آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

از جنس خودم

نصفه شبه و وسط مجتمع منسوب به قضات هستم. منسوب به قضاتی که امروز جاشون اینجا خالیه چون با تلاش زیاد شهرداری مشهد انواعی از پولدارهای حروم خور قطعات مجتمع رو گرفتند.  مجتمع با آبهای تقسیم شده یک روز درمیان و اون هم فقط ساعات خاصی از روز شارژ میشه. تعداد زیاد پلاک های مجتمع و تعداد زیاد پلاک های خانه های اطراف سبب شده شهرداری مشهد این نقطه را به عنوان بخشی از شهر مشهد بپذیره! ساعت یک و نیم نیمه شبه و آهنگ شیطانی همسایه روبرویی قطع نمیشه. کسی هم حق اعتراض نداره، چون بقدری پولداره که اگر همه درختان اطراف خشک بشن این درختهایش آب دارن که بخورن. ضمنا اگر بگیم که سرصدا رو لطفا خاموش کنید مطمئنا این هست که قبلا گفته کسانی که توان پرداخت حق شارژ بیشتر ندارن لطفا جمع کنند که بروند! از مسجد و حسینیه نزدیک اینجا بگم که خیلی طرفدار نداره، مخصوصا که باغسرا نشده و جنبه اقتصادی ظاهرا تویش دیده نمیشه.

دیشب یکی روز دوم محرم روضه گذاشته بود و ساعتهای یازده تعطیل کرد. حالا این گذاشته اول خوب همه جا ساکت بشه و همه بخوابن بعد آهنگهایش رو بکوبونه. فاصله طبقاتیه دیگه

من مادربزرگم بین خدمه بیمارستان خودش رو جا کرد. رفت و بازنشستگیش رو اول انقلاب گرفت. ظرف مدت کوتاهی (حدود دو دهه) همراه سایر خانه های اطراف تو پادادشهر اهواز برایش خانه ساختند. مادربزرگم شد همسایه کلی کادر درمان. او و دخترش در تمام این مدت که محله کاملا متصل به شهر نشده بود (با اینکه وسط شهر محسوب میشد) بین این همسایه ها فاخر زندگی کرد؛ یک زندگی معمولی!

داشتم فکر میکردم شاید خیلی ها مرکبشون طوری ویژه است که باهاش بتونن چشم ملت رو پر کنند؛ یکی مثلا تمام نقاشیهایش با نرم افزار خاص طور خاص میشه و فقط همینکه بدونه فلانی گفته پول به چی میده کافیه!

بعد اونوقت من یک چیزی هستم ادامه نسل قبلی. نرم افزار خاص جدید ندارم و کارهام بدویه شاید.

اونوقت که چشم سبز و آبی نیز ندارم و در نتیجه از دستشویی های پارک استفاده میکنم.

اونجا روی در و دیوار شماره موبایل پسر نوشته و میگم مگر اینها سبکشون عوض نشده؟! الان نسل عوض شده و ملت حتی نمیدونم بعد پریمیر از چی استفاده می‌کنند

من ادامه نسل قبلی.هنوز درگیر واردات آلیاژ تحریم شده طلا از سمت آمریکا هستم و هنوز اخبار درباره خوبی های انرژی هسته ای میخونم. کتابهای نسل قبل رو مطالعه میکنم و تطبیق میدم به امروز. هنوز میخونم بازرگان دیروز چه گفت و کتاب بنام ابوالحسن بنی صدر بدون عنوان سیدی درباره اقتصاد چه بود.

هنری در حد آماتور دارم و در این حد که فکر میکنم نشون میدم هستم. دوستانم اغلب بطرز عجیبی اخیرا از آدمهای کامل بسمت نقص عضو شده ها رفته اند و شماره تلفن بعد از دستشویی پارک تو قسمت پیامها تقدیمم میشه

بعد از مطالعاتم از آلودگی هوا و آلودگی صوتی و انواع دیگر آن اینجا می‌نویسم.

می‌نویسم که پشتوانه ام هنر انسانهای نخستین قلم و خودکار و نرم افزارهای نخستین کامپیوتری بوده و حالا طوفان و گردوغبار از سمت شمال غرب کل خراسان رضوی رو درگیر کرده.1  در میان تمام آلودگی ها این یکی نوآوری بکری بوده که فقط مال نسل انسانهای نخستین به بعده. اسم نرم افزارشون رو نمیدونم چی هست. آیا در حد پریمیره و یا از این جدیدهاست؟نرم افزار تولید بیابان از سمت ترکمنستان رو میگم. چون آخر منکه نتونستم با استعدادی کسی رو جذب کنم اینها بلکه بتونم با این نرم افزارهای فوق پیشرفته مردم رو جذب کنم. اون یکی بگه رنگ من رو ببین و این یکی بگه طوفان و گردوخاک من رو ببین. عجیب همه هم ایرانی هستند. دلیلم برای تشخیص اینه که در ایران و برای ایرانی تولید میشن. اسم سایت بخصوص رو نمی‌خوام بیارم ولی برام عجیبه. عجیبتر برام اون تعجبه که شماره گذاشته مایلم بیشتر باهات آشنا بشم و اسمم هم تعجبه!

نگاه میکنم برای جذب نظر مردم بعنوان نسل بعد از پدرم با رقیبان خیلی فاصله دارم و در عوض من اینجا روی زمین هنر آشنایی مدرن تری با نسل مبتکر در حد از روی دیوارنویسی به روی پیام وبلاگ ندارم! البته واقعا جایش بود یک کم از خودش بیشتر هنر نشون میداد. این معتادان دستشویی نویس پارک خیلی بیشتر از اینها که تو پیام وبلاگ طرح دوستی میگذارند هنر شکوفا شده دارن؛ قشنگ ضرب المثل می‌نویسند و آدم رو بتعجب وامی‌دارند

اما این مدل دوستان حتی همینقدر هم از خودشون ذوق و جنبه نشون نمیدن. ببین باکی شدیم هشتاد میلیون جمعیت


__________________

1- برای اولین بار مشهد طوفان مشابه اهواز و سیستان و بلوچستان را از تاریخ 26تیر 1402 تجربه کرد. با اینکه سرعت باد چیزی فقط حدود 14 کیلومتر در ساعت بود، کل فضای خراسان رضوی رو خاکی مثل مه پر کرده بود. خیلی ها آن روز از خانه بیرون نرفتند. همه در سطح شهر درباره آن حرف میزدند. این باد از سمت شمال غرب خراسان و شاید از سمت بیابان های ترکمنستان آمده بود!

ان الله لایغیر ما بقوم

تو خوابم همش سوار قطار بودم. انگار نمیدونستم میخوام به کدوم سمت برم! بیدار که شدم گفتم کمی تحلیل کنم!

هر روز جنس ها گرون تر میشه و نمیدونی فردا به چی بیشتر نیازت میشه. میری خرید سیسمونی و مغازه دار هم که میاد کمکت کنه میگه خانوم این کفش خیلی جنسش خوبه ولی متاسفانه زود کوچیک میشه! دیگه این رو گفت من هم خرید نکردم!

در عوض رفتم کلی خرید دیگه کردم. یک گوینگ بال دهه شصتی بی برنامه کمی گرون تر خریدم و نگاه میکنم حالا رفتم خونه و یک عالمه اسباب بازی که هییییچچ وقت خراب نمیشن تو اتاق سیسمونی گذاشته ام! از کفش خبری نیست. چند دست لباس؟! لباس چطوری؟! میخواد عکس بندازه. واای که اون جنس خوبه رو خانومه درست نشونم نداد و من هم نخریدم!

میگن خدا وضع قومی رو تغییر نمیده مگر خودش بخواد. حرفش درسته. الآن میگن ما نگاه میکنیم به جای ستمگر ستمدیده رو میگیرن میزنن! این حرف تا حدی درسته!

چند روز پیش تو هتل پسری رو دیدم که جزو آدمای شاخص تو ذهنم حک شد. نگاه کرد کیکها رو داشتیم میبردیم و به معلمش نشون داد و گفت آقا این کیک ها مال ما نیست که دارن میبرن؟!

بقیه اش رو نایستادم ببینم. فرداش موقع رفتن دیدم که دارن با معلمش یقه این رو میگیرن! گفتم چی شد ستمدیده رو با کمک معلم دارن میزنن؟!

مشکل پسره هم اتاقی هاش بود. خسارت کثیف کردن اتاق رو داشتن میگرفتن و این هم باید میپرداخت!

ماهم همینطور هستیم داریم با قومی زندگی میکنیم که جایی که باید خسارت بدیم همه مون با هم مجبوریم بدیم! این معنیش این نیست که ستمدیده به جای ستمگر داره میخوره!

این هتل برام انقدر جالب و آموزنده بود! یک پسری دیگه نفهمیدم کی بود. بخشی از جامعه بود. میومد نقاط خاصی از پله ها آب دهن مینداخت! کاملا موز مار! با این کارش قشنگ مشکوک شده بودم! میگفتم این آب دهنش رو سیاسی میندازه!

کلا نهایتش صد نفر پسر بودن. یک جای دیگه معلمشون دایرة المعارف من رو کامل کرد. پسرها بی سر و صدا ننشسته بودن. معلم اومد که ساکتشون کنه. صندلی رو بلند کرد بالا. کاملا فیزیکی! بعد هم گفت بچه ها هرکی سر و صدا کنه، چی؟!

هیچ صندلی رو گذاشت پایین!

گفتم این هم از دولت ما و مردمش. فیلم های هندی رئیس جمهور شدن شخص رو خوب نشون میدن. فیلم هندی نشون میداد طرف میخواد رئیس جمهور چند ایالت هند بشه. قشنگ میرفت فیزیکی چند نفر آدم خاص رو با کتک لت و پار میکرد و بالا میرفت!

اینجا هم همینطوره. میگی این چطوری رئیس شد؟!

خلاصه، هرطور نگاه میکنیم این جمعیته که داره تصمیم میگیره جامعه به کدوم سمت بره! البته، ما به عنوان فرد نقش داریم ولی ناچیز دیده میشه. مثل جریان مثلا کرونا میمونه. قشنگ یادمه اون اوایل که کرونا اومده بود، آلودگی هوا هم بود. باد میومد حالت بدتر میشد. یک وقتی میدیدم حالم بهتر شد. نگاه کردم مثلا اجبار کرده ان که همه با هم بیرون نیان! اول فکر میکردم که این هنر مقاومت و تمیزی من بوده که باعث شده حالم خوب بشه، ولی نگاه کردم جریان بزرگتر وابسته به اطرافیان و جامعه بوده که وضع بدتر اتفاق نیوفته!

همه چیز دست خودمونه و از همه مهتر دست جمع.

الآن مثلا دوباره هوا آلوده شده. باید خیلی حواسمون میبود که این اتفاق نیوفته. حالا افتاده. کرونا و اون شرایط اقتصادی که اومد باعث شد کار همه گیر بشه. برای بهمن امسال نرخ تورم بازار 50 درصد تو شهر رو دادن. دلار با یک پیش بینی از پارسال میرفت به سمت 60هزار تومن و حالا داره 50 تومن رو میبینه! یکی همین مرداد امسال میگفت تجربه نشان داده، وقتی که میگن مطمئن باشید که قیمت دلار از 50 و 60 هزار تومن بالا نمیره، یعنی مطمئن باشید و شک نکنید که حتما به این قیمت میرسه. خیلی خوب بود که یک باری یک کاتالیزور بدن (مثلا تعداد بالای مشتری ظرف دو روز!) و این حساب تنگی ما رفع بشه، ولی نشده و نتیجه این نرخ تورمه. چند ساله که نرخ تورم دو برابر میشه و در عوض حقوق ها صد درصد بالا نمیره، مخصوصا حقوق بازنشسته ها!


بعدا اضافه کرد:

یک زمانی بود که ما دهه شصتی ها بیشتر باهاش آشنا هستیم. پوسته کیک ها و محصولات غذایی بی رنگ بودن. ترکیبی از رنگهای زرد، قرمز، سبز  آبی و نارنجی بودن. تعداد رنگهاشون محدود بود. و ما با آنها آشنا بودیم. بچه 5 ساله همیشه پفک دوست داشت و هفت-هشت ساله که میشد ماکارونی میخورد! آن زمان نان رضوی معروف بود و فروشگاههای بزرگی در سطح مشهد داشت.

یکباره دهه عوض شد. کیک ها و چیپس ها و حتی پفک هایی با پوسته هایی که درونشان نقره ای بود و روی آنها طیف وسیعی از رنگ کار شده بود روانه بازار شد. کم کم طوری شد که ما اصلا اگر کیک با طرحهای قدیم میدیدیم تعجب میکردیم! یکی از پیشتازان این عرصه در زمینه کیک و شکلات همین شیرین عسل معروف فعلی بود. هنوز هم تقریبا میشه گفت که بی رقیبه!

دوره دوره تورم شد. اگر هر چیزی گرون میشد دلیلی داشت. مثلا اگر لپ تاپ بالا میرفت دلیلش عرضه تراشه های جدید بود. همزمان نرم افزارها امکان ارائه روی سخت افزار قدیم نداشتن و اصلا معنی نداشت که مشتری لپ تاپ رو خارج از تاریخ انقضا خرید کنه. حتی اگر میشد شیر تاریخ انقضا گذشته خرید، لپ تاپ منقضی شده نمیشد خرید!

قیمت ها بالا و بالاتر رفت. هر روز عرضه جدید چاپگرها و ورقهای خاص کیک با یک درصد متنوع میشد و هر روز وابستگی بیشتری به خارج پیدا میکردیم. در مورد صنایع غذایی دوره تنفس گاهی پیدا میشد. همین چند وقت پیش که همه کیکها گرون شده بودن، دونات نان رضوی با قیمت 700 تومن هنوز ارزان ترین بود. شرکت نان رضوی هنوز پوسته های کیکش رو نقره ای و با طیف چند رنگ نکرده بود! او هرچند که عرضه های متنوع مشکل پسند داشت، ولی قیمت های ارزان در آن هنوز پیدا میشد!

اما همین هم دوامی نداشت. بالاخره قیمت چاپگرها و سایر کالاهای دیجیتال تولید کاغذ کیک داشت سر به فلک میکشید!

این اتفاق برای همه عرصه های تولید افتاد. امروز در مغازه میریم فروشنده کلی سخنوری درباره شیشه شیر خارجی میکنه: این شیشه شیر که قیمتش یک میلیونه (!) از پستان مادر هم بهتره! دیگه شیر از دهن بچه نمیچکه! لباسش رو کثیف نمیکنه و همه جا رو به گوه نمیکشه! ما مشتری های پشیمون زیادی داریم که رفته ان شیشه شیر ایرانی خریده ان و دست از پادراز تر برگشته ان و شیشه شیر خارجی خریده ان!

طوری قیمت ها رو بالا کشیده ان که پدر مادرهای دهه شصتی حاضرن بمیرن و جون بکنن بلکه صد میلیون جور کنن تا جهاز دختر دم بختشون رو جور کنن!

زمانی ما دهه شصتی ها با جاروهای دستی سنتی رشتی طوری تربیت شده بودیم که اگر ذره ای خاک کنار خاک انداز باقی می ماند، ناراحت میشدیم و عزممان رو جزم میکردیم حتما همین یک ذره خاک رو هم جمع کنیم. این افتخار تمیزی دخترانه فقط مربوط به دخترهای مدارس پایین شهر نمیشد و بلکه دختر مدرسه غیرانتفاعی هم همین نظر رو داشت، با اینکه خانواده های ما همه جارو برقی داشتن!

اما فرزند دهه هشتادی امروز، همین فرزند ماها فرق کرده. اون اصلا شاید نخواد که کنار تختش رو جارو کنه! شاید تنها راه حفظ برتری یک خانواده دهه شصتی خرید جارو برقی باشه. جاروبرقی که گرون شده، باعث میشه اصلا جارو نخریم! اصلا جارو نخریم، اصلا ازدواج نکنیم!

اصلا خانه نداشته باشیم، اصلا بچه دار نشیم!

اصلا آخرش که چی؟!

خانواده از دو رکن پدر و مادر تشکیل میشه، و اگر یک نفر ناراضی باشه، اتحادی شکل نمیگیره! حالا تو بگو دختر خانه را راضی کردی، پسر رو هم میتونی راضی کنی؟!

اونهم تو جمع پسرانی که مادرانشان یادشان نداده ان که خودشان رو خوب بشورن، ولی تا توانسته ان برایشان لباسهای فاخر خریده ان! موهایشان را فشن کرده ان و عجیب، خیلی بیشتر از حتی دخترها (!) به خودشان میرسن! حال که به پسر رسیده ای، پس دختر چه؟!

چه طور است بازی زن، زندگی آزادی راه بیندازیم؟!

آری این است که میگوییم جامعه است که اینطور میخواهد. خواستگاه تورم و مشکلات اجتماعی و اقتصادی از همین خود ما ریشه میگرد.

نگاه میکنی، عرصه ورزش جایگاهی برای ایران درست کرده است. آنجا ریشه فساد دوانده میشود. از آنطرف وزیر ورزش با بالگردش چپه میشود و پشتک بارو میزند، و از آنطرف صدای فوتبالیستها در می آید که ما سرمربی نداریم! هفته هاست که سرمربی نداریم. ریشه یابی میکنن و میگن ما منابع ارزی خوبی خارج از کشور داشتیم و داشتیم برای آنها برنامه ریزی میکردیم!

ارز گرون شده دیگه، یک فکری باید براش بکنن! این فکر شامل دور زدن ما مردم هم میشه. می آیند یک سهام استقلال تو بورس میگذارن و ما میخریم، عجیب این سهم همیشه ضرر ده هست و حتی تو مثبت بازار منفی میخورد! در عوض سرمربی تعیین نمیکنن و نگران منابع ارزیشون خارج از کشور هستن

میگردی دنبال فرهنگ میبینی همه جا علی کریمی صدا داره. اصلا گوگل برایت نتیجه جستجو رو بالا نمی آره، در عوض میگه دنبال زندگی علی کریمی و همسرش میگردی!؟

یادم می آید این علی کریمی خیلی اعصاب خورد کن بود. این گزارش گر خبری داد میزد علی کریمی و بعد این همینطوری با توپ میدوید! میدوید و بعد هم گل هم نمیزد! و فقط هی میگفت علی کریمی! ده نفر تیم یازده نفره یک طرف و این علی کریمی یک طرف. باشگاهش رو دیدی؟! مربی باشگاهش رو دیدی؟! خانه لوکسش رو دیدی؟! زن زندگی آزادیش رو دیدی؟!

حتی منکه دختری هستم و بازی خیلی کمتر از پسرها میبینم همه اش این جلو چشممه! عجیب اگر حسودی هم بکنم، چیزیش نمیشه!

حالا که بحث به اینجا رسید دلم نیومد یک اشاره ای به مهاجرت از شهرها و روستاها به شهرهای بزرگ نکنم. ماها که وسط شهر نشستیم تغییرات رو کم کم میبینیم. انقدر به این پایتختها و مراکز شهرها میرسن که آدم میگه حتی اگر شده به اجاره سخت و سنگین، میام مرکز شهر، میام شهر بزرگتر که کار باشه، دو قدم راه رفتی دستشویی باشه، نظافت باشه!

ماها که مرکز شهر نشستیم و اجاره میدیم خیلی حرص میخوریم که فقط به این نقطه از شهر خوب میرسن. هر روز دستشویی های کانکسی اضافه میکنن، هر روز وضعش بهتر از دیروز میشه. بازارش از رونق نمی افته و هر وقت بخوای کار ولو به کارگری و خدمتکاری برای سالمند و کودک هست!

برعکسش شهرهای کوچکتر و حاشیه شهرها. با اینکه تلاش های خوبی برای رونق دادنشون صورت گرفته، سرشون دعوا هست که چطوری بهش آب، گاز و برق برسونن! وقتی گاز میرسه میگن اول به اعیان نشین ها دادین، وقتی پروژه احداث مرکزی زده میشه، یک دولت میرسه و دولت بعدی خراب میشه!

چون مرکز شهر نیست و بازار مثل بازار مرکزی نیست، هر 500 متر دستشویی نداره. تعداد مساجد شیعیانش کمه و هزار تا مشکل دیگه از جمله هر روز تغییر کاربری زمین های کشاورزی به مسکونی و قاطی شدن آب و هوای سم زده گیاهان با بوی لاستیک صنایع و غیره از جمله مشکلات عجیب غریب محلات و شهرهای غیر مرکزیه!

