آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

کف زدن مجازه، ولی خرید و فروش مجاز نیست

واردات که زاهدی میکنه مجازه، ولی خرید و فروش محلی که ممکنه دست من هم توش بره مجاز نیست. تو دانشگاه هم همینطور بود. یارو میومد آلمانی بود، ما شصت میلیون و خیلی بیشتر تومن پول داده بودیم برای یک جلسه که این استاد دانشگاه بذاره ما برای آلمانی کف بزنیم. که چی؟ که پس فردا که چند مقاله به اسمش ثبت کردیم و اون گفت هرچند شماها اونی نبودین که من میخواستم، ولی حالا ازتون تا میتونم باید استفاده رو ببرم، آلمانیه قبل از اینکه بخواد ما رو راه بده استاده رو راه بده.
استاد دانشگاه کارش چیه؟ واردات. واردات کامپیوتر، سوپر کامپیوتر و ماینر. ماها بعد از کلی خرج کردن حق داریم فقط برای اونی که فروشنده خارجیه دست بزنیم. درآمد استاد دانشگاه از فروش کامپیوتریه که آمریکائیه و آلمانیه توزیع کننده و فروشنده ش هستن. علم در اختیار کسیه که فروشنده است. ما رفتیم دانشگاه برای اینا یاد بگیریم کف بزنیم.
میگن واردات رمزارزها مجازه، خرید و فروش آن غیرمجاز. مثلا اگر من توکن تولید کنم، هرچند با کامپیوتر سطح پایینم که سال های پیش از وارد کننده استاد دانشگاه خریدمش، حق فروش اون رو ندارم. چرا؟ چون توکن چیزیه که باید با سوپرکامپیوترهایی تولید بشه که این استاد دانشگاه با اون شصت میلیونی که من بهش اخیرا داده ام و تازه خریدتش تولید بشه و لاغیر. آقا کیفیت چیز مهمیه که اون سوپرکامپیوتر برآورده میکنه.
کف زدن مجازه. من مجازم وارد کنم. مجازم فارم (مزرعه) بذارم تو خونه تا بیت کوین استخراج (واردات؟) کنم؟ مجازم دمای هوای شهر و کشورم رو بالا ببرم (کف بزنم) صدای بیت کوین رو بشنوم با چیزی به اسم استخراج بیت کوین (واردات؟)؟  هوا رو آلوده کنیم که برق این کامپیوترها رو تامین کنیم، درحالی که خودمون آب نداریم بخوریم پول برق بدیم برای چیزی به اسم صدای بیت کوین؟
صدای بیت کوین رو بشنویم. رمزارزهای خارجی رو وارد کنیم و حق خرید و فروش هم نداشته باشیم! اسم این کارها چی میتونه باشه؟
فکر میکنم آدرس غلط دادن به این دولت مزه داده که دست از ماها برنمیداره. من دکترا دارم. بارها کدی رو برای رمز کردن نوشته ام و فروخته ام که تحریم بودیم. وقتی تحریم بودیم بهترین راهش رو دیده ام که خودم تولید کنم. حالا فروشنده تولید خودم هم یک مدت بودم تا زمانیکه تکلیفم رو روشن کردن که غیرمجاز بوده ام. حالا بالفرض بیام و رمزارز تولید کنم، حق خرید و فروش ندارم، نه؟ چون واردات مجازه، خرید و فروش مجاز نیست؟
البته، چون ما تحریم کامپیوتر و سوپر کامپیوتر هستیم، مثلا من هم میلیون ها خرج تحصیلم برای واردات این دستگاه ها کرده ام، رفته ام سراغ کالاهای دیگه به جز فروش کامپیوتر. مگر این بیت کوین و سایر رمزارزها کالا نیستن؟ کالاهای من هم شامل این ها میشه و هم شامل موارد دیگه که دستم میرسیده. حالا برای چی من ایرانی باید برم صداش رو بشنوم، کامپیوترهای آمریکایی ها رو پر پول کنم که باز این دولت و اون دانشگاه واردکننده ش باشن؟ باوجودیکه برای امکان خرید و فروش بیت کوین و سایر رمزارزها روی سایتم کار کرده ام، من که تا دکترای کامپیوتر رفته ام تو سایتم این امکان رو به نمایش نگذاشته ام. چرا؟ چون این قیمت ها رو داره همون آمریکایی تعیین میکنه که یک دوره با شگردهای کلاه برداری پول ما رو با همون خارج کرده. ماها جو گیر قیمت این یک روز دو روزش میشیم میریم میخریم غافل از اینکه با تحریم هایی که بهمون اعمال کرده ان، قانون عدم استفاده از اونها رو هم برای ما تعیین کرده اند. میریم انگلیس، به جرم دور زدن تحریم ها میبرندمون آمریکا! الآن مگر همین مدیر عامل پیمنت 24 نیست که همین بلا رو سرش آوردن. کارش چی بود؟ تا اونجا که ما از سایتش استفاده میکردیم، مقاله ای چیزی میخواستیم پولش رو مثلا به هندیه بدیم اول میدادیم به یک کیف پول در امارات، بعد اون هم برای ما با یک درصد سودی واریز میکرد. ما داشتیم پول میدادیم تا کالایی مثل چاپ مقاله بگیریم. این رو مجازات کردن، نه در انگلیس، و بلکه در آمریکا.
بردنش آمریکا و بیست و سه سال هم به جرم همین دور زدن تحریم ها محکوم به حبس شد. اینه اون چیزی که دولت ما برای ما میخواد؟ واردات چی مجازه؟ چرا باید اصلا مجاز باشه؟ مگر ما کج بودیم؟ چطوره که خرید وفروش اینها برای ما غیرمجازه ولی گرفتنش از اون آمریکایی به اسم واردات مجازه؟ چه تناقضی

