آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

دین دین، دیدم

این بابامه. میاد پشت سرت، مثلا تو دستشویی. حتی میدوه، که بگه دین دین دیدمت. حالا بیا باهاش سرش دعوا کنیم! البته باباهه هم تنها نیست تو این ماجرا. تو کامپیوترا و بخش های سیستمها همراهم هم همین طوره. طرف میره پشت سیستم، بعد به طرق مختلفی که بتونه بهم برسونه، این آهنگ رو میزنه: دین دین، دیدمت. هه.

به حالت تحقیر. یعنی دوستی درکار نیست. من اومدم و تو رو دیدم.

خیلی ها دوست ندارن، مطالبی که روی کاغذ مینویسن رو دیگری نخونه. کاغذ، یک برگه ایست که بهش فعلا حسگر یا دوربین فیلمبرداری نذاشته ان. خیلی ها هم کنجکاو هستن که بدونن تو رو کاغذ چی نوشتی. حالا باباهه میاد چی کار میکنه، میاد می ایسته بالا سر کاغذت. همه ش رو میخونه. بعد آهنگ میزنه: دین دین. خوندمش! حالا بیا سر این کار زشتی که من کرده ام (!) با هم دعوا کنیم.

دین دین. می افته دنبال آدم . دین دین. میخواستم بدونم مایع ضدعفونی کننده کجاست. راست تو چشمات نگاه میکنه و اینو میگه. بعد منظورش اینه که بیا باهم سر اینکه افتادم دنبالت دعوا کنیم.

دین دین. دیدمت. حسودا تو کامپیوترم هم همینطورن. دین دین.

دین دین.

دین دین

 دین دین.

این کار هر روزشونه. کار هر روزشون نکبتا.

حر من از اهریمن برتره

این حرف خدا و اولیای حق اوست. حر، نماد آزاده ها، از اهریمن، نماد شیاطین برتره. و بسیار زیباست.

آدمایی مثل من، وقتی به عمق زشتی کار آدمای زشت کار و ظالم فکر میکنن، و میبینن که به چه سادگی تحلیل میکنن، چیزی جز احساسی نزدیک خفگی بهمون دست نمیده. این برای من جالبه که نگاه میکنم مثلا زنه دستشو در آورده و آورده باالا با یک علامت شیطان پرستی. یعنی چی؟ تو فکر میکنی با این کارت مثلا منو در گناه خودت شریک کردی؟!

یا، مثلا تو فکر میکنی اگر بیای و در شرایط امن خانه من وارد خونه من بشی و منو مشغول هرکاری در خلوتم ببینی، پس تو چون دیدی در حریم من وارد شدی، گناهی به گردن من هست؟

این اوج حماقته که گناهکاران حسود نسبت به آدمای بیگناه دارن. فکر میکنن، دادگاه عدل الهی مثل دادگاه های این دنیاست که میان بیگناه رو جای گناهکار مجرم میکنن، و حالا پس با هم مثلا براااابر شدیم!

نه، این طور نیست. حر در میان گروه اهریمنان بود، و آمد برای امام حسین تعریف کرد که چطور حتی خودش کمک کرد که سپاه یزید، عبیدالله زیاد و شمر بیان سمت اون نقطه از رود که دسترسی امام حسین (ع) به آب قطع بشه و حالا پشیمانه. پشیمانه، و امام حسین گناهش رو بخشید. اگر خدا هم بود همین کار رو میکرد. حر از نظر خدا از اهریمن برتره.

حر، کسی هست، بین ماها. حر، حتی شاید خود ما باشیم. ولی اهریمن هم هست. شیطان پرست هم هست. ماها منتظریم. منتظر اینکه کسایی که میان ماها رو با فرض خودشون در گناهای خودشون شریک کنن، هم در این دنیا و هم در اون دنیا مجازات بشن. به حماقت تو، من نباید جهنم برم. بخش مهمی از گناه به پیشینه اون برمیگرده، و به اراده ها. تو فکر نکن، اگر به خیال ساده خودت هرکار زشتی کردی، میتونی اون رو به من نسبت بدی. فکر میکنی حالا اینکه میگن تر و خشک با هم سوخت، تمومه دیگه؟ نه، جزئیات داره. جزئیاتش منو از تو جدا میکنه. تر و خشک شاید تو این دنیا بیشتر این طور به نظر برسه، ولی با گناه تو، تو خودت رو کوچکتر میکنی، نه منو.

مدیریت پسماند

از سوالات اساسی که هر روز تقریبا باهاش مواجهیم اینه که تعداد بار زدن دکمه روشن خاموش چراغ باعث میشه اتلاف انرژی از کارخانه تا خانه بیشتر بشه، یا روشن موندن اون. تقریبا کسی هم جوابی براش نداره. سوال بعدیم اینه که آیا بشر امروز به تولید دیگه نیاز داره؟

میگن یک دهم امروزی ها کرونا گرفته ان. پس احتمالا از جمعیت 6 میلیاردی خیلی زود یک میلیاردش رو از دست بدیمو مشکل دانشمندان صهیونیستی ما برای افزایش جمعیت تا حدی حل شده باشه، ولی باز این سوال برای من حل نشده باقی میمونه، که آیا بشر امروز به تولید من نیاز داره اصلا یا نه؟

نیاز واقعی، نه نیاز از روی عادت که داره بیچاره مون میکنه. توی دو راهی قرار میگیرم، وقتی فکر تولید میکنم. طرف بهش یاد داد داده ان، تو سالی یه دست لباس نو نیاز داری و هر سال باید نو بشی. از طرفی هم نباید اسراف کنی. طبق عادت یه جر به شلوارش میده و میگه حالا باید نو بشه. یا مثلا قیچی قیچیش میکنه، و زمین باهاش پاک میکنه، اینطوری دیگه مشکل حل شد، و ابدا اسراف محسوب نمیشه. باز ممکنه دلش راضی نشه، و بذاردش سر دیوار مهربانی. ولی این بهونه ها برای من تولید کننده قانع کننده نیستن. من باید مطمئن بشم اگر این جنس در طبیعت رها میشه، کار من نبوده که به پیچیدگی های زباله ها طبیعت اضافه نشده باشه.

میگن مدیریت بازیافت درستی نداریم. فکرش رو بکنید که اجناسی هم که تولید میشن مناسب زنجیره بازیافت نیستن، و براساس انباشت حالا یه کاریش بعدی ها میکنن تولید میشن. با خودم میگم اگر من تولید نکنم یکی دیگه فرصت تولید رو ازم میگیره. این فکر هزار بار در طول روز از سرم میگذره. با خودم میگم بشر امروز نیاز به تولید نداره. انباشت کالاها داره خفه مون میکنه، چه نیازی هست باز من این وسط یه زباله به بقیه زباله ها اضافه کنم. تخریب محیط زیست هم جدی شده. میدونم که دانشمندا دیگه حتی از خورد و خوراک بشر، بعضیاشوون، این براشون مهمتر شده. چرخه فاضلاب و استفاده از کاتالیست ها برای برگرداندن زباله به طبیعت، ولی برای خودم این مهمه که زباله ای، جنسی چیزی تولید نکنم که منجر به انباشت بشه، وقتی میبینم که مدیریت پسماند درستی هم نداریم. ترجیح میدم خط تولید انبوه نیارم. ترجیح میدم هنرمند و قشر ضعیف جامعه بمونم، وقتی آمار درستی ندارم، و اگر هم آمار دارم نشان از بی نظمی و بی موالاتی جامعه در حفظ محیط زیست داره.

کیف انگلیسی

یه فیلم ایرانی به نام کیف انگلیسی درست کردیم که اتفاقا خیلی هم گرفت. انگلیس به عنوان یک کشور استعماری برای همه کشورهای دنیا معروفیت داره. بعد از آن قدرت به آمریکا منتقل شد. اما همچنان انگلیس به عنوان روباه پیر ماند، آمریکا هم کم کم نقاب از چهره برداشت.

پیشگویان (پولدارایی که جهت دنیا رو با پولاشون تعیین میکنن) میدونستن که دیر یا زود باید انتقال دولت و سرمایه بدن. در این راستا جمعیت بزرگ چین رو انتخاب کردن. اون ها با بررسی رابطه فرعونیان باستان با چینیان باستان، زنجیره ای از ارتباط بین خودشون و چینی ها پیدا کردند. با گرفتن زنهای چینی کم کم جای پای خودشون رو در این کشور مستحکم کردند. البته، از قبل هم زمان بسیار زیادی چینی زیردست انگلیس پدرسوخته بودند. من اسم انگلیس و آمریکا رو میارم، از فرانسه و یا آلمان نباید غفلت کرد. آلمان نقشش تایید کامل انگلیسه. اون ها مستعمره نیستند، بلکه در تعریف مسائل چالش برانگیز استعماری آمریکا و یا انگلیس همکارند. فرانسه، جامعه گرگی رو تشکیل میده. مثل دسته های گرگ ساکتند، و گله ای حمله میکنند. رفتار سیاستشون، مثل بازی فوتبالشونه. عدالت ندارند.

