آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

زندگی ویترینی

مادرم صندوق زردی داشت که برای من در واقع یک جورایی صندوق غارت بود؛ توش چیزایی میذاشت مثل قیسی، شکلات و خوردنی های زیادی. گاهی هم توحفه های فامیلو مادربزرگو اینجور چیزا. بعدها که نقش کمد بیشتر تو زندگیمون پر رنگ شد، اون صندوق هم بیشتر حکم یادگاری رو برامون پیدا کرد. تا این که یک روز موقع اسباب کشی گم شد. همیشه مادرم میگفت اون صندوق زرده چی شد؟! بعدها وسط باغچه رها شده پیداش کردیم. توش لباس عروسی مادرم بود که میخواست شاید روزی یکی از دختراش اون رو بپوشه، ولی حالا زیر مدت ها بارون اون لباس دیگه پوسیده شده بود. برادرم همراه پدرم اون رو وسط باغچه جا گذاشته بودن، غافل از میزان علاقه مادر به اون صندوق! اون صندوق البته برای من خیلی چیزهای دیگه ای هم هست؛ هنوز محل توحفه های ناشناخته مادر هست. و انکارناپذیره که از جمله توحفه های مادرم نوه اش و عروسشه.

یک مدتی بود راه انداخته بودم که زندگی برادرم با زنش ویترینیه. یعنی وانمود میکنن که زندگی مشترک دارن. واقعا به این اعتقاد داشتم. غافل ازینکه خودم هیچ وقت حتی رنگ شوهری رو ندیده بودم. گاهی باخودم فکر میکنم که زندگی خودم چقدر ویترینی بوده؟! به نظرم الآن زندگی برادرم از خودم واقعی تر بود! حتی اگر یک روز شوهری بیاد خواستگاریمو من بله بگم هرگز فراموش نمییکنم که عاشقم بود، مخصوصا وقتایی که اگر از تخصصم خودی نشون دادم. یادم نمیره که مصر بر اثبات زشتی من در برابر زیبایی خودش بود. کلی شر برام به پا کرد، درحالی که من نمیدونستم هرشب با چند زن میخوابید! گاهی تک بچه ای میخواست، البته اون هم به شرط اینکه سایرین تایید کنن که بلد بوده باشم از یک حیون مراقبت  کرده ام. امروز بعد از گذشت سالها از زندگی برادرم فکر میکنم زندگیشون اتفاقا اون قدر واقعی بوده که توحفه مادرم نوه اش باشه! نوه ای که شاید، هر روز مادرش بخواد انکار کنه که مادربزرگش مادرم بوده!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد