آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

کار نیست در ایران

من هر چند وقت یک بار به صورت تصادفی این رسانه های دولتی رو اعم از تلویزیون و روزنامه برای دیدن بارقه ای امید از کار و استخدام چک میکنم. تا یه مدتی که روزنامه بیشتر در دسترس بود اون رو چک میکردم و وقتی میدیدم که فرمایشی مینویسن، هرچند وقت یک بار با حرص دراومده اینجا یک افاضاتی میکردم. حالا، هنوز تلویزیون در دسترسه و هر چند وقت یک بار حرصم از این درمیاد. هنوز برای جایگزینیش دنبال گزینه میگردم.

اگر دنبال کننده برنامه های تلویزیونی بوده باشین، شبکه یک اول برنامه پایش رو میذاشت. بعد از یه مدتی که کارش گرفته بود، یک روز همین حیدری مجری بود و یک نفری که کارخونه سوسیس کالباس رو داشت. کار برنامه پایش معرفی بهترین کارآفرین های ایران بود. فکرش رو بکنید این برنامه بعد از نشون دادن یک دو تا خونواده برتر کارآفرین حالا کارش رسیده به معرفی خونواده ای که مثلا میتونیم امید داشته باشیم بعد از مک دونالد آمریکایی اینا جاشون رو تو ایران بگیرن! حالا اونم محصولاتشون برا افتخار چی بوده؟ سوسیس و کالباس! همون محصولاتی که کلی سرشون حرفه که آقا اینا برای روده و معده هزار تا ضرر دارن!

دیگه کم کم شاهد خروج حیدری از صحنه برنامه پایش بودیم. یک بار هم مرور تاریخچه داشتند و یکی دیگه از مجری های برنامه رو دیدیم که اون هم با ناراحتی داشت میگفت که چی شد که داشت میرفتو ولی خودش دوست نداشتو از این حرفا.

چند وقت بعد نفهمیدیم این برنامه پایش عاقبتش چی شد. به جاش شاید برنامه کارستون رو آوردن. دیروز داشتم برنامه کارستون رو میدیدم. نمیدونم مجریش همون مجری قبلی برنامه پایش بود یا نه! یک شباهت هایی قیافه اش داشت!

حالا، این برنامه میگه از کجا شروع کنیم. دیروز اول یک داروخانه دار و کارخانه دار داروسازی رو نشون داد و بعد یک کسی که تو کار چوب بود. دومی از نظر من امکان رسیدن یک ایرانی بهش بالاتر بود تا اولی، ولی برام جالب بود که مجری ای که نگران لهجه جنوبی دومی بود، که میره با چینیه صحبت میکنه چی میشه، همون هم میگفت مردم دنبال کار مفت و بی دردسر میگردن! داروخانه داره این طوری شروع کرده بود که مثلا گلپایگانی بوده و بعد قبل از انقلاب (توجه کنید قبل از انقلاب اول کاهش ارزش پول ایران، انقلاب اسلامی 1357) رفته تهران و در حالی که کارمند بوده همزمان تو داروخانه کار میکرده. مسلما صاحبخونه هم نبوده. حالا این پولداره و کارش گرفته. مجریه چی میگفت؟ میگفت مردم دنبال کار راحتن. کسی دیگه حاضر نیست بره اجاره خونه بده شهر دیگه به جز تهران کار کنه، مثلا! برعکسش هم ممکن بود مدنظرش باشه. مجری در تکمیل فضلیاتش گفت که کسی دیگه حاضر نیست بره شاگردی کنه و از همون اول پول میخواد! از همون اول کار درست میخواد!

