آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آهنگ چینی (中文)

你好 
این آهنگ چینی رو دوست دارم. مادر و دختری هستن که من از آرامششون خوشم میاد.
البته این ها انگلیسی میخونن. ولی این یکی دیگه چینیه، ولی یک 31 مگی هستش دیگه.
هم صحبت کردن چینی ها نسبتا جالبه و هم زبانشون ارتباط بصری خوبی برای آدم به وجود میاره..
قبلا هم گفته بودم که وقتی میخواستم سال های 87 برای کنکور درس بخونم چینی گوش میدادم.
ایران هم که یک جورایی فهمید ما رادیوشو گوش نمیکنیمو چینی گوش میکنیم زدو
 شبکه های دیگه رو پارازیتی کرد.
حالا چرا؟ واقعا دلیلش این بود که یک سال 88 باید اغتشاش میشد و
یا دلیلش این بود که سال هاست رسانه ها بی رقیبو سانسور شده اند؟
هنوز موسیقی سنتی ما نفهمیده که 50 سال پیش هم میتونه جزو زمان قدیم باشه؟!
هربار رادیو موسیقی سنتی رو گوش میکنیم، یک بوق حتی توش اضافه نکرده اند.


خب دیگه ایران اینطوریه دیگه.
دید ما از آهنگاش ناراحتیم زد آهنگای دیگه رو قطع کرد که بی رقیب باشه.

یک معمولی

من از اول غمی نداشتم. هیچ وقت فکرشو نمیکردم که از یک عشقی نسبت بهم جهنمی به پا بشه، اگر اسمشو بذاریم گهندم.

من یک آدم معمولی بودم مثل بقیه. یا لااقلش خیلی سعی کردم که مثل بقیه به نظر برسم، خیلییی.

با خودم گفته بودم که اصلا ازدواج نمیکنم، به خاطر اینکه من که آدم معمولی نیستم. ولی بعدش اتفاقا یکی طوری بهم توجه کرد که همه دنیا برگشت سمت من.

من طرد شدم، توسط خود مردم. فکرشو بکنید یکی که خیلی میخواد معمولی به نظر برسه، حالا طرد هم بشه. به چه دلیل؟! بارها برای خودم دلیل آوردم. به این دلیل. به اون دلیل. هزار تا دلیل.

یک آدم زیر معمولی.حالا بهش توجه شده، حتما کاسه ای زیر نیم کاسه هست. اون قدر کاسه و زیر نیم کاسه کردن، و اونقدر سوژه شدم که نفهمم از کجا خورده ام.

بعد فهمیدم بیخود با خودم فکر میکردم که یک آدم معمولی هستم. من زیر معمولی هیچ چی که نبودم بازیچه که بودمو هستم.

بازیچه، بهترین اسمی که میتونم از دید آدم های اطرافم بذارم.

ناشر مولف و آه

اگر شماها تا حالا مخاطب نظرات من بوده باشین، احتمالا تا حالا خیلی جاها دیده این که من خودم رو "ناشر مولف" معرفی کرده ام. دلیل این کار من تلاش برای رسوندن صدای نویسنده هایی است که انتشارات نزده اند. من ناشر مولف توانایی خودمو در حد رقابت با شرکت ناشرآوران ندیدم و فقط خواستم گاهی به جای یک ناشر مولف خودم رو بگذارم.

پس از مدت کلنجار مولفین با انتشاراتی های غول، ناشران فعلا فقط تا اینجا موفق شده اند که جلوی مولفین رو بگیرن که مثلا بگن اگر ناشر مولفی تو باید حتما هنگام مجوز کل متنت رو یک جا ارائه کنی و اینطوری نیست که بهت اجازه بدیم اول سی صفحه اولت رو مثل بقیه بدی و بعد از مدتی فرآیند چاپ کتابت رو شروع کنی.

اما، از آنجایی که من ناشر مولف دستوری نمی نویسم مثل خیلی روزنامه های ذکر شده در همین وبلاگ، قصدم گفتن هیـــــــــــــــــــــــچ حرفی نیست. تا زمانی که خودتون نویسنده نباشین این موضوعات رو درک نمیکنید.

من یک بار کتاب به زبان فارسی نوشتم و همون هم بسم بوده. دیگه کتاب با نسخه اول فارسی نمینویسم که حالا یکی بیاد بگه ما از بیماری "کارگردان مولف" رنج میبریم و یا چمیدونم از بیماری "ناشر مولف".

البته که من پول زیادی مثل خیلی ها نداشته ام که از ایران برم. ولی اگر داشتم حتما میرفتم. اما، این دلیل نمیشه که نسخه اول آثارم به زبان فارسی منتشر بشه، و اون هم در این ایران توهم زده. هیـــــــــــــــــــچ دلیلی وجود نداره، وقتی من یک بار از یک سوراخ گزیده شدم دوباره برمو از همون سوراخ گزیده بشم.

ایرانتون مال خودتون.

ایران، مردمی عصبانی با علاقه به نشون دادن پیری

استادم چند وقت پیش کت دانشجوش رو اورد و گفت ببینید بچه ها کتش کبریتیه و از نوع ریزش هم هست. بعد اشاره کرد به کت خودش که کبریتی درشته. میگفت این دانشجو سنش الآن از من بیشتره ولی من احساس پیری میکنم و حالا کت کبریتی درشت میخرم.

چند وقت هم هست که کلا همه ش هی منتظریم که ازش بشنویم و بعد من مُردَم.

کلا نه فقط استاد من، بلکه همه ما ایرانی ها هی دوست داریم بگیم آدم هایی بزرگتر از سن هایمون هستیم. دوست داریم بگیم که پیرتر از حتی یک جوون هستیم. اینه که یک نفر ببینیم آرایش نکرده مثلا تا چهره ش رو خراب کنه، میگیم وای تو چقد بچه به نظر میرسی. و یا در موارد حادتر به معلممون، استادمون و یا بزرگترمون میگیم واااای تو چقد خوب موندی! یعنی ماها انقدر بیشعوریم. کلا علاقه خاصی به افزایش طول عمر داریم (!)

از دیگر خصوصیات ایرانی ها اینه که آدم هایی عصبانی هستند، و بعد عصبانیتشونو پشت چهره های به ظاهر همراه لبخندشون نمایش میدن. این هم که دیگه چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.

پ.ن.: البته جدیدا با توجه به تغییر الگوهای تلویزیون برای نشون دادن خشونت، باید منتظر چاشنی خشونت زدگی ایرانی ها هم باشیم. بالاخره، صداو سیما، و روزنامه های طاعون زده و سانسور شده ای داریم که بلامنازع هر خشونت زدگی رو که دلشون بخواد بهمون تحمیل میکنن

گفتم روزنامه، یاد روزنامه قدس دیروز افتادم. صفحه که خیلی توش توجهم رو جلب کرد صفحه زندگیش بود به تقلید از روزنامه های خراسان و همشهری. ولی نمیدونم حواسش بود یا نبود، نصف پایینی صفحه ش رو اختصاص داده بود به خشونت های خانگی و صفحه بالایش هم یک عکس بی ربط به زندگی از علی کریمی انداخته بود. فکر کنم روزنامه نگارهای ما الآن روانی ترین آدم های روی زمین شده اند. شاید، چمیدونم محصولاتی که خودشون تولید میکنندو اول باید خودشون هم یک مزه بکنن، و برای همین هم هست این طورین دیگه

بسه دیگه بارون اومد، حالا برای یک سالتون بارون دارین

چند شبه که هوای مشهد وارونه ست. یعنی ابر اون بالاست و دود این پایین. طوریکه بدون باز کردن پنجره وسط این زمستون نمیتونیم بخوابیم و در خواب نفس بکشیم.

دیشب هم پنجره را باز کردم. ولی این دفعه لایش رو کمتر باز گذاشتم تا فردا صبح کمتر سرفه کنم. دوباره ساعتای 4-5 صبح که بلند شدم، صدای پت پت موتور ماشینی میومد که از صدای پت پتش خوابمون نمیومد. چند شبه که ماشینی موظف چندساعتی شب رو روشن هست که هربار هم از پنجره نگاه میکنیم نمیبینیمش و نمیدونم چرا همه ش باید این موقع شب ساعت ها ماشینیش روشن باشه.

دو شب پیش که هوا وارونه بود، ذره ای باد نبود هوای اتاقمون بوی سینما گرفته بود. انگار یک کسی قصدش معتاد کردن ماهاست. یادمه یک بار دیگه هم که هوا آلود بود هوا بوی دود سیگار میداد.

الآن چند وقته که شهرداری یادش اومده الآنه که باید جاده ها رو آسفالت کنه. چند وقته طرح دود و آسفالت شهرداری رو داریم. این ها بجز طرح تردد مینیبوس ها و اتوبوس های گازوئیلی و قدیمی اتوبوس رانی هستن

امروز یک نم بارون اومد. فقط یک نم و فقط چند لحظه. بعد هم دیگه بس بود و تمام.