بعدا اضافه کرد: هر دو غلطه، هم واردات رمزارزها و هم خرید و فروش آنها. رمزارزها کیسه تنگی آمریکاست. اتاریوم مال اسرائیله. جک ما، یکی از چینی های ضدشرق در چین داره واسه خودش تبلیغ رمزارز میکنه. عملکردشون هم دقیقا مثل عملکرد خودمون تو بورسه. کار واقعی، شغل واقعی و درآمد واقعی به مردم میدادن این بازی ها رو در نمی آوردن. انگار حالا تو دنیا هیچ پیشرفتی نیست که لازم باشه ما دنبال بکنیم، و فقط نباید ما از رمزارز عقب بمونیم. شدیم مثل عرب ها. بهمون گفته ان نفت دارین وضعتون خوبه. ما هم چشم بسته انگار نه انگار که به هفت نسل بعد از خودمون اعتقاد داریم هرچی میگن گوش میدیم. بگن نفت خوبه، میگیم نفت خوبه. بگن رمزارز خوبه، میگیم رمز ارز خوبه. استخراج رمزارز یکی تو میکنی با کامپیوترت که بیشتر نقش لامپ 100 رو داره، یکی اون میکنه با کامپیوتر اسپینی.

چاه بابل

این دانشگاه هم که انقدر بهش قدرت داده ایم شده برای ما چاه بابل. چاه بابل، جایی بود که وقتی هاروت و ماروت متوجه گناه و اشتباه خودشون شدن از خدا خواستن تو اون دنیا عذابشون نکنه. در عوض، رفتن بدترین جای دنیا رو که چاه بابل بود پیدا کردندو اونجا رو برای عذاب خودشون در نظر گرفتن.

حالا نه اینکه من بگم انقدر ساده بودم که مثل اینا چاه بابل رو اینطوری انتخاب کردم، ولی خوب رفتیم توش دیگه. منو امثال 80 میلیون متفکر ایرانی دیگه.

گفتم 80 میلیون ایرانی، یاد این نماهنگ شبکه خبر افتادم. چاه بابله دیگه، افتادیم توش. هرچند وقت یک بار به جامون هم حرف میزنن، البته با بی ادبی که فقط در جامعه ای با طرز فکر چنین دانشگاهی دیده میشه. یک مدته خوب داریم به انتخابات 1400 نزدیک میشیم، و رسانه برحسب میزان قدرتی که بهش داده شده برای دسته و فرقه خودش تبلیغ میکنه. حالا این صداو سیما دست دانشگاه (چاه بابل) افتاده، فرض کرده جای 80 میلیون ایرانی (!) باید حرف بزنه. آه، رئیسش رو هم که خامنه‌ای انتخاب کرده، پس مجازه.

حالا بشنوید از من غیر مجاز. یک شعری به اسم طاقت بیار دارن هی پخش میکنن. مضمونش اینه که مردم ریخته ان تو فرودگاه دارن میرن خارج. اینم میگه خورشید و گربه نقشه ایران شیر شده و حالا تو طاقت بیار. دیروز داشتیم این رو میدیدیم گفت نگاه کن کارگردانیش رو، این معنی داره. گفتم اشکالش چیه؟

گفت یعنی طوری داره آدما رو نشون میده که اگر در دسته اونا قرار نگیری باید یک فکری به حال خودت بکنی.

گفتم چادری هم توشون هست. گفت نه، چادری هاش هم نوع خاصی اند. من دیگه حوصله نکردم تا آخرش رو ببینم و رفتم. این نشست تا آخرش رو نگاه کرد. بعد هم صدام کرد و گفت بیا ببین نوشته کارگردان، 80 میلیون ایرانی!

اصلا اشکالی داره؟ هیچ اشکالی نداره. نه اینکه الآن مثلا خرج کردن من برای این چاه بابل مثل خرج کردن ترامپ برای همون جا در نظر گرفته و مقایسه نمیشه، اینم همین طوری، آقا 80 میلیون ایرانی (!) ازت خوششون نیومده. خرج کردی، هم خودت خرج کردی. ترامپ خرج میکنه، تو هم خرج میکنی. هرکی برای به دست آوردن چیزی پولی خرج کرد لزوما محبوب و خوشایند از نظر 80 میلیون ایرانییییییییییییی محسوب نمیشه. همینه که هست. خوشمون نیومد ازت!


بعدا اضافه کرد: گناه هاروت و ماروت هم جالبه. با سحر و جادویی که مردم از این دو یاد گرفتن، دو اتفاق افتاد. یا کسی چیز مفیدی یاد نمیگرفت و بیهوده بود، و یا چیزی یاد گرفتن که بین زن و شوهر اختلاف مینداخت. میبست دیگه. مثلا الآن که این دانشگاه انگار توش بخت ماها بسته شده.


انحراف از دانشگاه

اولین چیزی که به ذهنمون میرسه اینه که چه حقوقی میگیرن! سال 91 استاد تمام حقوقش معادل 85 سکه بود. اون زمان بابای من که شغلش پرخطر و قاضی بود یک هشتم این حقوق میگرفت. حالا بماند که دارن یک کاری میکنن تو این مملکت حقوق یک قاضی فقط دو یا سه برابر حقوق یک کارمند معمولی باشه، و کم کم هم حقوقش برااابر بشه. یک قاضی، با اون همه سخت گیری و مسئولیتی که به گردن خودش و خونواده ش میندازن، رو میارن پاییین در حد یک کارمند معمولی. بعد کسی نیست بپرسه، این استاد دانشگاه که به بهانه های مختلف (لابد گوش وایسادن) تو اون دانشگاه چاقش کرده ان، برای چی؟

یا مثلا این شرکتی های دولتی (اونا که رسمی هستن) که اصلا حقوقشون رو تو پاکت محرمانه میذارن، و اصلا نیااااز ندارن به کسی توضیح بدن حقوقشون چرا

این یک انحرافه. دومین انحراف که قبلا یک جای دیگه خیلی عام تر اشاره کردم، بیگاری کشیدن از انسان هاست. از اونهمه آدم که این اتوبوس های شیک دانشگاه (مثلا همونکه یک 10-20 نفری رو دانشگاه علوم تحقیقات دانشگاه آزاد به کام مرگ کشید)، هی میرن این ور هی میرن اون ور، استفاده نمیشه. من یک بار، در آوردم این استادم با این استادای دیگه چی کار میکنه. استاد من مثلا فارغ التحصیل آلمانه، بعد هی میگه کنفرانس نظامی هم شرکت نکنید، چون من خونواده دارم، میخوام برم آلمان. این اصلا مشکلی نیست. این استاد حق داره، ما هم دانشگاه نظامی به صورت های مختلف داریم. اما، حالا همین استاد بهش میگن تو بلدی پروژه تعریف کنی و سرشاخه شود. حالا این چی کار میکنه؟ به من میگه برو روی گراف ها کار کن که کوچکشون کنی. اصل موضوع مشکلی نداره ها. تز دکتریه، من باید برم روش کار کنم. ولی اشکال کار اینه که من رشته ام ریاضی نیست. البته، من شجاعت کار دارم، و ارائه میدم. زودی حذفم میکنه. اصلا بناش هم این بود که همین کار رو از اول بکنه. این که خوبه که من شجاعت ارائه دارم. تو به اونکه رشته اش ریاضیه هم همینو میدی و به من هم که رشته ام هوش مصنوعیه همینو میدی. نخود سیاه تعریف کردی؟ هر کدوممون سرمون تو آخور خودمون؟

من شجاعت ارائه داشته ام. اول بذار من ارائه بدم. مردم به اونچه که ارائه دادم بشناسدنم، بعد بیا برای اون خانوم ایکس که رشته اش ریاضیه پروژه م رو بذار زیر دستش، تعریفش کن، و اصلا ازش بپرس از نظر ریاضی کاربردی این روشی که خانوم وای ارائه داده، آیا قابل اثبات هست؟ یا نه.

نه، این استاده نه چون وظایف متعددی دارد، همینکه من تو لپ تاپم تایپ میکنم، خانوم ضد و خانم ایکس رو میاره پای کار، ازش میپرسه این خانوم وای درست میگه؟ بعد، من صدام درمیاد میگم عاقا تو حق نداری، من دارم در لحظه زندگی میکنم، تو حق نداری داده های منو بدی به اینا. تو حق نداری پروژه یکسان هم برای من تعریف کنی، و هم برای یک سری های دیگه. تازه، اینو مثلا من تو لپ تاپم تایپ میکنم، این استاده میشنوه، میره به آقای اس و آقای تی هم میگه. کلی، تمام مدت با دوستاش که حقوقای آنچنانی میگیرن، پشت سرم حرف میزنه، آخرش عصبانی میشه، حتی اسم آزمایشگاهش رو هم عوض میکنه، چه برسه به اینکه بعد از انجام رساله توسط من، دانشجوی دکتری که حالا دارم فارغ التحصیلی میشم که نمی خواستی، رساله هم بعد از چهار سال کار کنم بهت بدم.

بی لیاقتن دیگه.

مشکل بعدی، آزمایش های عملی دانشجویان مثلا پزشکیه. من نمیدونم این بیچاره ها چقدر مثلا سگ در اختیار دارن. ولی ظاهر دانشگاه که این همه مدت اونجا میرفتم اینو نشون نمیداد. فکر میکنم از مشکلات اینا اینه که آزمایشات عملی کلا ندارن. یک فارماکولوژی و قرص شناسی میخونن، زودی روانه بیمارستان های انسانی میشن.

دانشگاه، دانشگاهی که فرمالیته است، یعنی دانشگاه های پر اشکال ما.

حس باقیمانده از دانشگاه

یه حس هایی باقی مونده از گذشته. اینکه چطور رساله ام رو تموم کردم. یادم نمیره، تقریبا هرکسی یک ترم بالایی داشت که بهش یاد میداد الآن مثلا به عنوان اهداف رساله باید اینا رو بگه و انقدر موارد رو برشمره. من از زرنگی هام اینو میدونستم که با کمک کوچکتر از خودم نگاه میکردیم به کارهاشونو اونا رو بعد از همه بقیه اضافه میکردیم. فرق هست بین کسی که راهیو میره که قبلا نرفته و کسیکه راهیو میره که تاحالا کسی طی نکرده. و شاید بشه گفت سخته. یک جایی، مثلا میز گرد که بذارن این تفاوت ها بیشتر دیده میشه. مثلا دور هم جمع میشیم و میبینم دختر هم سن من که البته درشت تره میخواد رساله درباره صید غیرمجاز ترال بده. اول میاد برای استاد میشمره که عکسی که برای ماهی هایی ته دریا گذاشته چیان. این مثلا سفره ماهیه، اون گربه ماهیه، اون خرچنگ دریاییه و غیره. و من باید نگاه کنم که چطوری تونسته اسم این همه ماهی رو برا استادش از مثلا برادرش بشنوه و حفظ کنه. حالا اینجا هم داره میگه. همه، وقتی جلسه میذاشتن تو دانشگاه اینو میدونستن. این چیز کوچکی بود در آن لحظه. سختی کار جایی بود که من خودم مینوشتم و کم مینوشتم. حالا، اونجاش رو باید از روی دست بقیه مینوشتم. اونجا که دختره اهداف رو شمرده و من ننوشتم. معجزه میشد، اگر پروپزال یکی از اونا دستم میفتاد و من کار رو کامل میکردم. البته که دکتری گرفتن من بین اون آدما چیزی مثل معجزه بود. چون کسیو نداشتم قبل از ارائه راهنماییم کنه و من فقط حفظ کنمو بدونم با این چیزا که از حفظ گفتم مدرکم رو و جواز حتی کار غیرمجازم رو بهم میدن!

این بخش نوشتنی کار بود. چیزایی پشت صحنه بود که اونو دیگه باید تو جمع خصوصی کادر دانشگاه میدیدم. اینکه وقتی به من میرسیدن یاد فلانی که همسنم بود و چطور تونسته بود با برنامه به اهدافش برسه حرف میزدن. نمیدونم حسادت میکردن به من یا نه؟!

البته که من باز هم باید به این ها از همون هفت-هشت سالگی عادت میکردم. مثلا یکی از هم سن هام رو در نظر بگیرین، در حین اینکه من داشتم اونطوری دکتری رو با حالت معجزه میگرفتم، حالا فشار اقتصادی هم اضافه شده، و انتظار میره که آدما زیرش کم بیارن. در این حین، حالا یک عده مثلا از کادر دانشگاه بیان بشمرن، با هم دیگه، جلوی تو که فلانی الآن نه ماهه باردار هم هست. تا من دهن باز کنم بگن، نه ناخواسته نبوده؛ با برنامه بوده! در این حین، حالا ذهنمو پر میکنن از موفقیت های بارداری اطرافیان هم سنو سالم. موفقیت در کسب مال و افزودن تعداد بچه! تا حرف هم بزنم، زود یکی تصحیح میکنه که نه، خودخواسته بوده! انگار مثلا من بهش گفته ام که اونکه چیزی نیست، هرکسی ممکنه ناخواسته باردار بشه، و یا کارش به یک بدبختی کشیده. در ذهنم تصور میکنم دختری خود خواسته باردار شده، درست اون موقع که کرونا اومده و همه خونه نشین شده ان، و حالا اون با برنامه در خانه نشسته، زیپ شلوار تدریسش در مدرسه رو داره روی شکم 5 ماهه اش بالا میکشه!

این دو اتفاق، که من با معجزه ای مدرکی و مجوزی هربار گرفته ام و اون که در اوج فشار رایج زندگی و انزوا، دیگران حرف از موفقیت هم سن هام میزنن در زندگی من خیلی عادی شده. گاهی فکر میکنم جامعه در بیرون چیز دیگه ای نداشته که به من بده. چیزی جز این دو! از اونطرف هم برام حرف از زیبارو ها میزنن که نه تنها خیلی زیبا بودن، بلکه با برنامه آدمای موفقی بودن، و این! خیلی مهمه.

تقصیر خودم بود که خودمو مجبور کردم برم تو جمعشون؟ نباید میرفتم؟ الآن که جمع ها هم که پشت و رو خصوصیو غیر خصوصی ندارن

اگر نمیرفتم که این خاطرات ثبت نمیشد. بالاخره باید میرفتم که هراز گاهی این خاطره ها رو مرور کنم. ولی آیا قسمتم از جامعه این بود که هست؟ آیا خدا میخواست؟ آیا این بهره ای بود از دانشگاه که من باید نصیبم میشد؟

قیمت انرژی در سبد تولیدات دانشگاهی

اگرچه، من خیلی با ساختار دانشگاهی امروز، به خاطر فسادی که در آن رخنه کرده، موافق نیستم. ولی با ثبت و بحث درباره قیمت ها در مقالات موافقم. اون روزی که شنیدیم که در آخرین روزهای مجلس خیلی به زور تاریخ تبدیل ریال به تومن رو تصویب کردن، گفتیم باز این دولت چی از جون ما میخواسته که انقدر هول هولکی این یکی رو تو این آخرین مجلسی که در توان داشته تصویب کرده، که یه وقت اگر به مجلسو دولت بعد برسه، کسی نتونه روش حرفی بزنه!

کاملا واضحو مبرهنه، که ما تا زمانی که در مرزهای جغرافیای ایران نشسته ایم، باید دست روی 4 صفر بذاریم تا قیمت ریال ثبت شده رو به تومن کذایی تبدیل کنیم، و در خارج از مرزهای ما و جاهایی مثل افغانستان و سایر کشورها حرف از ریال نیست و همه ارزیابی ها با تومان صورت میگیره. این هم، از اون موارد استثنائیه، که کشور استثنائی ایران داره و همه اش هی باید برای بهبودش منتظر باشیم.

حالا شما فکرشو بکنید، با این اوضاع، من بخوام بگم دانشجوها تو مقالاتشون، برای واقعی تر شدن حرفاشون بگن مثلا قیمت گازوئیل 2000 ریاله، و قیمت بیودیزل 7000 ریاله! خب، منطقی نیست دیگه. اصلا، چون ما قیمتامون رو نه حتی با تومان، و بلکه با دلار میسنجیم و در مقالاتمون معتقدیم دلار ثبات بیشتری داره، چه منطقی داریم که حرف از قیمت بزنیم؟ بگیم، ریال؟ که تا سال 1400 میخواد بشه تومان. بگیم تومان؟ که واحدها رو با اون نمیسنجیم! بگیم دلار؟ که میشه واحد پول کشور متخاصم!

چه بلبشویی داره این کشور ما. اصلا، فقط بریم تو مقالاتمون شعرو آواز بخونیمو بگیم کی از همه فرهنگی تره!