آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

ماندن یا رفتن در ساختار اشتباه؟!

از سال 95 داریم فکر میکنیم طبق اصول جذب و اصول مدیریت چطور کار جدیدی رو راه بندازیم؛ کار مفید!

می افتادم دنبال مامانم و اطرافیان و از آنها میپرسیدم که دقیقا به چی نیاز دارن؟ یا مشکلشون تو زندگی چیه؟ من اون رو براشون حل میکنم.

بعد رفتیم تو کار و دیدیم در ارتباط با دیگران اونها نیازی ندارن که من براشون حل کنم. در واقع اگر نیاز دارند یک شخص بخصوص باید اون نیاز رو حل کنه. حالا سوالی که در من تغییر کرد اینه که چطور اون شخص بشم؟ که خوردم به سد ارتباطات فامیلی و خونی! مردم اگر نیاز دارند میگن عمه و دایی ام باید حلش کنه! پول رو به غیر از خودی نمیدن!

البته، سال 95 هم به این نتیجه رسیدم که کل نیازهای بشری حل شده. در مقابل زندگی مردم که 400-500 سال پیش که نیاز به آب گرم داشتند امروز کسی نیازی نداره! دنبال تنوع و برای تشکیل ارتباطات تفریحی هستند!

حالا ما چطور شایستگی های برطرف کردن نیازهای دیگران را بدست بیاریم؟! استانداردهاش رو تو اینترنشنال نشون میده! انواع خانومهای خوشگل با انواعی از تیپهای مرتب از اون نوع از خانوم! مثلا برای سبزه موفرفری یک نوع از استاندارد داریم. خارج از اون استاندارد ناشایسته! برای کوتاه سفید یک نوع دیگه استاندارد دارن. فقط این شبکه رو ببین و استانداردهای لباس و آرایش رو دربیار!

این حرف ها هم کشکه که پنتن و اینها چی میگن!

حالا من رفتم سر کار جدید. مدیر از توی شش تا دوربین داره شایستگی های ما رو چک میکنه و من هم خبر ندارم! دستم رو آوردم کنار دماغم از آلودگی هوا که منطقه شون داره خاروندم. همون لحظه به من تلفن میزنه و خود مدیره! میگه شما دیروز باید دو ساعت بیشتر میموندین! درسته که پریروز دو ساعت استخدام شدین! حالا دیگه به نظرمون اومده نواقص زیادی در نوع برخورد و ادبیات شما موجوده!

ما از قدیم فهمیده بودیم این ادبیات از ریاضی و هندسه و علوم مهم تره، ولی دیگه الآن به طور فیزیکی هرجا میریم سرکار میگن ادبیاتت چند؟! این رو بعد از اینکه من دستم رو سمت دماغم بردم میگه. یعنی ادبیات صرفا به کلام مربوط نمیشه! چند بار گفت من دارم تو دوربین ها تو رو نگاه میکنم. پشت سرش گفتن پذیرش رو تحویل بده و جاهای کثیف (!) رو برو تمیز کن!

این لفظ کثیف اولین بار بود از دهان مدیر دوم درمیامد. اصلا دهان نبود، تایپ کرده بود کثیف! معمولش این بود که این میگفت نظافت و این حرفها!

همان جا من عصبانی شدم و کلا از آنجا اومدم بیرون. گفتم دیگه براشون کار نمیکنم! یعنی چی که دوده سیاه گرفته صورت من باید بشه ملاک و معیار این ها برا گرفتنم در پذیرش! در این پست و جایگاه طرف یکی از سرهنگ های سپاه هم بود! تعریف کرده بود که حتما باید گواهی نامه رانندگی رو داشته باشی اگر خود ماشین رو ندارین!

یعنی حتی الامکان انقدر دسترسی به ماشین داشته باشی که بعد از حمام در خونه بسییییاااار تمیزت اومدی جای ما فقط یک پرش به سمت در اتومبیل نظیفت زده باشی و همان جا هم با یک پرش وارد پذیرش جای ما بشی! یک وقت خاک به کف سالن تمیز برق زده ام نزنی!

هواشون انقدر آلوده است که نمیتونی نفس بکشی! هیچ به روی خودشون نمی آرن. من فکر میکردم هوای جای ما آلوده است. اونجا فهمیدم هوای آلوده یعنی چی! از تو دوربین نگاه میکنه ساعت 7:13 میگه چرا پرسنل نیومدن؟! حواسش کی بیاد کی نره، ولی حواسش نیست من هفت ساعت اومدم نشسته ام و صبحانه نخوردم! صبحانه رو گفته بودن که خودمون میدیم که یک وقت بخاطر اون تاخیر در ورود نداشته باشیم! بعد ساعت سه بعدازظهر تازه نهار دادن؛ برنج و تفاله سویا! از همین غذا سی پرس درست کرده بودن و خیریه کردن گلستان علی! یعنی با زدن از غذای ما اسمشون همیشه تو خیرهاست!

