آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

غریبه (2) - ثابت کن دوست خوبمی

این اتفاق برای کسایی میفته که معمولا پول چندانی ذخیره ندارن، مخصوصا که در شهر خودشون نباشن. لابد حالا فکر میکنید الآن میخوام بگم مشکلشون کیسه شونه! نه مشکلشون اطرافیانه. امروز مامانم خیلی حرص میخورد از سادگیش. میگفت چند سال پیش یکی از دوستاش اومدو کلی از وضع بد زندگی دخترش گفت. همون موقع مادرم هم کلی غصه خوردو سریع رفت زنجیر طلایی که 700هزار تومن اون موقع خریده بود رو فروخت تا بده به زنه. اتفاقا زنه هم گفت که نمیخوام و کار دخترم راه افتاده! مامانم کلی حرص خوردو برنگشت زنجیره رو دوباره بخره. اتفاقا همون موقع هم، لابد بابام بو برده باشه، عمه بابام راه انداخت که مادرم شاید زنجیر طلاش رو بلند کرده باشه! در حضور بابام به مادرم تهمت زدو مادرم همه اش داشت فکر میکرد که خودش یکی داره. این شد که هم همون موقع از فروختن زنجیرش حرص بخوره و هم الآن که رفته همون زنجیر رو حساب کرده و 100 میلیون تومن حساب کرده.

یک بار دیگه خواهرم تعریف میکرد که دوست افغانش همین ماجرا براش اتفاق افتاده بود. یکی از دوستاش زنگ زده بود که همین الآن به پول احتیاج دارمو وسایل خونه ام تو کوچه ریخته. اتفاقا اون دوست افغان باور نمیکنه تا اینکه میره با چشمای خودش میبینه که وسایل دوستش رو زمینه. همون موقع میگه ببین من چیزی ندارم، ولی این گوشواره ها رو در میارم میدم به تو کارت راه بیفته. دوستش هم میگیره و چند وقت بعد ازش میپرسه کارت راه افتاد؟ دوستش میگه آره، کلی قرض کردم تا مشکلم حل شد! ازش میپرسه با اون گوشواره ها چی کار کردی؟ میگه کدوم گوشواره؟!

داستان مشابه خیلی خیلی زیاده. عجیب هم در مورد خونواده ما زیاد اتفاق میفته. ماها با غریبه ها طرفیم. حتی غریبه هایی که بعدا فامیلمون میشن. غریبه هایی که آدم نیستن، ولی آدم فرضشون کرده ایم. همه اش هم به این فرضمون اعتماد میکنیمو فریب امتحان و اثبات خریتمون توسط اونا رو میخوریم.

من معمولا فریب نمیخورم خیلی. میگم نگاه کن، دلیل اینکه مثلا به این برادره نمیدم مثلا بارش رو با زنش با پولی که من جمع کرده ان ببرن، اینه که دارم میبینم اسراف میکنن. اینا محتاج پول نیستن، ولی پول منو میخوان بگیرن. حرصشون از من دراومده و دارن جیب منو خالی میکنن. چند وقت بعد هم اتفاقا در میاد که بعله اصلا احتیاجی نداشته ان! بلکه خیلی هم رابطه داشته ان و فقط میخواستن بعد از اینکه دشمنم بوده ان، ثابت کنم دوست خوبشونم!

این موضوع غریبه تا سه تا میره. سومیش فامیلی حساب کردنه که در قسمت بعد گفته میشه.

جریمه حجاب زنان

یک مدتیه به اسم دهه کرامت از صبح تا شب خبر پخش میکنن که آی ما قانون داریم که وقتی دیدیم زنی تنش روسریو اینا نیست ازش پول بگیریم، بندازیمش زندانو خلاصه جریمه اش کنیم. ازون طرف هم یک چند روزیه که راه انداخته ان، آی خرج جلوگیری از ورود مواد مخدر به اروپا رفته بالا و ما پول این چیزا رو نداریم بدیم.

در پی انتشار این دو خبر کنار هم ما به این نتیجه رسیدیم که دلیل پخش این اخبار قطعا پوله. قضیه هم از این قراره که این مسئولین نشسته ان دور هم چطوری مردم داری کنن. بعد دیده ان که کلی زن هست که هرکدومشون میتونه بالقوه بی حجاب باشه. یک حساب و کتاب کرده اندو به این نتیجه رسیده ان که توی این قانون بی حجابی زنا پول هست. پول خوبی هم هست؛ از هرکدوم اگر 100 تومن جریمه بگیرن، 90 تومنش میره تو جیب اینا و 10 تومنش هم صرف تبلیغاتو پخش ویدئوهای حجابی میشه. کلا سود خوبی تو این کار هست.

