آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آیا روزی با مرد بی حیا ازدواج خواهم کرد؟

با این خواستگاری که این آخریه اومد، حس کردم میخوان مردان بدشون رو بهم بندازن. ما دو تا عروس داریم. حس من در مورد یک اینه که اون بزرگتر از یکی دیگه است، ولی از هردوشون خوشم نمیاد. با هیچ کدومشون هیچ روزی حرف نمیزنم. حتی یکی رو هم چن وقت پیش از خونه کردم بیرون. نیاز ندارم بهشون. اینا هم نیازهای منو برآورده نمیکردن. اون قد بلنده رو کردم بیرون. گفتم قبلا بهشت بوده ام این بلنده اونجا نبود. اگر کسی بخواد آرامش من رو بهم بزنه، یا جای من اونجاست که باید باشم، یا جا اون اونجا نیست.

قانون خوبیه، قانون زندگی. مگر بچه چقدر اهمیت داره که یک زن بخواد بخاطرش با مرد قدبلندی که بیحیاست بسازه؟ چرا باید زن خوب، مرد بد رو تحمل کنه؟ هیچ لزومی نمیبینم.

مرد بد بره گورش رو گم کنه. آدم ندیده که نیستم. زن فرعون گفت از قصر زیبای فرعون میگذره، و از خدا خواست که قصری در بهشت بهش بده. میگن، آسیه زن فرعون آخرش به دست همین فرعون شهید میشه.

شاید زن فرعون کس دیگه ای نبوده که شوهرش بشه، ولی اخلاق من اینه که با فرعون نسازم. مردی که مثلا یک باره بیفته دنبال عروس با لباس دامادی، تا چمیدونم پاهای زن رو لخت ببینه، این مرد باحیائیه؟

نیست، این مرد لیاقت یک زن خوب رو نداره، جاش هست که عروس ازش فراری باشه. جاش هست، تو همون جلسات اول خواستگاری ازش فرار کنن.

این مرد رو حالا مثلا باباهه جور کرده باشه، دایی جور کرده باشه، میخواد هرکسی باشه.

یا مرد ساندویچی. دوره دوره ساندویچه. نارنجک میسازن، کدساندویچی بیرون تحویل میدندو تو فقط باید گاز بزنی. گاز میزنی کنارش هم یک نوشابه. منفجر میشیه. یک عده مردها هم همینطور ساندویچین. این ها هم بدرد نمیخورن. همینطوریش کلی از ساندویچهایی که برامون پخته ان زده شدیم و داریم بعضی هاشون رو هم تازه تحمل میکنیم، چرا سری که درد نمیکنه رو با دستمالی ببندیم که سریع و راحت و ساندویچی میخواد نقش شوهر رو بازی کنه؟

هرطور فکر میکنم میبینم میخوان بهم پسر بد بی حیا غالب کنن، منم آمادگی فرار و عروس فراری شدن دارم. قابلیتهام هم که در این زمینه ها زیادن.

مرد خوب کجا بود؟ شاید بخواین با این جمله خودتون رو به هر مردی راضی کنید، ولی من راضی نمیشم. میگم مرد خوب مرده، درسته. حرف اینه که اگر من مرد خوب بخوام تا زمان بهشت هم میتونم از خوبی هاشون بهره مند بشم. هرطور فکر میکنم،  میبینم به مرد بدی که بخوام تحملش کنم نیاز ندارم. مردان خوب هم زیادن، حتی اگر زنده نباشن.

مریم

خب داستانایی که تو زندگی آدما اتفاق می افته خیلی پیچیدگی داره. یکی از داستان ها که اینجا اومد مربوط به مریم زن برادر بود. اگر مطالب این وبلاگو دنبال کرده باشین، احتمالا تا اونجا باید یادتون باشه که من میخواستم طلاق پدر مادرمو بعد از قهر اساسی مریم از صادق بگیرم. قهرشون خیلی اساسی بود و به قولی سر حرف مردم داشتن مقاومت میکردن. از طرفی هم به محض مطلع شدن من از ماجرا، با توجه ب اینکه این دختر رو یک بار اساسی از خونه ام بیرون کرده بودمو کلی سرش بحث، سرصدا و توهین شد بهم، خیلی جدی قصد جدا کردن پدرمادرمو به این انتخاب ناشگون داشتم. الآنم احتمالا از اون لالوهای حرفام احتمالا میدونید که هربار بشه بازم من این مریمو از خونه میکنم بیرونو کلی هم تصدیقو تشویق داره این کار جدیم. اصلا تا اون زمان که هی من آروم، نرم، آروم بهشون میگم نکنید گوش نمیکنن، یک بار که یه باری کردمشون بیرونو کلی مقاومت به کار زشتشون کردن یه وقت میبینی برمیگردن به موس موس.

