آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

شبیه خوانی شمر

هستیم همین جاها. اون روز داشتیم به کانال چند نفر آسیب دیده بینایی گو میکردیم. یکیشون که شروع کرد به صحبت خودش رو معرفی کرد: من خودمم نه پنجره!

اونجا متوجه  شدیم که دقت نمیکنیم. با اینکه گوش میکنیم و حتی جمله شنیده شده رو تکرار میکنیم، دقت نمیکنیم این خواننده چی داره میگه. حرف قشنگی میزنه و داره جان بخشی میکنه. آهنگ و وزن کلام خواننده در ذهن هست و این شخصیت جان بخشی رو حس نمکنیم!

براتون از احساسات بگم که تو زندگی ما خیلی تکراری هستن. اون روز داشتم صحبت میکردم و شاید در واقع غر میزدم. دیدیم من یکسره دارم شبیه خوانی شمر1 میکنم. حالا داستان شمر چیه؟

شمر رو جانباز جنگ صفین معرفی میکنن و میگن زندگی پر فراز و نشیبی داشته. در این زندگی پر فراز و نشیب حضرت علی رو دیده و تا امام حسین از خاندان هاشمی میرسه و در نهایت هم قاتل امام حسین علیه السلام میشه.

حالا چرا میگم مثلا دارم شبیه خوانی شمر میکنم؟

برای اینکه دور و اطرافمون از این ها زیاد داریم. من نقش برادران هاشمی و عباسی رو میگیرم و یک عده جانباز داریم که حق و حقوقشون رو دارن از من میگیرن! به هر طریق ممکن.

مثلا من رفته ام به عمویم که اعتقادی به من نداشته و حتی شاید به خدا اعتقادی نداشته گفتم که برام کاری بکنه. این رفته از اسمش استفاده کرده و یک شماره تماس آقایی رو بهم داده. کار من راه افتاده و اسم اون آقا کنار اسم من اومده. حالا خوبه توقع داشته باشن بعدا که از رو شمشیر رویم بستن من دهان ببندم چون حق بزرگی گردنم داشته ان؟

من اگر بگم این ها بارها و بارها این حقشون رو بالا میارن، میشه شبیه خوانی شمر. چطوری؟ مثلا میگم دختر عمویم برایش این کار مهم بوده، و روزیکه عمویم حق من رو در جریانی پایمال کرد، این بیاد بگه اون روز بابای من اسم آقایی رو بهت داد که اگر نمیداد تو الآن تو موقعیت فعلیت نبودی! چی میگه؟ میگه حقم رو و حق فامیلیمون رو میگیرم؛ تو حق نداشتی!

من نمیگم که با خودش میگه انتقام میگیرم و حالا دقیقا شمر شده،

بعد از اینکه این یک اسمی اومد کنار اسم من، فراز و نشیبی اتفاق افتاده. جریان بعدی رخ داده. در آن جریان نقش عمو و عمه و چند نفر از خاندان به عنوان کسانیکه میتونستن حامی باشن عوض شده و نقش دشمن و برعکس حامی دشمن رو پیدا کرده ان. عموی من به یک اشاره، چندین نفر رو در خفا علیهم شورونده. کافی بوده اشاره کنه و این اشاره رو کرده. وکیل وصی لازم داشته و حالا تعدادی هم وکلا دارن قضیه رو از دید حق خواهیش پیگیری میکنن. این کارشون خوبی که قبلا کرده ان رو پاک میکنه! من دیگه نمیتونم بگم این عمو به خاطر خدا و یا به خاطر کار نیک اسم اون بنده خدا رو بهم داده. اون عمو اسم اون بنده خدا رو برای بالا بردن اسم خودش به من داده بوده! من اینطوری نگاه میکنم. بعد چی میگم؟

از دید من قضیه تموم شده است. فوقش برم چند جا بگم عمویی که یک سالی یک شماره تماسی بهم داد، روز بعدش کار دیگری کرد که کار خوبشون پاک شد. حالا خوبه اون عموهه و فرزندش (وکیل و وصی) هر روز بیان بگن ما بودیم که اسم تو رو بالا بردیم، پس باید تا دیر نشده، زودتر و حداقل، اسم تو رو پایین بیاریم؟ این خود عموهه و دخترعموهه بیان هر بار بسم الله نگفته بگن دخترعمو رو پایین می آریم، همون طور که بالایش بردیم!

نوع رفتارشون پر تکرار و هر بار نگاه میکنی، هنوز در موضع انتقام!

حالا شمر چطور؟ بله، شمر هم رفته جنگ صفین برای هر خواسته ای که داشته جانباز شده. حالا خوبه این بیاد یک روزی قدرت بگیره تا این حد که فرزند امام علی رو هم بکشه؟ در همان جنگ صفین هم، شمر نقش خوبی نداشته. وقتی عمرو عاص مکار جریان رو به حکمیت میکشونه، شمر از طرفداران حکمیت میشه.وقتی مکر عمروعاص بر همگان روشن شد شمر هم جزو خوارج شد و از دشمنان پر کین امام علی(ع) و خاندانش گشت.

داستان من و کشورم هم همینه. روزگاری جزو شعارهای کتابهای درسی کنار شعار توپ، تانک مسلسل دیگر اثر ندارد و استقلال، آزادی جمهوری اسلامی، شعار برادری و برابری می آوردن، ولی الآن کتابها هم تغییر کرده. شعار درس بچه های مدرسه شده که کارد دسته اش رو نمیبره.

اگر اون روز دشمن با کاردی اومد بالای سر من، اون کارد دسته ای داشت. اون دسته میتونست خود شمر باشه؛ شمر جانباز!

حالا من چی بگم؟ به جز اینکه صبر کنم؟ خیلی امکانات و قدرت دارم؟ فوقش گاهی خیلی تو فکر برم، شبیه خوانی شمر کنم!





_______________________________________

1- بعد از امام علی (ع) شمر از مخالفین شدید امام حسن(ع) بود و در کوفه آشوب به راه انداخت و مردم را علیه امام حسن(ع) شوراند و از جمله کسانی بود که صلح را بر امام(ع) تحمیل کرد وی بعد از آن به معاویه پیوست.

او از جمله کسانی بود که در زمان معاویه و هنگام دستگیری حُجر بن عدی در سال ۵۱، نزد زیاد بن ابیه به دروغ شهادت داد که حجر مرتد شده و شهر را به آشوب کشیده است. و در نتیجه این شهادت حجر را به شهادت رساندند.

اما بعد از امام حسن(ع) وقتی مسلم بن عقیل در سال ۶۰ قمری از سوی امام حسین(ع) به کوفه رفت، شمر از جمله افرادی بود که از طرف عُبیدالله بن زیاد، حاکم کوفه، مأمور شد مردم را از اطراف مسلم پراکنده سازد. او هم در سخنانی مسلم را فتنه گر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.

حر من از اهریمن برتره

این حرف خدا و اولیای حق اوست. حر، نماد آزاده ها، از اهریمن، نماد شیاطین برتره. و بسیار زیباست.

آدمایی مثل من، وقتی به عمق زشتی کار آدمای زشت کار و ظالم فکر میکنن، و میبینن که به چه سادگی تحلیل میکنن، چیزی جز احساسی نزدیک خفگی بهمون دست نمیده. این برای من جالبه که نگاه میکنم مثلا زنه دستشو در آورده و آورده باالا با یک علامت شیطان پرستی. یعنی چی؟ تو فکر میکنی با این کارت مثلا منو در گناه خودت شریک کردی؟!

یا، مثلا تو فکر میکنی اگر بیای و در شرایط امن خانه من وارد خونه من بشی و منو مشغول هرکاری در خلوتم ببینی، پس تو چون دیدی در حریم من وارد شدی، گناهی به گردن من هست؟

این اوج حماقته که گناهکاران حسود نسبت به آدمای بیگناه دارن. فکر میکنن، دادگاه عدل الهی مثل دادگاه های این دنیاست که میان بیگناه رو جای گناهکار مجرم میکنن، و حالا پس با هم مثلا براااابر شدیم!

نه، این طور نیست. حر در میان گروه اهریمنان بود، و آمد برای امام حسین تعریف کرد که چطور حتی خودش کمک کرد که سپاه یزید، عبیدالله زیاد و شمر بیان سمت اون نقطه از رود که دسترسی امام حسین (ع) به آب قطع بشه و حالا پشیمانه. پشیمانه، و امام حسین گناهش رو بخشید. اگر خدا هم بود همین کار رو میکرد. حر از نظر خدا از اهریمن برتره.

