آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

هدف

یک زمانی خوب بود. هدفم مشخص بود. راهکار داشتم. کسی نگفته راه حل پیدا کرده بودم. در پی راه حل بعدا کمی پول پیدا شد. تا اینجاش همه اش خوب بود. اما زمان گذشت. زمان گذشتو یک چند جا شاید دعا کردمو خدا برآورده کرد. شاید دعاهایی کردم که خدا نمیخواست، ولی من اصرار کردمو برآورده کرد. الآن با این گذشت زمان من دیگه اون هدف سابق رو ندارم. و خوب هم شد که ندارم. چون یک عده کرم داشتن. هنوز در پی کرم اونا زندگی من حتی دیگه یک زندگی معمولی نیست. من دیگه اون هدف رو ندارم. ازش خارج شده ام. خوب هم شد که خارج شدم. چون نمیخواستم بگم با یک عده آدم نفهم هم کاسه ام.

هم کاسه نیستم. دنبال رقابت هم نیستم. الآن البته دارم نون تفریحم رو میخورم. دارم تفریح میکنم. بله زندگی روزنامه ای دارم. تو یک سوراخ عمیق نیستم و دوست هم ندارم عمیق باشم. اشکالش چیه؟! دنبال احضار روح بوده ام؟! نه.

آقایون روح لطفا دست از سر من بردارین. اگر چند ماه پیش گوشیم شکست و آهش رو به دلم گذاشت، دلیلش شماها بودین. یک وقت دیدین راه حل رو بازم تو شکستن ابزارهام دیدم. هدف شاماها با هدف من فرق میکنه. هدف من مطمئنا هرچی که باشه بازی نیست. ولی شماها دارین بازی میکنین. داشتین بازی میکردین. و از بازی کردن و نه تفریح کردن لذت میبرین. من از این بازی ها بلد نیستم. نمیخوام هم بلد باشم. هزاربار هم که بیاین خودتون رو هم رو کنید همینه که هست. شماها منطق معقول ندارین. یک مشت آدم مفت خور هستین که اصول خودتون رو هم عاریه گرفته این. فقط کارتون هم خراب کردن کارهای آدمایی که هدف معقول دارن. شماها عقل آدما رو هم به سخره گرفته این.

میکرو سگا

زمان ما یک وسیله الکترونیکی با جعبه سیاهی بود که وسطش یک چیزی مثل دیسکت میخورد. وصلش میکردیم به تلویزیون رنگی مثلا 21 اینچی که تازه از بازار خریده بودیم. اون زمان تلویزیون رنگی های مشهد معمولا مونتاژ کارخونه اطلس بودن. روی دیسکتی که همراه اون جعبه سیاه بود یک برچسب قرمز-نارنجی ای بود که نشون میداد مخصوص بازیه.

من اون اوایل نمیدونستم میکروسگا چیه. مثل خیلی چیزای دیگه که نمیدونستم. یک سال، حدود 8-9 ساله که بودم بعد از تعطیلات عید برادرام بهم پیشنهاد سرمایه گذاری روی خرید این جعبه رو دادن. برادرای من میدونستن که من وقتی عیدی یا هفتگی میگیرم کلا خرجشون نمیکنمو هزارجا این پولا قایم میشن. در عوض اون ها هی بیرون میرفتندو خرجشون زیاد بود. برای همین به راضی کردن من نیاز داشتن. من هم معمولا به پیشنهادای برادرام گوش میکردم. بالاخره، بعد از چند روز یک جعبه سیاهی خریدن که اسمش میکروسگا بود. برادر بزرگم گذاشتش وسطو یکی یکی بازی هاش رو امتحان کرد. اون زمان بازی کامپیوتری معمول بچه ها آتاری تو تلویزیون بود. بعد هم دستگاههای بزرگ فکر کنم سگا تو سینماها. اما اولین سال ها بود که میکرو سگا برای بازی های در خانه طراحی شده بود.

من بچه درس خونی بودم. وقتی وسیله بازی میکرو سگا به خونه ما اومد کلا افت تحصیل نداشتم. یک تفریحی بیشتر برای من شده بود. چون بخش اعظم پولش رو من داده بودمو برادرهام هم تقریبا از بازی سیر بودن، من تو بازی بیشتر این میکرو رو دستم میگرفتم. زمان گذشتو تا اینکه باباهه فهمید ماها میکرو خریدیم. بالاخره نقش پدر مشهدی شده من شروع شد. پدرهای مشهدی اینطورین که وقتی کاری رو برخلاف میلشون انجام بدی ازت میخوان خودت با دست خودت خرابش کنی. یک روز بعدازظهر هم همین درخواست شد. برادر بزرگترم هم ترسیدو با چکش میکروسگایی رو که با هم خریده بودیم زدو جلو چشم بابام شکست. شاید، این کار رو هم نباید میکرد. شاید اون اولین کار زشتی بود که باباهه رو مصمم کرده بود بیشتر روش مانور بیاد.