غریبه

بهش میگم این دختر معمولی رو نگاه کن، مگر چقدر با من فرق داره؟ میگه تو همون خواهرشو نگاه کن. خودش گفته برای رفتن به خونه اش، خونه ای میره که پلیس باید وایسه مراقبش باشه. آخه اون اصلا چه شباهتی با تو داره؟!

فکر که میکنم، میبینم آره، شباهتی نیست. اصلا خیلی هم فرق هست. درسته که خواهر کوچکتر منه و اگر از من جذب امتیازات و کشف استعدادها بیشتر بود بیشتر هم نصیب اون میشد، ولی دیگه تا این حد هم خوب نبود که این خواهرم باشه. اون از اون برادرام که زمانی خدا به من فرصت داد بهشون بگم دارین عیشو طرب میکنین در حالی که منو مادرم تو حیاط برف پارو میکنیمو جوک قرن شد. این ازین خواهرم که الآن بعد اون شرش که به پا کرد، کاغذی افتاده بالا سرم زعفران نویس که چمیدونم چی چیه. یک چیزایی نوشته با بسم الله شروع شده. مینویسن دیگه، یک بار برا خودشون یک بار هم نگاه میکنن جواب نمیگیرن، برای من مینویسن. منم دیگه انقد از این کارا ازشون زیاد دیده ام که همین طوری فقط میذارم باشه!

پدر مادرم خواستن اینطور تربیت بشه. بارها به این مادره گفته ام، که شماها حتی برای به دنیا آوردن این بچه باید از من اجازه میگرفتین! بعد دیگه حالا اینطوری هم تربیتش کرده این! دختره احمق، هزارتا عیبو ایراد هست تو تربیتش. هربار به بچه های دیگه این مادره میرسیم باید بگیم رفتارش بچه گونه است. پس چرا من از روز اول بزرگ شدم؟! از افتخارتش اینه که هرچند وقت یک بار که گورشو گم کرد از اتاقش بشقاب بشقاب نون پنیر خشک شده برداریم. عین احمقا به این کاراش افتخار میکنه. حتی میاد تعریف هم میکنه.

به مادره میگم کی از خونه مریم میایی؟ میگه هان؟ دوباره اون یکی خواهر میپرسه: میگه همین بعدازظهر.

کی آخه؟ شد تو بریو یک شب که رفتی برگردی؟ یا نه، انقدر وقت نکردی تا حتی شب بعداین که خونه مریم رفتی برگردی؟!

کلی غر دارم، فقط از این پارادوکس الهی تو زندگیم بزنم. دختره رفته خونه مریم! اون دفعه سر همین شر به پا کرد که این دفعه نوبت من بوده برم اونجا؛ خونه اون شر. بعد حالا اصلا کسی ازش پرسید؟ با سر رفت. این اگه با سر میره خونه اون مریمه؟ پس چرا برا من نوبت رزرو میکنه برم اونجا؟! میره یک دو شب هم حرم بخوابه بگه مجبور شد، کاری که من تو عمرم نکرده ام با وجود این مریمه بکنه؟ خواهر مردم چه طور خواهر کوچکتر ما چطور! چه توقعی داریم؟!

توهمات من

هوا بقدری گرمو راکده که الآن که پنجره رو بسته ایم از نظر گرما فرقی با باز بودن پنجره اتاق نمیکنه. تو این هوای گرم من اشتباهی خوابم بردو چون فکر میکردم نخوابیده ام، نذاشتم هم خواهرم بخوابه؛ در حالی که خواب بودم هی به خواهرم میگفتم بیت کوینا رو منتقل کرده ان تو شالیزارای چینی ها! دروغ میگن. دیگه نمیشه به این دولتی ها هیچ اعتمادی داشت؛ وقتی یک دولتی دروغ بگه ماهیتش هم تغییر کرده.

بخشی از اینها در ذهنم بود و بخش دیگه اش هم همین طوری انگار میگفتم. چون هوا گرم بود فکر میکردم بیدارم. در اصل خوب هم نخوابیده بودم. شالیزار رو Farm استخراج بیت کوین در نظر بگیرین. تو خوابم یک جورایی داشتم به آدرس سایتی اینترنتی فکر میکردم. اصطلاحات بیت کوینی! هرچی هم میگفتم خواهرم تایید میکرد. دلیل این توهمات اخباریه که این روزا از سمت دولتی ها منتشر میشه. چند روز پیش مامانم میگفت دولت گفته ارز دیجیتال رو دست خودش گرفته. امروز هم شنیدیم که داره قانونمندش میکنه. یک مدتیه اخبار سربسته از دولت میشنویم. حق دارم همه اش هی فکر کنم اینا مدتیه دارن به ما دروغ هم میگن.

مدتیه دارن میگن Farmهای استخراج بیت کوین برق شهرای بزرگ رو دارن به کام خودشون میکشن. بعد هم که خوندم مثلا وطن امروز ادعا کرده دولت ایران کوین استخراج میکنه! تو شبه خوابم دولت حسابی متهم شده بود. اصلا فقط شاخ بود که داشتم در می آوردم. هوا که شرجی هم باشه بیشتر خواب درستی نداری.

بیدار که شدم ساعت دور دوم بوی گوه جگرکیه بود. دستگاه لاشه سوزش برقراره. دیشب همین موقعها صدای جیغ گربه ها میومد. با خودم فکر کردم که گربه ها رو داشته میگرفته بندازه تو این دستگاهش.

ماشین نحس

شهلا، از جمله هم اتاقی های من تو خوابگاه بود. زمانی که خوابگاهی هستی، به ترم های آخر که میرسی مخصوصا میخوای پول درآورده باشی. شهلا هم همین طور بود. اتفاقا رشته رباتیک و خیلی هم درس خون بود. البته، اون هم مثل خیلی های دیگه با من فرق داشت. از جمله تفاوتای من با دیگران اینه که به برنده شدن در قرعه کشی اعتقاد ندارم. شهلا برعکس من بود؛ اون برعکس، به نوع پول درآوردن من اعتقاد نداشت. اصلا فکر میکرد پولی که من درمیارم ظلمه به اونه. من هرگز چنین اعتقادی نداشته ام. هنوز هم که هنوزه معتقدم من به حقم و طرز فکر امثال آدمایی مثل شهلا اشتباهه. بقدری ما با هم اختلاف داشتیمو بقدری این دختر از من بدش میومد که اسمش امروز رسما بدون سانسور تو وبلاگ من میاد!

اواسط ترمی که باهم تو یک اتاق بودیم، شهلا دست به کار شده بود. اون از جمله کارهایی که کرد این بود که در مسابقات خوابگاه شرکت کرد و جزو تنها 5 نفری بود که در مسابقه پرشو استقامت خوابگاه مسابقه میداد. یک چند بار پریدو دراز نشست رفت تا بیست هزار تومن به دست آورد. من به این اعتقاد دارم. کاش منهم شرکت کرده بودم. اما، از جمله کارهای دیگه ای که کرد این بود که در قرعه کشی کرمی که به دستو صورتش میزد شرکت کرد. من به پولی که از طریق قرعه کشی برنده میشی اعتقاد ندارم. اصلا اون رو خیلی هم نحس میدونم. دلیلش هم تجربه دیگرانو خودمه. اینطور نبوده که تاحالا در قرعه کشی شرکت نکرده باشم. بعد از مدتی شرکت کردن، فهمیده ام که مثلا مثل جذب هیات علمی شدن دانشگاه یک جورایی اصلا پارتی بازیه؛ یک جورایی تو باید چمیدونم کارهای بخصوصی کرده باشی. باید مثلا اگر تو قرعه کشی برنج شرکت میکنیو میخوای برنده بشی، باید یکباری 300 کیلو برنج بخریو از این جور افزایش دادن شانس ها!

کاش ماجرا به این طرز برنده شدن ها ختم میشد. کاش آخرش که مثلا در قرعه کشی ماشین برنده میشدی بهت میچسبید. بارها و بارها من شنیده ام که اتفاقا این ماشینی که مثلا طرف برنده شده، عجیب بلای جون طرف شده. اولین بار از پدرم شنیدم؛ میگفت یکی از همکاراش چند وقت پیش یکی از همین ماشین ها برنده شدو بلافاصله باهاش رفت مسافرت. برنده شدن ماشین همانو در نهایت منجر به مرگ با تصادف شدنش همان. همکارش در تصادف مرده بود. این داستان در ذهن من موند، تا اینکه چند وقت پیش شنیدم که اتفاقا یکی دیگه در قرعه کشی ال جی ماشین برنده شده. یک شب خانومی که اون رو برنده شده بوده سوار ماشین بوده و کسی به اسم مامور نیروی انتظامی ماشینش رو متوقف میکنه. اون هم به اندازه ای که فقط کمی شیشه ماشین رو پایین داده میشه پنجره رو باز میکنه. مامور هم با سیمی سریع میزنه و زنه رو خفه میکنه! من این داستان رو باور کردم. دلیلم هم اینه که قبلا مشابه داستانش رو از بابام شنیده بودم! شاید خود کسایی که ماشین رو داده بودن، میخواستن بعدش پسش بگیرن! کلا من به مخصوصا برنده شدن ماشین در قرعه کشی ها اعتقادی ندارم. اصلا نحس میدونمش!