این برنامه ها خیلی حرص من رو درمیارن. اولا که من هیچ وقت حاضر نیستم بگم بیکارم. چون هم شغل و هم مقام و هم مدرک دارم. با این وجود، حاضر بودم به عنوان یک شهرستانی هم برای فرصتهای شغلی که در مشهد مسلما خیلی کمتر از تهرانه بلند شم برم اونجا. ولی چند مشکل داشت. یک اینه که مشهدی ها رفته اند اونجا. من باید برای گرفتن فرصت شغلی تو تهران با یک مشهدی صحبت کنم! دو اینکه 60% صاحبخونه در ایران زورشون به 40% مستاجر رسیده! همه دارن میگن اجاره بهایی که یک مستاجر در ایران میده به حق نیست. بعد من بلند شم یک اجاره هم به این صاحبخونه ها بدم؟!

بعد اینکه برنامه استخدامی در ایران، ویژه فقط همین کشوره. به طور ویژه، یا تو میتونی در دستگاه دولتی اعم از دولتی و خصولتی بشی یا نه. همون هم نکته داره. در ایران، بعد از آزمون استخدامی که چیزی حتی بدتر از کنکوره، چیزی به اسم فرم پر کردن مرسومه. که این فرم در دستگاه دولتی یک معنی داره و در خارج از اون معنی دیگری. در دستگاه دولتی گزینه ای داره به اسم شغل پدر، که یعنی اگر بابات قبلا در این دستگاه بوده! این گزینه معنیش اینه که شغل ها در دستگاه جداندر جد هستن. کسایی که شغل پدر رو دنبال میکنن، به هر نحوی، تنها مشکلشون استخدام رسمی و پیمانی بودنه؛ یعنی دغدغه 25 میلیون ایرانی اینه. اما کسایی که میرن فرم خارج از دستگاه رو پر میکنن معنی متفاوتی داره. معنی اون فرم شناسنامه و کارت ملیت رو ببینم هست. مثلا درباره شغل مرسوم کارگری میگم. طرف یک سالمند لگنی داره. میگه الی ابد میخوام تو رو استخدام کنم، پول بدی هم نمیدم. میری اونجا فرم پر کنی. بعبارتی دیگه شناسنامه و کارت ملی نشون بدی. بعد اولین چیزی که بهت میگن اینه که بی تجربه ای. این بی تجربگی تو میتونه از یک ماه تا دو ماه طول بکشه. در تمام این مدت هم حسابشون اینه که داری از امکانات رفاهی محلی که میری تجربه کسب کنی استفاده میکنی. بنابراین در طی دو ماه کار رایگان براشون چیزی گیرت نمیاد. موضوع اینه که کسی که آگهی استخدام گذاشته مگر فامیل نداشته؟ در فامیل هرکسی هم پیدا میشه کسیکه کار یک سالمند از خودشون رو با پول کمی قبول کنه. چرا به اون ندادن؟ دلیلش اینه که حتی همون پول کم رو هم نمیخواستن بدن! با خودشون میگن اینطوری حتی 4 روز 4 روز هم آدم بیاریم برای فرم پر کردن، مشکلمون حل شده!

این در حالیه که حتی یک هفته هم برای کارورزی رایگان که خیلی خیلی مرسوم هست در ایران، زیاده!

من اسم کارگر مرسوم رو آوردم. شما بگین مشاغل خدماتی دیگه مثل رایانه و فناوری اطلاعات! اونم همینطوره. حالا دیدن صدای مردم در اومده، میگن کرونا هست، ترتیب کار رو یک مقداری تغییر داده ان. اول تو میری آگهی های استخدام رو چک میکنی. بعد، با یک مرحله میانی که میتونه شامل استفاده از یک سایت ایرانی باشه با یک عبارت "تشریف بیارین" گام بعدی اخراج، و نه استخدام، رو آغاز میکنن، علی برکت الله.

تشریف بیارین شعبه تا من بهتون بگم قرارداد، حقوق و مزایا برای شما چی میتونه باشه. تشریف بیارین، ا ...، کرونا هست؟ آهان، تشریف بیارین تلگرام تا من عرض کنم خدمتتون. تشریف بیارین واتساپ تا من بعدش در خدمتتون هستم.

تشریف بیارین، این مرحله ای از بی ادبی یک ایرانی برای اخراج هفت روزه است.