حالا میفهمم چرا کارگر دود زده معادن اگر صورتش دوده ای باشه یک من هم دوده اضافه تر به خودش میماله و یک کلاه زرد هم سرش میکنه که اصلا بگه آقا ما کثیف! ما عمله، ما کارگر! حق ما رو بدین!

الآن حقوق کارگر که از صبح میره ساعت 7 تا ساعت 7 شب سرکار روزی 150-300 تومن. مرسومش ماهی 4 میلیون تومنه! طوریکه سالانه درآمدش دو-سه سکه میشه! همین موقع معلمه که روزی 4-6 ساعت میره مدرسه تو محیط به اون ترگل برگلی با بچه های خوشگل مینشینه و لم میده رو صندلی (هر زنگ تفریح هم یک عالمه شیرینی و میوه و تخم مرغ جشن تفریح دارن!) حقوقش ماهی یک سکه است. سالانه 12 سکه به نرخ دلار روز! یعنی با درنظر گرفتن ساعت کاری این معلمه 36 برابر کارگره پول میگیره. حالا بگین مشکل مملکت کیه؟!

معلمه، استاد دانشگاهه سرش شلوغه یک کارگر هم میاره قابلمه ها رو بشوره! چون بقیه ظرفهاش هم ماشین ظرفشویی میشوره!

بعد اون فوتبالیستهای پول ملت رو خورده میان میگن ما حق اینها رو میخوایم بگیریم! نوبتی هم هست! یک بار رامبد جوان میاد حق این ها رو بگیره. میگیره باهاش میره کانادا! یک بار فوتبالیسته میاد. یک بار هم این سپاهی بازدید کرده از جامعه قضاوت و داوری فرانسه! حق رو میگیره و میره فرانسه که بازدید کنه

از فرانسه بازدید کرده به این نتیجه رسیده که موقع آلودگی هوا معلم ها رو تعطیل کنه! چون بالاخره دخترش و زنش معلم هستن دیگه!

دیگه راه حل اساسی نداره! فقط فکر خودشون هستن. رو غذا سلفون بزنید که کرونا نگیریم! خیار رو پوست بکنید سمیه! حوله تمیز هی از دست و برتون آویزون باشه که خانوم روانشناس1 معلم خادم به همه ملت به این نتیجه رسیده!

هر کدوم هم یک کتاب برامون مینویسن: قانون جذب! میگن تو نگرشت اشکال داره! نگرشت رو باید اصلاح کنی! همه چیز تصادفیه!

دیگه با اینها میشه ساختار درست کرد؟! من بگم جوون 15 ساله نیاد دانشگاه و یک سر بیاد اینجا خالی نمونه؟! اصلا کسی میذاره؟!

یا مثلا اون روز رستوران بودم. گفتم از مدیریت بابت همکاران راضی نیستم. نمیخوام بمونم. گفتن بمون. تحمل کردم و ده روز بیشتر موندم. وقتی رفتم تا یک سال بعد فکر میکردم فامیل مدیرش که سید هم بود و به نوعی فامیل خودمان محسوب میشد رو یادمه! اتفاقا کلی زحمت کشیدم تا فامیلش فقط یادم بیاد. باخودم فکر کردم. اینها مشتری هاشون همه به نوعی خاندانی و یا با معرفی نامه هستن! حالا من نخواستم براشون کار کنم. یک کارت بهم ندادن شاید دلم خواست به نفر بعدی بدم که شاید اونم دلش بخواد یک دوهفته ای اینجا کارگری کنه! توقع زیادی هم نبود! ولی قسمت این شده که تو یا در ساختار اشتباه باشی و یا از ساختار اشتباهی بری بیرون و نه خودت و بلکه اطرفیانت بروند و دیگر برنگردند!

الآن اگر این رو به یک بچه بی خبر از دنیا که بگی میگه خوبه دیگه! جای اشتباه نرو، جای اشتباه نمون! فقط بخش بعدیش که کجا برو و کجا بمون بی جوابه. اینجاست که ماها گیر کرده ایم!

جوابش ظاهرا اینه که جایی برو که خودت ساختی، جایی بمون که خودت ساختی! ساختنش وقتی ساختار اشتباهه و همه اطرافیانت در ساختار اشتباه هستن، سخته!



_____________________

1- تو این وضع که اینها دوره مون کرده اند و میخواهند بیچاره مون کنند، قدرت ذهنی من به یک بخش از اون چیزهایی برمیگرده که میبینم.

