آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آیلان

اون قدر بزرگ نبود که یاد بگیره، وقتی تو آب در حال خوابه، میفته دست و پا بزنه. مشغول اجرای مانوری نظامی هم نبود. اصلا بابت سفرش کسی بهش حقوق نمیداد.

فقط باباش فکر میکرد که با پاپیون تیپ این بچه قشنگتر میشه. با خودش فکر میکرد، اون ور آب، جایی به اسم موهومات، حقیقت داره و اون چه که در کشورش میبینه حقیقتی به جز ظلم بالادستی و ستم نیست. بعد، بابا رفت و آیلان رو هم با خودش برد. آیلان با بابا رفت که طعم خوشبختی رو در جای دیگه‌ای، اون دوردست‌ها بچشه.

آیلان، از وقتی که ترامپ گفته «من نفت دوست دارم» و شمال جاش رو برای من نگه دارین تا بیام، مطمئن شده که حالا حالاها جاش نیست که بیدار بشه.

اینم یک آهنگ ترکی که الآن دارم گوش میدم:

یک راه که تکنولوژی خیلی به پیشرفت بشر کمک کرده

دیروز تو گوگل سرچ کردم اینطوری: the quality improved. بعد برام جالب بود. یکی از ده نتیجه این بود که برام بیاره 5 راه که تکنولوژی به بشر خدمت کرده. اون موقع گفتم ببین مردم با چه مطالبی سایتشونو پر میکنن! ولی الآن که خوب فکرش رو میکنم میبینم خیلی هم بیراه نگفته. اصلا خیلی هم خوب گفته. ماها از بس مثل آب خوردن شده استفاده از تکنولوژیمون، یادمون میره گاهی که مثلا تا همین بیست سال پیش رفتن به جاهایی در دنیا برامون تقریبا غیرممکن بود، که الآن به راحتی با اینترنت به اونجاها میریم!

مثلا فرض کنید، من بیست سال پیش اراده میکردم به خیابان M در یکی از ایالت های آمریکا برم، و دیگه اینکه فرض کنید در خیابان Mohammad در تهران بودم. حالا میخواستم از تهران برم به M. اولین کاری که باید میکردم، این بود که نقشه جهانی از دنیا تهیه میکردم. بعد، باید جای خیابان M رو روی نقشه مشخص میکردم. از اون طرف هم از سمت تهران باید جای Mohammad رو مشخص میکردم. حالا، بعد باید دونه دونه خیابان ها رو مشخص میکردم، مثل این نقشه:

اول در خیابان محمدم، بعدش ...

بقیه اش هم، این بود که مثل الآن، سرم رو بندازم پایینو بی توجه بگم خیابان M مقصده و همینطوری ماشین بابام و یا راننده بابام رو بردارمو راه بیافتمو بگم که بقیه اش رو تو راه پیدا میکنیم. چقدر سخت بود؟ خیلی. تازه، اون وقت ممکن بود بابام هم بگه من دختر تنها نمی فرستم کشور غریب! اونم سوار میشد. میشدیم چند نفر تو یک ماشین. بعد، خطر طی مسیر در جادها و مخصوصا اتوبان ها رو در نظر بگیرید. تازه، اونجا میپرسیدیم: کی این جاده رو ساخته؟! اسمش چیه؟ جاده بعدی کدوم طرفه؟

بعد دیگه، اصلا آیا ممکن بود مثلا بتونیم با احتساب ویزا و غیره از کشورمون اصلا خارج بشیم؟ خلاصه، اینها رو که در نظر بگیرین، تازه میفهمین که من چی میگم. حالا، فکرش رو بکنید، این اتفاق، الآن یک اتفاق عادی باشه تو زندگی من که یکسره برم آمریکا با این اینترنت. اینترنتی که من فقط از مسیریابیش کلا یکی جایی که توش نشسته ام رو بلدم و دیگه یک اپراتور که منو متصل میکنه و یک چند نهادو سازمان میشناسم که در ساخت زیرساخت هاش بهم کمک کرده ان، و تمام این ها، فقط از سمت ایران. بقیه راه رو که میشه اروپا و بقیه Gate Way ها رو هم که اصلا تا حالا برام پیش نیومده بدونم چیندو این ها.

الآن که فکرش رو میکنم، میبینم واقعا تقریبا غیرممکن بود، من بخوام روزی برم آمریکا!

