آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

بحران هویت

دشمن خود را دوست نگیرید

این آیه سوره ممتحنه رو که میخونم، میگم دشمن؟ بابامه؟ همسایه؟ 

زودی دچار بحران هویت میشم. لیست بلندبالایی از دور و نزدیک برا خودم درست میکنم. بعد میشمرم که چند بار اس ام اس تبریک به ازای کارهام اومده و اون ها رو رد کرده ام. بعد میگم چند درصد با دشمنم مشورت کرده ام و بعد خلافش عمل کرده ام؟ میگم که بابام رو که دیگه خوب یاد گرفته ام. میگم هنوز کامل عروسک هم نشده ام. ممکنه سوسکای داستان کورالاین جونز هنوز دنبالم باشن تا کامل عروسک بشم دیگه.

بعد به بچگی هام فکر میکنم که چقدر نفهم بزرگ شدم. خودم رو که تارزان بزرگ شده ام، خیلی وقتا با بچه های الآن مقایسه میکنم. بچه الآن چند سالش بود که یاد گرفت به کسی که مادرش شیرینی تعارف میکنه سلام نکنه. چمیدونم بهش میگم به این سوسکه هوا بده میگه نداریم. همین دستوری هم که بهش دادم با کلی ترس و لرز برای برداشت غلط نداشتن از حرفم دادم. ولی وقتی میگه نداریم، خوشحال میشم. چون هوا انقدر عمومی هست که دیگه هوا رو داشته باشه به سوسکش بده. چند روز بعد اوه میبینم من کجا، این بچه 5 ساله جا خونمون کجا. کی مادرش بهش یاد داد که لبخند ملیح بزنه؟ کی یاد گرفت که بچه کوچکتر از خودش روی پله ها قل نخوره؟ بعد تازه این رو به بزرگترش هم تذکر بده. اصلا کی یهو انقدر قد کشید؟ من 5 سالم بود خونمون رو عوض کردیم. چون قبلا با کلی بچه دیگه تو کوچه محل بازی میکردم زودی یک دوست افغانی برای خودم جور کردم. اون خیلی چیزها بهم یاد داد. یاد داد چادرم رو چه طوری زیر چلم جمع کنم. تنبک زدن رو اون بهم یاد داد. حتی حرفای بزرگونه هم باهام میزد. بهم میگفت دولت ایران مقرر کرده اتباع افغان هرچه سریع تر برگردندو اونا حتی زودتر از ما از اون محل میرن. ولی همین قدر. کلا تارزانی بزرگ شده ام. از خودم باید انتظار داشته باشم. دنبال توجیه هم هستم. کی بود بهم یاد بده دوست کیه؟ دشمن کیه؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد