آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

نشانه هایی از ورود بانک ها به اغتشاشات اخیر

قضیه رو باید براتون شرلوک هلمزی بگم. چون خود بانک ها تمام تلاششون این بوده که نم پس ندهند. ولی قضیه یک جورایی واضحه که از سمت خود بانک های رشوه و ربا خور کشور آب میخوره و میخوان از آبی که خودشون گل آلود کرده اند کم کم برن به سمتی که بتونن ماهی ها درشتو حسابی تا یک عمر بگیرن

چندوقت پیش برای شما گفتم که جای دو تا از مغازه های سر نبش هی پلاستیک زباله میذاشتن که یعنی ما ناراضی هستیم و کم کم هم دیدیم که نهال های جلو مغازه شون کنده شد. من دیروز رفتم جای بانک ملت که خودش شخصا جایی که برای کاشت نهال گذاشته بود رو سیمان کرده بود(!)

همه ما میدونیم که بانک ها مهم ترین و پر نظارت ترین دوربین های مدار بسته رو دارن، این بانک از چی ترسیده بود که خودش با دست خودش نهال هایش را سیمان کرده بود؟! آیا کار خودش نبوده؟!

اصلا ما میدونیم که بانک ها به راحتی شرخر دارن و یک اسم رسمی هم روی اداره شرخرشون دارن (درست یادم نیست تو اسمش پرداخت معوقات بود یک هم چین چیزایی)

خب اون شرخرهاش کافی بوده تومن از خود بانک بگیرن، تا حالا بعدا سر فرصت هم یک ارزی بهشون بدن مثل خاوری کنده گنده فرار هم بکنن.

مثال دیگه م بانک صادراته. به بانک صادرات یک موسسه گنده به اسم میزان رو دادن اون هم بلعیدش تموم شد رفت. اما هنوز که هنوزه این صادراته که داره نرخ های تورم رو بالاتر میبره. هنوز مدت زیادی از حداقل برداشت های حسابهاش که تعیین کرده بود 5هزار تومان هست نگذشته که من چند روز پیش مجبور شدم وارد برداشت های 7هزار تومنی از بانکش بشم چون خیلی ساده و موزمارانه حداقل برداشت رو کرده بود 5100 تومان

مشکل بانک های ما چیزی فراتر از یک مشکل رباخوری و حروم خوری هست. اصلا میخوان که نارضایتی باشه، بهش دامن میزنن، مدیریتش میکنن و ادامه میدن..

استارتاپ= عن

این ایران هربار یک کلمه ای رو میاره توش عن کنه. الآن استارتاپ یک جور عنه. راه انداختن استارتاپ چمیدونم سیلک رود. بعد هی اسم خودشونو استارتاپ گذاشته اندو هی سلفی وسط جمعیت میگیرنو هی استارتاپ استارتاپ میکنن. سالی دوبار هم هی استارتاپ جمعیت استارتاپاشونو نمایش میدن.

یک ایمیل دیگه هم باز از طرف رئیس جمهوری برام اومده جشنواره چهره های ماندگار کارآفرینی. بابا، نمی خوایم.

باز بریم چهره ماندگار بشیم اسممون یلدا باشه دقیقا همون شب یلدا هم بمیریم؟!

به قول براد پیت تو فیل great wall افتخاری بودنمون افتخاره

هربار هی باید برم تو لینکداین بگم بابا نمی خوام ایرانی نمی خوام. رشته کامپیوتر نمی خوام. هی آدمایی که به مرور اضافه کرده ام رو هی باید از گروهم بندازم بیرون. تف و عن رو....

موضوع انشا: اسم شرکت

رفته م اداره مالیات، طرف میپرسه اسم شرکتت چیه؟

میگم: برپا برجا با مسلسل ها به سمت دشمن به قلب آمریکا

میگه چه اسم طولانی ای داره :)

میگم: از اول که این طوری نبود. هی ایراد گرفتن تا آخرش اسم شرکت به اینجا رسید. تازه فامیلم رو هم که به شما گفتم، خلاصه ش رو گفتم.

راست میگفت طرف. نفر بعد از من اومد ازش پرسیدن اسم شرکتت چیه یک کلمه گفت. حتی با خودم فکر کردم که خلاصه ش کرده و یا شایدم برندشو گفته.

ولی خارج اینطوری نیست. یک کلمه برپا میگن تموم میشه میره. مثل ما نیستن که یک انشا بگن به جا اسم شرکت


دشمنی دنباله دار به اسم پژوهشکده نوح

پژوهشکده مقدس نوح، تنها ارگانی هست که در تمام این وبلاگ اسم اشخاص کارمندی که من از اون باهاشون مرتبط شده ام، رو آورده ام ولی اسم این ارگان مقدس رو که خیلی هم تاکید داشتن روش جایی اسمش اورده نشه رو نیاورده ام.

این پژوهشکده بود که بازرسش، رئیس وقتش (انفرادی) و کارمندش به طور جداگانه در چندین مرکز نظامی، اطلاعاتی، و قضایی از من شکایت کردند و در تمام موارد تاکیدشان بر این بود که شکایتشان خصوصی بود.

اما، به نظر من داستان من هنوز با اون ها و اداره پژوهشکده شون تمام نشده. قضیه هم از این قراره که این پژوهشکده یک بار برایم نامه ای آورده بدون امضا و فقط شامل لیست اسامی کسایی که جریمه هایی مالیاتی باید براشون میپرداختند. اسم من هم تو اون لیست بود.

در نامه نه به نام خدایی بود، نه مقدمه ای و نه هیچ جمله ای. تنها یک جدول بود که اسم من به صورت شبرنگ پر رنگ شده بود.

ما اون روز که نامه به دستمان رسید خیلی راجع بهش فکر کردیم. به نظر یکیمون اومد که شاید باید مالیاتی میداده ایم (!)

اما امروز که هی پشت سر هم یکی از ما بی دلیل می خواهد مالیات بگیره و هیچ کس هم جلو دارش نیست شکمون پر رنگ تر شده که هر آتشی هست از گور اداره این پژوهشکده منتسب به حضرت نوح در می آید.

پ.ن.: فکر هم کرده اند خیلی زرنگن. اون روز مثلا اسم انفرادی رو کنار اسم شکیبامنش، یادم اومد کنار اسم ثناگستر توی انتخابات شورای شهر دیدم. فکر کنید تازه اینا گروهی هم با هم کار میکرده اند و همین چند ماه پیش هم اسماشون کنار هم اومده بود. خوشبختانه هیچ کدومشون در شورای شهر قبول نشدن. فکرشو بکنید این ها از یک طرف بیان به من بگن چی میگی بابا، مشکلت چیه، به ما بگو که در خدمتیم. بعد از اون طرف با کمک گروه و تیم دوستان در حال خنجر از پشت زدن باشن. برای همون خنجرهای دوستانه شونه که اسم هایی از دشمنام رو توی برچسب ها آورده ام ولی حالا میبینید تو متن چیزی ازشون نیست. اونا که بیکار ننشسته ن، همه ش هی در حال خدمت رسانی به خلق و مخصوصا من دختر بابا هستن

اداره بی حساب کتاب مالیات

خب من عادت کرده ام هی برم مالیات دیگه. اصلا من دیگه به اینکه متقابلا من از کارمندای اداره مالیات رو برگردونم و اون ها هم متقابلا عادت کرده ام.

اما حرفم سر بی حساب کتابی و نفهمی این کارمنداشه. اومده م به این رئیس میگم اینا چقدر خنگن. رئیس میگه اینا حرفه شون اینه. با این کارشون میخوان دربیارن تو چقدر راست میگی و بعد کش (cache) میکنن. حالا از این بگذریم. ولی یک بی نظمی درست حسابی هست اونجا. هر بار من میرم دقیقا همون ساعتی میرم که بهم زنگ زده ان. تا حالا نشده تاریخ بزنم خودشون اصلاح نکنن که تو دروغ میگی الآن اومده ای، از نظر من کارمند هفته پیش قضیه بهت ابلاغ شده.

همه ش همین طوریه. بی حساب کتاب و الکی. یک دیکتاتوری کامل. رفته ام بهشون میگم چرا از من میخواین مالیات بگیرین؟ کلی فکر میکنن که چرا باید از من مالیات بگیرن. سر جواب رئیس ظاهرا دلسوزشون من رفته م یک سری اعتراض پر کرده ام. ولی هنوز بعد از گذشت یک سال رفتو آمد هنوز نفهمیده ام که چرا میخوان از من مالیات بگیرن و دلیلش چیه. دیکتاتوری کامل. فقط کافیه بالا دستیشون بگه که باید از این انقدر مالیات بگیرین، و بعد اون ها هم بله قربان گویان بگن حق با شماست و اوامر تمام و کمال اجرا میشود. حتی بدون دلیل. تازه، حتی من هم که باید مالیات بدم هم خودم نباید بدونم که روی چه حساب باید مالیات بدم (!)

تازه، فردا میخوام با رئیس برم جلسه احضاریه شون. چون رئیس این بار میخواد با چشمای خودش ببینه که چطوری میشه یک نفر هی بره اداره مالیات و هنوز معلوم نباشه سر چه مساله باید مالیات بده :)