روز بارونی چتر ببریم؟

دیشب هوا سرد شد و یه باد سرد عجیب هم اومد که فکر کنم همون باعث شد شیشه بخاری یهو ترکید. ما نشسته بودیم که باد اومد درها لرزیدند و بعد صدای دارانگگگ بلند اومد پریدیم :) دیدم شیشه بخاری تیکه تیکه شد!  این هوای سرد نتیجه این بود که چون جمعه و 22 بهمن بود و مردم مخصوصا نرفتن بیرون. هم هوا سرد شد هم شب بارون اومد، بارون حتی تا صبح ادامه داشت.

خیابون شیرازی جای حرم مثلا پیاده رو رو بزرگ کردند که تعداد آدم پیاده ای بیشتر بشه، ولی بی فایده است یه عالمه ماشین همه می خوان بزرو از همون جا رد شن. هیچ کس هم حاضر نیست از ماشینش پیاده بشه. احتمالا چون خودشون میدونن که چقدر آلوده است بیرون. همه اونجا هتل درست کردند و آدمها یه راست با ماشین میرند تو هتل.

حالا اون پشت آستان قدس ماشین برقی گذاشته دم دم آدمها رو میرسونه حرم. رایگان هم هست!  خود مردم نمیخوان، فقط میان با ماشین تو خیابون دوردور!

حالا دیگه ماشین شده چتر مردم. روزایی که بارون میاد به جای چتر ماشین رو بر میدارن.

بعد آزمون استخدامی برای مصاحبه رفتم. مصاحبه اش عملا آزمون دوباره دادن بود.یعنی گفتن اسمش مصاحبه بود. بعد آخرش گفت باز سری بعدی هم باید برای مصاحبه بیاین! اون وقت انگار میخوام ناسا استخدام بشم کلی تست های مختلف گذاشتن و کلی روانشناس ها (رمال های نوین) زیر و رو مون کردند، بعد تازه میگن هنوزم مونده! یعنی این استخدامی چی بود! انقدر هم نفوذ این رمال های نوین امروز زیاد شده که میخوان بهشون حق ویزیت و نسخه نویسی هم بدند. بعد اینا همه جور نقشی می گیرن جدیدا هر جا میرم میبینم یکی از این روانشناسها رو گذاشتن مسئول گزینش، کارشون اینه که روی هر آدمی یه انگ بچسبونن نذارن کار کنه یا شوهر کنه ، همه اش هم با چشم های دلسوزانه به آدم هایی که بهشون انگ زدن نگاه می کنن، انقدرم این نگاه دلسوزانه شون رو جمع نمی کنن که همه بفهمن کی رو نشون کرده! بعد کاملا هم پخمه هستن!(اونقدر که گاهی می گم شاید یکی از شرایط روانشناس بودنه)، دختره شوره سر داشت، یکی از همین ها بهش گیر داد و تا بیچاره استعفا داد بعد دم رفتنش میگه خانم ها برید سراتون رو با سس مایونز بشورید هر کسی شوره های سرش دیده میشه یعنی رشک داره، و رشک هم یعنی شپش داره! همکارش میگه با سس مایونز سفید بشوریم یا سس قرمز!. عینا این اتفاق افتاد بهشون گفتم شوره سر یه بیماری رایجه که به خیلی چیزا ربط داره حتی آلودگی هوا تغذیه و هیچ ربطی به شپش نداره، شپش یه جانداره یه انگل خارجیه ولی شوره دماتریت سبوره از خشکی پوست بوجود میاد.

برگشتنه داشتم از خط عابر رد میشدم جاده پر ماشینه قفل شده به اندازه 60 سانت جا باز شد من رد شدم، حالا راننده پشت سری دستش گذاشته رو بوق عصبانی و با پررویی منو نگاه میکنه. برگشتم نگاه کردم میبینم تک سرنشین هم هست «اولا که حق منو تو داری ضایع میکنی، بیخود کردی با ماشین اومدی، دوما خط عابره اولویت هم با منه، بعدم ماسک زدی تو ماشین نشستی میبینی که قفل کردین خیابونو چته گوش آسمونو کر با بوق ماشینت، بعد من دختری ام، اون پسره چه قدرم هم از من کوچک تره، هیچ احترامی و شعوری نشون نمیده، میخوان به زور روز تولد علی اصغر رو بذارن یه روز اختصاصی برای پسرا، حالا روز علی اکبر هست کافیشون نیس، نسل کاملا داره عوض میشه هیچی کافی شون نیست فقط میخوان فقط میگیرن، همه هم طرفدارشون میکنن، از مشاورا و روانشناسا و مسئولا. بغلاوه نژاد داره عوض میشه. الان هر جا رسمی میری میبینی همه جا رو هم این چشم آبی ها گرفتن، بخصوص این مشاورها و روانشناس ها به جز اینکه قد و وزنت رو میپرسن رنگ چشمت رو هم میپرسن، جوری که همه پولدارا همین چشم آبی ها و سبزهاند، و هر خدمه ای هست عین ما چشم سیاه و قهوه ای!