صنعت بازی

احتمالا خیلی وقته که میدونید ما سوار امواج یک سری تبلیغات گسترده اینترنتی شدیمو اصلا باور کردنی نیست که واقعا آمار بازدید هم دارن. زیر یکی از تبلیغات یک چند نفر به سبک مشهدی البته بی ادبی کرده بودن که احتمال میدم آشنا بوده اند اتفاقا. چون از نوع بی ادبی خاص مشهدی ها، حدس اکید میزنم مشهدی هستن. تبلیغات من تو آپارات بود. اتفاقا اخیرا این رسانه هم به نظر من خوب از آب دراومده. کسی که وارد صفحه ای از این سایت میشه قبلش یک چند ثانیه پیش نمایش دیده، متن زیرنویس ویدئو رو خونده و با علم تقریبی وارد صفحه شده. یکی نوشته بود الکی به این ها لایک ندین چون پر رو میشن! دیگه پیشنهاد نداده بود، البته. بلکه دستوری بود برای خودش. خلاصه خیلی به نظرم طرف حرصش دراومده بود!

با این وجود صنعت بازی درسته که شاید سود کلانی برای آن ور آبی ها داشته باشه، ولی مثل خیلی خدمات دیگه که تو ایران صورت میگیره، معمولا نتیجه اش فقط از جان مایه گذاشتنه، و سود آن چنانی برای یک ایرانی نداره. ایرانی ای که وارد کننده صنایع دیگر کشورها بالاخص آمریکاست. گواهم هم صحبتای بالادستی ها در زمینه انیمیشن و بازی سازی در مجلاتشون هست. چند روز پیش مطلبی میخوندم تو این مایه ها که میگفت من خودم تا حالا نظر 5 نفر از دولتی ها رو برای سرمایه گذاری زیر 500 میلیون تومن در صنعت انیمیشن برگردونده ام که تو این زمینه وارد کار نشن. چون 500 میلیون تومن فقط میشه کار پیش انیمیشن. طرف میگفت بالای دو میلیارد تومن اگر داشته باشین باید وارد این صنعت بشین!  البته این مبلغ که خیلی هنگفته جدا. من نمیدونم این تراکنش ها کلا چطوری انجام میشن. با این وجود در وسع خودم و در حد خودم سال هاست که وارد این صنعت شده ام. هرگز هم در عمرم 30 میلی

فرآیند اجتماعی شدن

یک بازی هم هست از خونه ما شروع میشه و دیده ام که در جامعه هم همین بازی در حال اجراست. این بازی معمولا در خونه ما از نقش پدر شروع میشه. باباهه میره میوه میخره. همه میدونن که میوه چیز خوبیه. اما موقع دادنش به مامانه میگه این رو همین طوری ندی بخورن ها. بعد مامانه میره میوه رو سمیش میکنه و مرباش میکنه. مربا هنوز یک خوبی هایی داره. باباهه میره این بار پول بیشتری خرج میکنه تا مربا رو غلیظ تر بکنن؛ میره کلی شکر میخره. حالا دیگه انقدر این مربا سمی شده که ماها نمیخوریمش. این بازی و این اتفاق در سطح جامعه هم میفته. مثلا اداره مالیات با خودش میگه ما باید جلو فرارهای مالیاتی رو بگیریم. بعد میره دست میذاره روی فقط همین ماها. از 120 هزار تومنی که به ناحق داره ازمون میگیره اصلا نمیگذره، حتی اگر مثلا من هر روز برم اداره مالیات و اعتراض کنم. اینطوری جلو فرارهای مالیاتی رو میگیرن...

از خونه شروع میشه. کوچکترین بچه خانواده از همه بیشتر بی عدالتی رو یاد میگیره. بیرون جامعه هم میره همینه. به این میگن فرآیند اجتماعی شدن. یک دو نفر هم که این بازی رو یاد نگرفته اند عیبی نداره کوزت هایی باشن که حالا بهشون بگن تناردیه.