آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

از جنس خودم

نصفه شبه و وسط مجتمع منسوب به قضات هستم. منسوب به قضاتی که امروز جاشون اینجا خالیه چون با تلاش زیاد شهرداری مشهد انواعی از پولدارهای حروم خور قطعات مجتمع رو گرفتند.  مجتمع با آبهای تقسیم شده یک روز درمیان و اون هم فقط ساعات خاصی از روز شارژ میشه. تعداد زیاد پلاک های مجتمع و تعداد زیاد پلاک های خانه های اطراف سبب شده شهرداری مشهد این نقطه را به عنوان بخشی از شهر مشهد بپذیره! ساعت یک و نیم نیمه شبه و آهنگ شیطانی همسایه روبرویی قطع نمیشه. کسی هم حق اعتراض نداره، چون بقدری پولداره که اگر همه درختان اطراف خشک بشن این درختهایش آب دارن که بخورن. ضمنا اگر بگیم که سرصدا رو لطفا خاموش کنید مطمئنا این هست که قبلا گفته کسانی که توان پرداخت حق شارژ بیشتر ندارن لطفا جمع کنند که بروند! از مسجد و حسینیه نزدیک اینجا بگم که خیلی طرفدار نداره، مخصوصا که باغسرا نشده و جنبه اقتصادی ظاهرا تویش دیده نمیشه.

دیشب یکی روز دوم محرم روضه گذاشته بود و ساعتهای یازده تعطیل کرد. حالا این گذاشته اول خوب همه جا ساکت بشه و همه بخوابن بعد آهنگهایش رو بکوبونه. فاصله طبقاتیه دیگه

من مادربزرگم بین خدمه بیمارستان خودش رو جا کرد. رفت و بازنشستگیش رو اول انقلاب گرفت. ظرف مدت کوتاهی (حدود دو دهه) همراه سایر خانه های اطراف تو پادادشهر اهواز برایش خانه ساختند. مادربزرگم شد همسایه کلی کادر درمان. او و دخترش در تمام این مدت که محله کاملا متصل به شهر نشده بود (با اینکه وسط شهر محسوب میشد) بین این همسایه ها فاخر زندگی کرد؛ یک زندگی معمولی!

داشتم فکر میکردم شاید خیلی ها مرکبشون طوری ویژه است که باهاش بتونن چشم ملت رو پر کنند؛ یکی مثلا تمام نقاشیهایش با نرم افزار خاص طور خاص میشه و فقط همینکه بدونه فلانی گفته پول به چی میده کافیه!

بعد اونوقت من یک چیزی هستم ادامه نسل قبلی. نرم افزار خاص جدید ندارم و کارهام بدویه شاید.

اونوقت که چشم سبز و آبی نیز ندارم و در نتیجه از دستشویی های پارک استفاده میکنم.

اونجا روی در و دیوار شماره موبایل پسر نوشته و میگم مگر اینها سبکشون عوض نشده؟! الان نسل عوض شده و ملت حتی نمیدونم بعد پریمیر از چی استفاده می‌کنند

من ادامه نسل قبلی.هنوز درگیر واردات آلیاژ تحریم شده طلا از سمت آمریکا هستم و هنوز اخبار درباره خوبی های انرژی هسته ای میخونم. کتابهای نسل قبل رو مطالعه میکنم و تطبیق میدم به امروز. هنوز میخونم بازرگان دیروز چه گفت و کتاب بنام ابوالحسن بنی صدر بدون عنوان سیدی درباره اقتصاد چه بود.

هنری در حد آماتور دارم و در این حد که فکر میکنم نشون میدم هستم. دوستانم اغلب بطرز عجیبی اخیرا از آدمهای کامل بسمت نقص عضو شده ها رفته اند و شماره تلفن بعد از دستشویی پارک تو قسمت پیامها تقدیمم میشه

بعد از مطالعاتم از آلودگی هوا و آلودگی صوتی و انواع دیگر آن اینجا می‌نویسم.

می‌نویسم که پشتوانه ام هنر انسانهای نخستین قلم و خودکار و نرم افزارهای نخستین کامپیوتری بوده و حالا طوفان و گردوغبار از سمت شمال غرب کل خراسان رضوی رو درگیر کرده.1  در میان تمام آلودگی ها این یکی نوآوری بکری بوده که فقط مال نسل انسانهای نخستین به بعده. اسم نرم افزارشون رو نمیدونم چی هست. آیا در حد پریمیره و یا از این جدیدهاست؟نرم افزار تولید بیابان از سمت ترکمنستان رو میگم. چون آخر منکه نتونستم با استعدادی کسی رو جذب کنم اینها بلکه بتونم با این نرم افزارهای فوق پیشرفته مردم رو جذب کنم. اون یکی بگه رنگ من رو ببین و این یکی بگه طوفان و گردوخاک من رو ببین. عجیب همه هم ایرانی هستند. دلیلم برای تشخیص اینه که در ایران و برای ایرانی تولید میشن. اسم سایت بخصوص رو نمی‌خوام بیارم ولی برام عجیبه. عجیبتر برام اون تعجبه که شماره گذاشته مایلم بیشتر باهات آشنا بشم و اسمم هم تعجبه!

نگاه میکنم برای جذب نظر مردم بعنوان نسل بعد از پدرم با رقیبان خیلی فاصله دارم و در عوض من اینجا روی زمین هنر آشنایی مدرن تری با نسل مبتکر در حد از روی دیوارنویسی به روی پیام وبلاگ ندارم! البته واقعا جایش بود یک کم از خودش بیشتر هنر نشون میداد. این معتادان دستشویی نویس پارک خیلی بیشتر از اینها که تو پیام وبلاگ طرح دوستی میگذارند هنر شکوفا شده دارن؛ قشنگ ضرب المثل می‌نویسند و آدم رو بتعجب وامی‌دارند

اما این مدل دوستان حتی همینقدر هم از خودشون ذوق و جنبه نشون نمیدن. ببین باکی شدیم هشتاد میلیون جمعیت


__________________

1- برای اولین بار مشهد طوفان مشابه اهواز و سیستان و بلوچستان را از تاریخ 26تیر 1402 تجربه کرد. با اینکه سرعت باد چیزی فقط حدود 14 کیلومتر در ساعت بود، کل فضای خراسان رضوی رو خاکی مثل مه پر کرده بود. خیلی ها آن روز از خانه بیرون نرفتند. همه در سطح شهر درباره آن حرف میزدند. این باد از سمت شمال غرب خراسان و شاید از سمت بیابان های ترکمنستان آمده بود!

از حال بد به حال خوب: تغییر

قدیمی بودن خوبه. یکی از جهات خوب بودنش گفتن تاریخه و درک تغییرات. تاریخ زیبایی که من گذروندم  درختانی داشت که بعید بود تا اقلا تا 50 سال دیگه بخوان قطع بشن و یا موضعشون تغییر کنه. ولی این اتفاق افتاد، کم کم و آروم آروم. اول از خود ماها شروع شد. قرار شد من اول دیپلم بمانم. بعد راه فرزند اول که ناقص شد قرار شد من درسم رو ادامه بدم. فرزند اول سال 84 که رسید کاملا ناامید از ادامه تحقیق و مطالعه در رشته الکترونیک شد.این سال 84 ما برابره با 2004 و 2005 بعد از رکود بزرگ اقتصاد جهانی. هر موجی که تو جهان میاد ما ایرانیا فک میکنیم فقط باد ما رو برده و درکی از شرایط کلی نداریم اون زمان این فرزند ارشد خونه ما هم فک می کرد که هر چی سنگه زیر پای لنگ اون گذاشتن. او میگفت من الآن باید معلم میشدم، حداقل، ولی این اتفاق نیوفتاده. او ادامه نداد.

کسی زمینه را برای پیشرفت ما در آن سال فراهم نکرد. یک عده از دهه شصتی ها، مخصوصا آنها که دنبال هویه و لحیم کاری بودن همان سال تکلیف خود و زندگی خودشان را مشخص کردند. بعدها از استادان پیرشان که شنیدیم دیدیم آنها هم سالها پیش همین کار را کرده بودن؛ یعنی خداحافظی با دنیای برق و الکترونیک.

بعد از بیست سال وقتی به عقب برگشتم دیدم سال 1384 خیلی سال خاصی بوده. بارها فکر کردم و بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که آن سال که طلایی بود، زمان کمی بود که بشه کسانی مثل من رو تویش حفظ کرد. من رو که درسخوان تر از همسنهایم بودم و تو خیلی چیزا خوب بودم.

اونوقت رفتم دنبال درس و دانشگاه حالا پس از بیست سال، امروز یک نتیجه گرفته ام که مدرک گرفتن خصوصا از دانشگاه ها از همان سال 84 مسخره شد. قبلش مسخره بود و بعدش هم مسخره است. هرکسی هم پایش تبلیغ کنه، چند سال بعد معلوم میشه که باز قرار بوده یک نسل و چند گروه آدم دیگه رو مسخره خودشون کنن.

در نتیجه دیگه برای مدرک گرفتن از دانشگاه باوجودی که بارها کنکور دادم و قبول هم شدم، دست از تلاش برداشتم.

فقط نهایتش یکی دو تا مدرک هلال احمر گرفتم که اون رو هم بکوبونم تو چشم مدرک بگیران و بهشون بگم حوصله چاپ مدارک شماها رو ندارم!

سه ماه پیش از دکه روزنامه فروشی که رد میشدم مرسوم بود تیتر خبر بخونم افزایش چند برابری جرم و جنایت. خبر هم که سالهاست میاد که مثلا سکه ثامن کثیر الشاکی شده و سر مردم رو کلاه گذاشته، پیش فروش خودرو کثیر الشاکی شده و یا مثلا پیش فروش مسکن و یا بزرگترین باند قمار کشف شده و عجیب اغلب سر از مشهد مقدس هم درمیارن!

ما خیلی شانس آورده بودیم که بزرگترین کلاه ها سرمون نرفته بود. چند باری اینجا نوشتم که مثلا یک مظفری نامی بود سر بیت کوین سرمون کلاه گذاشتو  یا مثلا میخواستیم زمین بخریم مشاع اندر مشاع و شانس آوردیم پروازمون دیر شد و نتونستیم بخریم بعد معلوم شد که فقط سند خالیه و خبری از زمین نیست، ولی همین دیروز بالاخره سرمون کلاه رفت!  یک خانواده با بچه کوچیک سوار ماشین  جلو راهمون سبز شدند و گفتن ما در راه مانده ایم تمام مدارکمون همراه با کارتهای بانکی رو  از زنم دزدیدن و بهمون پول قرض بده تا فردا ساعت یک بعداز ظهر پولت رو پس میدیم. فقط الان پول راهمون رو بدین فردا بهتون واریز میکنیم.

این رو خواهرم اومد گفت و بدو رفت که پول رو براشون واریز کنه. من اومدم چونه بزنم که کم بده! تو همین وقت مادرم هم با خواهر به توافق رسید! دوید که پولو بده بهشون و اونجا وقت نداشت به من توجه کنه چون رفت پای خودپرداز برای واریز وجه به خانواده درگزی با بچه کوچیک.

دیگه وقتی برگشت. من اومدم گفتم حالا این بچه مردم با اون ماشین چند صد میلیونی آدم قحط داشت برای کمک گرفتن که از تو بیاد بگیره؟  گفتم اون هم این دوره زمونه که هرکی بچه دار بشه دو تا پدربزرگ و مادر بزرگ و چند تا پدر و مادر داره! اصلا ملت با بچه کوچیک میرن این ور اون ور پدربزرگه و مادربزرگه دم به دقیقه زنگ میزنن حال نوه رو بپرسن پدر مادرش بلایی سرش نیاورده باشن. اون وقت اینها چه طور محتاج پول ما شده ان؟ اصلا چرا وقتی بهت گفت پول بیشتر رو بدی تو گوش کردی و از شرط خودت هم بیشتر بهش دادی اصلا چرا پول را به من ندادی؟

هی من گفتم و حرص خوردم. آخرش خواهر گفت که تو بودی میگفتی قرض بده من بهت پول میدادم.

گذشت و فرداش اومد و شماره خواهرم رو مسدود کردندو پول رو هم به سبک شیادی ربودند و خلاصه ما افتادیم به زحمت که پول پس انداز رو جور کنیم. یعنی خانواده با بچه کوچیک و هزار تا امکانات نقش در راه مانده رو بازی کرد و کار نکرده و زحمت نکشیده و از ما بیچاره های بی پول که در عوض کار کرده و زحمت کشیدیم و پول جور کردیم پولو چاپید.

من مخصوصا اسم درگز رو آوردم که بگم نوع شیادی از اونطرف قبلا جواب گرفته. درگز نزدیک شهرهای مرزی کشوره و اونجاها و جای مرز که بری در راه مانده که پول میخوان زیادن. نگاه میکنی طرف کمی به زبانت حرف میزنه که بفهمی چی میگه و کمی هم به زبان منطقه خودشون حرف میزنه و در نهایت یک پول زور میگیره و انگار تو وظیفه ات بوده که بهشون پول بدی و اگر ندی چه ها که نخواهند کرد. خودشون میگن که اصلا هم اسمش شیادی نیست و بلکه حق بگیری مودبانه است!

