آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

مار هفت سر

دو روز مونده بودیم که چرا نمیگه اهانت نکن! بعدازظهر رفتم سراغ دخترش. درحالیکه دخترش داشت با گوشی کذاییش شاید گزارش میداد اومدمو به یاد آن روز اول محرمی که برام 4 سال پیش با گوشیم تو دستم بازی درآورد چنگ زدم گوشیش رو ازش بگیرم. چه روز مقدسی هم؛ اول شوال. همیشه همینطوره.

خلاصه دختره پانیک شدو ترسید و گوشی رو نداد بهم. بعد هم بعدازظهر رفت از خونه بیرون. خواهرم گفت بازی نکن. بهش گفتم یادته اونروز اول محرم با دخترش اون کار رو کردم و بعد معلوم شد که پول نون خونه رو داده بودن به اون تا اون دختره به جای ما خرج کنه؟! گفت آره، ولی دلیل نمیشه با این دختره بازی کنی؛ گوشیش رو ازش نمیگیری.

خلاصه، قرار شد که دیگه سمتش نرم. ولی خودش دوباره آدرس داد. این بار هم با اون مریم، سر دیگه این مار هفت سر. یک بار اول محرم رفتی خونه اش و حالا اول شوال. آفرین به من.

صبح که باباهه گفته بود اون بدبخت رفته شیراز! حالا مشخص شده رفته مادرش. بعد هم انقدر امتیاز داشته که برگرده خونه ما در مرکز شهرو وقتی این یکی خواهر شوهرش میاد دیدنش کلید بزنندو باهم برن تو خونه ای که هروقت دلشون خواست برن توش! خونه ای که اگر من به عنوان خواهرشوهر داشتمش شاید آبرومندانه تر بود و شاید من هم الآن شوهر خوبی داشتم! کسی چه میدونه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد