آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

خدا وکیلی یا خدا فرنگی

الآن باب شده که عکس میندازن که بگن نگاه، این دخترهای دهه شصتی که حجاب داشتن شانسی بود و از تو لپ لپ افتادن و کم بودن. برعکس دخترهای الآن براشون باب شده که حجاب بندازن و لااقل در حد اینکه روسری چادر تنشون نبینیم و مثل قبل انقلاب نه حالا، بلکه لااقل با ساپورت بیان بیرون و موهای مشکیشون رو شونه کنن طوری که تو آفتاب برق بیوفته.

این دوره ها هر چند وقت یکبار ظهور میکنن دیگه. مثلا همین حالا در مورد شرایط استخدام. یکی مثل من هر جا میره استخدامش نمیکنن. دختره بهم میگه خواهرانه بگم به ما میگفتن میخوای استخدام بشی باید آرایش کنی. ما میخوایم آدمها رو جذب کنیم و تو باید آراستگی آرایش رو داشته باشی. این خب، از اینکه میگیم، آها پس خدا فرنگی شد. خدا فرنگی شد، همونطور که از یک زمانی گفتن گلهای جعفری بومی ایران نبود، بلکه بومی اسپانیا بود؛ گل جعفری اسپانیایی. اصالت جعفر به اسپانیا برگشت. اصالت، گوجه به فرنگ رفت و شد گوجه فرنگی. توت فرنگی رو اگر در کوههای تالش شمال بومی بود، شد توت فرنگی و خلاصه یک سری چیزها رو فرنگ برای ما آورد و از جمله امروز که میگیم هفت قلم آرایش نه و بلکه صد قلم آرایش، با ارجاع به فرنگی. خدای احد واحد که نمیگه اگر میخواهی استخدام بشی باید چند لایه ماده بسیاااار گران قیمت به سر و وضعت بمالی، خانه و ماشین از کمر بابات بیاری تا بگن علاقه داشتی به کار و استخدامت کنن. این رو خدا نگفته. خدا گفته برادری و برابری، اگر تلاش کنی به نتیجه میرسی و چیزی جز برای انسان نیست، الا تلاش کردنش؛ لیس للانسان الا ما سعی. اونکه میخواد مثل قبل از انقلاب جای این خدا جایگزینی بیاد، میاد میگه من استخدام نمیکنم تا زمانیکه ببینم این مثلا ارثش رو باباش بهش داده. میاد برای هر چیزی نظم جدیدی تعریف میکنه و میگه دکارت گفت به هرچیزی شک کنیم و خیلی هم علمیه. دکارت رو میاره وسط که وجود خدا رو انکار کنه.

خدا وکیلی یعنی، ما مرجع علم رو خدا میدونیم. حالا اگر قرار باشه، جای خدا رو فرنگ بگیره کجا رو باید بگیریم؟ دانشگاه. جایی که مرجع علم اونجاست. با چند نفر؟ فرض کنیم برگشتیم به دوره انقلاب. آنجا که بگیم چی شد این انقلاب شکل نگرفت. دخترها همه همینی که الآن هستن؛ جشن فارغ التحصیلی میگیرن همه رو سکو و ساپورت پوشیدن، موهاشون رو اتو کشیدن، مدل زدن و همه با هم یک جا خوشحالن. اصلا دانشگاه شده، جایی که برعکس حالا که میگن از ارائه خدمات به افراد فاقد حجاب معذوریم، به دلیل نفوذ عده ای که ما بهشون میگیم صهیونیست با قانون نانوشته ای شده جایی که از ارائه خدمات به افراد باحجاب معذوریم.

بعد یک طرف دیگه آدمای دیگه در رفت و آمدن و مثل حالا که دانشگاه محل رفت و آمد بیست هزار نفره، اونموقع هم همین طور بوده؛ کلی آدم.

حالا این وسط تک و توک آدم با حجاب و قبول داشتن دین و مذهب که میتونسته با توانمندیهاش بالاخره به جایی برسه پیدا بشه ولی ببینه که نمیگذارندش؛ ببینه و بشمره. در عین حال کسانی هم باشن که ازش بخوان مرور کنه: مرور کن، تجزیه و ترکیب چی میشه. جذر عدد 9  چی بود؟ خدا کی بود؟ چند نفر پیامبر داشتیم؟ چند تا امام داشتیم؟ خوبه، همینطور که مرور کنی معلوم میشه یادت نرفته. من یکی باهاتم.

بالاخره، آدم عدالت رو دوست داره. جمعیت ورودی این دانشگاه هم کم نیست. رد بشه و تو یک جمعیت آماده برای عدالت خواهی فقط اشاره کنه به یکی دو نفر که آی اینکه نمیگذاره شماها استخدام بشین و به جایی برسین مثلا این خانومه هست که الآن رد شد و دیدین بر و رو رنگ کرده و مو و حجاب بیرون داده است.

خب چی میشه؟ همه اون خانوم رو نشونه میگیرن و از آنجا که همه چیز در دوربین ها چک میشه هرج و مرج قانون نانوشته بعدیست که به پا بشه. اون سنگ های افسانه سیزیف1 رو سمتشون پرت کنن و چند نفری رو باهاش له کنن. ما مثلا میگیم یک سنگ پرت کردیم سمت شیطان، یک سنگ پرت کردیم سمت صهیونیست بین الملل، شد انتفاضه، شد سنگ جمرات در مراسم عبادی حج مسلمانان. اینها اون سنگهای گرد درشت خوشگل که معلوم نیست از کجا سرت اومده و در حد یک تن و دو تن هست، قل میدن سمتت و بهش میگن سنگ افسانه سیزیف.

خلاصه، همه له میشن. عده زیادی مجروح میشن و هیچ. اون دخترهای مو براق که مشغول جشن فارغ التحصیلی بودن سعی میکنن خودشون رو در ازدحام جمعیت از دانشگاه نجات بدهند و بیرون بروند، ولی اینها هم زیر این سنگهای سیزیف میرن که له بشن.

همون تک و توک چند نفر هم حالا بیاند و مثل چند نفری که از نرده ها دارن بالا میرن که زیر سنگ ها له نشند و در عوض بروند بیرون تا برای شما تعریف کنن که چی شد انقلاب اسلامی شکل نگرفت، باید تعریف کنن که چی شد که الآن با بمب های چند تنی دارن مردم مسلمان فلسطین رو این صهیونیستی های بین الملل قتل عام میکنن.



__________________

1- سیزیف در اساطیر یونان بخاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همین که به قله می‌رسد، سنگ به پایین می‌غلتد و سیزیف باید دوباره این کار را انجام دهد.


پ.ن: با افتخار! نشریه «نهنگ نو» نشریه ای است که توسط من تأسیس شده است و در آن میتوانید نوشته های بیشتری بخوانید. این نشریه به عنوان فضایی برای انتشار مقالات، داستان ها، شعرها و سایر اثر های نویسندگی  استفاده میشود. هدف اصلی "نهنگ نو"، اشتراک گذاری ایده ها و خلاقیت های من در قالب نوشته هاست و تلاش میکند تا خوانندگان را به تفکر و تأمل در مسائل مختلف سوق دهد. به عنوان نویسنده و مدیر این نشریه، من بسیار مشتاقم که اثرهای خود را با شما به اشتراک بگذارم و امیدوارم که این فضای نویسندگی من باعث الهام و ارتقای شما نیز شود.

آدمها، مکان ها، تجربه تجربه

بعد از مدتی زندگی، آدم یک چیزهایی دستش میاد. امروز میخواستم درباره آدمها، مکان ها و چیزها بنویسم. قبلش یک جستجو کردم و دیدم چخوف نمایشنامه ای با این عنوان دارد. البته، موضوع مورد نظر من رو پوشش نمیده. بنابراین، دست به قلم شدم!

کتاب و قلم دو موجود باورنکردنی. خدا به قلم و آنچه که با آن مینویسن قسم خورده.

باید مینوشتم. اینکه چه تجربه ای تا حالا کسب کرده ام. البته، من زیاد نوشته ام. یک وبلاگ اینجا، و یک چند دست خط و کتاب چاپی، حاصل نویسندگی من در این چند سال هست. فکر میکنم حالا که کتاب دست خطم به صفحه 250 رسیده، از خودم خوب اثری به جا گذاشته ام!

فعلا هنوز باید بنویسم.لااقل این یک پست رو اینجا باید میگذاشتم.

امروز نگاه کردم دیدم این کمه که ما نمیدونیم چرا گاهی به برخی مکانها انقدر علاقه پیدا میکنیم. بررسی کردم در تاریخچه ذهنم و دیدم دلیل علاقه ما به ماندن و رفتن به برخی جاها فقط سر صرف آن مکان نیست، بلکه کائنات و آدمهای دیگر هم باید بخوان که ما رو یکجا ببینن!

این رو سر تجربه میگم. علاقه، به نوعی یک ارتباط یکطرفه نیست که به وجود میاد. علاقه و کشش به دیدن آدمها و تصور آنها در مکانها میتونه حتی چند بعدی باشه.

برمیگردم به گذشته و نگاه میکنم یک نقطه از مکان سرسبز خیلی حضور داشتم. بچه بودم و اسباب بازی های خانه کفاف سر رفتن حوصله ام در خانه را نمیداد. برای همین بیرون میرفتم و در نقطه سرسبز محله مون سالها رفت و آمد داشتم، غافل از اینکه بزرگترهای محل و حتی همسن هایم من را از پشت پنجره ها نظاره میکردن!

این حضور من در آن محله و رفت و آمدم سبب شد، نه تنها خودم سالها بعد، بلکه دیگران هم بخواهند که باز هم من را در این محل ببینند!

این رفت و آمد من در آن محل چه اثری داشت؟! شاید بخشی از طبیعت آنجا شده بودم!

گذشت زمان، و رفتن ها و حتی تغییر فضای ساختمانی محل کم کم باعث شد که خود محل کم کم اثر حضور من را کمتر بخواهد ببیند! شاید آنها که من را آنجا میخواستن ببینن دیگر آنجا نبودن!

این موضوع رو تاحدی بخوام بگم، انیمیشن کوکو، ماجرای مادربزرگ مکزیکی خوب نشون میده! اساس داستان این فیلم بر پایه یک مفهوم در فرهنگ مکزیکی به نام روز مردگان است. کشش و علاقه پسر 12 ساله به موسیقی باعث میشه سیری در تاریخ و البته با حضور مردگان داشته باشه و واکاوی دلیل نرسیدنش به این استعداد رو بکنه. در فیلم، نشون میده مادامی که مادربزرگ خاطر مرده ای رو زنده میکنه، آن مرده در ارتباط با این فرزند وجود داره، و این آخر داستانه

یک کسی بهم گفت که مادرش فوت کرده و دوست نداره بعد از مرگ مادرش با او ارتباط برقرار کنه؛  اصلا دوری و دوستی!

بهش گفتم اگر دستخطی، تار مویی و یا لباسی از مادرش داره بگیره که باهاش ارتباط بگیره. هیچ چی دیگه، گذشت و فرداش گفت درد و رنج مادر را دیدم!

گفتم اگر اینطور بوده خودت در درد و رنج بودی! تجربه نشون داده که وقتی مثلا در خواب رنج مادرت رو میبینی این خود تو هستی که در رنجی! بلند میشدی بخاری رو نگاه میکردی، اگر عفونتی چیزی داشتی درمان میکردی و اینها

حالا این چیزها به چه درد میخورن؟!

مشکلی رو حل میکنن. ما در دنیای امروزمون دنبال علایقمون هستیم. در جستجوی این علایق در فضای مجازی میگردیم و حتی گاهی برخی فراتر برای ما راه حلهای زندگی مجازی رو متصور میشن، که من میگم این عملا شکست خورده است.

فضای مجازی اگر نتونه به حضور در فضای فیزیکی منجر بشه و عینیت پیدا نکنه، درست نیست!

الان پایه حضور اجتماعی مردم در مکان ها به درستی درنظر گرفته نمیشه!

این  رو خالقان گچ پژ به خوبی درک کرده ان. اصلا برای همینه که فراماسونرها انقدر به دستکاری محله ها علاقه دارن. دلیلش اینه که فرهنگ تو رو حضور فیزیکی تو در مکان میسازه!

نمیشه! یک تغییر اساسی باید صورت بگیره، اول در ارتباط با خود آدمهاست؛ آدمها در مکانها!

دو پست قبلی، یکی از دوستان گفته بود، چاره چیه؟! اینجا جوابم تا حدی روشنه، و اونم اینه که بخواهیم که بعنوان آدمها در مکانها همدیگه رو بپذیریم. اینکه مثلا من بگم دوری و دوستی ممکن نیست! دوری و دوستی امکان پذیر نیست!