بگم نگردین دنبال کار؟ خودم دارم میگردم، ولی تصادفی. هرچند وقت یک بار سر میزنم. یک نگاهشون میکنمو از کنارشون رد میشم. خارج از کشور هم که راهمون نمیدن، ولی برای اون هم به همین صورت در حال بررسی هستم. البته بگم، خیلی تصادفی و همینطوری بازی بازی و تفننی این کار رو میکنم. چون اگر جدی بودم که با این ردیفهای شغلی که دولتی ها برای ما فراهم کرده ان که تا حالا از پادراومده بودم.

هیچ چیز اتفاقی نیست

آدم به سن من که میرسه، کم کم با خودش فکر میکنه هیچ چیز اتفاقی نیست. این گچساران که چندین روز در آتش سوختو آخرش که فکر میکردن الآنه که مهار بشه و رسانه ایش کردن، ولی نشدو هی گفتن الآن و الآن، سوختنش اتفاقی نبود. هربار ملت میگفتن گچساران، پشت سرش میگفتن قرارداد دارسی انگلیسیو بعد هم اکتشاف نفت، و از اون طرف هم زمین های بکرش برای گیاهان دارویی و ارز آوری ویژه اش در منطقه حفاظت شده. حالا، یه مدتیه از زمان عیدفطر به اینطرف هی یه جاهایی میسوزن. این ها رو بگیم اتفاقین؟

البته، آتش سوزی در عصر حاضر، معمولا در پی کوتاهی دولت هاست. اگر شنیدین جنگل های آمازون دارن میسوزن، یا استرالیا، کالیفرنیا و یا حتی ایران خودمون یعنی اول دزدی آن ها رو داره به یغما میبره، و بعد هم سودش در سوزوندن اون هاست.

امروز، چسبیده بودم به زمین. البته، نه به اندازه اون روز در میانه بهمن که منجر به تخریب کبد و کلیه م شد. دیگه فهمیدم، با این آلودگی حسابی که کامیون پشت پنجره اتاقم درست میکنه، اگر زیر پام خاکی بود مثل کرم خاکی دوست داشتم برم زیر زمین. یعنی، بدن در حالت آرامش نیست. در عین حال، تو خوابی! بیدار میشی میبینی خیلی هم خوابیده ای. ولی چسبیدی روی زمین، محکم. این هم اتفاقی نیست. وقتی، کامیونه میبینه مردم خوب بیدار شدن راه میفته میره. ولی کارش تا هر زمانیه که مردم تو کوچه خیابون راه نیافتاده ان.

خوب شد تو این مدت که تلویزیون هی اون سیاه آمریکایی رو نشون میداد، که چقد وقیحانه توسط پلیس آمریکا کشته شد، مطلبی تو اینترنت نذاشتم. احساسات آدم جریحه دار میشد دیگه. هی یه بار از زاویه جلوی ماشینو یک بار هم از کنارش.

هربار همینطوریه، مثلا تلویزیون ما این فلسطینی ها رو میشمره، این سیاه های آمریکا رو میشمره، ماها هم زیر توپ و گلوله هم باشیم، چون چشمه که میبینه، اشک میریزه. دیگه نمیبینیم که مثلا کبد داره بر اثر آلودگی دشمن سیاه میشه، کرونا گرفته ایم، و یا کلیه هامون دارن خراب میشن. یه وقت بیدار میشیم میبینیم از چشممون خون میاد. حالا، قبلش هم میگی انسان دوستی، من اگر از فلسطینی حمایت کنم از خودم حمایت کرده امو این حرفا. بعد، کلی هم از داخلو خارج فحش میخوری!

