آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آیا ایران میخواد که جنگ نشه؟

این هم از همون سوالاست. نه ایران نمیخواد که جنگ بشه. معلومه که دلش میخواد. سالهاست از رده های بالای جمعیتی کشور تا پایین ماییناش که ماها باشیم شغل درست حسابی که توش پول زندگی باشه، نتونسته ایم جمع کنیم. هنوز افراد میانسال کشور که تو مناطق غربی موقع جوانی درگیر جنگ شده ن دوست دارند جنگ بشه چون هنوز حس و حال جمع بودنو دوست داشتن اون موقع ها رو دارند با جنگی که بخشی از زندگیشون شده بوده. دودو دم زمان جنگ شاید برابری میکرده با آلودگی هوای الآن. و شاید هم الآن بدتر باشه.

اما الآنی ها، کسایی که نخبه محسوب شده ن یک عده شون که همین طوری یک پاشون خارجه و یک پاشون داخل. اونایی هم که از طرف وزارت دفاع حمایت شده ن، همه ش دارند فکر میکنن که اگه امروز جنگ بشه کدوم پایگاه رو حکومت نظامی و منع آمدو شد آدمای معمولی کنند.

یک عده هم که از زمان انقلاب خائن بوده ند و اون موقع تازه صاحب ملکو املاک شده ن، دنبال راه اجدادشون هستند که چطوری تقی که به توقی میخوره بعضی جاها رو با ترفند خانوادگیشون تصاحب کنند.

از دولت قبل هم که راه انداخته بودند، بچه به دنیا بیارید که پسر باشه. اصرار حکومت به به دنیا اومدن پسرهایی بود که تعداد زیادشون برا جنگو کارگری و این جور چیزای لازم پیش بینی میشد. حالا، شما فکر میکنید که کیه که نخواد جنگ بشه؟


چرا دیگر فرم درخواست عضو هیات علمی ایران را پر نکردم

بقدری درخواست دادن در ایران کار عبثیه که پشیمونم چرا از خیلی وقت پیش به جای زمان گذاشتن و ناراحت شدن بعد از رد شدن در ایران، زودتر به فکرم نرسیده بود، برای درخواست به خارج از کشور زمان بگذارم. مخصوصا که همه جور سختی هم در این راه تحمل کرده بودم، از مصاحبه حضوری در شهرهای مختلف تا پیگیری های دیگر.

واقعا یکی از ناراحتی های من این بود که هربار می خواستم سایت جذب، درخواست عضو هیات علمی بدم باید یک پول بررسی فرم میدادم. و این جدای از آن پول ها بود که موقع دکتری باید برای درخواست میدادم. وقتی من چند بار آزمون کنکور دکتری قبول شدم برای دوره های روزانه، شبانه و پردیس، شهرهای مختلف ایران بلیت هواپیما، قطار و اتوبوس میگرفتم که در مصاحبه آن ها شرکت کنم. همه مصاحبه ها هم سخت در حد پذیرش دستیار استادی. وقتی تو یکی از مصاحبه ها قبول شدم، فکر کردم راهی برایم باز شد. ولی غافل از اینکه الکی بوده و دکتری در ایران شغل نیست.

دوباره شروع کردم به فرم پر کردن. هر بار هم به این سایت جذب هیات علمی یک پولی برا بررسی میدادم. تا اینکه دو سال پیش از ما خواستند صفحه آخر شناسنامه رو هم بدیم تا تعداد رای های ما رو در انتخابات بشمرند. روشون نبود که ازمون مستقیم بپرسند که به کی رای دادی تا ما ببینیم میتونیم دانشگاه راهت بدهیم، یا نه؟

خلاصه اونجا بود که بعد از چند سال ناامید شدم. ولی امسال با خودم گفتم که من چند سال هست میخوام برای اپلای اقدام کنم. چرا این موضوع رو پیگیری نکنم. این شد که حالا نه با دور تند، ولی کم کم دارم درخواست خارج از کشور میدم. البته کسی هم از من برای اینکار نه پولی میگیره و نه موضع سیاسی میخواد.

عقبم

بعد از اینکه سایت vcp وبلاگ های حرفه ایم رو به اسم بروزرسانی تف کردو گزینه های الکی گذاشت جلو پایم که حالا بیا و درستش کن، گفتم نمی خوام. تازه من یعنی از اون آدمایی بودم که به صورت های مختلف از داده هایم کپی میگرفتم.

بخشی از نوشته های وبلاگیم رو برداشتمو دوباره مرتبشون کردم تو بخش هایی که تو سایتم به عنوان وبلاگ تعریف کرده بودم. این کار 4-5 ساعت طول کشید. وقتی تموم شد، خشک شده بودم. ولی در عوض دیگه خیالم راحت شد بخشیشون رو بازیابی کرده بودم. هنوز مونده تا مشتری ها بخوان بلاگینگ متن یا فیلم تو سایتمون داشته باشن. فقط تو یکی از وبلاگ ها نوشتم به زودی بر میگردیم.

بعد هم افسرده شدمو رفتم تو خودم. تا همین الآن که هر لحظه بذارندم میزنم زیر گریه. آه ... آخرین مطلب وبلاگ هایی که به ندرت هم پر میشدن مال 7 ماه پیش بوده.

اولش که داشتم میرفتم تو خودم یهو بوی غذایی که گذاشته بودم گرم بشه بلند شد. پریدمو کمی آروم نشستم به خوردن. ولی عمق ناراحتیم زیاده. نمیدونم دلم از چی گرفته. فکر کنم دلم گرفته چون از اون چیزی که باید الآن میبودم عقبم.

گوجه های آفت زده امسال ما


این محصول گوجه امسالمونه با گشنیز. تو گلدون کاشتیمشون کنار پنجره اتاق. پشت حیاط خونه ما یک درخت سبز از آن مدل هاست که مگسو آفت ها رو جذب خودش میکنه. برا همین گوجه ها و گشنیزامون همین طوری آفت از اون خوردندو ما هم که بی تجربه بودیم. وقتی پشه های سفید به گوجه ها زده بود، من فکر کردم که چه پشه های خوشگلی و بعد از مدتی هم دمار از روزگار گوجه هام درآوردن. بعد هم که شروع کردیم به مبارزه دیر شدو وقتی گوجه ها رو آویزون کردیم، آونداشون انقد تحمل نداشتن که آب به بالا بکشن که خشک شدند.

الآن دیگه گوجه نرسیده ها رو گذاشته ایم کنار یک گوجه رسیده که اقلا کمی برسن تا شاید بعدا به عنوان دسترنجمون باهاشون املت درست کنیم.

وقتی همه چیز عادی میشه (2)

زندگی ها باید میرفت به سمت کم شدن فاصله عاطفی نسل ها و آدم ها با هم. ولی از خصوصیات دنیای وارونه اینه که قدیمی تر ها برچسب قدیمی بودن بخورندو بعد هم جدیدها با سوءمدیریتشون گند بزنن به همه چیز تا نتیجه بشه اینی که هست که میبینیم.

پدر، مادر، مادرشوهر و پدرشوهر حقشون هست که سهم عاطفی خوبی از زندگی آینده ما ببرن. نه اینکه ما به بهانه بزرگ شدن و بهانه هایی که هر سال مدل جدیدشون باب میشه، اون ها رو از زندگی هامون حذف کنیم.

البته گفتن این نکته هم اهمیت داره که در زندگی های تعادلی، وقتی رقابت بین فرزندان هست، فرزندان باید از حمایت والدینشون برخوردار باشند. گاهی ماها پدر مادر شده ایم و حالا منتظر فرش قرمز فرزندانمون هستیم، بدون اینکه در نظر بگیریم موقعی فرزندانمون در رقابت بودند باید حمایتشون میکردیم. این هم مطرحه. ولی کلا علاقه به استقلال و جداشدن حق و میل طبیعی فرزندانمون هست. این رو هم اگر متوجه باشیم بهتر میشه تصمیم گرفت. با این وجود، قرار نیست همه خانواده ها طعم جدایی فرزندان رو از خانواده حتی بعد از ازدواج بچشن. بنظر من خانواده هایی که آبا و اجداد براشون معنی داره پایدارتر و هوشمندترن