اینکه مثلا من دیروز در مکانی حضور داشتم، و حالا بعد روشن شد که رئیس مثلا از حضور من ممانعت میکرده که نباشم تا بعدا دختر 15 ساله اش کار من رو بکنه، درست نیست.

کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته» پروست هم به طور ویژه دو بخش اختصاص داره به نام «نام جاها: نام»، «نام جاها: جا». وقتی بخش یک کومره را میگوید از کودکی اش در محیط پرگل و درخت نزدیک کلیسایی که در آنجا آرزوی نویسندگی اش را میکند، شروع میکند. کومره در واقع، عشق کودک و مادر است. بعد او، متوجه اطرافیانش میشود، و آلبرتین را میشناسد. آلبرتین نماد دختر و عشق بیرون از خانواده است. اما این، صرفا به شخص آلبرتین مرتبط نیست. بنابراین، کتاب دوم نام جای دیگری را میگیرد، و آن طرف گرمانت است. اگر چه میتوانست فقط گرمانت باشد، اما چون جا و مکان به همان اندازه اشخاص اهمیت دارد، کتاب از عنوان طرف استفاده میکند.

من این را بعدا با جابجایی سوممان در شهر بیشتر درک کردم. فقط چهار خیابان آنطرف تر افراد جدیدی بزرگ محل محسوب میشوند، و ارتباطات بین افراد را مدیریت میکنند. بزرگ محل هنوز وجود دارد، در کنار تولید شدن یک شخص که قبلا وجود نداشت. دسته ای از جوانان که علاقه ای به استخدام شدن برده وار و بدون پول کارگری امروز ندارند حوصله آزمونهای استخدامی تک نفره را ندارند، و پس از پایان تحصیلاتشان که معمولا تحصیلات دانشگاهی است ترجیح میدهند دوران سالمندی را آغاز کنند! البته، خودشان را نیت (Neet1) مینامند. و ما این را نمیخواهیم. اغلب کسانی که فعلا بزرگ محل هستند، این افراد را نادیده میگیرند. چون این هم یک خواست دو طرفه است. هم خود نیت ها و هم ساکنین محل ترجیح میدهند ارتباط کمتری داشته باشند تا مدیریت ارتباط کمتری بوجود بیاید: No News, Good News


_____________________

1- Nothing Employment Education (NEET)

روز بارونی چتر ببریم؟

دیشب هوا سرد شد و یه باد سرد عجیب هم اومد که فکر کنم همون باعث شد شیشه بخاری یهو ترکید. ما نشسته بودیم که باد اومد درها لرزیدند و بعد صدای دارانگگگ بلند اومد پریدیم :) دیدم شیشه بخاری تیکه تیکه شد!  این هوای سرد نتیجه این بود که چون جمعه و 22 بهمن بود و مردم مخصوصا نرفتن بیرون. هم هوا سرد شد هم شب بارون اومد، بارون حتی تا صبح ادامه داشت.

خیابون شیرازی جای حرم مثلا پیاده رو رو بزرگ کردند که تعداد آدم پیاده ای بیشتر بشه، ولی بی فایده است یه عالمه ماشین همه می خوان بزرو از همون جا رد شن. هیچ کس هم حاضر نیست از ماشینش پیاده بشه. احتمالا چون خودشون میدونن که چقدر آلوده است بیرون. همه اونجا هتل درست کردند و آدمها یه راست با ماشین میرند تو هتل.

حالا اون پشت آستان قدس ماشین برقی گذاشته دم دم آدمها رو میرسونه حرم. رایگان هم هست!  خود مردم نمیخوان، فقط میان با ماشین تو خیابون دوردور!

حالا دیگه ماشین شده چتر مردم. روزایی که بارون میاد به جای چتر ماشین رو بر میدارن.

بعد آزمون استخدامی برای مصاحبه رفتم. مصاحبه اش عملا آزمون دوباره دادن بود.یعنی گفتن اسمش مصاحبه بود. بعد آخرش گفت باز سری بعدی هم باید برای مصاحبه بیاین! اون وقت انگار میخوام ناسا استخدام بشم کلی تست های مختلف گذاشتن و کلی روانشناس ها (رمال های نوین) زیر و رو مون کردند، بعد تازه میگن هنوزم مونده! یعنی این استخدامی چی بود! انقدر هم نفوذ این رمال های نوین امروز زیاد شده که میخوان بهشون حق ویزیت و نسخه نویسی هم بدند. بعد اینا همه جور نقشی می گیرن جدیدا هر جا میرم میبینم یکی از این روانشناسها رو گذاشتن مسئول گزینش، کارشون اینه که روی هر آدمی یه انگ بچسبونن نذارن کار کنه یا شوهر کنه ، همه اش هم با چشم های دلسوزانه به آدم هایی که بهشون انگ زدن نگاه می کنن، انقدرم این نگاه دلسوزانه شون رو جمع نمی کنن که همه بفهمن کی رو نشون کرده! بعد کاملا هم پخمه هستن!(اونقدر که گاهی می گم شاید یکی از شرایط روانشناس بودنه)، دختره شوره سر داشت، یکی از همین ها بهش گیر داد و تا بیچاره استعفا داد بعد دم رفتنش میگه خانم ها برید سراتون رو با سس مایونز بشورید هر کسی شوره های سرش دیده میشه یعنی رشک داره، و رشک هم یعنی شپش داره! همکارش میگه با سس مایونز سفید بشوریم یا سس قرمز!. عینا این اتفاق افتاد بهشون گفتم شوره سر یه بیماری رایجه که به خیلی چیزا ربط داره حتی آلودگی هوا تغذیه و هیچ ربطی به شپش نداره، شپش یه جانداره یه انگل خارجیه ولی شوره دماتریت سبوره از خشکی پوست بوجود میاد.

برگشتنه داشتم از خط عابر رد میشدم جاده پر ماشینه قفل شده به اندازه 60 سانت جا باز شد من رد شدم، حالا راننده پشت سری دستش گذاشته رو بوق عصبانی و با پررویی منو نگاه میکنه. برگشتم نگاه کردم میبینم تک سرنشین هم هست «اولا که حق منو تو داری ضایع میکنی، بیخود کردی با ماشین اومدی، دوما خط عابره اولویت هم با منه، بعدم ماسک زدی تو ماشین نشستی میبینی که قفل کردین خیابونو چته گوش آسمونو کر با بوق ماشینت، بعد من دختری ام، اون پسره چه قدرم هم از من کوچک تره، هیچ احترامی و شعوری نشون نمیده، میخوان به زور روز تولد علی اصغر رو بذارن یه روز اختصاصی برای پسرا، حالا روز علی اکبر هست کافیشون نیس، نسل کاملا داره عوض میشه هیچی کافی شون نیست فقط میخوان فقط میگیرن، همه هم طرفدارشون میکنن، از مشاورا و روانشناسا و مسئولا. بغلاوه نژاد داره عوض میشه. الان هر جا رسمی میری میبینی همه جا رو هم این چشم آبی ها گرفتن، بخصوص این مشاورها و روانشناس ها به جز اینکه قد و وزنت رو میپرسن رنگ چشمت رو هم میپرسن، جوری که همه پولدارا همین چشم آبی ها و سبزهاند، و هر خدمه ای هست عین ما چشم سیاه و قهوه ای!


کار نیست در ایران

من هر چند وقت یک بار به صورت تصادفی این رسانه های دولتی رو اعم از تلویزیون و روزنامه برای دیدن بارقه ای امید از کار و استخدام چک میکنم. تا یه مدتی که روزنامه بیشتر در دسترس بود اون رو چک میکردم و وقتی میدیدم که فرمایشی مینویسن، هرچند وقت یک بار با حرص دراومده اینجا یک افاضاتی میکردم. حالا، هنوز تلویزیون در دسترسه و هر چند وقت یک بار حرصم از این درمیاد. هنوز برای جایگزینیش دنبال گزینه میگردم.

اگر دنبال کننده برنامه های تلویزیونی بوده باشین، شبکه یک اول برنامه پایش رو میذاشت. بعد از یه مدتی که کارش گرفته بود، یک روز همین حیدری مجری بود و یک نفری که کارخونه سوسیس کالباس رو داشت. کار برنامه پایش معرفی بهترین کارآفرین های ایران بود. فکرش رو بکنید این برنامه بعد از نشون دادن یک دو تا خونواده برتر کارآفرین حالا کارش رسیده به معرفی خونواده ای که مثلا میتونیم امید داشته باشیم بعد از مک دونالد آمریکایی اینا جاشون رو تو ایران بگیرن! حالا اونم محصولاتشون برا افتخار چی بوده؟ سوسیس و کالباس! همون محصولاتی که کلی سرشون حرفه که آقا اینا برای روده و معده هزار تا ضرر دارن!

دیگه کم کم شاهد خروج حیدری از صحنه برنامه پایش بودیم. یک بار هم مرور تاریخچه داشتند و یکی دیگه از مجری های برنامه رو دیدیم که اون هم با ناراحتی داشت میگفت که چی شد که داشت میرفتو ولی خودش دوست نداشتو از این حرفا.

چند وقت بعد نفهمیدیم این برنامه پایش عاقبتش چی شد. به جاش شاید برنامه کارستون رو آوردن. دیروز داشتم برنامه کارستون رو میدیدم. نمیدونم مجریش همون مجری قبلی برنامه پایش بود یا نه! یک شباهت هایی قیافه اش داشت!

حالا، این برنامه میگه از کجا شروع کنیم. دیروز اول یک داروخانه دار و کارخانه دار داروسازی رو نشون داد و بعد یک کسی که تو کار چوب بود. دومی از نظر من امکان رسیدن یک ایرانی بهش بالاتر بود تا اولی، ولی برام جالب بود که مجری ای که نگران لهجه جنوبی دومی بود، که میره با چینیه صحبت میکنه چی میشه، همون هم میگفت مردم دنبال کار مفت و بی دردسر میگردن! داروخانه داره این طوری شروع کرده بود که مثلا گلپایگانی بوده و بعد قبل از انقلاب (توجه کنید قبل از انقلاب اول کاهش ارزش پول ایران، انقلاب اسلامی 1357) رفته تهران و در حالی که کارمند بوده همزمان تو داروخانه کار میکرده. مسلما صاحبخونه هم نبوده. حالا این پولداره و کارش گرفته. مجریه چی میگفت؟ میگفت مردم دنبال کار راحتن. کسی دیگه حاضر نیست بره اجاره خونه بده شهر دیگه به جز تهران کار کنه، مثلا! برعکسش هم ممکن بود مدنظرش باشه. مجری در تکمیل فضلیاتش گفت که کسی دیگه حاضر نیست بره شاگردی کنه و از همون اول پول میخواد! از همون اول کار درست میخواد!

این برنامه ها خیلی حرص من رو درمیارن. اولا که من هیچ وقت حاضر نیستم بگم بیکارم. چون هم شغل و هم مقام و هم مدرک دارم. با این وجود، حاضر بودم به عنوان یک شهرستانی هم برای فرصتهای شغلی که در مشهد مسلما خیلی کمتر از تهرانه بلند شم برم اونجا. ولی چند مشکل داشت. یک اینه که مشهدی ها رفته اند اونجا. من باید برای گرفتن فرصت شغلی تو تهران با یک مشهدی صحبت کنم! دو اینکه 60% صاحبخونه در ایران زورشون به 40% مستاجر رسیده! همه دارن میگن اجاره بهایی که یک مستاجر در ایران میده به حق نیست. بعد من بلند شم یک اجاره هم به این صاحبخونه ها بدم؟!

بعد اینکه برنامه استخدامی در ایران، ویژه فقط همین کشوره. به طور ویژه، یا تو میتونی در دستگاه دولتی اعم از دولتی و خصولتی بشی یا نه. همون هم نکته داره. در ایران، بعد از آزمون استخدامی که چیزی حتی بدتر از کنکوره، چیزی به اسم فرم پر کردن مرسومه. که این فرم در دستگاه دولتی یک معنی داره و در خارج از اون معنی دیگری. در دستگاه دولتی گزینه ای داره به اسم شغل پدر، که یعنی اگر بابات قبلا در این دستگاه بوده! این گزینه معنیش اینه که شغل ها در دستگاه جداندر جد هستن. کسایی که شغل پدر رو دنبال میکنن، به هر نحوی، تنها مشکلشون استخدام رسمی و پیمانی بودنه؛ یعنی دغدغه 25 میلیون ایرانی اینه. اما کسایی که میرن فرم خارج از دستگاه رو پر میکنن معنی متفاوتی داره. معنی اون فرم شناسنامه و کارت ملیت رو ببینم هست. مثلا درباره شغل مرسوم کارگری میگم. طرف یک سالمند لگنی داره. میگه الی ابد میخوام تو رو استخدام کنم، پول بدی هم نمیدم. میری اونجا فرم پر کنی. بعبارتی دیگه شناسنامه و کارت ملی نشون بدی. بعد اولین چیزی که بهت میگن اینه که بی تجربه ای. این بی تجربگی تو میتونه از یک ماه تا دو ماه طول بکشه. در تمام این مدت هم حسابشون اینه که داری از امکانات رفاهی محلی که میری تجربه کسب کنی استفاده میکنی. بنابراین در طی دو ماه کار رایگان براشون چیزی گیرت نمیاد. موضوع اینه که کسی که آگهی استخدام گذاشته مگر فامیل نداشته؟ در فامیل هرکسی هم پیدا میشه کسیکه کار یک سالمند از خودشون رو با پول کمی قبول کنه. چرا به اون ندادن؟ دلیلش اینه که حتی همون پول کم رو هم نمیخواستن بدن! با خودشون میگن اینطوری حتی 4 روز 4 روز هم آدم بیاریم برای فرم پر کردن، مشکلمون حل شده!

این در حالیه که حتی یک هفته هم برای کارورزی رایگان که خیلی خیلی مرسوم هست در ایران، زیاده!

من اسم کارگر مرسوم رو آوردم. شما بگین مشاغل خدماتی دیگه مثل رایانه و فناوری اطلاعات! اونم همینطوره. حالا دیدن صدای مردم در اومده، میگن کرونا هست، ترتیب کار رو یک مقداری تغییر داده ان. اول تو میری آگهی های استخدام رو چک میکنی. بعد، با یک مرحله میانی که میتونه شامل استفاده از یک سایت ایرانی باشه با یک عبارت "تشریف بیارین" گام بعدی اخراج، و نه استخدام، رو آغاز میکنن، علی برکت الله.

تشریف بیارین شعبه تا من بهتون بگم قرارداد، حقوق و مزایا برای شما چی میتونه باشه. تشریف بیارین، ا ...، کرونا هست؟ آهان، تشریف بیارین تلگرام تا من عرض کنم خدمتتون. تشریف بیارین واتساپ تا من بعدش در خدمتتون هستم.

تشریف بیارین، این مرحله ای از بی ادبی یک ایرانی برای اخراج هفت روزه است.

بگم نگردین دنبال کار؟ خودم دارم میگردم، ولی تصادفی. هرچند وقت یک بار سر میزنم. یک نگاهشون میکنمو از کنارشون رد میشم. خارج از کشور هم که راهمون نمیدن، ولی برای اون هم به همین صورت در حال بررسی هستم. البته بگم، خیلی تصادفی و همینطوری بازی بازی و تفننی این کار رو میکنم. چون اگر جدی بودم که با این ردیفهای شغلی که دولتی ها برای ما فراهم کرده ان که تا حالا از پادراومده بودم.

به اصلاح طلبان، هرکسی را معرفی کنند رای میدهم

رو و پشتشون بیشتر به هم شبیه تا اصول گراها. اگر سگه، اگر گرگه و اگر شغاله، رو و پشتش بیشتر به هم شبیهه.

هنوز از مطلب قبلیم چند روزی نمیگذره که در اون اشاره کردم که در بورس که شرکت کردم اولین چیزیکه برای مرد خانه مطرح بود این بود که چرا من از او اجازه نگرفتم! جناب اصول گرایان ببخشید که ما جامعه زنان در این فعالیت اقتصادی بورس شرکت کردیم و طلاهامون رو بدون اجازه همسران و اجازه ولی، از سکه به سهام تبدیل کردیم!

از وقتی اصول گراها در مجلس رای آورده اند، بازار سهام و اقتصادی ما مترصد جایزه دادن به یکی از این دو دسته است. صبح قرمز میکنن تا ظهر ببینن به کی باید جایزه بدن.

جایزه هاتونم دیگه رنگ تکراری دارن. اون از اون حاجی بابایی که زمانی وزیر آموزش پرورش احمدی نژاد بود و حالا شده رئیس کمیسیون چی چی مجلس، و اون هم از قالیبافتون که هربار نطق مجلسش انگار مراسم تحلیفه!