و اما، برگردیم سر موضوع کیف انگلیسی. آیا امروز، ایران روی پای خودش ایستاد و دیگر خبری از لااقل کیف انگلیسی نیست؟ نه، همچنان کیف انگلیسی گوشه گوشه اتاق های ما ریخته. ایران، در اصل کشوری پر از جمعیت بیکاره که محصولاتش از تکنولوژی پیشرفته گرفته تا اشانتیونهای کوچکش آلمانی، فرانسوی، آمریکایی، و انگلیسیه. دقت کنید، من اسم چین رو نمیارم.

کشور چین، به نوعی کشوری استعماری است. جمعیت خلق چین، مستعمره کشورهایی مثل انگلیس هستند؛ دوست و همکار نیستند، مستعمره اند. شرکت دیوید اند جونز انگلیس سفارش تولید انبوه کیف های خودش رو به کارخونه های دودزای چینی میده تا هم براش ارزون تر بیاد و هم به اسم کشوری ظاهرا مردمی اونها رو به کشور ظاهرا مستقل ایرانی بفروشه. اینطوری، عملا ایران هم همچنان بازار انگلیسی میشه!

بنابراین، صورت مساله استعماری همچنان پابرجاست. فقط، کمی جای مهره و بازیگر عوض شده. نگاه میکنی، چینی هی میگه بایدو بایدو! اونوقت، میری توش میبینی بایدو میگه آمریکا، انگلیس!

خر خودتونین. امروز ویروسی در دنیا منتشر میکنید که بعد از همه گیریش اسمشو میذارین. و بعد معلوم نیست در فاز بعدی چه بلای دیگه ای میخوان سرمون بیارن. تازه اولشه. ما تازه اول راهیم. اول پدرسوخته بازی هاشونه. گام بعدی داره، این همه گیری. ویروس کرونا چیز کمیه.

رود ارس

اون سالی که بورس تو اوج بود و به قول قدیمی های بورس ایران ارقام سهامش داشت نجومی بالا میرفت، یعنی سال 97، قرار نبود یکی مثل من خبردار بشه. قسمت بود دیگه. وقتی آدم از یک چیزی بی خبر باشه، بهتر عمل میکنه تا اینکه سرش رو اونطرف کنه و بهش توجه کنه. یعنی در مورد من که این بیشتر صادقه.

حالا اون سال، من رفتم دنبال یکی از راه های کسب درآمد معمول شناخته شده. مادرم همیشه از زن همسایه سابقشون تعریف میکرد که چطوری با تجارت چمدانی زندگی خودش و پسرش رو به مرور تامین میکرد و نسبت به اون که زنی خونه دار بود وضع بهتری داشت. البته، درست یادم نیست که اون زن حتی کور بود. تا اونجا هم که یادمه شوهر هم نداشت، و زن سرپرست خانوار بود.

خلاصه، من رفتمو رسیدم به رود ارس. تقریبا به مقصد رسیده بودم. راه من کلی پیچ و خم داشت و طبیعی بود. واقعا یک جایی هم از پیچ و خم راه سرگیجه گرفتم. حالا این راه، رود ارس، مرز ایران و همسایه های شمال غربی، ارمنستان و آذربایجانه. اول، رفتم پارس آباد. یعنی قبلش از رشت، رفتم آستارا. کسانی که اونجا پیاده میشدن، رو زبان ترکیشون باید خوب کار میکردن. بعد رفتم اردبیل و بعد هم از اونجا پارس آباد و بیله سوار. میگفتن اونطرف، مرز زمینی ایران و آذربیجانه. اونطرف جاده آسفالت پهن. ولی مقصد من اونجا نبود. رفتم جلفا، تا از اونجا برم ارمنستان. جایی نزدیک تبریز. از کنار رود ارس میرفتم. رودی آرام که مطمئنا زمانی بیشتر از این خروشان بود. حالا که سد بالای آن زده بودند، دیگه شبیه آب باریکه به نظر میرسید. آب باریکه ای نسبت به رود کارون در مسیر راهم بیشتر از آن دیده نمیشد. پل بود، جاده های تازه احداث شده، و رود ارس.

خیلی راه زمینی طولانی بود. جاهای زیادی رو با ماشین میرفتم. یک جا، راننده خانه هایی رو اونطرف رود نشونم داد و گفت این خونه ها رو میبینی؟ این ها خونه های ارمنی هاست.

