آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

احد، احد

یادمه اولین کتاب هایی که بعد از باسواد شدنم خوندم، تابستونی بود که یک مشت کتاب کودک راجع به اسلام تو اتاقم داشتم. الآن، اون کتابا نیستن. شاید گم شده باشن و شایدم دزدیده شده باشن! یک کتابی بود در مورد داستان زندگی حضرت زینب، و یک کتابی در مورد احد، خداوند یکتا و سختی هایی که مسلمانان صدر اسلام به خاطر اسلام آوردنشون میکشیدن!

امروز چرا اینا رو میگم؟! به خاطر اینکه میبینم در تحریم (Sanction) قرار داریم، مثل زمان شعب ابی طالب، و کامپیوتر من هم ویروسی گرفته که فقط وقتی اجازه میده مودمم رام باشه که ببینه Deep Search در مورد رفتن به کشورهای کفار تحقیق میکنم و از جملات مربوط به یکتاپرستیم در نوشتارم استفاده نمیکنم! ویروس کامپیوترم پردازش متن داره!

البته من سعی کردم مبارزه بکنم باهاش، ولی از سیستمم پاک نمیشه و مثل کرمی همه اش هی من رو یاد کتابهای دوران کودکیم میندازه. اصلا، با خودم میگم به خاطر رفتار زشت همین ویروسه هم که شده خارج نمیرم، هرقدر هم خوب باشه! غرب و شرقی که موقع توضیح دادن ارکان سفره هفت سین اصرار داره که کلمه Quran لینک نخوره به عنوان کتاب مقدس دینی چه طور دنیای متمدنیه!؟ غرب یا شرق وحشی صدر اسلام هست؟!

چله چلاب

موقعی که رفته بودم خونه بی بی، مخصوصا اون اوایل هی این کلمه رو تکرار میکرد. وقتی رفتم پیش دایی ازم پرسید: مادرم هنوز همین رو میگه؟! کمی بعد فهمیدم که داشته شرور من رو دور میکرده! چند وقت بعد، یعنی همین چند روز پیش، خواهرم رو دیدم که نصف شبی یعنی بیداره! فرداش رفتم سوالی ازش بپرسم که اون رو مقدمه برپا کردن شری برام کرد به یاد ماندنی! اتفاقا هم مادرم و هم خواهرم تمام سعیشون رو با علامت گذاریو از این جور چیزا کردن که یادشون بمونه. خیلی کارها کردن که حسابی یاد همه بمونه. البته در واقع خواهر شروع کرد، خواست مادر تمام کنه و همین طور هم شد. اون شر رو به پا کرد، و مادر هم خودش رو انداخت وسط که اگر پاره تن مرا برنجانی مرا رنجانده ای و من وسط ترم و اصلا بدترمو اینا. من هم کوتاه نیومدمو خودشو خواهر رو تا جایی که تونستم جوابشون رو دادم، و البته بعدش هم میتونستم برم بخوابم. چون شری که خواهر به پا کرد ساعت سه بعد ازظهر بود. آن روز از آن روزای استثنایی بود که خواهر دو بار من رو تحریک به عصبانیت کرد تا فقط من باشم جوابش رو بدم. البته فقط نزدیکان خبر دارن این چه کرمیه!

اما از جمله اتهاماتی که زد این بود که من مدتیه ساعت 3 بعدازظهر جن زده میشه و جنون میگیردم. بعد هم گفت که چله گرفته و اگر من آدم ناموفقی هستم، مخصوصا این دو-سه ساله که باهاش حرف نمیزنم، دلیلش اینه که مثل این چله نمی گیرم! یاد چله چلاب بی بی افتادم. ماری افعی و هفت سر. قبلا در مورد مار هفت سر نوشته بودم. بعدها از پدر که پرسیدم که مگر من چی کار کردم؟! جواب داد: تو نمی دونی؟!

نه جدا نمیدونم چه برنامه هایی این مار هفت سر، هرچند وقت تو آستینش برای اجرا داره! فقط میدونم که صرفا حرف نزدن با این دختره و خودش کافی نیست و بهتر بود کلا ساختاری ازشون جدا میکردم

زندگی ویترینی

مادرم صندوق زردی داشت که برای من در واقع یک جورایی صندوق غارت بود؛ توش چیزایی میذاشت مثل قیسی، شکلات و خوردنی های زیادی. گاهی هم توحفه های فامیلو مادربزرگو اینجور چیزا. بعدها که نقش کمد بیشتر تو زندگیمون پر رنگ شد، اون صندوق هم بیشتر حکم یادگاری رو برامون پیدا کرد. تا این که یک روز موقع اسباب کشی گم شد. همیشه مادرم میگفت اون صندوق زرده چی شد؟! بعدها وسط باغچه رها شده پیداش کردیم. توش لباس عروسی مادرم بود که میخواست شاید روزی یکی از دختراش اون رو بپوشه، ولی حالا زیر مدت ها بارون اون لباس دیگه پوسیده شده بود. برادرم همراه پدرم اون رو وسط باغچه جا گذاشته بودن، غافل از میزان علاقه مادر به اون صندوق! اون صندوق البته برای من خیلی چیزهای دیگه ای هم هست؛ هنوز محل توحفه های ناشناخته مادر هست. و انکارناپذیره که از جمله توحفه های مادرم نوه اش و عروسشه.

یک مدتی بود راه انداخته بودم که زندگی برادرم با زنش ویترینیه. یعنی وانمود میکنن که زندگی مشترک دارن. واقعا به این اعتقاد داشتم. غافل ازینکه خودم هیچ وقت حتی رنگ شوهری رو ندیده بودم. گاهی باخودم فکر میکنم که زندگی خودم چقدر ویترینی بوده؟! به نظرم الآن زندگی برادرم از خودم واقعی تر بود! حتی اگر یک روز شوهری بیاد خواستگاریمو من بله بگم هرگز فراموش نمییکنم که عاشقم بود، مخصوصا وقتایی که اگر از تخصصم خودی نشون دادم. یادم نمیره که مصر بر اثبات زشتی من در برابر زیبایی خودش بود. کلی شر برام به پا کرد، درحالی که من نمیدونستم هرشب با چند زن میخوابید! گاهی تک بچه ای میخواست، البته اون هم به شرط اینکه سایرین تایید کنن که بلد بوده باشم از یک حیون مراقبت  کرده ام. امروز بعد از گذشت سالها از زندگی برادرم فکر میکنم زندگیشون اتفاقا اون قدر واقعی بوده که توحفه مادرم نوه اش باشه! نوه ای که شاید، هر روز مادرش بخواد انکار کنه که مادربزرگش مادرم بوده!

قدرت رو نمی دونم، نمی خوام هم بدونم

بعد از اینکه از اون جلسه تهرانی ها اومدیم بیرون، برداشت کردیم که طرف میگه قدرت رو نمی دونم، نمی خوام هم بدونم! وکیل پزشکه رسما می گفت اگر تو انقدر بالایی چرا اومدی سراغ ما؟! و اگر هم پایینی چرا دو قورتو نیمت بالاست؟!

اتفاقا در مورد پدرم هم همش همین مشکل رو داریم. ماها رو مستخدم خودش میدونه و نه دوست یا همکار. دنیا از کنارمون در حال تغییر و تحوله. چه قدر امسال که میگفتن مزیت تو بچه بدنیا اومدن دخترای جوان همسن من و از من خیلی کوچکتر شکم دومو سومشون رو زاییدن. چقدر مردم پولدارتر شدن. و چقدر عرب اومد به شهرمون. چقدر بین المللی شده ایم همین یک امسال. سال 92 هم یادمه. اون موقع که داشتم برای دکتری میخوندم میگفتم من دوست ندارم خونه بشینم. میرم بیرون از خونه و میبینم کلی تحول رخ داده؛ مردم در حرکتو جنبو جوشن! حتی آدما و مواضعشون نسبت به من بیرون از خونه بقدری تغییر کرده که از خودم میپرسم آیا مردم 10 سال پیش هنوز زنده ان؟! مثلا اون دختره اسدی الآن زنده است؟! یا رفته مثلا جایی مثل آلمانو یک دهه است که خبری ازش نیست! از اون موقع 6 سال میگذره و هنوز من مثل سوسکی سرجای خودم در حال پوست انداختن هستم. میدونم که مشکلم سرمایه اولیه ام بوده!

شروع قحطی از اهواز

فصل تابستون هم هست. پیشگویی نمیکنم. براساس شواهد مشخصه. دیروز هواشناسی درجه هوای اهواز اول تابستون رو اینطوری نشون میداد: 20-50. مقایسه اش کنید با مشهد که اختلاف دمای بالا-پایینش کمتره. اختلاف دمای 30 درجه نشون از تخریب پوشش گیاهی این شهر میده؛ اگر پوشش گیاهی درستی داشت، گازهای گلخانه ای گیاهاش تو شب باعث میشد اختلاف دما کمتر و تعدیل بشه. من در مورد اینکه 50 کمتر بشه چیزی نمیدونم. ولی مطمئن هستم که شبش نباید 20 باشه، وقتی روزش به 50 رسیده. شب یک چیزی حدود 30 براش میتونست نرمال بباشه.. چند وقت قبل هم تو اخبار خوندم که برای بلند نشدن ریزگردها در این استان، آب تو زمین های کشاورزی رها شده ول کرده ان. مرگ زمین در شهری مثل اهواز خیلی مشهوده. من هنوزم نمیدونم که مردم این شهر چطوری امید به زندگی دارن!

کشاورزا هم شاید الآن نتونن به داد این شهر برسن. شاید، نمیدونم مرگ زمین رخ داده! مرگ زمین هم اینطوریه که هرچی آب به زمین بدی، زمین جذب نمیکنه. البته هستن پوشش های گیاهی مناسب که باید روی حتی این زمین با چیزهایی مثل حتی کود کمپوست وارداتی که بیاندو به داد پوشش گیاهی فقیر این شهر برسن، ولی با این روندی که زمین طی میکنه از حالا باید بشمریم. و منتظر قحطی بعدی اهواز باشیم. قحطی فصل تابستون آدما رو میکشه. فصلی که مردم به هرچیزی حتی علف چنگ میزنن تا عطش خودشون همراه با گرسنگی رو برطرف کنن. من گفتم شروعش از اهوازه. شما با توجه به شهرتون و اختلاف دما بگین شهر بعدی کدومه!