آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

من برگشتم

سرچ کرده م درباره "ناشر مولف" و قوانین معافیت مالیاتی این بدبخت. فقط مورد من و یک چند مورد سایت رسمی به اون پرداخته بودند. اون هم بعد از سال 1390 که در موردش داشتن میگفتن ناشر مولف رو حذف میکنندو از این برنامه ریزی های مورد علاقه ناشرین و فروشندگان کتاب که ید طولانی در کیسه سر کردن جوانان مولف دارن.

میخواستم بیام اینجا بگم که برگشتم میبینم یکی خودشو خیلی نخبه فرض کرده و حالا به اسم "دال" (اینجا کسی برام نظر نمیذاره یا الف تا ی هست اسمش و یا دیوونه و روانی و از این حرفا) اومده شفاف سازی کنه که انقد من خنگ بوده ام که حتی فرق قطب آهن ربا رو از قطب زمین نفهمیده م و مطلب گذاشته ام و اون هم بر حسب وظیفه قراردادیش در پر کردن محتوای اینترنتیش داره حقوق میگیره و شفاف سازی میکنه.

یاد حرفای کماری و اردشیر نخبگان جوان این مملکت افتادم که جلسه میذاشتن برامون این چیزا رو توضیح بدن:

میدونین راه نمایی کور یعنی چی؟ بذارین بهتون یاد بدم

یا اون اردشیری میگه: هواپیما دو تا بال داره. بعد دستاشو باز میکنه. بعد میگه اینا که میبینین شهپرن.

این ها حرفهای نخبگان جوانی هست که برای اینکه فکر کنن نخبه هستند باید فکر کنن که ما به اندازه کافی خنگ هستیم. حالا طرف اومده تو بخش نظرات مربوط ب جابجایی قطب ها با من بحث میکنه که اصلا تو فرق قطب مغناطیسی رو از قطب جغرافیایی میدونی؟! :) یعنی نخبه داریم در این ابعاد


پ.ن 1: ناشر مولف حق داره بین این اداره ها گیر کنه. یک اداره ارشاد گفته من موظف بوده ام اسم کسایی که بهشون مجوز میدم رو یک جایی لیست کنم، ولی حالا نکرده (به هر دلیل مورد علاقه ش). بعد این ناشر مولف بدبخت، من، بایدبرم اداره مالیات جواب پس بدم که نه، راستی راستی یک مجوزی بوده تو خبر نداشتیو حالا داری 70 درصد مالیات از هزینه های من میگیری.

پ.ن 2: باز رفته م سرچ کرده م قانون مالیاتی نوشته که من سالی باید زیر 24 میلیون تومن درآمد داشته باشم تا معاف از مالیات باشم. معافیت از مالیات برحقوق ماهیانه هم سقفش 2 میلیون تومنه. بعد من اظهار کرده ام که 1 میلیون هزینه کرده م و یک میلیون سر به سر شده. معلوم نیست سر چی معاف از مالیات نشده ام!

کلا اینه. این طلای نایاب کشور ماست. این منم در این کشور گل و بلبل، با تمام خوبی ها، زیبایی ها، برف ها و بارانهاش که هر روز بر سر ما میبارد و هر روز زیباتر و زیباتر و زیباتر میشویم.

ای کانادا، کانادا، کجایی که باز اقلا اگر 70 درصد مالیات بر درآمد میگیری کارات حساب کتاب داره

پ.ن 3: سرچ کرده ام برای معافیت مالیاتی اقشار کم درآمد. بعد مطلب اومده حذف معافیت مالیاتی کمک به اقشار کم درآمد. بعد کلی فکر میکنم که هضمش کنم. در نتیجه این جوری مینویسه که ما معافیت مالیاتی رو برمیداریم و بعد به مرزنشینان و این ها کمک میکنیم. دولت تدبیر و امید. بعد با خودم فکر میکنم که هربار میرم سایت پدیده تا سهامم رو بفروشم و پولم بهم برگرده. نگو اینا هی میگن قدمی دیگر، اینطوری هی از ما بر میداره هی به ما کمک میکنه؛ تدبیر و امید. هی داره به ما کمک میکنه.

پ.ن. 4: با خودم این فکر رو هم کرده ام که کار خاوری معروفه. همون مدیرعامل معروف بانک ملی که با 3 میلیون دلار رشوه از بانک ملی هی گفتن بگیریمش، هی گفتن نه کله گنده ستو نگیریمش. انقدر گفتن گفتن تا فراریش دادندو بعد هم الآن موجود نیست در جهانی رو محکوم کرده اند. کار همون خاوریه. این ماست من رو هی بو میکشه و دنبال مو هست توش تا دیگه کسی برنگرده و ازش بپرسه خودت چی؟ پس تو داری چیکار میکنی؟ همه سرشون مشغول حسابرسی به کارهای من باشه تا اون در آرامش بیشتر رشوه هاشو تنظیم کنه.

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

بعضی وقت ها زمان خداحافظی هم میرسه. الآن به نظر من اون زمانش سر رسیده

عذرخواه دوستان وبلاگ خوانم هستم. دیگه در این وبلاگ مطلبی منتشر نمیشه. خوب یا بدش با خودتون...

احتمالش خیلی زیاده که دیگه من به این وبلاگ ها برنگردم.


اداره مالیات یا اداره دادگستری دولت؟

دیروز شنبه که همچنان ناآرامی ها ادامه داشت، باهام تماس گرفتند بلند شو بیا اداره مالیات تا برگه های احضاریه ت رو بگیری (خودشون میگن دعوت نامه)

من ازشون پرسیدم برای چی بیام؟ من اعتراض داده ام و حالا بلند شم بیام که چی بشه؟ بعد از پرسیدن، خانومه سعی کرد که جواب بده که آره، الآن نوبتش شده و حالا باید بیای و امضا کنی که فهمیده ای نوبتت شده. من هم بلند کردم و رفتم

اداره مالیات ما کمی بعد از پارک ملته. برای همین از پارک ملت رفتم. اَه اَ چه زن های زشتی مامور گشت تو پارک بودند. بعد من به خاطر آلودگی هوا و سرما دماغمو بستم، این زنه خاک بر سر چه جوری با ترس نگام کرد (!) من که اونموقع فقط حدس زده بودم که ناآرامی و بگیر بگیرهای مشهد هنوز ادامه داره (اینترنت رو یک شب و یک روز قطع کرده بودن و آمبولانس های ناجا بازهم میومدن میرفتن)، شکم کم کم به یقین داشت تبدیل میشد. ولی باز کاش یک زن درستو حسابی مامور گشت پارک بود.

خلاصه از پارک رد شدمو دستشویی اونجا هم یک سر رفتمو کلی ترسیدم شایدم همون جا ایدز گرفته باشم :)

دیگه رسیدم اداره مالیات و یک دوتا برگه امضا کردم که رویت نمودم.

وقتی رفتم جای رئیس، گفت که چرا امضا کردی؟ مگر تو مسکوت گذاشته بودی؟! تو اعتراض کرده بودی و نباید امضا میکردی. من گفتم که بابا اون برگه ها دو گزینه بیشتر نداشت. یا من باید امضا میکردم که دیدم و یا اونها برایم استنکاف میزدن

خودشون بریده بودن و دوخته بودن. حالا هم قرار دوباره شنبه برم با سند و مدرک برای دفاع. یعنی اون همه سند و مدرک که بهشون داده ایم قانعشون نکرده و هر کاری دوست داشته اند با این اداره مالیات سر ما کرده اند (!)

ما واقعا اینجا نباید بمونیم. اینجا بیخود اذیتمون میکنن. اونجا هم اذیتمون میکنن ولی دیگه میگی یهودیه طرف، ضد اسلامه و از این جور چیزا

ما که اگر قراره هی سر غذا و آب بجنگیم، چرا نریم خارج؟ اینجا تفیم، اونجا هم تفیم

پ.ن: کسایی ک با این وبلاگ همراه بوده اند، احتمالا میدونن که من قبلا از یک مالیات 250 هزار تومنی نوشته م که سر چاپ کتابی که باز پولش رو هم وام گرفته بودم، به ناحق از من میخوان بگیرن. من میرم اداره مالیات هی میگم ناشر مولفم. بعد اون ها هی برگه نشونم میدن و میگن پس پروانه نشرت کو؟! بعد هم میگن پس حالا باید مالیات بدی! حالا اگر من ناشر نبوده ام پس کار غیر قانونی کرده ام که کتاب رو چاپ کرده و فروخته ام. پس چرا هی سعی میکنن پولش را از طریق اداره مالیات بگیرن؟! خب برن من رو معرفی کنن به دادگاهی جایی !

کتاب حلیه المتقین

ما شیعیان یک کتاب قدیمی داریم به اسم حلیه المتقین. این کتاب یکی از کتاب های مفیده و توش روش زندگی رو برای یک شیعه تعریف میکنه. نویسنده ش هم آدم موثقی هست (فک میکنم آقای نراقی بود)

ولی کلا این طوری نیست که همه چیزهای توش خوب بوده باشن. مثلا یک جاش نوشته که زن ها از کل قرآن رو فقط "سوره نور" 1 رو بخونن و بقیه ش رو نخونن.

ما تو خونه مون این کتاب رو جزو کتاب های قدیمیمون داشتیم. ولی بعدا یک بار همینطوری تو بسیج دیدم و یک بار هم دیدم برادر بزرگه م انقدر بهش ارادت داشت که رفت خریدش. اون موقع که کتاب رو تو بسیج دیدم یکی از همین دخترای بسیجی تازه ازدواج کرده بودو یک پسری که رشته ش عمران بود شوهرش شده بود. کتاب رو که دیدم اولین کسی که اومد تو همون دختره بود. تا دیدمش کتاب رو بهش نشون دادم و درباره این نکته خاصش باهاش صحبت کردم. دختره هم کتاب رو برداشتو گفت این کتاب تحریف شده ستو برش داشتو بردش که حالا لابد با کسی در موردش صحبت کنه :)

حالا بماند که بعدا که این دختر ازدواج کردو ابروهاش رو هم که برداشته بود خوشگل تر به نظر میرسیدو ولی هربار یک جورایی به شدت تو خودش رفته بود تا اینکه با پوشیه اومد دانشگاه :)

اما حالا. حالا شما فکر کنید اگر این آقای نراقی میومد و میدید که ماها به راحتی میتونیم انتخاب کنیم و زبان های مختلف دنیا رو صحبت کنیم چی میگفت؟ لابد با خودش میگفت زن ها از کل زبان های دنیا فقط یاد بگیرن که عربی صحبت کنند و اکیدا چینی صحبت نکنن، چون یک جاهایی مجبورن صداشونو به خاطر نوع زبان تیز کنندو این اشکال داره. البته این دلیلش رو دوست داشتن میگن، دوست نداشتن نمیگن دیگه.






1- درست یادم نیست نور بود یا نسا


برای خودمون دعا کنیم

این اتفاقات اخیر، زلزله و آلودگی ها، ممکنه ربطی به ما نداشته باشه. ولی بی ارتباط با ما هم نیست.

نکته اینها به نظر من اینجاست که ما برای خودمون کم دعا میکنیم. داستان زندگی خیلی از ماها تو ایران مثل داستان حضرت موسی است. حضرت موسی وقتی بچه بود برای یک صلاحی لکنت زبان میگیره. ولی بعدش که دیگه پیامبر میشد که نباید دیگه لکنت میداشت، این شد که باید برای خودش دعا میکرد.

داستان ما هم همون داستان موسی است. ماها هم مثل حضرت موسی باید در اکثر موارد در حال ارائه کردن چیزی باشیم. حالا، شاید برای یک صلاحی مثل کنکور دچار یک لکنت حتی ذهنی شده ایم و حالا پس از گذرون اون مرحله لاینفک زندگیمون نمیتونیم دیگه اونچه قصدمون بوده رو ارائه کنیم. اینه که دچار دردسر میشیم و تا میایم حرف بزنیم زلزله میاد و یا مثلا تا میایم مسیریابی کنیم انقدر هوا آلوده میشه که دیگه دو قدم جلوترمون رو هم نمیبینیم.