روحانی، و حتی جهانگیری، با تمام خرده گیری بهشون از شماها بهتر بودن. حالا معلوم میشه که پول داشتین و صبر کردین تا دولت عوض بشه بخواین کاری، نه برای ما، و بلکه برای خودتون انجام بدین!

یعنی چی که امروز به مناسبت حضور شما پیام تبلیغاتی میگذارین برای استخدام به هر نحوی و مودبانه (!) و محترمانه میگین اگر زنی اجازه همسر برای اشتغالت لازمه، و اگر دختری اجازه ولی؟!

من با این سنم هنوز هم باید اجازه بابا (!) بگیرم، برای هر کاری؟آیا تو به فکر خودت بیشتر نیستی؟ یک وقت مردی نیاد یقه ت رو بگیره و بگه عن من ازم اجازه نگرفته؟ یا نه، فرش قرمزم میخوای پهن کنی، هرجا که لازم بشه هم سر هر عنی رو دوست داشته باشی برای هر مردی میبری؟ حیف شد که وقتی داشتن سهام عدالت رو پخش میکردن از ولی و از همسر اجازه مردها رو برای زن ها نگرفتن!

همین کارها رو کردین که دیگه وقتی موقع خوردن میشه مردا یادشون میره زنی هم دارن، و وقتی هم موقع اجازه گرفتن میشه مردا یادشون میاد که زنی هم هست. همین کارها رو کردین که 4 زن بالای سی سال مجرد توی یک خونه حریف یک مرد پیر نمیشن تا یکی یکی موهاشون سفید بشه، مرده چپ بره فقط فکر خودش باشه، راست بیاد فقط خودنمایی کنه.

شماها بدین. شما ها بد هستین. بدی در ذاتتونه.

من به اصلاح طلب ها رای میدم، هرکسی که باشه. صبر میکنیم تا انتخابات 1400. امتحانتون هم پس دادین، خوب هم نبودین. فساد از ... زن هاتون شروع شده، و امیدوارم به خودتون هم برگرده.

بعدا اضافه کرد: نظام خانواده رو اصلاح طلب ها خراب نکردن. این اصول گراها بودن که این نظام رو به اسم دین خراب کردن. اول مردها زنان خودشون رو تحقیر کردن. بعد دخترانشون رو لت و پار کردن، و در آخر هم گفتن اشکال کار این بود که دخترها تحصیل کردن (ای بر پدرتو هفت جد و آبادت لعنت)

اون از پدر مادرم که ادعاش این بود که فقط دختر رو برای عروس کردن آماده میکنه. هزار تا کار دخترها کردن، رفتن آرایشگاه، رفتن استخر، دماغ عمل کردن و هزار کار برای شوهر کردن، آخرش دختر ترشیده داشتن.

اون از پدر پدرم هم که الحمدلله تا زمانیکه زنده بود دخترها شوهر نکردن. به محض مردن اون مرد همه دخترها راهی خونه بخت شدن.

اون از پدر خودم، که این هم دختر ترشیده داره.

به اسم دین داری، کار همه شون هم بر همین مبناست. دیگه رهبری در میاد میگه این سایت ازدواج دیگه مال نهاد منه، آخرش میبینی سایتش خرابه کار نمیکنه!

مال امروز هم نیست، 250 ساله نظام همینه. اون از زمان ناصرالدین شاه که میگفتن شاه شهید! از اون زمان که میگفتن نمایش میداد، تا حالا همینه. تا همین الآنش هم دین شما نمایشیه.

حالا ببینید کیا ازدواج کردن. امروز بدها برشما حکومت میکنن، فردا منتظر باشین زنازاده ها بر شما حکومت کنن. امروز منکه شوهر نکردم، با این همه فکر، با این همه تحصیل و با این همه تلاش، من بچه بزرگ نکردم، برین ببینید کی بچه بزرگ کرده.

اون دایی حمید من که شیخی بود، مگر چقدر میتونه به جای ماها بچه بزرگ کنه، خودش رو کشته، بچه هاش شده ان هشت تا. کاری کردن فحش به جد و آبادشون بدیم، تا هفت جد بعدشون هم فحش بخورن.