اما این همه ما جرا نیست.

محلمون داره تغییر میکنه: رفتم دنبال خوشبوکننده ماشین. از جای کارواشی سابق جای خونه شروع کردم. چون فکر میکنی ماشینت رو میبری داخل کارواش و طرف یک آینه میگذاره جلو ماشین و به جز اینکه بیرونش رو میشوره داخلش هم برات یک خوشبو کننده ماشین میگذاره. خیلی منطقیه. فکر کنید رفتین هتل و خانه دار این کارها رو براتون کرده. اما اصلا از این خبرها نبود. دیگه کارواشی جای خونه نبود. من اشتباهی وارد انبار ماشین کارواش سابق شده بودم. به طرف گفتم خوشبو کننده ماشین دارین. یک نگاه به کفش و یک نگاه به شلوار و سرتا پاهام و پلاستیک توی دستم که گواه پیاده رو بودنم بود کرد و گفت: نه، مرسی!

گفت: نه ممنون

من اصلا هاجو واج از عکس العمل مجموعه آدمهای تو گالری ماشین مونده بودم. این ها امروز تجمع کرده بودن که قولنامه و اسناد اوفوا بلعقود امضا کنند و فردا که انتخابات مجلس و دولت بشه، همین گالری ها میشن محل تبلیغات نماینده های مردم!

به کسیکه پشت میز نشسته بود گفتم که عطر داخل ماشین دارین؟

اون هم نمی خواست جوابم  رو بده. گفت نه ممنون! یعنی درست بهت اینطوری جواب دادیم.

من متعجب بودم از جوابشون. میتونستم حالا به خودش و برادران و فامیلش نگاه کنم. گفت ما عطر ماشین نمیخریم.

گفتم من فکر کردم اینجا کارواش بوده و حالا شما یک دونه خوشبو کننده ماشین شاید داشته باشین. گفت از لوکس فروشی های ماشین اون سر میدون باید بخری. گفتم: آهان، شما اینجا فقط قولنامه1 مینویسین و از این بازی ها

از جای خشکبار فروشی که الآن ظرف یکسال تبدیل به گالری ماشین شده رد شدم. از جای فروش چارتری بلیت هواپیما و فروش بلیت قطار رد شدم که دیگه اونها نیستن و هر دو تبدیل شده ان به موتور سیکلت فروشی. از جای چند مغازه استیل فروشی و یخچال سازی رد شدم که تبدیل شده بودن به قهوه فروشی و کافه تا رسیدم به یک مجموعه مغازه که اینها مرسوم هست بری جاشون و باز نباشن. یک لوکس فروشی لوازم جانبی خودرو بود و خوشبو کننده ماشین که من میخواستم نداشت و رفتم تا به یک کارواشی رسیدم. کارواشی هم با سگش دم در نشسته بود و با سوال من باز هم این از پا تا سر رو نگاه کرد (نگاه رسما تحقیرآمیزه) و گفت که نه نداریم.

یا خدا! خود کارواشی هم خوشبو کننده ماشین نداره. دیگه رفتم تا سر میدان. اونجا هم یکی دو مغازه بود که معلوم بود صاحب مغازه با شنیدن این کلمه انگار بابت تمام اجناس داخل مغازه اش فحش خورده و من سعی کردم دندان روی جگر بگذارم و کمتر تحقیر کنم. منظور از میدان میدانی بود که دقیقا رو به حرم مطهر رضوی میشد. دیگه فقط کمی مونده بود تا به مغازه های تحقیر شده برسم. فقط دو کوچه ، فقط دو خیابان، و بالاخره رسیدم.

رسیدم و اتفاقا هم خوشبو کننده مدنظر من رو نداشتن. بیچاره ها حسابی هم تحقیر شده بودن. در نظر بگیرین که جای شلوغی حرم و حالت آپاراتی و تعمیراتی و چشمها قرمز و ملتهب. این رو که گفتم یاد آپاراتی های جای علی بن مهزیار اهواز افتادم. نمیدونم قسمت این حرم های مطهر چیه که با ظاهر خوبی که براشون ممکنه متصور بشی دورشون رو راحت آپاراتی ها میتونن پر کنن! آپاراتی، اون هم آپاراتی تحقیر شده!

شاید برخی اینها رو به تورم و مشکلات ناشی از برجام ربط بدن. مثلا بگن این برجام، همان مذاکره یا کلاه برداری آن هم بر سر مردم ایران. برخی ممکنه ریشه آن را از سال 92 و پایان ریاست جمهوری احمدی نژاد ریشه یابی کنن. برخی ریشه رو میدن به کوی دانشگاه سال 79 و اون حوالی، مثلا جنگ عراق-آمریکا سال 82. شاید مشکلات از سال 88 شروع شدو از آن زمان که بهش میگن فتنه سبز؟ شاید هم برخی بگن که نه، از همون اول این مشکلات بود و ایران حتی قبل از انقلاب هم مجلس و دولت داشته و ریشه عمیق تره، ولی یک چیزی روشنه و اون هم خواست مردمه. ملت تا از یک چیزی جواب نگیرن دنبال اون نمیرن. اون سال 84 که احمدی نژاد رئیس جمهور شد کی فکرش رو میکرد یک آدم بی نام و نشان رئیس جمهور بشه؟ خاتمی که رئیس جمهور شد خیلی ها میشناختنش. او در دوره های اوایل انقلاب و بر سر مسائل جنگ ایران و عراق در بین رجال سیاسی حضور داشت. هاشمی رفسنجانی هم که فرد شناخته شده ای بود، اما چی شد که این ملت هوشمند و باهوش به احمدی نژادی رای دادو پیشینه حضور در کابینه دولت و مجلس به اونصورت نداشت؟

دلیلش رو شاید باید در تغییرات جهانی بدانیم. اون زمان ها تبلیغات سفر به  تایلند، بانکوک و کشورهای اروپایی و هندو اینها زیاد بود. اصلا روزنامه باز میکردی همه اش تبلیغ بود. خیلی ها این سفرها رو میرفتن. خیلیها میرفتن که آموزش ببینن، به خصوص دانشگاهی ها، اینطوری شد که دانشگاهی ها تونستن احمدی نژاد ناشناخته رو بفرستن کاخ ریاست جمهوری.

سال 84 آموزشها کامل شد. یک باره دیپلم باارزش ترین مدرک شد. کسانیکه به نظامی های ایرانی نزدیکتر بودن وقتی دیدن که نیروی انتظامی و پرورش سرباز کشور افتاده بدو بدو فقط آموزش رانندگی یاد میده و اون هم گله ای، افتادن به تغییر منش و رفتار. اون زمان من تازه دانشجو شده بودم. نمیدونستم که قراره آینده چه اتفاقی بیوفته. مردم هم نمیدونستن، ولی این اخبار رو داشتن. به اینها میگن خبر رانتی. داشته اند و با این ها تا حالا رفته ان بالا.



_________________________________

1-البته اونجا انقدر حواسم پرت بود که به جای قولنامه گفتم عقدنامه و طرف مونده بود بخنده که چطور جدی دارم مسخره اش میکنم

گیوتین انقلاب فرانسه

سال 1382 همینطوری اعلام کردند که رئیس کل بانک مرکزی، محسن نوربخش درگذشت. یک فرش بزرگ هم نشون دادن با چند تا از این صندلی طلایی ها که چند نفر آدم دور تا دورش نشسته ان و یعنی رفتیم تسلیت گفتیم. من اون زمان مشکوک شدم. زمان این نوربخش داشتیم اسکناس های دو هزار تومنی چاپ میکردیم.

چندین سال بعد، یعنی سال 92 بعد از کلی این در اون در برای گرفتن مبلغ ناچیزی به عنوان انجام پروژه، بهم گفتن پژوهشکده نوح که وابسته به دانشگاه فردوسیه نگران دیده شدن آرمش توسط توئه. برای همین، دیگه فقیر شده ایم. وضع اقتصادی کشور رو هم که میبینی. نه قراردادی و نه امکان فعالیتی. خیلی ها ناراحت بودن که من احمق بدون قرارداد برای کسی کار میکنم!

دیگه، همه دانا و عاقل و من احمق.1 اونجا، شخصی به اسم حنان کماری2 گفت، اگرچه ما نگران حماقت تو هستیم ولی فامیل داریم. متاسفانه، من هم که ذاتا نخود در دهانم نمی خیسید.

زمان زیادی نگذشت، یعنی شاید سال بعد، من به عنوان یک آدم خیلی مستقل رفتم آموزشکده شهر کناری که تا اونجا که یادمه نیشابور بود. اونجا کتابی دادم و تنخواه نداشتن و گفتن بعدا پولش رو بهت میدیم. پولش خیلی ناچیز بود. یک شماره تلفن گرفتم و زنگ زدم. گوشی رو وصل کردن و گفتن بذار مسئول مالی  ما آقای کماری (!) باهات صحبت کنه. اونم شماره کارتم رو گرفت و دیگه از اون آموزشکده کسی به هیچ تلفنی از من جواب نداد! پولم رو هم ندادن! گفتم خودش بود. اصلا اون آموزشکده چی شد؟ پول من کجا رفت؟ چند نفر کماری داریم؟

اگر در پست های قبلی گفتم که پشت سر هر مرد سیاستمدار موفقی یک زن معلم خوابیده، اینجا باید بگم هر فامیلی که خیلی راحت، ولو خلافکار باشه، باز هم در راس میشینه، پشت سرش یک مسئول مالی هست.

الآن، همین محمود گودرزی اتاق بورس تهران، سر قضیه پنهان کردن ماینرها در زیرزمین، خیلی نمایشی رفت و همون قدر هم نمایشی برگشت. کسایی مثل من هم که نخود تو دهانشون خیس نمیخورد کمی سرو صدا کردیم. چی شد؟ به جز اینکه خیلی راحت برگشت؟

نگاه کنیم، این فامیل گودرزی همه جا هست3. ناصر گودرزی مدرک دکترای من رو امضا کرده. چند تا گودرزی داریم بازیگرن. یک گودرزی که کشتی گیره و هزار تا هنر دارن این فامیل (!) البته، یک هنرمندشون هم مرتضی مطهری رو در گروهک فرقان شهید کرده و یک هنرمندشون هم که اخیرا خلافکار شده و ما نشستیم بر و بر نگاهمون کنه.

فامیل این گودرزی رو نگاه کنید و با فامیل ما مقایسه کنید. لابد، خیلی ریشه داره. چون وقتی مخصوصا ما عشیره ای بودیم و ادعای سید بودن داشتیم، زمانی که با یکی از عشیره های ایران (به دستور حکومت وقت ایران) درگیر شدیم همه مطمئن شدن که دیگر ابدا هم سید نخواهیم بود. خائن محسوب شدیم و کلی حرف پشت سرمون شد. اونجا هم لابد احمقهایی بودیم که سواد نداشتن! اما، اینجا مثلا با این گودرزی ها که مثلا مدرک دکتری من رو امضا میکنن، ادعایی هم نیست، و در عوض هی پست و مقامه که  میگیرن!

دیگه اگه بخواین براتون از مسئولین هنرمند و مالی این مملکت بگم، باید این عکس رو ببینید:

مثل نقل و نبات هم هی دارن برامون فرهنگ سازی میکنن. مثلا اینجا تصاویر بدی رو میبینید که یعنی کارهای بدی صورت گرفته و نباید انجام میشدن. قرار بوده با کرونا مبارزه بشه.

به عکس نگاه کنید. چی میبینید؟ اون تصویر وسط بالا عرب هستن؟

نه، چند نفر زن هستن که طوری کلاه پوشیده ان که انگار عرب های احمقی هستن.

تصویر پایینی اون هم با اینکه ریش و سبیل داره کار زشتی میکنه. البته، این عکس ها رو که ما بیشتر تو یهودی ها دیده ایم. اون عکس کناریه هم انگار یک پسر با ریشه عربیه بیشتر تا اینکه ریشه ایرانی داشته باشه! اینطور القا نمیشه که این کارهای زشت در فرهنگ ما ایرانی ها نبوده و وارداتی و از جانب عرب ها بوده؟! به طور ضمنی؟!

پشت صفحه میگه ما معاونت مالی و پشتیبانی شهرداری بوده ایم. حالا، من برای ادامه موضوع سیگار معروف و محبوب OSCAR رو میارم. مثل نقل و نبات از دهن نسل امروز کلمه اسکار میریزه بیرون!