مریم از اون دسته آدما بود. با پلیسو نیروی انتظامیو زن اون یکی پسره دست به یکی کردندو با جیب بابام پسره رو از مخفی گاهش کشوندن مشهد. بعد حالا یه روز که مادرم رفته بود خونه این دختره، من از اون پشت تلفن میدیدم که دختره چطوری با درآوردن صدای جیغ خوشگل پسر کوچیکش سعی میکنه ابراز خرسندی بکنه از شنیدن صدای خواهر شوهر از پشت گوشی! که صد البته قابل قبول نیست، هرگز.

اینو گفتم تا مطلبو برسونم به اونجا که وقتی شماها شوهر تقلبی برای آدم میفرستین. یادمه چند سال پیش که هنوز مریمو از خونه بیرون نکرده بودم صد بار به اون پسره تو گوشی گفتم این کرمو تو توی خونه من انداختی، تا این جاش رو قبول میکرد، ولی وقتی بهش میگفتم که عذرخواهی کن، عذرخواهی نمیکرد. کلی سرصدا کردم سر همین.

عذرخواهی نکرد، هیچ وقت. مثل خیلی کارهای زشت دیگه اش. مثل خیلی کرم های دیگه اش که از زیر ...ش پرورش پیدا کردن تا به ... زنای دیگه رسوند تو جامعه.

حالا، دیروز، من مدتیه گوشیم خاموشه. یه آهنگ آذری دانلود کردم هی پیغام میفرسته که آآآآآی چقدر من این آهنگو دوست دارم! دوست داری؟ به من چه؟

منو تو رو سنن؟

اون روزا که هی من گفتم نکن. نکنید. گوش کردین؟ حالا باهاتون جدی هستم. قبلا هم بودم. میاین دلتونو مثل دختری مثل مریم خوش میکنید؟ به چی؟ به اینکه صدبار اگر باز آییدو توبه شکنید باز من بپذیرم؟ این حرفا نیست.

براساس منطق قابل قبول نیست. من مریمو صد بار دیگه به حالات مختلف دیگه بخواد پاشو بذاره تو این خونه بازم میکنم بیرون، به دلیلو منطق. توبه شکستی، دلتو به چی خوش کردی؟

به اینکه من بازم بخوامت؟ محاله. به هزار و یک دلیل هم محاله. فکر کردی هنر کردی؟ مثلا به خیال خودت این خواستگاری از اون خواستگاریا نبود؟ نیومدی خواستگاری، نه؟ پس حق داری هر غلطی دلت خواست بکنی؟ آره؟ محاله، بازم بخوای پا رو حریم من بذاری. تو همون گرگ جاسوس برای من میمونی. تو تو سختی های زندگیم که منو آبدیده کردن چهره بدشگون خودتو بارها رسوا کرده ای/. تو و اون زنای عفریته که هرکسی برسه تصدیق میکنه صدالبته یه چیزی تو ...شون گیر کرده و میخاره.

مار هفت سر

دو روز مونده بودیم که چرا نمیگه اهانت نکن! بعدازظهر رفتم سراغ دخترش. درحالیکه دخترش داشت با گوشی کذاییش شاید گزارش میداد اومدمو به یاد آن روز اول محرمی که برام 4 سال پیش با گوشیم تو دستم بازی درآورد چنگ زدم گوشیش رو ازش بگیرم. چه روز مقدسی هم؛ اول شوال. همیشه همینطوره.

خلاصه دختره پانیک شدو ترسید و گوشی رو نداد بهم. بعد هم بعدازظهر رفت از خونه بیرون. خواهرم گفت بازی نکن. بهش گفتم یادته اونروز اول محرم با دخترش اون کار رو کردم و بعد معلوم شد که پول نون خونه رو داده بودن به اون تا اون دختره به جای ما خرج کنه؟! گفت آره، ولی دلیل نمیشه با این دختره بازی کنی؛ گوشیش رو ازش نمیگیری.

خلاصه، قرار شد که دیگه سمتش نرم. ولی خودش دوباره آدرس داد. این بار هم با اون مریم، سر دیگه این مار هفت سر. یک بار اول محرم رفتی خونه اش و حالا اول شوال. آفرین به من.

صبح که باباهه گفته بود اون بدبخت رفته شیراز! حالا مشخص شده رفته مادرش. بعد هم انقدر امتیاز داشته که برگرده خونه ما در مرکز شهرو وقتی این یکی خواهر شوهرش میاد دیدنش کلید بزنندو باهم برن تو خونه ای که هروقت دلشون خواست برن توش! خونه ای که اگر من به عنوان خواهرشوهر داشتمش شاید آبرومندانه تر بود و شاید من هم الآن شوهر خوبی داشتم! کسی چه میدونه

عقربا (6)

زخم پیشینویم ناشی از برخورد یک فقره مشت یک بوکسور شوهر مریم خانوم سادات خانوم زن برادرم، هنوز درد داره. دستم همین طوری رفت روش و درد گرفت. گفتم خدایا اون روز که عکسشون رو هم گذاشتم تو نت، چند باری هم هی ازشون نوشتم تو نت. این بار باز هم باید ازشون بگم. باید بگم تا دلم خنک بشه. ببین چی کارم کرده نامرد. بعد یادم افتاد که از باباهه کم نوشته م. برای همین تصمیم گرفتم یک عکس از بابام پیدا کنم و عکس اون رو بذارم تو نت.

بابام این شکلیه:

اون جاروبرقی که می بینید دستشه عین واقعیته. تا ما جارو دستمون میگیریم جلوش میاد جلو و جارو رو سه ساعت روشن میذاره یعنی ماها بلد نیستیم جارو کنیم. پولش هم مهم نیست. بابام انقدر پول داره که هر طور دوست داره اسراف کنه و خرج کنه. اصلا چند ماه پیش رفته بود مشکل چاه حیاط رو با جاروبرقی حل کنه؛ انقدر این باباهه از این اختراع خوشش آمده. صبح های زیادی تا حالا شده که بلنده شده ایم، با صدای تق و توق ظرف ها. بارها خیال کرده ایم که کل ظرف های آشپزخونه رو شسته لابد. ولی هر بار بلند شده ایم و گشته ایم فقط یک یا نهایتش دو تا قابلمه دیده ایم شسته. همیشه این سوال برامون پیش اومده که پس اون صدای تقو توق مال چی بوده

بابام قدش از این که تصویر نشون میده بلندتره1. بابام یک اواخواهر کامله. ولی پول داره. انقدر پول داره که هر طور دوست داره خرج کنه. هر طور دوست داره ضرر کنه و چون سرپرست خانواره یارانه 40-50 تومنی رو خودش شخصا نگرفت. حتی با وجودی که ما دختراش نیاز داشتیم.

ننه ش یک بار برای پسرها که خیلی بچه بودن، اومد برنامه هفتگی رو راه انداخت. هفتگی ارث ما دختراش بعد پسراش هم شد. بابا و مامانم تا اندازه ای که ما مستقل نشیم پول دادن. ولی بابام همین پارسال تا فهمید ماها با همون شندرغاز هفتگی هم می تونیم مستقل بشیم قطعش کرد.

بابام انقدر داره که ماهی یک ونیم میلیون اجاره خونه ای رو می ده که وسط بازاره. این خونه تازه بعضی چیزاش غیرتجاری حساب میشه و تازه مسکونی شده. بابام انقدر اختیار داره که حتی اگر پسرش بیاد تو جلو چشمش من رو بکشه، ناراحت که نمیشه خوشحال هم میشه


1- دستش درد نکنه اون روز پلیس زنگ زده بودم 110، قدش از بابام بلندتر بود. ایستاد کنار بابام کلی کیف کردم که بالاخره یکی پیدا شد قدش از بابام بلندتر باشه