آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

دعوای عروس با خانواده شوهر

عروس دومیه زنگ زد در حالی که داشتم تو اتاق به خواهرم میگفتم همه سید شدن رومون که پول هامون رو بگیرن. هنوز بابام داره قسط های خونه عروس اولیه رو میده. خونه عروس دومیه رو هم که وسط شهر قبلا تحویلش داده!

حالا، تا این رو گفتم عروس دومیه زنگ موبایل بابام زد. انگار که بیاد قضیه ای ناگفته رو اجتماعی کنه. این عروسامون با هم معتقدن خونه مون جن داره. زنگ زد به بابام که بچه ام انقدر برای دندونش نبردمش دکتر که آبسه کرده. همون جا از پشت تلفن که صداش رو نمیشنیدیم گفتم این طوری حرف میزنه انگار تقصیر خواهر شوهراشه که این بچه ش دندون درد شده!

قبلا هم که یک بار تو یک سالگی این بچه میخواستم بهش سمنو بدم همین حدس رو میزدم. یک کلمه بهش گفتم به این سمنو بدم میتونه بخوره؟ اونم جواب داد نمیدونم! همون جا گفتم این دنبال بهونه هم که هست! خواهر شوهر هم خواهر شوهر قدیم، ما کاری نکرده قبلا حکمامون رو ثبت هم کرده ان!

از افتخارات من البته، اینه که از خونه مون بیرونش کردم. کی یک همچین ارتباط دشمنانه ای رو میتونه تحمل کنه؟ یک سال، دو سال، قرار بود به عنوان عضو جدیدی از خانواده تحملش کنیم. خدا رو شکر که یک روزی در همین خونه اجاره ای بابام که هستم کردمش بیرون. بهش گفتم تا زمانی که من تو این خونه هستم حق نداری بیای این جا! خوب هم گفتم. همین یکی که از این طایفه گرفتیم بسمونه. پیش کش اینکه ماها موندیم تو خونه

دیگه بعدازظهر شد و یکی پس از دیگری اجرای حدس های من اتفاق افتاد. باباهه عروس و پسرش و نوه اش رو بلند کرد و برد دکتر دندون پزشکی. حالا نمیدونم چطوری؟ چون خودشون هم ماشین دارن. جیب بابام رفت دندون پزشکی. جو هم طوری بود که دکتر در مقام قضاوت به باباهه گفت حتما این بابابزرگش هی بهش شیرینی میده که دندوناش اینطوریه!

بابام هم اعلام برائت کرد. گفت من اصلا این رو نمیبینم که بهش هی شیرینی بدم. با این حرف رد ادعای عروس خانوم شد. چون به جز اون در صحنه، فقط پدر مادر بچه میموندن. البته من نمیدونم جو چطوری شده بود که دکتر باید حدسش رو حتما اعلام میکرد!

بابام خونه که اومد گفتم طوری اومده که انگار ماها نذاشتیم این بچه بره دندون پزشکی. همینطور هم شد. هنوز کامل لباس هاش رو درنیورده بود. اومد جای در اتاق و گفت اگر به شما بگم یک میلیون بهم قرض بدین برای ماه دیگه میدین؟

ما هم راست گفتیم که نه. هنوز حساب قبلیش رو با ما کامل تسویه نکرده. پررویی هم حدی داره. این اگر اون پول هاش و مدیریتش براش مهم بود هر روز یک کاری نمیکرد که جریمه دویست هزار تومنی تردد بعد از ساعت ده شبش رو بده. پول دارن برای سطل آشغال ریختن. پسرش هم همینطوره. پولاش رو مدیریت نمیکرد. این هم یک پولی فقط برای سیگارش پیشکش میکنه!

اصلا این ها جد اندر جد اینطورین. اون روز این مادرم بعد از قرنی از هزار و هشتصد کیلومتر فاصله، زنگ زده به پدرش احوال پرسی اونم راست میگه قرض داری بهم بدی؟! برای چشم پسرم؟

حالا این مادرم برای اون پدربزرگم پولدار محسوب میشه. ما چی که دخترهای تو خونه نشسته بابامون هستیم؟ نه شوهری، و نه استقلالی؟ بقدری اینها پسر دوست هستن که اینطوریه. طبق یک رسم همیشگی هم باید از دختر قرض بگیرن و بدن به پسر!

مادر نوه مون هم همینطوره. زرت و زرت کیک و شیرینی بیات شده میریزه سطل آشغال. در یخچال رو باز میکنی شیشه نوشابه اش حتما بای توش باشه. نه اینکه کسی بهشون هم نگفته باشه. همین مادر من، وقتی بابام داشت پشت سر ما میگفت که آه، ای وای چقدر من بیچاره ام که حتی دخترهام حاضر نیستن بهم قرض بدن، گفت که من خیلی به این پدر مادر لج باز نوه ام گفتم که به این انقدر نوشابه ندین!

منو باش، که فکر میکردم به خواهر عروسمون بگم حتی میتونه چیزهایی به این برادر من بده که دیگه سیگار هم نکشه. قشنگ براش روزیکه اس ام اس کردم رو یادمه. اونم هیچ جوابی نداد. عروس گرفتیم با دو خواهر بزرگتر از خودش. اون یکی که سالهاست ازدواج کرده و دیگه ماها به عنوان دختران مجرد خونه با دختر مجردش که کلاس پنجم شیشمه باید رفت و آمد کنیم. اون یکی هم که پسر همسنو سال نوه ما داره. یعنی، نه اینکه لازم باشه کسی بهش بگه، انقدر بچه و آدم دور و برش دیده که اصلا بی گفت همه چیز رو دیده و میدونه. یکسره هم برخلاف ما با هم در ارتباطن. الآن حالا شاید به خاطر کرونا کمی ارتباطشون کم شده باشه، ولی تا اونجا که من دیده ام غریبهه ما بوده ایم. اینا حتی از کشوی خونه این دختره هم خبر دارن که چی توشه. از بزرگشون تا کوچیکشون که میشه چهار پنج ساله.

لج بازن. ضمن اینکه یکی برای پیشمرگشون میخوان. یک سری آدمای خوب باید اطرافشون باشن که میشن خواهر برادراش با پدر و مادرش. یک سری هم آدم بده و غریبه دارن که میشیم ماها. از همون اول، من خواهر شوهر بودم. باید دنبالم میوفتاد که به پسرش یاد بده عمه عمه. روز خواستگاریش هم تاکید کرده بود که ما اصلا به نزدیکانمون اسم جایگاه نمیدیم. حالا اون روزا که این پسرشون داشت ورم میکرد مگر ما نمیدیدیم؟ هرچی میگفتیم علیهمون میشد. همون بهتر که قطع رابطه باشیم.

اصلا اون روز همین رو به مادرم گفتم. مادرم گفت همینکه این ها شرشون رو از سرم برداشته ان برام کافیه! بهش گفتم خوبه پس منم روزی چهار تا بوکس بهت میزنم تا وقتی شرم رو از سرت برداشتم بگی چقدر دختر خوبی بودم. تازه، جیب هات رو هم که هرچند وقت یک بار باید خالی کنم! آدم بچه میاره برای چی؟ که شرش رو از سرش کم کنه؟! اینه حکمت عدالت خدا؟ خدا گفت اولادکم عدوم، گفت بچه هاتون فتنه ان. خب باشن، نمیشه گلی هم از گل های بهشت باشن؟!

من نمیدونم بقیه عروس ها که زنگ خونه خانواده شوهر میزنن چطورین. عروس های مردم رو دیدیم که میخوان بین خانواده شوهر برای خودشون جا باز کنن، ولی اینا فقط که زنگ خونه ما میزنن، نه خودشون تنها که بلکه حتی کسایی که اسم خواستگار دارن هم طلب کارن! اصلا از همون اول، موضوع جاباز کردن نبوده. قشنگ یادمه. حتی روز عقدش هم ماها نمیدونستیم. پسرمون میدونست. رفته بود کیک هم گرفته بود برای دختره، ولی باوجودیکه ما زنگ زدیم و از خود مادر دختره پرسیدیم این دعوته عقد شماست تاکید کردن که نه، نیست! دروغ گفته بود. یعنی میگم عروس زنگ زد انگار که بگم زن دوم بابام زنگ زد! زنگ نمیزنن دلشون تنگ شده باشه و یا هر خواست خوب دیگه ای داشته باشن. زنگ میزنن بگن چه پسرهای بدی داری! به مادر من بگن که تو چقدر بدی که انقدر پسرهای بدی داری! به خواهر شوهرهاشون هم همینو بگن. به پدرشوهرشون هم همین رو بگن.

حالا، از اینطرف هی من باید قضیه های اجتماعی شده  اینا رو اینجا باز کنم. اون هم چطور؟ با تایپ دقیق. آی این رو نگو. آی اون رو نگی. آی کم گفتی! که چی؟ که یک عروسی داریم که میگه ماها جن داریم؟ اون یکی عروسمون میگه همه مون باهم رو پاهاش چای ریختیم؟ میرن پشت سرمون حرف میزنن؟ هی سوءتفاهم داریم؟! یک روز این مادرم از سرتوقع زنگ این عروس هاش نزد. یک روز مثل هیچ کدوم مادرشوهرهای دیگه زنگ نزد، آی این دیگ رو میخوام بلند کنم سنگینه شما بیاین کمک. آی فلان جا میخوام برم پسرم ماشین داره بیاد دنبالم! ماها هم همینطور. پامون میشکست روزی زنگشون نزدیم که فلان جا میخوایم بریم برادری داریم، سگی داریم. مفهوم برادر داشتن که برامون از اول که بدنیا اومدیم مفهوم پیچیده ای بود، تا جایی که خودشون تشخیص داده بودن که برادر نیستن بلکه سگن. البته، که این سگی و مرغی فقط در خانه ما بود. وگرنه ندیدم روزی این پسرها اونطوری با این عروس ها باشن که با خواهر بودن!

ما این جا اون کسایی هستیم که باید بپذیریم. شبه خانواده با این پسرها که بعد همه رو سرمون سید بشن! مگر به غیر از اینه.

ما هنوز مونده تا به چین برسیم

اگر فقط همین وبلاگ رو با محرم جستجو کنید، میبینید که مناسبتی ما درگیری داریم با این ملت. هر سال محرم نه با تقویم، بلکه با تغییر رفتار اطرافیان به سمت بزه و بد شدن حس میشه.

از یک هفته پیش شروع شد. مرد همسایه نصف شب، کتک خورد و صدای ناله اش ناجور تو خونه ما میومد. باباهه رفت دنبال صدا بگرده، ولی کسیو پیدا نکرد. شاید کسی نمیخواست آبروش بره اون موقع شب. فردا صبحش باباهه دنبال شر میگشت. یک همسایه که کتک بخوره، ناراحت میشه و ناراحتیش فردا صبح دیده میشه.

چند وقت بعد، زن همسایه اومد دم در با بچه اش، یک صدای موتوری هم میومد. موتوره که رفت یه صدای جیغو ویغ زنو بچه اومد. موتوره دور زد و این بار باز صدای جیغو ویغ. دیگه با خودم فکر کردم پس لرزه های کتک ناجور خوردن مرد همسایه بوده.

حالا، بابام یه هفته بست نشست تو خونه. یه هفته تمام که پسر من منو آدم حساب نمیکنه. یه هفته تمام تحملش کردیم. عمدا. دیگه روزی که پسرش زنگ زد تا بگه یکی چیز خورش کرده و اونموقع که باباهه شروع کرد به جمع زدن زن ها روی زن امام حسن به عنوان قاتل شوهرش، هی با خودم میگفتم آروم باش، ولی بی فایده بود و شروع کردم به داد و بیداد. طوری که هر لحظه انتظار داشتم مرد خشمگین بیاد سراغم. بسنده کرد به زنگ زدن به نوه اش، که مادربزرگ مصطلحش باهاش حرف بزنه، بیچاره. بیچاره عروسش. کی بیچاره اش کرده؟ دشمن. دشمن کیه؟ من، خواهر شوهرش. خدا خواهرشوهرا رو، همه، از روی زمین برداره.

دیگه محرم اومد. دیگه، ویراژ ناجور ماشینی نیمه شب، که البته خیلی هم فکر نکنم مناسبتی باشه. ولی بیشتر از قبل بود.

محرم. فصل مناسبتی حضور زائرین مشهد. در نتیجه، هجوم شبانه کامیون های قدیمی صدسال پیش. قانونه که ساخت و ساز از تاریکی شب شروع بشه. به مرور اینو ما فهمیدیم. تا هوا تاریک میشه یکی میگه های هوی، بعد یه کامیونی، چیز گنده ای میاد شروع میکنه به پیس پیس، تا یادآوری کنه روز خاصی از تقویم ماه قمری در راهه. لثه های ما شل میشن، تا حد پارگی و آبثه. کمترین اتفاقیه که یک روز خاص قمری برای ما هدیه میاره. امروز ظهر که البته، مساله کامیون روشن تا چند ساعته بود. کاخ نیمه کاره دیگه چراغ درون ساختمانیش رو روشن نکرد، ولی بسنده کرد به یه پرچم سیاه گذاشتن.

ما هنوز راه داریم به چین برسیم. آلودگی هوای چین رو تو این سایت معروف چک کردن آلودگی هوا ببینید. معلوم نیست چقدر آلودگی داره که از سقف تعیین شده توسط فیلد مربوطه بالا میزنه که مینویسه: 9999

موج سوم کرونا که طبیعیه. خیلی چیز دوری نیست. نوش جونمونه. ما هنوز مونده تا به چین برسیم.


بعدا اضافه کرد:الآن ساعت 2:20 صبحه. بعد از به زور خوابیدن، یکباره با هم بیدار شدیم و هرچه داشتیم در دهانمان خالی کردیم. چیزی حدود 20 دقیقه پیش اومدن دود زدن.

ضمنا اضافه کنم که سر شب هم یک ماشینی شاید زنی آویزونش بود و میگفت ول کنو من فکر کردم شاید از کمبود شوهر دختری بوده که درگیر با دوست پسرش شده. چمیدونیم دیگه. نشسته ایم تو خونه، از ترس نامحرمان.

مریم

خب داستانایی که تو زندگی آدما اتفاق می افته خیلی پیچیدگی داره. یکی از داستان ها که اینجا اومد مربوط به مریم زن برادر بود. اگر مطالب این وبلاگو دنبال کرده باشین، احتمالا تا اونجا باید یادتون باشه که من میخواستم طلاق پدر مادرمو بعد از قهر اساسی مریم از صادق بگیرم. قهرشون خیلی اساسی بود و به قولی سر حرف مردم داشتن مقاومت میکردن. از طرفی هم به محض مطلع شدن من از ماجرا، با توجه ب اینکه این دختر رو یک بار اساسی از خونه ام بیرون کرده بودمو کلی سرش بحث، سرصدا و توهین شد بهم، خیلی جدی قصد جدا کردن پدرمادرمو به این انتخاب ناشگون داشتم. الآنم احتمالا از اون لالوهای حرفام احتمالا میدونید که هربار بشه بازم من این مریمو از خونه میکنم بیرونو کلی هم تصدیقو تشویق داره این کار جدیم. اصلا تا اون زمان که هی من آروم، نرم، آروم بهشون میگم نکنید گوش نمیکنن، یک بار که یه باری کردمشون بیرونو کلی مقاومت به کار زشتشون کردن یه وقت میبینی برمیگردن به موس موس.

مریم از اون دسته آدما بود. با پلیسو نیروی انتظامیو زن اون یکی پسره دست به یکی کردندو با جیب بابام پسره رو از مخفی گاهش کشوندن مشهد. بعد حالا یه روز که مادرم رفته بود خونه این دختره، من از اون پشت تلفن میدیدم که دختره چطوری با درآوردن صدای جیغ خوشگل پسر کوچیکش سعی میکنه ابراز خرسندی بکنه از شنیدن صدای خواهر شوهر از پشت گوشی! که صد البته قابل قبول نیست، هرگز.

اینو گفتم تا مطلبو برسونم به اونجا که وقتی شماها شوهر تقلبی برای آدم میفرستین. یادمه چند سال پیش که هنوز مریمو از خونه بیرون نکرده بودم صد بار به اون پسره تو گوشی گفتم این کرمو تو توی خونه من انداختی، تا این جاش رو قبول میکرد، ولی وقتی بهش میگفتم که عذرخواهی کن، عذرخواهی نمیکرد. کلی سرصدا کردم سر همین.

عذرخواهی نکرد، هیچ وقت. مثل خیلی کارهای زشت دیگه اش. مثل خیلی کرم های دیگه اش که از زیر ...ش پرورش پیدا کردن تا به ... زنای دیگه رسوند تو جامعه.

حالا، دیروز، من مدتیه گوشیم خاموشه. یه آهنگ آذری دانلود کردم هی پیغام میفرسته که آآآآآی چقدر من این آهنگو دوست دارم! دوست داری؟ به من چه؟

منو تو رو سنن؟

اون روزا که هی من گفتم نکن. نکنید. گوش کردین؟ حالا باهاتون جدی هستم. قبلا هم بودم. میاین دلتونو مثل دختری مثل مریم خوش میکنید؟ به چی؟ به اینکه صدبار اگر باز آییدو توبه شکنید باز من بپذیرم؟ این حرفا نیست.

براساس منطق قابل قبول نیست. من مریمو صد بار دیگه به حالات مختلف دیگه بخواد پاشو بذاره تو این خونه بازم میکنم بیرون، به دلیلو منطق. توبه شکستی، دلتو به چی خوش کردی؟

به اینکه من بازم بخوامت؟ محاله. به هزار و یک دلیل هم محاله. فکر کردی هنر کردی؟ مثلا به خیال خودت این خواستگاری از اون خواستگاریا نبود؟ نیومدی خواستگاری، نه؟ پس حق داری هر غلطی دلت خواست بکنی؟ آره؟ محاله، بازم بخوای پا رو حریم من بذاری. تو همون گرگ جاسوس برای من میمونی. تو تو سختی های زندگیم که منو آبدیده کردن چهره بدشگون خودتو بارها رسوا کرده ای/. تو و اون زنای عفریته که هرکسی برسه تصدیق میکنه صدالبته یه چیزی تو ...شون گیر کرده و میخاره.

همه ننه و عمه

دیروز به این مامانه میگم شلوار ندارم. پول بده بخرم. طیبه رد میشه. بهش میگم یک شلوار مثل این میخوام. دختره مستقیم به افق های موفقیت زندگیش نگاه میکنه و میگه 15 تومنه. یعنی برو بخر، که ارزونه. به مامانه میگم 15 تومن بده عین همین بخرم. مامانه میگه تو پول داری برو بخر! خیلی باهاشون در قله موفقیتشون حرف نزدم. در عوض مثل خودشون عمل کردم. رفتم شلوار باباهه رو برداشتم و همون جا هم تنم کردم. چشمشون دراومد. در کمتر از چند ساعت شورا گرفتن؛ دختره و مادرش رفتن تو اتاق به پچ پچ کردن.

مونده بودن که چیکار کنن. باباهه هنوز نیومده بود. حتی به ذهنشون رسید که یکی از شلوارای دختره رو بدن به من. البته که من غرورم اجازه نمیداد قبول کنم. خودشون هم منصرف بودن تقریبا. بعد که باباهه اومد فکر میکنین چیکار کرد؟

هیچ، در سکوت تمام در برابر عمل انجام گرفته، مجبور شد فقط شلوار مامانه رو بپوشه :)

تا صبح با شلوار مامانه خوابید. بعد هم دیگه خیلی ساکتو آروم یک دو-سه تا نونی خریدو با شلوار بیرونش نشست. اصلا انگار نه انگار!

همه همینطورن با ما که میرسن. همه عمه و ننه. دختره مریم روز اول دندونای ما رو شمرد. رفتو با اون صادق راه انداختن که من لباس عقدم 65 تومنه. اون موقع که 300 تومن بود. چه لباسی و به چه خوشگلی. حالا مگر صادق میخواست بذاره که ما از 65 تومن گرون تر بپوشیم. اصلا بهش گفتیم از کجا خریده ما هم بریم همون جا. رفتیم همون جا یعنی خیابون 17 شهریور و همون پاساژ. بقدری با خود همین شوهر دختره بقدری گشتیم که آخرش خواهره مجبور شد دو تا روسری از خستگی تهش بخره هر کدوم 90 تومن! دولا و سه لا.

باما همه همین طورن. هی میرن کیف میخرن 2 تومن، شلوار 3 تومن. همین عمه و ننه ام هم همین طور بودن. میومدن به باباهه میگفتن کیف خریدن، مثلا دهه 70، 2 تومن، شلوار 3 تومن. باباهه هم که کل زن های دورو و برش همین ها بودن شروع میکرد فحش مادره دادن که آی پس تو دروغ میگی که خریدی 150 تومن و یا انقدر خری که به زرنگی عمه و ننه نمیرسی

مار هفت سر

دو روز مونده بودیم که چرا نمیگه اهانت نکن! بعدازظهر رفتم سراغ دخترش. درحالیکه دخترش داشت با گوشی کذاییش شاید گزارش میداد اومدمو به یاد آن روز اول محرمی که برام 4 سال پیش با گوشیم تو دستم بازی درآورد چنگ زدم گوشیش رو ازش بگیرم. چه روز مقدسی هم؛ اول شوال. همیشه همینطوره.

خلاصه دختره پانیک شدو ترسید و گوشی رو نداد بهم. بعد هم بعدازظهر رفت از خونه بیرون. خواهرم گفت بازی نکن. بهش گفتم یادته اونروز اول محرم با دخترش اون کار رو کردم و بعد معلوم شد که پول نون خونه رو داده بودن به اون تا اون دختره به جای ما خرج کنه؟! گفت آره، ولی دلیل نمیشه با این دختره بازی کنی؛ گوشیش رو ازش نمیگیری.

خلاصه، قرار شد که دیگه سمتش نرم. ولی خودش دوباره آدرس داد. این بار هم با اون مریم، سر دیگه این مار هفت سر. یک بار اول محرم رفتی خونه اش و حالا اول شوال. آفرین به من.

صبح که باباهه گفته بود اون بدبخت رفته شیراز! حالا مشخص شده رفته مادرش. بعد هم انقدر امتیاز داشته که برگرده خونه ما در مرکز شهرو وقتی این یکی خواهر شوهرش میاد دیدنش کلید بزنندو باهم برن تو خونه ای که هروقت دلشون خواست برن توش! خونه ای که اگر من به عنوان خواهرشوهر داشتمش شاید آبرومندانه تر بود و شاید من هم الآن شوهر خوبی داشتم! کسی چه میدونه