زمان ما دهه شصتی ها، یک کارتون میذاشت، راکن پسره اسمش اسکار بود. اسکار رو هم یک جور قشنگی میگفت. اما، این اسکار زیبا که در تصویر میبینید به جز اون کاغذ بسیار زیبا و سفیدش یک کلمه معروف نانو هم داره که یعنی علم پشت سرشه و خیالتون راحت باشه.

اسم راکن که میاد یاد کانادا، سرزمین رویاها، میوفتیم، ولی این سیگار وارداتی از اماراته. از طرف دیگه، اون کبد زشت که باید براش میذاشتن رو هم دیگه نداره. ما احمق ها، یک عکس کبد زشت روی جلد سیگارهامون میذاریم، طوریکه حتی بازیافتش هم برامون زشت تموم میشه، ولی این اسکاری ها حتی جلد سیگارشون هم قشنگه!

چه قشنگ!

طرف میاد، تو کانال اصلا میگه من اولین باره این گروه رو میبینم. بعد یک تیکه ویدئوی خیلی زیبا هم که فقط سیگار کشیدن یکی از شخصیت های انیمه رو نشون میده میذاره و میگه حالا هم از گروهتون خوشم اومده شاید بیشتر بمونم!

یعنی وقتی وارد گروه ها هم میشن، نه اینکه همه اش سر پولیه که گرفته ان، اصلا با جستجو و تحقیق وارد نمیشن. خط پول اونها رو جابجا میکنه. یکی مثل اون کماری و یکی مثل اون مسئول شهرداری که تعدادشون خیلی هم زیاده، رفته ان مسئولیت و پست و مقام های مالی ارگان ها و سازمان ها رو گرفته ان، تا حدی که اگر یکی بخواد مستقل و از دور دست ها هم وارد بشه اینها با پول دادن و پول ندادن بهشون کشور رو کنترل کنن. ماها نشسته ایم ببینیم دیگه تا کجا میخوان این گیوتین انقلاب فرانسه رو گردنمون نگه دارن!

در عوض، برای کنترل اصالت کشور کلی کار هست که تا حالا انجام داده ام. الآن همین حسن فریدون که بعدها به عنوان رئیس جمهوری کشور 8 سال در منصب ریاست جمهور میشینه اصالت فامیلش به شاهنامه برمیگرده. من میرم مثلا ثبت اسناد، اگر دختری برگه ام رو امضا کنه احتمال اینکه فامیلش مستقیما نشون بده که به دوره ساسانیان و یا اشکانیان برمیگرده خیلی زیاده. بعد اون وقت انتظار داریم فاصله طبقاتی اون دوران حذف بشه؟ وقتی خود همین ساسانیان و اشکانیان و بعدش هم پهلوی دست نشانده روی کار اومده؟ آیا ما واقعا انقلاب کرده ایم؟

انتخاب هامون هم جالبه. همون اول میایم یک سیدی انتخاب میکنیم که میشه سید حسن بنی صدر که در زمانش وقتی احتمال حمله عراق میدیم انکار میکنه و یا میاد اسناد صدها خادم ایرانی به کودتای آمریکا تو صحرای طبس رو نابود میکنه! دیگه باز هم سید داریم که انتخاب کنیم، میشه میرحسین موسوی که وقتی حرف میزنه درست نمیشه ازش استنباط کرد که گفت در انتخابات جمهوری اسلامی ایران شرکت کنیم و یا نه! یا باید ساسانیان بر ما حکومت کنن، یا سیدها و ساداتی که دست غرب و گیوتین انقلاب فرانسه رو بیشتر در این کشور باز کنن.

___________________

1- منظورم من نوعیه. خیلی ها اونجا کار میکردن و مدارکشون نیاز به تکمیل اطلاعات داشت. این ها به عنوان یک مقام بالادستی که نمیخواستن هی با دشمن درگیر بشن، از اینکه مثلا یکی مثل من آدم اونجا نداشت و یا مثلا زنی بودم در دستگاه محرمانه خدمت سربازی، در واقع سواستفاده میکردن و میکنن.

2- الآن تو اینترنت جستجو کنید، یک مخترع مظلوم دهه هفتادی میاد. تعداد بسیار زیادی گواهی ثبت اختراع و جایگاه فناورانه داره. به جز پول های فراوانی که دارن دانشمند هم هستن!

3- جستجو کنیم فامیل با اصالت گودرزی، نتیجه گودرزیان یا کشوادیان میاد؛ یکی از خاندان های پهلوانی در شاهنامه که از نسل گودرز پسر کشواد و از نوادگان کاوه آهنگر.