حالا چرا میگم خوب شد چیزی نگفتم؟ برای اینکه دیشب یه خبری خیلی ماست مال از کشته شدن زنی در کرمانشاه به دست شهرداری پخش کرد. مجری خبری که هیچ، فقط باید انگار اون چیز زشت رو زودتر رد میکرد، میرفت. من فقط چیزی که دیدم این بود که دوربین ها همه در اومده، یه زنی تو این بیل تراکتور تخریب کپرش نشسته، و نمیذاره که ماشین تخریب کنه. بعد هم خیلی مبهم. مجری خبری جمله اول رو گفت که داشتن تخریب میکردن، و بعد زن رو منتقل کردن به کمپ ترک اعتیاد و بعد هم فرداش اون زن مرد. ولی چیزی که من در همون لحظه ضبط شده دوربین ها به نظرم اومد، انگار یه عالمه در حد لازم خفگی یک نفر خاک رفت تو حلق اون زن. همون جا مرگ زن توسط راننده ماشین کلید خورده بود. چون، از اون طرف همه مردها قیافه هاشون یک طوری شد که انگار وااااای چه اتفاق بدی (در حد مرگ!) برای اون زن افتاد. حالا نمیدونم جنازه زن رو به کمپ ترک اعتیاد منتقل کردن و یا چی؟ ماست مال. حتی گفتن یکی دستگیر شد... حتی گفتن دوپا خوب، چهار پا بد؛ قانون قلعه حیوانات. ماها هم همه گوسفند.

اینا همه تتمه شاهه. همه ش هم سر زمینه. اسمش هم اینه که انقلاب شده، و خائنها رو ریخته ن بیرون، ولی خائن ها سر کارن.

ناراحتم

این حرکت و اسلوب رفتاری کسیه که تو گوشیو کامپیوترمه. رفته ام خونه فامیل، میبینم اونا هم یکی اینطوری دارن!

ناراحته، وقتی که نیمه شعبانه، و یا من خوشحالم! از کی؟ به من چه که ناراحته!

طبق اصول رفتاری ملت، یاد گرفته ام هرکی میگه ناراحتم منظورش اینه که از من ناراحته!

یک عمره، نه کسی اومد حالمونو بپرسه، نه احوالی. نه چیزی. نه شوهری، نه روابط اجتماعی ای! فقط هرچند وقت یکبار نیمه شعبان که میشه، ناراحته! به درک.

هربار هم این دولتی ها، در پی همونی که تو گوشیو کامپیوترمه اومدن حالمونو بپرسن، رفتن بالای سکویی چیزی نشستن تا مچ بگیرن. نشستن تا حقشون یک وقت گرفته نشه. نشستن تا حقوقشون تلف نشه. بعد موقع نیمه شعبان اعلام کرد: ناراحتم. ناراحتم، از تو؟!

آره دیگه، هرکی بهم گفت ناراحته، از من ناراحت بوده!


بعدا اضافه کرد: به جای اینکه برعکس من مثلا بیام تو این روزا اعتراض کنم که تبدیل شده ام به معضل اجتماعی، دست پیش رو میگیره که پس نیفته! خودش زودتر میگه از من ناراحته، در این روز! میان، نرخ تعیین میکنن برا ملاک معضل اجتماعی بودنم.

میدونی بابات چی کاره س؟

میگه 5 سالم که بود عمویم من رو کشید یک طرف تا برایم حقایقی رو آشکار کنه. در خلوت و خفا از من پرسید میدونی بابای تو چیکاره س؟ بهش گفتم تو دادگستری کار می کنه. عموهه جواب میده میگه بابای تو اون کسیه که دستور کشتن آدما رو صادر میکنه. انقدر این آدم کینه داشته که برای یک بچه 5 ساله این مطلب رو حتما روشن کنه.

از خودش میپرسیدی حالا تو مگه به جز یک شاگرد نونوا چیکاره بودی؟ که سواد پنجم دبستان هم بیشتر نداری و اگر همین باباهه نبود که دست تو رو بگیره که صاحب نونوایی نمیشدی.

این رو جواب میده؟ نه، میگه من گردشگر جذب میکنم. سوغات شهرم رو به رخ تو میکشم. فرهنگ دارم. خانواده دارم. هر روز خونه هم میریم. همدیگه رو دوست داریم. اما، مبنای کار بابای تو قتله، جلادیه. کشتو کشتاره. شماها خانه ندارین. خانواده ندارین. زندگی نبـــــــــــاید داشته باشین.

میگه تکلیف باباهه رو روشن کردم. بهش گفتم تو با عرق جبین پول درنیوردی. حالا که بازنشسته شدی باید بیای با ما خارج. همه بچه هات رو هم جمع کنی تا یاد بگیری پول دربیاری. نه این که کسی به اسم دولت بهت پول بده.

بابای من بعد از انقلاب کم کم قاضــــــــــــــــــی شد. نه به خاطر اینکه توش پول بود و یا قدرت طلب بود. نه، بابای من به رشته تجربی علاقه داشت. بابای من دوست داشت عکس زنبـــــــــــــورها رو بکشه. دوست داشت پروانه بکشه. بابای من به ساختار گلها علاقه داشت و به ریاضی. بابای من رو موقع تقسیم شغلها اوایل انقلاب در مسیر قضاوت انداختند، چون تو مستراح های ایران بزرگ شده بود. چون باباش نونوا بود. کسی که باباش نونوای معتادی باشه، بعد از انقلاب هم شغلی بهش میدن که مستراح توش ترجمه بشه.

افتتاح موتور خودرو سه سیلندر با همکاری اتریش

میگن قیافه زیبای جوانی ماها تصادفیه. ولی این هنره که در سن پیری خوش چهره باشیم. این در مورد مسئولین و دولتی ها صادقه. نمونه ش قیافه خانوم ابتکار که با قیافه ش دل به دل راه داره و من ازش بدم می آید؛ انقدر بدبینی کرده که آدم با خودش میگه نزدیک این یکی نشم کلا. این رو گفتم می خواستم از این افتتاح امروزش بگم. این اخبار ساعت 2 بعدازظهر رو روشن می کنم گاهی فقط این دولتی ببینم چه فتنه ای راه انداخته ن خبرش کنن. امروز هم از اون روزها بود؛ افتتاح تولید موتور خودرو سه سیلندره با همکاری اتریش. یک چند نفر بدقیافه جمع شدندو گفتن به ما تبریک بگین براتون هوای پاک آورده ایم. اما این حرف تا واقعیت چقدر فاصله داره نیاز به موشکافی داره. اول اینکه من چند سال پیش گلایه یک مخترع ایرانی رو از همین رئیس سازمان محیط زیست خانم ابتکار به صورت نامه ای و مکاتبه ای دیده بودم. خانم ابتکار بعد از رسانه ای شدن قضیه یارو بعد چند سال گفته بود که تولیدش استانداردهای لازم زیست محیطی رو نداره. اما امروز من نمی دونم این دولت اصلاح طلب ها چه قراردادی با این اتریشی ها داره هر چیز از غذا تا خودرو اگر داریم باید تحت استاندارد اون قرار بگیره؟ اون از پارسال که حتی خود تلویزیون هم مسخره کرده بود که غذای رستوران قطار چه نیازی به استاندارد اتریش داره؟ و این از این موتور خودرو سه سیلندره. ما ملت هم هم چین خیلی به این کشور رفت و آمد نداریم؛ یعنی کدوم کله گنده ای تو این دولت هست که هی می خواد ما رو به اتریش بچسبونه.


پ.ن.:

1- این روزها تلویزیون رو روشن نمی کنیم با اخبار دلمون باز شه. روشنش می کنیم ببینیم دشمن چی می گه پشت سرش یک آهی تو این وبلاگ ثبت بشه

2- جالب این جاست که بعضی از این اصلاح طلب ها همیشه عاشق این خانم ابتکار بوده ن، این طوری: من بعد از سال ها کار در میان اصلاح طلبان به این مقام دست پیدا کردم که اون خانوم ابتکار برایم پشت کتاب رو امضا کرد