حالا، طرف نخبه شهر کوچیک خودش شده. خسته از بیکاری و خاک و دود و سم میاد مرکز شهری مثل مشهد. همه چیز خوبه تا اینکه همین مرکز هم کفاف احساس روستایی این نخبه رو نمیده. روستایی با صدای خروس و مرغ بزرگ شده و حیوانات و طبیعت در دوران کودکی و خردسالیش نقش اساسی داشتن. وارد مرکز شهری شده که هر 500 متر دستشویی داره، ولی به خاطر مترو (!) درختان سپیدارش و طبیعت و فضای سبزش رو خراب کرده ان! هر سال از این نظر دریغ از پارسال

همه سیستم های خودروها به مسیریاب مجهز شده ان. مسیریاب کمک میکنه تا راههای کم ترافیک تر رو انتخاب کنن. در نتیجه، کوچه و خیابان های اطراف ترافیک شهری مرکز پر از انبوه ماشین میشه که پیاده از لابلاشون باید رد بشه!

اینجا، جایی در آمریکا رو نشون نخبه میدن. نخبه روستایی دیگر در مرکز شهری که دو دهه است به آن مهاجرت کرده، جایی نداره. دلش برای هوای تمیز و مرغ و خروس روستا تنگ میشه. میگه کجا برم؟ ژاپن که راهم نمیدن، بلکه برم یک کانادایی، آمریکایی جایی! هر بار هم عکس های شهرهای مثل روستاهای چند ایالت این کشورها رو نشون میدن، و این دلش پر میکشه که بره!

میره و همه میگن رفت که دیگه برنگرده! ولی ناغافل برمیگرده. نگاش میبینی این قیافه به یک روستا رفته نمیخوره! سرش پر از روغن و دود حاشیه نشینی شهرهای بزرگ آمریکا شده! هیچ چی دیگه دست از پا درازتر برمیگرده!

کاش با تشییع پیکر شهدا به فکر آب و هوا هم میبودین!

شهداتون رو تشییع کردین خیلی خوبه. کاش همزمان دو کار میکردین. اینکه پلاکارد هم با خودتون برمیداشتین و میگفتین در عجبین از بی تحرکی مسئولین برای آبو هوا1!

پریروز گفتیم سرده و انگار برف می یاد. نگاه کردیم ابرها سنگین نبودن. فرداش شب نگاه کردیم که چه ابرهای سنگینی! این ابرها برف دارن.

عجیب هنوز برف نیومده! اصلا باران هم به جاش یک شبنمی دیدیم! دیدم دستم تو دماغمه. یک سر زدم به این سایت waqi.info. چند بار هی refresh زدم بالا نیومد. از جمله لینکهایش که نشون میداد google-analytics بود. لابد این رو برای ما بسته ان و این سایت چون به تحلیل های ردگیری کاربران از طریق گوگل وابسته است چیزی نشونم نداد. تنها مرجعم برای اعلام درست آلودگی هوا همین سایت بود. وگرنه که سازمان آب و هوای ایران که بجز هر روز هشدار دادن برای گرفتگی معابر و سیلاب چیز دیگه ای نمیگه! فوقش میره تو پارک میشینه و میگه تمیزترین نقطه هوا از نظر آلودگی چقدر آلوده است، خوشگل!

یک مرور بکنیم که چی شد. سالی که قاسم سلیمانی را شهید کردند، در واقع می خواستن مطمئن شوند که ما میدان نداشته باشیم. یعنی به جهت اطمینان ترامپ بعد از اینکه سال 2017 از برجام از نظر دیپلماسی خارج شد، میخواستن مطمئن شوند که ایران میدان نبرد  را هم نداره

شهید شد و بلافاصله کرونا اومد. اسمش رو گذاشتن COVID-2019

من یکی که چشمم خون اومد. کبدم ورم کرد و پشت سرش هم صورتم. دیگه بیرون نرفتم. گفتم سربه و هوا آلوده است. قبلش هم داشتم زیاده روی میکردم بیرون میرفتم. کرونا مزید بر علت شد.

واکسن آوردن و یکی دو دوز زدیم. خوب بود. و هنوز هم خوبه

با این وجود من برنگشتم. هوا هنوز آلوده بود. مردم خیلی سعی کردن با این هوا عادی بشن. رفتن و یک چند نفری در اغتشاشات اخیر به عنوان مدافع امنیت و چند نفری هم بعنوان مردم حرم رفته به گلوله بسته شدن.

البته این ظاهرشه. کاش ماها در غسالخانه کار میکردیم که ببینیم چقدر این روزها آمار سرطان و مرگ و میر بالا رفته. نمیگن که. اگر میگفتن من در موج اول کرونا اونقدر آسیب نمیدیدم.

در موج اول مهر امسال من یک چیزی مثل کرونا گرفتم که چون علائمش کامل نبود اسمش رو چیزی نگذاشتیم. در عوض گفتن برخی همزمان کرونا و آنفولانزا گرفته ان. گفتن آنفولانزا همیشه آبان می آمد و امسال 4 هفته زودتر شد. همزمان اغتشاشات و ریختن دو طرف دعوا به خیابان بود

حالا میگن آنفولانزا 4 ماهه. بچه برادرم خروسک گرفته. طفلی هفت سالشه و تازه مدرسه رفته. تا بهمن باید صبر کنه تا آنفولانزا بره.