تو هیچ دینی نداری واسم

یک بار و شاید برای آخرین بار رفتم اهواز. قبل از اون خاله ام که فقط شش سال ازم بزرگتر بود رو یادمه که با برادرهام بود، یک زمانی. همه همین طور بودن. منو از کوچیک ها حساب میکردن و خودشون که زمانی مادرم بهشون شیرخشک میداد و عوضشون میکرد، حالا شده بودن رقیب های مادرم و دوست برادرم. با برادرهام بودن. یادمه یک بار برای عکس گرفتن همین خاله ام که لزوما اسمش فاطی بود، کلی ناراحتم کردن که ماها کلی ژست گرفتیمو دوربین دادیم دستت، ولی تو بی موقع عکس گرفتیو کلی ژست هامونو خراب کردی!

خاطرات من با این ها در همین حدها بود، و دیگه اینکه بلد نیستمو ممکنه بیرونش بکنم از خونه مون و اینها. الآن که فکرش رو میکنم، بعد از آخرین بار که اهواز رفتم، خیلی دوست دارم دیگه مجبور نشم ببینمشون.

آخرین باری که اهواز بودم، یک روز خاله م دعوتم کرد خونه اش. میگفت: مادرت در حقم خیلی لطف کرد و من بهش مدیونم. یعنی، این دو روزی که خونه اش بودم داشته دیناشو پس میداده. یک بار دیگه، نمیدونم سر چه حرفی، همینطوری گفت که از برادرت پرسیدم قیمت این آویشن شیرازی ها چنده؟! ناراحت بود! حالا همین چند وقت پیش که دوقلوهاش بدنیا اومده بودن، اومده بود خونه مون و داشت دقیقا تو این شیشه عطاری های برادرم دنبال عرق آویشن برا مادرش میگشت. یعنی انقدر توجه داشت و راحت هم بود، ولی این یادش مونده که از برادره یک چیز ساده خواسته و اون هم نداده!

برادره انگار جواب نداده بوده! و همین باعث شده که دیگه کل فامیل دست به یکی نخوان ماها رو ببینن! انگار که هفتاد سال عبادت یک شب به باد رفته باشه. از اینجا فهمیدم که خالهه داره میگه تو هیچ دینی نداری واسم. دین به روابط دائمه دیگه. یعنی اگر هفتاد بار بستی و یک بار شکستی، اونم نه خودت و بلکه برادرات برای رفع رجوع کافیه!

از اول هم طرف ماها نبودن این فامیل. هی خودشون رو با جیب باباهه و با کمر برادره مقایسه کردن. از همون اول ماها نسل دوم رابطه محسوب میشدیم، و اونی بودیم که باید باهاش خودی و مقایسه ای نشون میدادن. چه دلیلی داره که فکر کنم ماها روزی فامیل، خاله، عمه، عمو و یا هرکس دیگه ای که شما اسمشو فامیل میذارین، داشتیم؟!

انتخاب رشته

زمانی که برای دیپلم هنرستان کارآموزی میگذروندیم، خانواده هایی با بچه هاشون میومدن سازمان آموزش و پرورش که ماها اونجا کارورزی داشتیم. می اومدن و می‌پرسیدن که آیا دیپلم کامپیوتر خوبه؟ ماهم چون در حال انجام کارهای مختلف سخت‌افزاری و عملی از جمله شبکه بستن و از این طور کارها بودیم، می‌گفتیم کامپیوتر خیلی خوبه، بچه‌هاتون رو بفرستین هنرستان.

زمان گذشت و مشغول ارتقای مدرک شدیم؛ از کاردانی تا دکتری. در طول این مدت، بی انصافی‌های زیادی شد، مخصوصا از جانب کسایی که نظری و در دانشگاههایی به اسم مادر درس خونده بودن. از سمت دانش آموزانی موسوم به تیزهوش مورد تمسخر واقع شدیم، و گاهی بیشتر به خاطر رشته‌مون مسخره می‌شدیم. آخر، یک تلاقی بود بین رشته ما با کسایی که برق، مکاترونیک، کامپیوتر، رباتیک، معماری و یا مکانیک خونده بودن. باز در رشته خودمون هم ماها که نرم‌افزار بودیم در چشم کسایی که سخت‌افزار و یا فناوری اطلاعات خونده بودن خوب نمی‌اومدیم، مخصوصا تا دوره لیسانس. بقیه رشته‌ها ادعای ما رو میکردن و بیشتر مورد توجه بودند تا ما. ماها مدرک مهندسی داشتیم، ولی نظام مهندسی مال رشته‌هایی بود که درشون ماشین و استاندارد، کاربرد ویژه‌ای مثل آن‌چه که الآن در تاسیسات هسته‌ای می‌بینیم، داشت. رقابت، سخت، ناجوانمردانه بود و هست. وزیر فناوری اطلاعات و ارتباطاتمون کسی بود که رشته برق، اون هم از مدل قدرت و قوی خونده بود.

بعد از اون متوجه اختلافمون با رشته‌هایی مثل پزشکی و تجربی شدیم. حتی آرزو کردیم کاش تجربی خونده بودیم. امتیازات پزشک‌ها در همه عرصه‌های وجود در ایران رو از دوره دانشجویی با خودمون مقایسه می‌کردیم و به شرایط خوبشون غبطه می‌خوردیم. نگاه کردیم حتی در دوره سربازی کسی که مدرک پزشکی داره، میشه ستوان اول، و کسی که PhD داره میشه ستوان دوم. آرزو کردیم کاش به جای ریاضی، تجربی و شیمی می‌خوندیم، و پی اون رو هم گرفتیم.

آرزوهای ما بد نبود. آن‌ها در حال ساختن ما بو‌دن. اصلا به نوعی برای من یکی که متصل کننده گذشته به حال، و آینده شدن. شاید انتخاب مسیرمون، اونی نبود که می‌خواستیم، ولی نشستن و افسوس خوردن هم برایمون ممکن نبود. فقط یک کار می‌تونستیم بکنیم و اون مشتاق موندن به یادگیری، سعی، و آزمون و خطا بود. از نظر من، تا الآن این روند نتایج شگفت انگیزی داشته. برای همین، وقتی امروز به گذشته نگاه می‌کنم، می‌گم اگر هرکس و هر چیز مانع شد، این کارم رو درست می‌دونم که دنبال رویاها و آرزوهام رفتم. مهم نیست که شروع به چه صورت بوده، و حتی پایان شاید از نظر خیلی‌ها و اطرافیان ناخوشایند و یا دست نیافتنی بیاید.

سینماتیک و دینامیک معکوس

اینو کی یاد گرفتم؟ وقتی 20 سال پیش خودم تو اینترنت برای رباتیک سرچ میکردم. الآن هم، اگر کاری پیش ببرم، خودم به صورت خودخوان پیش برده ام. 20 سال پیش، بدون اینکه مقطع بالا ببرم هی مقالات مربوط به ربات ها رو میخوندم و هی میگفتم روزی میرم دانشگاهو بهترشو یاد میگیرم. چه میدونستم که هرچی یاد گرفتم، خودم یاد گرفته بودم. وگرنه دانشگاه جای یادگیری نیست.

میگن دانشگاه جایی برای تضمین شغل نیست. باشه، ولی ما پول دادیم، دانشگاه جایی برای گرفتن محصولات شما هم نیست؟ بعد، طرف میاد یک سی دی میده از کار دانشجوهای قبلی. دانشجوهای قبلی رو چلونده ازشون انقدر کار کشیده شده یک سی دی. آیا محصول این استاد و دانشگاه مربوطه اون سی دیه؟ که بابتش 60 میلیون، اون زمان، قبل از 4 برابر شدن قیمت ها ازم گرفتن؟

میگن تحصیل مدارس در دبستان رایگانه. واقعا هم عجیب رایگانه. تو این گرونی کاغذ، میبینی یک مجله رشد کودک منتشر میکنن با کلی رنگو کلی آدم که معلومه هی دارن روش کار میکنن جلدی 1000 تومن! 1000 تومن، و باقیش معلوم نیست از کجا حقوق و سود اون ها تامین میشه! بعد، یکی این تحصیل رایگانه و یکی اون تحصیل ما در دانشگاه. هیچ نظارتی بر این دانشگاه ها، دانشکده ها و آموزشکده ها نیست. چرا؟ چون از فوق دیپلم، از رایگانش شروع کردم به دیدن تا دکتراش. بعد از من کل اعضای خونه ترک تحصیل کردن. خواهرم چند بار دانشگاه قبول شد که چون فقط دانشگاه ایران بود انصراف داد. چرا؟ صدای من در تاریخ گم خواهد شد!

از هر کی بگذرم از این اساتید دانشگاهی که وقتمو همراه با پولمو تلف کردن که چیزی یاد نگیرم نمیگذرم.