حر، کسی هست، بین ماها. حر، حتی شاید خود ما باشیم. ولی اهریمن هم هست. شیطان پرست هم هست. ماها منتظریم. منتظر اینکه کسایی که میان ماها رو با فرض خودشون در گناهای خودشون شریک کنن، هم در این دنیا و هم در اون دنیا مجازات بشن. به حماقت تو، من نباید جهنم برم. بخش مهمی از گناه به پیشینه اون برمیگرده، و به اراده ها. تو فکر نکن، اگر به خیال ساده خودت هرکار زشتی کردی، میتونی اون رو به من نسبت بدی. فکر میکنی حالا اینکه میگن تر و خشک با هم سوخت، تمومه دیگه؟ نه، جزئیات داره. جزئیاتش منو از تو جدا میکنه. تر و خشک شاید تو این دنیا بیشتر این طور به نظر برسه، ولی با گناه تو، تو خودت رو کوچکتر میکنی، نه منو.

خدایا ما را از حرام زاده‌ها شفا بده

این روزا خیلی چیزا مستحبه. یکیش خوندن زیارت امام حسینه، و بعد زیارت عاشورا. در این زیارت که در گذر ادوار اون رو ممکنه بخونیم، کلمات جالبی میان. یکی از اینها برکت جستن بنی امیه از نام امام حسینه. ما از بنی امیه خوشمون نمیاد. میگیم خوب شد که در راس نیستن. اسم هند جگرخوار میاد، و در انتها لعنتی رو کامل میکنیم تا بفرستیم در درجه پنجم به یزید، و بعد به چندتا خاندان؛ خاندان اباسفیان، و خاندان مروان، بیشتر و کمتر.

یک جا میرسه، موضوع حروم زاده میشه. بعد روش بحث میشه. یک عده با خودشون فکر میکنن که تقویتش کنن، و این رو دارن تقویت میکنن. عده ای میگن حالا حروم زاده شد، بیاین درمان کنیم. ما نمیگیم درمان به اون معنا که خودمون رو درگیرش کنیم. میگیم از اول نباید حروم زاده تولید میشد. میگیم وقتی حروم زاده ای گرفت امام ما رو به بدترین حالت شهید کرد، دیگه پا رو فراتر گذاشت و شد شقی. شد شقی ترین آدما. قبلش با هم دشمن بودیم، و حالا تکلیف روشنه، خدایا لعنت کامل من رو بر یزید، شمر، خاندان اباسفیان و خاندان مروان بفرست.

حروم زاده ای بود، امام ما را در خارج از وطن تکه تکه کرد. خون شد، خونی از یک امام مطهر. از امامی که هرچه الآن خوبی داریم برکه میگردیم نسبتش میدیم به ائمه. حالا، اول که باید یادمون بره چی کار باهاش کردن، و بعد هم حالا بیایم برای حروم زاده ها راه حل بدیم. برای چی بدیم؟ تف و لعنت میدیم.

چه بر سر امام سجاد ما اومد؟ میگن در حالت احتضار دست به میت نزنید که بیشترین درد رو اون موقع داره. به ما یاد دادن وقتی خواستیم حیوونی رو ذبح کنیم اول بگیم بسم الله الرحمن رحیم. بهش آب بدیم. این کارها واجبه. سر سفره غذا که میشینیم بسم الله گفتن واجب نیست، ولی موقع ذبح به ما تکلیف کرده اند که حیوون رو با کمترین درد ممکن روحش را از بدنش بگیریم. حالا، مجموعه ای شیطانی، که گفته میشه یک دهمشون حروم زاده ان، میان چی کار میکنن؟ در بدترین حالات ممکن، بدون هیچ آدابی، امام در حال احتضار رو طوری شهید میکنن که فقط راوی اون درد بکشه، چه برسه به خود امام که داشت گلوی مبارکش بریده میشد و بعد هم بقیه اش رو خودتون میدونین. به یک جایی میرسید امام سجاد آب میدید گریه اش میگرفت. حالا این امام صحنه کربلا رو دیده، راوی هم باید باشه. کلمه بگو، کلمه زیبا. حالا باید کلمه بگه کلمه عاشورا. روایت کنه، بوی خون رو، عطش رو، در حالت احتضار درد و رنج رو. چه بر سر راویان صحنه میاد، وقتی باید صحنه رو فقط تعریف کنن؟ دارن کلمه میگن، کلمه شهادت امامشون با چند و چون.

هنوز که هنوزه راوی این ماجرا بار عظیمی از غم و غصه باید بر دوش بکشه. چرا؟ چون یک عده فهمیده ان که ما با حروم زاده ها مشکل داریم. ما آداب سرمون میشه. ما نظام و نظم سرمون میشه. وقتی که وقتش میشه دسته میشن، مثل دسته گرگ ها. یک عده هم پول میگیرن که به یکی مثل من بگن ولش کن، بذارشون برای خودشون. ما داریم و اون ها. ما بله، ما هستیم، ولی اونا رو خدا لعنت کنه. چه بر سر ما آوردن؟

تو کتابای درسی مون که به زور به روز میشن گفتن اون کشت و کشتار عجیب مال زمان بنی امیه و بنی عباس بود. ما الآن هم که داریم هنوز هم همونا رو میبینیم. دنیا عوض نشده، هنوز که هنوزه داستان همون داستانه. مسخره مون میکنن، میگن شماها گفتین کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا. مگر نیست؟ میگن نمیتونی دنیا رو عوض کنی، خودت رو تغییر بده. باشه، خودم رو تغییر دادم. نشستم تو خونه.

هر روز به اسم سلاح و جنگ در آزمایشگاه های بیولوژیکشون یک ویروس منتشر میکنن. اونقدری هوا رو آلوده کردن که دیگه گفتم باشه نشستم تو خونه. هی دارم خودمو تغییر میدم. هی نشستم نگاه میکنم اون حروم زاده ها چی بر سر ما میارن، و هی منم نشستم خودم رو تغییر میدم. میگی نگم کل یوم عاشورا. باشه هرچی تو میگی. نشستم تو خونه تا تو حروم زاده هات رو زیاد کنی. میگی قدرت برای من بده، باشه نشستم تا تو اون رو بگیری. نشستم دیگه. دیگه چی کار مونده که نخواستی بکنی و نکردی. آموزش گرفتم دیگه. یاد گرفتم چطوری با توی حروم زاده بسازم. نساختم. خیلی خوب، از اطرافم حذفت کردم، انقدری که عده کمی به زور در اطرافم نگه داشتم. ولی زیارت عاشورام رو میخونم و میدونم که امامم رو تو کشتی. اینو یادم نمیره.

بعد از رفتن او

این یکی از معدود جمله هایی هست که در مورد انسان شروع میشه. انسانی که به قول قلعه حیوانات نه تنها میتونه اخلاق رو زیر پا بذاره، بلکه قانون رو هم زیر پا میذاره. قانونو عوض میکنه و میگه همه برابرن، برخی برابرتر. به این ترتیب زیر پاش میذاره.

اینجاس که خیلی عوامل در دنیا دست به دست هم میدن تا بگن بعد از رفتن او،  آن انسان خوب.

یکی از موارد خاصی که دنیا فریاد رفتن کسی رو میزنه، در مورد درخته. کسیکه درختی رو کاشته، و یا در رشد و بالندگیش، و حتی ماندگاریش بسیار فعال بوده. بقدری این درخت مهمه، که حتی قبل از قطع شدنش دنیایی باخبر میشن، و میگن «بعد از رفتن او». میگن، این صاحب درخت، اینی که اونو کاشت، جنگلی رو حفظ کرده بود. میگن، دوست دارن به صاحبش بگن، بعد از رفتن تو.

حفظ یک درخت، حفظ جنگله. این در مورد انسان هم که البته، خیلی بیشتر جا افتاده. آیه قرآن داریم که میگه: حفظ یک انسان، حفظ بشره. الآن این قضیه جورج فلوید رو ببینید.

مورد دیگه ای که در مورد شخص شمرده میشه، حیوانات اهلی زیردست صاحب خوبه. حتما داستان اردک هایی که نمیذاشتن روز آخر حضرت علی به مسجد بره رو شنیدین. حیوان زیردست، صاحب خوبش رو میشناسه و بهش امید داره. اون دوست داره، تا شادیهاش رو، غمش رو و روزگارش رو با صاحبش شریک بشه. داستان اسب امام حسین که براش گریه کرد هم خیلی معروفه. و بعد از اون داستان سگ اصحاب کهف که در قرآن اومده. میگن این سگ قطعا جاش بهشته.

تو دنیا، نگاه نکنید اینها برای ما عادی شده ان. ولی، اگر عادی نبودن، خیلی عجیب بودن. عجیب. درخت، حیوان، حالا با انسان بخواد حرف بزنه. و دنیایی بعد از رفتن انسان صالحی که بعد از او درش مشکلی ایجاد شده، بگه بعد از رفتن او. این عادی نیست. چیز عجیبیه.