البته نسل بعد از ما خیلی طفلی هستند. شاید اغلب تناسخ مرد سی ساله بیکار باشند! یکباره کل دانش ما در سن کودکی به آنها منتقل شده، درحالی که بچگی نکرده ان. زودی بزرگ شده ان و ما نمیدانیم با اینهمه دانش میخوان چی کاره بشن!

خلاصه اینه که ما الآن در غسال خانه کار نمیکنیم که بدانیم در این مدت آمار بی صبری ها و مرگ و میر ناشی از سرطان در پی کرونا چقدر بالا رفته، ولی یک چیز روشنه و آن این است که هوا هنوز آلوده است و من ترجیح میدهم بیرون نروم!

کاش میگفتم کاری بکنید اثر داشت. ابرها چند وقت پیش در خوزستان افتادند روی زمین و چند ماشین یکباره فقط به همین دلیل با هم تصادف کردن!

این طبیعی نیست. بلکه مستقیم دارن آبو هوا رو تغییر میدن. اینهایی که ما دیدیم مهارت رانندگی دارن و با مهارت سنگ میارن که بلبشو درست کنند وسط بزرگراهی که سنگ نداره، ازشون هیچ بعید نیست که دستکاری منطقه ای بکنن و ابرها رو هم بندازن زمین که هوا یک برف به خودش نبینه!

ماها که رو کار نیستیم. من خودم رو هم مقصر نمیدانم. من داشتم تدریس میکردم. اومدن گفتن فلانی اومده دماغش رو عمل کرده و اصلا به اصول تو اعتقاد نداره بیا و بهش نمره بده! دادیم و ترم بعد هم دیگه بهم ندادن درس بدم!

افغانستان یک قانون خوبی داره و اون هم اینه که اگر کسی از فامیلی در دولت استخدام شد بقیه آن فامیل حق ورود به دستگاه دولتی رو ندارن! اینطوری فامیل بازی و پارتی بازی کمتر میشه! دیگه دولت از 84 میلیون جمعیت میشه 18 میلیون نفر و نه بیشتر! انقدر فساد زیاد نمیشد که پشت سرش ماها ندونیم دور و بر چه اتفاقایی می افته!



1- تظاهرات به خاطر بی تحرکی مسئولین در قبال تغییرات اقلیمی


خراسان بزرگ و محرومیت آن

لپ تاپ رو باز میکنم. عکس پس زمینه تصویر طلوع خورشید از میان کوه های برف کرده و یخ های آب شده رو زمین خیس است. سالهاست که من یک چنین عکس هایی پس زمینه لپ تاپم دارم. عکس مثلا طلوع خورشید بالای کوهی که مثلا کسی در دامنه اش سنگ هایی رو چیده و نارنجی قشنگی تصویر را روشن کرده است. تصویر روشنی که بیش از ده سال پیش پشت کامپیوترم بود و یک چنین روزهایی برای درس پردازش تصویر دانشگاه چای میخوردم و روی کدنویسی برای پردازش عکس کار میکردم در ذهنم است.

خیلی وقت است که دیگر صبح ها در یا پنجره باز نمیکنیم تا نفس عمیقی بکشیم و نسیم صبح گاهی را حس کنیم. این کار بسیار اشتباه است. چراکه دم صبح بدترین زمان برای حضور صدها کامیون و باربر و خاکریز در سرتاسر شهر مشهد است.

گفتم نسیم صبح گاهی یاد سفرمون به کشور عراق افتادم. یک چنین روزی در روزهای گرم تابستون در چنین ساعتهایی این افتخار را داشتیم برای لحظه ای نسیم صبح گاهی را حس کنیم. وضع عراق بهتر از ایران نیست.

بذارید براتون روشن تر بگم. ما مسیری خییییییلی طولانی از استان خراسان طی کردیم و استانهای مختلف را با ماشین گذراندیم تا به استانهای مختلف عراق رسیدیم. در این راه چیزهای بسیاری برایمان روشن شد. یکی از چیزهایی که روشن شد وضع آب و هوایی و جغرافیای منطقه ای بود.

زمانی که استان خراسان را ترک میکردیم این را حس نکردیم. رفتیم از تهران و بیستون گذشتیم و در مرز مهران وارد کشور عراق شدیم. شب عراق فاجعه بود. بوی لاستیک سوخته همه جا را گرفته بود، ولی من عطسه نمیکردم. در راه ایران به سمت مرز وقتی از میان کوه های زاگرس رد میشدیم با اینکه سوار ماشین سنگین بودیم و جاده بود عطسه و آلودگی چندانی حس نمیکردم. ولی وقتی از مثلا منطقه شهر ایلام رد شدیم از دور دود غلیظی بالای شهر دیدیم. نگاه میکردیم درست در جایی دشت مانند، مثل مشهد، خانه هایی سفید که برخی بلند بالا شده اند در هم هستند. طوریکه انگار وسطشون درختی نیست. فضایی کاملا ظالمانه از نظر زیست محیطی بود. همین که نزدیک شدیم غبار و آلودگی را حس کردیم. من ماسک زده بودم، و با این وجود عطسه ام گرفته بود. مردی که در بین ماها بود و خمیدگی کمرش میتوانست گویای مشکل گوارشی اش باشد، وضعش بدتر از بقیه بود. او قشنگ سرفه میکرد. طوریکه راننده به او تذکر داد!

در عراق جایی که مستقر شدیم کمی احساس نسیم صبح گاهی داشتیم. نسیمی که بویی از قدیم داشت. هوایی که از نظر رطوبت شباهت با هوای شاهرود و سمنان داشت! آنجا اگر سنجد و یا زیتون میکاشتند خوب میگرفت. نخل ها هم به آب فراوان نیاز دارند. شاید به سنت است که نخل میکارند، چون جای سنجد هم بود! البته، ما درختان زیتون زیادی دیدیم که اخیرا میکاشتند!

از مرز مهران که رد شدیم تا برسیم به کشور، یک باره گرما زده شدیم. خوبی آنجا این بود که دستشویی داشت. به محض اینکه من ماسکم را آنجا شستم خشک شد. یعنی انقدر گرم بود!

هنگام برگشت از سمنان و شاهرود رد شدیم. جایی در میان جاده تابلو زده بودند که از اینجا پلنگ رد میشود و آهسته برانید! کمی که رد شدیم وارد استان خراسان جنوبی شدیم. یک باره همه جا خشک شد! گردی از خاک روی منطقه نشسته بود. مرز تقسیمات کشوری استان خراسان (جنوبی، رضوی و شمالی) را با رود تعیین نکرده بودن که بگیم علتش مثلا ورود به کشوری دیگر بوده که تقسیمات سیاسی عامل این خشکی و تغییر آب و هوا میتوانسته باشه!

خراسان رضوی که ما هستیم. منطقه ای که همیشه مشهد آلووده ای داره. آلودگی که یک روز سبز هم به خودش در این چند سال اخیر ندیده است! وارد خراسان جنوبی شدیم. احساس خشکی و آلودگی کردیم. وارد خراسان رضوی و مشهد شدیم. فقر ناشی از آلودگی هوا روی درختان و خانه ها نشسته بود!

میگن خراسان شمالی و منطقه سرخس هم جهنمی برای خودش پیدا کرده است که این جهنم ناشی از سوراخی سرخس ترکمنستان است! از سمت ترکمنستان بادهای سرخ و گرد و غبار وارد استان میشود!

این استان خراسان، چه زیبا، محروم شده است! محرومیت استان خراسان فقط ناشی از این ها نیست. من قبلا در دو استان همجوار خراسان و سمنان زیسته ام. استان سمنان پولدارتر و آرامتر از خراسان به نظر میرسد! در شهر مشهد پول گمشده روی زمین نمی ماند، آن روزها که در سال های 94 در شاهرود درس میخواندم. هنوز هم همین طور است، ولی شاهرود انقدر مردمش پولدارن که پول خورد گمشده همانجا روی زمین می ماند!

وقتی سوار اتوبوسی در شهر مشهد شوی، اول باید کارت بزنی وگرنه حق سواری نداری! این در مورد شهرستان سبزوار هم صادق است. به نظرم تا خراسان جنوبی و شمالی هم همین روش پول گرفتن صادق است. ولی در شهر شاهرود این طور نبود. اول سوار میشدی، خوب دور دور میکردی و بعد کارت میزدی. آیا سبزوار از نظر پهنه اندازه شاهرود نبود؟ سیاست پولی را مراکز استانها تعیین میکنند!

یک استان محروم میشود که میشود استان خراسان شمالی رضوی جنوبی. مردم این استان طوری محروم میشوند که وقتی آمار میگیرند میگن از نظر پس انداز پولی در جیب خراسانی ها نمی ماند و هر طور هست، ولو با فساد، آن پول خرج میشود، ولی مثلا شهرهای شمالی که از ما بهترون ساکن آن هستند، پس اندازشون هم تو جیبشون میماند!

برای سال 1400 (نه الآن که تویش هستیم) آمار گرفتم و یک چند نمودار میگذارم نگاه کنیم:

تهران مرفه ترین استان هاست (برحسب رفاه میزان رطوبت و تمیزی هوای بیشتری دارن):

تهران رو نگاه نکنید که صداشون بلنده و یا سینوس هاشون چرک کرده. اونجا من انقدر دریاچه و باغ و درختهای جورواجور دیده ام که هیچ شهر دیگه ای ندیده ام انقدر باغ داشته باشه. حتی اخیرا دیدم نخل هاشون که کاشته بودن خرما داده بود! چقدر هم خرما! این نخلها کلی آب لازم دارن

عکس بعدی نرخ فلاکت استانهای کشور رو نشون میده:

تهرانی ها تو تونسته ان مرفه و کم فلاکت شده ان! عجیب این سمنان هم که کنارشه حد خوبی از رفاه و پس انداز داره! حالا این آمار چندان دقیق هم نیست! چون یک جا نشون میده مثلا این سمنان اون آخره و وضعش خوب نیست! و یک بار هم نشون میده که در حد تهران وضعش خوبه. حسی هم من نگاه کردم وضع سه استان خراسان رضوی، شمالی و جنوبی از نظر بدی وضع آبو هوا مثل هم بود که این حد رفاه و پس انداز رو باید در یک نزدیکی کنار هم نشون بده که نمودارها نشون نمیده. در عین حال، اگر نگاه کنید نمودارها هم گویای اوضاع و شرایط راحت میتونن باشن (با یک درصد خطایی)

روز بارونی چتر ببریم؟

دیشب هوا سرد شد و یه باد سرد عجیب هم اومد که فکر کنم همون باعث شد شیشه بخاری یهو ترکید. ما نشسته بودیم که باد اومد درها لرزیدند و بعد صدای دارانگگگ بلند اومد پریدیم :) دیدم شیشه بخاری تیکه تیکه شد!  این هوای سرد نتیجه این بود که چون جمعه و 22 بهمن بود و مردم مخصوصا نرفتن بیرون. هم هوا سرد شد هم شب بارون اومد، بارون حتی تا صبح ادامه داشت.

خیابون شیرازی جای حرم مثلا پیاده رو رو بزرگ کردند که تعداد آدم پیاده ای بیشتر بشه، ولی بی فایده است یه عالمه ماشین همه می خوان بزرو از همون جا رد شن. هیچ کس هم حاضر نیست از ماشینش پیاده بشه. احتمالا چون خودشون میدونن که چقدر آلوده است بیرون. همه اونجا هتل درست کردند و آدمها یه راست با ماشین میرند تو هتل.

حالا اون پشت آستان قدس ماشین برقی گذاشته دم دم آدمها رو میرسونه حرم. رایگان هم هست!  خود مردم نمیخوان، فقط میان با ماشین تو خیابون دوردور!

حالا دیگه ماشین شده چتر مردم. روزایی که بارون میاد به جای چتر ماشین رو بر میدارن.

بعد آزمون استخدامی برای مصاحبه رفتم. مصاحبه اش عملا آزمون دوباره دادن بود.یعنی گفتن اسمش مصاحبه بود. بعد آخرش گفت باز سری بعدی هم باید برای مصاحبه بیاین! اون وقت انگار میخوام ناسا استخدام بشم کلی تست های مختلف گذاشتن و کلی روانشناس ها (رمال های نوین) زیر و رو مون کردند، بعد تازه میگن هنوزم مونده! یعنی این استخدامی چی بود! انقدر هم نفوذ این رمال های نوین امروز زیاد شده که میخوان بهشون حق ویزیت و نسخه نویسی هم بدند. بعد اینا همه جور نقشی می گیرن جدیدا هر جا میرم میبینم یکی از این روانشناسها رو گذاشتن مسئول گزینش، کارشون اینه که روی هر آدمی یه انگ بچسبونن نذارن کار کنه یا شوهر کنه ، همه اش هم با چشم های دلسوزانه به آدم هایی که بهشون انگ زدن نگاه می کنن، انقدرم این نگاه دلسوزانه شون رو جمع نمی کنن که همه بفهمن کی رو نشون کرده! بعد کاملا هم پخمه هستن!(اونقدر که گاهی می گم شاید یکی از شرایط روانشناس بودنه)، دختره شوره سر داشت، یکی از همین ها بهش گیر داد و تا بیچاره استعفا داد بعد دم رفتنش میگه خانم ها برید سراتون رو با سس مایونز بشورید هر کسی شوره های سرش دیده میشه یعنی رشک داره، و رشک هم یعنی شپش داره! همکارش میگه با سس مایونز سفید بشوریم یا سس قرمز!. عینا این اتفاق افتاد بهشون گفتم شوره سر یه بیماری رایجه که به خیلی چیزا ربط داره حتی آلودگی هوا تغذیه و هیچ ربطی به شپش نداره، شپش یه جانداره یه انگل خارجیه ولی شوره دماتریت سبوره از خشکی پوست بوجود میاد.

برگشتنه داشتم از خط عابر رد میشدم جاده پر ماشینه قفل شده به اندازه 60 سانت جا باز شد من رد شدم، حالا راننده پشت سری دستش گذاشته رو بوق عصبانی و با پررویی منو نگاه میکنه. برگشتم نگاه کردم میبینم تک سرنشین هم هست «اولا که حق منو تو داری ضایع میکنی، بیخود کردی با ماشین اومدی، دوما خط عابره اولویت هم با منه، بعدم ماسک زدی تو ماشین نشستی میبینی که قفل کردین خیابونو چته گوش آسمونو کر با بوق ماشینت، بعد من دختری ام، اون پسره چه قدرم هم از من کوچک تره، هیچ احترامی و شعوری نشون نمیده، میخوان به زور روز تولد علی اصغر رو بذارن یه روز اختصاصی برای پسرا، حالا روز علی اکبر هست کافیشون نیس، نسل کاملا داره عوض میشه هیچی کافی شون نیست فقط میخوان فقط میگیرن، همه هم طرفدارشون میکنن، از مشاورا و روانشناسا و مسئولا. بغلاوه نژاد داره عوض میشه. الان هر جا رسمی میری میبینی همه جا رو هم این چشم آبی ها گرفتن، بخصوص این مشاورها و روانشناس ها به جز اینکه قد و وزنت رو میپرسن رنگ چشمت رو هم میپرسن، جوری که همه پولدارا همین چشم آبی ها و سبزهاند، و هر خدمه ای هست عین ما چشم سیاه و قهوه ای!