آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

اررور، اسپای و دنیای بدون نظارت

 

مهندس کامپیوتری را در نظر بگیرید که صبح تا شب و بلکه نیمه شب دائما در حال کدنویسی و از آن بیشتر در حال رفع خطاهای کتابخانه ها و پکیج های اضافه شده به کد باشه. در نظر بگیرید که این کار فقط تفریحی باشد و برخلاف جامعه پزشکی به ازای این کارها قرار نیست کسی هم پولی به او بدهد. شاید در آخر حتی مدرک دکتری پس از مهندسی هم نصیبش شود. شاید بسیاری مهندسین دیگر هم باشند که دچار تب کدنویسی کامپیوتری باشند

در عوض جامعه ای را در نظر بگیرید که تحت عناوین ضدجاسوسی در هر صورت ممکن بخواهند جلوی مهندس کدنویس را بگیرند. این جامعه دقیقا معلوم نیست که چه تخصص و چه رشته ای دارند. شاید، جامعه ای چند رشته ای باشند.

جامعه امروز البته رو به پیشرفت است. در آینده ما خواهیم دید که کدها خیلی ارزشمند خواهند شد، البته نه به اندازه الان که کم و بیش بیشتر از 1000 دلار می ارزند. در آینده امکان مسخره بازی هایی مثل اسپای، چشم و نظارت نخواهد بود. آینده را کدها می سازند.

اما، مهندس امروز تا چه زمانی باید منتظر بماند؟! آیا با منزلت اجتماعی کنونی جامعه مهندسی، هنری و فرهنگی توانایی زنده ماندن دارد؟ منکه این طوری فکر نمی کنم. تصمیم هم ندارم با وجودی که می دانم از همین حالا هم پول همان کالا و همان کد هست، مهندس کامپیوتر باقی بمانم. عمیق کار کردن مال جامعه ای هست که نان در آن درست تقسیم شده باشد. نه مال جامعه ای که نان عده ای را گرفته باشند تا در ازای نانی هر آنچه که مفروض به داشتن هست، بدهد تا بگیرد.

یک ویدئوی قشنگ هم در این رابطه ضمیمه کرده ام. در این ویدئو شخصی از نیویورک حرف هایی در ارتباط با دنیای پیرامون ما با اسپای، چشم و نظارت می زند.

معلم

 

"از آجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛ خورده شدند
آنها که لال مانده اند؛ می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال؛ سکوت دندان شکن است !

من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
و آب از آب تکان نمی خورد!

بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر، مهر مادر، جانشین ندارد
شیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله، بتمرگ
!


با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل می‌کاریم
ماهی‌ها به جهنم!
کندوها پر از قیر شده‌اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
داریوش به پارس می‌نازید
ما به پارس جنوبی!

رخش، گاری کشی می کند
رستم، کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب، ته جوب به خود پیچید
گردآفرید، از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه، سریال جنگی می سازد

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...

وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم"!

«اکبر اکسیر»

 

البته من خودم در طول 26 سال تحصیلم هیچ گاه معلمی نداشته م که بخواهد 2 با 2 رو 5 نشون بده. برعکس معلم های نازنینی داشته م که حتی گاهی نگاه می کردند ببینند من چی می خوام، چشمم دنبال چیست آن را به من بدهد؛ اگر چشمم دنبال هماهنگ دست بالا بردن کلاس بالایی ها در حال اجرای سرود بوده، اگر عده ای خاص معرفی می شده ن که عضو هلال احمر بشن، اگر افطاری به کلاس چهارمی ها می دادن ولی من هنوز سوم دبستان بوده م، اگر معلمی فامیل همکلاسم بوده و اتفاقی من رو هم محله ای دختر فامیل دیده تذکری داده، ... .

ولی باز هم کسانی در طول 26 سال تحصیلم باهاشون مواجه شده م که نخواستم بگویم معلمم در یک مورد خاص بوده ن، ولی خودشون که خیلی ناراحت بودن از اینکه من کم گفته م آن ها معلم من بوده ن؛ بقدری ناراحت که لال ماندن تا "دنیا صدایشان را به من برساند؛ جاسوس نباشم و اطلاعات افشا نکنم". ولی خب اگر اصرار دارند که من بگم معلم بوده اند، باشه؛ می گم معلم بوده ان

پرونده باز

یک سوال خیلی ذهن من رو درگیر کرده. من سالهاست که پرونده بازی در اطلاعات دارم. 16 ساله که رشته م کامپیوتره. در این مدت بارها و بارها سیستم هایم ویروسی شده. ولی تکلیفم روشن بوده. می دونستم کجاها خط قرمز بوده که حالا ویروس هم وارد شده و بعد هم حالا یا باهاش ساخته م یا یک طوری کنار آمده م.

البته شاید قبل از این که من به دنیا آمده باشم پرونده ای باز در اطلاعات ایران داشته م. حالا این سوال هر بار هی من با آن مواجه می شوم که پرونده باز من چرا باید به کند شدن سرعت تایپم در گوشی همراهم منجر شود؟ چرا پرونده باز من باید باعث شود که همسایه ها جداگانه گروه شوند برایم یک پرونده ای تشکیل بدهند؟ چرا باید برای هر کمترین مجوزی کلی زمان از دست بدهم؟ گاهی بعضی گواهی های پولی که منقضی می شوند را دوباره باید اخذ کنم؟

الآن همه می دانند که در سازمان های اطلاعاتی دنیا گوشی های ما شنود می شود، و اطلاعات ما ردگیری می شود. اما، آیا این کار آنها باعث شده که مثلا من گوشیم سرعتش پایین بیاید؟ نه باعث نشده. ولی این اطلاعات ایران معلوم نیست شاید هم اطلاعات نباشد (شاید خود داعش است) هر بار زنگ هم می زند می گوید الو از شما شکایت شده؛ شما پرونده بازی در اطلاعات دارین...

 

آیا من با تابعیت ایرانی مستحق چنین پرونده بازی هستم؟

زن و شوهر

2 سال پیش بچه بودم و فکر می کردم هر زنو شوهری همدیگه رو خودشون انتخاب می کنند. زن سنگ صبوره و مرد راهنمای خوبی می تونه برای زن باشه.

الآن احساس می کنم بزرگ شده م و می دونم بعضی زنو شوهرها حتی اگر هیچ هم نباشن می تونن دشمن هم باشند. بعد از اون یک سری مطالب گذاشتم تو یک وبلاگ تیمی مون که به نظرم جالب نیومد می خوام در دو سه پست بعدی بذارمشون اینجا

لیوان پلاستیکی

عکس یک لیوان پلاستیکی رو می بینم؛ لیوانی قرمز و دسته دار. یاد خاطرات دورم میفتم. انقدر دور که برای یادآوریشون مجبور میشم بیشتر تمرکز کنم. لیوان تاشو کنار آبخوری مدرسه، لیوان پلاستیکی قرمز تو حیاط ویلایی، تنگ قرمز در دار. تنگ قرمز بلند کنار پرده های با گل های محمدی که نوری هم بهش خورده و ظهر جمعه رو آفتابی نشون می ده. لیوان پلاستیکی دست همه بچه های یک کلاس مدرسه که همه به یک شکل هم هستند. لیوان اسباب بازیم با رنگ فانتزی... لیوان پلاستیکی الآن هم پیدا میشه؟ احتمالا کمتر و خیلی تک و توک.

این لیوان ها متعلق به یک زمان خاص (همون دهه های شصت و هفتاد) هستند. من بچه دهه شصت هستم. دهه ای که الآن برای به خاطر آوردنش باید به خودم زحمت بدم.