به خونه هایی خالی از سکنه اشاره میکرد. میگفت بیچاره ها، درگیر جنگ با آذربایجان بودن، و حالا خالی از سکنه ان. خالی بودن خانه های خالی از سکنه، آن هم خیلی پای رود، برام چیز عجیبی بود. عجیب!

چرا راننده برای آن ارامنه دل میسوزاند؟ آن زمان مناقشات امروز این دو کشور نبود. دقت کنید، که این دو کشور زمانی جزئی از ایران بودند. حالا، ما به عنوان ایرانی، این طرف رود به اون طرف رودی نگاه میکنیم که به دلیل سدی که بالای اون احداث شده، رود چندان خروشانی هم فاصله ای نداره که بین ما بندازه!

فقط عجب، فقط عجیب! این چیه؟ طبیعی نیست.

یک اتفاق غیرطبیعی بر ارتباطات مردم اون منطقه بسییاار نزدیک به مردم ما، فقط میتونه اون مرز و اون جدایی رو توجیه کنه.

امروز، صد البته، دیروز، و یا حتی دو سال پیش نیست. شرایط تغییر کرده، بدتر شده. بیماری، عفونت، و ضعف جسمانی ما انسان های رو به زوال رو بیشتر تهدید میکنه. حالا این وسط، بیایم، سر منطقه ای به اسم قره باغ (!) با هم دعوا کنیم.

البته، فقط اون تیکه از مرزها هم نیست. تو خود کشور هم همین طوره. دقیقا درست زمانی که به گردو بیشتر نیاز داریم، بیایم سر اختلافی درختان گردو رو در خوانسار قطع کنیم (!)، قاضی هم باشه و دادگاه هم باشه. بیایم درست زمانیکه بیشتر به داروهای گیاهی و ارتباط بین نسل قبل پزشکان ایرانی و طب ایرانی داریم، عطاری ها رو به رای دادگاه تعطیل کنیم.

اینا، الآن که من میگم عجیبه، بعدها هم برای نسل بعدی عجیب خواهند ماند. توجیه نداره.

این درسته، که انسان های حسود، تاب استفاده از امکانات مشترک رو ندارن. خویشتن داری، مهم ترین اصله که آدم باید رعایت کنه. مناعت طبع، آدم باید داشته باشه. آدم باید ضعف امکاناتش رو در داخل خود جستجو کنه. ارمنستان، و آذربایجان راه حلشون در مناعت طبعه و اصول مذاکره. اول، کسی که سر استفاده از امکانات مشترک مورد تهاجم قرار گرفته و مجبور به دفاع شده، دست برداره. و بعد، سر فرصت، قوی تر که شد، با امکانات دیگری که داره، پای میز مذاکره بنشینه. الآن، ضعیف تر باید عقب نشینی کنه.

ما هم حمایت میکنیم. مطمئنا از ضعیف تر دلجویی میکنیم. آغازگر تهاجم و حسود رو محکوم میکنیم، ولی هر دو کشور رو دوست خود میدونیم، در جریان مذاکره هم دوست داریم میانجی گری کنیم. نه فقط به این دلیل که زمانی بخشی از ایران بوده اند، بلکه به این دلیل که الآن احساس میکنیم این دو کشور همچنان با ایران دوست و همسایه هستند.


بعدا اضافه کرد: جولفا بیشتر میشه مرز آذربایجان. یک باریکه ای هست مرز ایران و ارمنستان، که ارتباط زمینی کشور با ارمنستان میشه مرز نوردوز. حدود 150 کیلومتری از پارس آباد و آصلان دوز هست، تا برسی به مرز نوردوز. یک چیزی مثل فاصله اهواز تا آبادان؛ یعنی انقدر فاصله این دو کشور با هم کمه. فاصله این دو با ایران رو هم دیگه باید از متن فهمید که چقدر کمه. کلا اینطوری بگم که فکرش رو بکنید که منکه مشهدیم یک بار هم مرز سرخس و اونطرف تایباد و به سمت افغانستان نرفته ام، حالا دارم برای شما از مرز رود ارس و شمال غرب کشور میگم. شاید، این به دلیل ارتباط مردمی بالایی داره که مردم کشورها با هم دارن، و شاید به دلیل امنیتی که تا حالا تو مرزها تامین شده. کلا کشور عجیبی داریم. هرگوشه اش یک جل الخالق باید بگیم!