراز نگرانی میکنه. ماها هم که مغزمون پنبه اییه و قرار نیست چیزی یادمون بمونه. دیروز-پریروز، یک خبر جالبی پخش کردن مبنی بر اینکه یک ش (مثل همیشه بقیه اش اضافیه)، اومده و ماهی 900 میلیون تو حسابش واریز کرده اند که یک کاری بکنه. این جناب ش و یا جنابان، در ازاش یک ماده ای میریزن توی تالاب شمال که توش تیتانیوم دی اکساید داشته. این ماده سمیه و در پزشکی اثبات شده که سرطان زاست. اولین بار که توسط فرانسوی ها در خمیردندادن ها استفاده شد، خیلی ها از همون برداشتنو مخصوصا کشور ما هی تندتند خمیردندونایی درست کردن که این ماده توش باشه. بعد از اون هم توسط خود فرانسوی ها استفاده از آن ممنوع شد. حالا شما فکر کنید که این ماده رفته تو تالاب، به اسم اینکه دندونای ماهی ها رو باهاش میخواستن مسواک بزنن. رئیس سازمان محیط زیست هم سرش شلوغ بوده و اصلا دیگه ابتکار نبوده و یکی دیگه بوده. خلاصه، این دادستانی ورود میکنه و خیلی کوچولو خبر درست میکنن که از این جناب ش که یک کوچولو کارش ایراد داشته شکایت شده.

فکر نکنید مجلسو نماینده هاش ورود کرده بودن ها. نه، اونا اگر در این مساله ورود میکردن، اخبار 4 سال براش تبلیغ میکرد. مثل همین قضیه انجام پایان نامه ها کافی نت ها، هی خبر پخش میکردن که الآن هی کشورای خارجی میگن ایرانی ها متقلبن، چون کافی نت ها پایان نامه بچه ها رو به جاشون انجام میدندو بعضا هم کپی کاملی از روشون میکنن. اینو 4 سال هی رسانه ایش میکنن. ولی، این خبر ش رو یک کوچولو رد میکنندو یک ش میگن تموم میشه و میره.

حالا چرا عنوان، حرفه ای و یا آماتور انتخاب شده؟ دلیلش همین رسانه هاست. من این از وقتی شنیدم وزیر علوم سابق گفت که بیکاران شیک و بی مهارت وجود دارن، حالا دارم میشنوم و میخونم که مطالب رو باید در دسته های حرفه ای و آماتور هم تقسیم کرد. یک چیزی داره تحت این عنوان سعی میشه که باب بشه. مثلا همین دیروز داشتم مطلب درباره نانو میخوندمو یکی نظر گذاشته بود که برای یک آماتور خوب بود! فکرشو بکنید که این مطلب رو من تحت عنوان مدیرعامل شرکت جستجو کرده بودم! البته، میدونم که فرق حرفه ای و آماتور در پولی هست که بهش میدن. مثلا همین کماری 19 ساله، اون زمان که قیمتا چند برابر پایین تر بود، میگفت سفته های میلیاردی میده، و قراردادهای میلیونی باهاش بسته میشه. اتفاقا مدیرعامل شرکت دانش بنیان هم بود؛ شرکت دانش بنیان کماری! همین دیگه، این پولای انبوه رو به اینا میدن و معادل 2درصدش که با اون میشد به صورت فیزیکی، آلودگی های آب رو برداشت به یک مثل من نمیدن. اصلا یک درصدش رو هم نمیدن چه برسه به دو درصد. هیچ چی نمیدن. بعد هم من میشم آماتور، اونی که هی قراردادای میلیونی می بنده، میشه حرفه ای!

چرا کارام زیاد تقلب میشه؟

اگر از روز اولی که تولید کردم، کارام تو نمایشگاه تقلب نمیشد، شک میکردم که ملت مثلا به دلیل گرایش های سیاسیم تقلب میکنن. ولی با شناختی که پیدا کرده ام میدونم که اینطور نیست.

سال های سال، من به صورت ناشناس زندگی کردم، ولی هیچ وقت خیلی از کارام تقلب نمیشد، مگر از زمانی که اولین بار در نمایشگاه آخر دوره هنرستان شرکت کردم. اون موقع معلممون به این راضی بود که هرکسی یک پرینت از یک تصویر مورد علاقه اش تو فوتو شاپ بگیره. ولی من یک انیمیشن از روی از تخم دراومدن جوجه از تخم محلی درست کردم. از کارم خوشم اومده بود. اول با فوتوشاپ یک تخم مرغ رنگی سه بعدی درست کردمو بعد هم با gif Producer یک سری تصویر فوتوشاپ رو کنار هم گذاشتم. فردای اون روز که این انیمیشن به عنوان تنها انیمیشن مدرسه روی کامپیوتر نشون داده شد، یکی از بچه ها که فقط یادمه اسمش فاطمه بود رفتو عینشو، و البته بی رنگ و روح ترشو درست کرد تا مال اون رو نمایش بدن! یعنی تا زمانی که انیمیشنم داشت نمایش داده میشد عن بود، ولی حالا باید مال اون دختره رو به جاش نشون میدادیم! نشستیمو فکر کردیم که احتمالا فامیلای این دختره اومده ان رد شده اند و گفتن این که گوهی نبود، باز تو هم که بدتر چیزی نبودیو اصلا هیچ درست نکرده بودی! به دختره هم برخورده بوده و عین همون رو رفته بود درست کرده بود. ماجرای تقلب بقیه کارهام هم فکر میکنم، از همین اصل پیروی میکنن. ایرانی ها این طورین. استفاده شون رو از کارت میبرن، بعد هم میگن اه اه، بده نخواستیم. شاید از مهم ترین دلیلاش این باشه که سوءاستفاده از قانون کپی رایت درشون نهادینه شده.