آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

انحراف از دانشگاه

اولین چیزی که به ذهنمون میرسه اینه که چه حقوقی میگیرن! سال 91 استاد تمام حقوقش معادل 85 سکه بود. اون زمان بابای من که شغلش پرخطر و قاضی بود یک هشتم این حقوق میگرفت. حالا بماند که دارن یک کاری میکنن تو این مملکت حقوق یک قاضی فقط دو یا سه برابر حقوق یک کارمند معمولی باشه، و کم کم هم حقوقش برااابر بشه. یک قاضی، با اون همه سخت گیری و مسئولیتی که به گردن خودش و خونواده ش میندازن، رو میارن پاییین در حد یک کارمند معمولی. بعد کسی نیست بپرسه، این استاد دانشگاه که به بهانه های مختلف (لابد گوش وایسادن) تو اون دانشگاه چاقش کرده ان، برای چی؟

یا مثلا این شرکتی های دولتی (اونا که رسمی هستن) که اصلا حقوقشون رو تو پاکت محرمانه میذارن، و اصلا نیااااز ندارن به کسی توضیح بدن حقوقشون چرا

این یک انحرافه. دومین انحراف که قبلا یک جای دیگه خیلی عام تر اشاره کردم، بیگاری کشیدن از انسان هاست. از اونهمه آدم که این اتوبوس های شیک دانشگاه (مثلا همونکه یک 10-20 نفری رو دانشگاه علوم تحقیقات دانشگاه آزاد به کام مرگ کشید)، هی میرن این ور هی میرن اون ور، استفاده نمیشه. من یک بار، در آوردم این استادم با این استادای دیگه چی کار میکنه. استاد من مثلا فارغ التحصیل آلمانه، بعد هی میگه کنفرانس نظامی هم شرکت نکنید، چون من خونواده دارم، میخوام برم آلمان. این اصلا مشکلی نیست. این استاد حق داره، ما هم دانشگاه نظامی به صورت های مختلف داریم. اما، حالا همین استاد بهش میگن تو بلدی پروژه تعریف کنی و سرشاخه شود. حالا این چی کار میکنه؟ به من میگه برو روی گراف ها کار کن که کوچکشون کنی. اصل موضوع مشکلی نداره ها. تز دکتریه، من باید برم روش کار کنم. ولی اشکال کار اینه که من رشته ام ریاضی نیست. البته، من شجاعت کار دارم، و ارائه میدم. زودی حذفم میکنه. اصلا بناش هم این بود که همین کار رو از اول بکنه. این که خوبه که من شجاعت ارائه دارم. تو به اونکه رشته اش ریاضیه هم همینو میدی و به من هم که رشته ام هوش مصنوعیه همینو میدی. نخود سیاه تعریف کردی؟ هر کدوممون سرمون تو آخور خودمون؟

من شجاعت ارائه داشته ام. اول بذار من ارائه بدم. مردم به اونچه که ارائه دادم بشناسدنم، بعد بیا برای اون خانوم ایکس که رشته اش ریاضیه پروژه م رو بذار زیر دستش، تعریفش کن، و اصلا ازش بپرس از نظر ریاضی کاربردی این روشی که خانوم وای ارائه داده، آیا قابل اثبات هست؟ یا نه.

نه، این استاده نه چون وظایف متعددی دارد، همینکه من تو لپ تاپم تایپ میکنم، خانوم ضد و خانم ایکس رو میاره پای کار، ازش میپرسه این خانوم وای درست میگه؟ بعد، من صدام درمیاد میگم عاقا تو حق نداری، من دارم در لحظه زندگی میکنم، تو حق نداری داده های منو بدی به اینا. تو حق نداری پروژه یکسان هم برای من تعریف کنی، و هم برای یک سری های دیگه. تازه، اینو مثلا من تو لپ تاپم تایپ میکنم، این استاده میشنوه، میره به آقای اس و آقای تی هم میگه. کلی، تمام مدت با دوستاش که حقوقای آنچنانی میگیرن، پشت سرم حرف میزنه، آخرش عصبانی میشه، حتی اسم آزمایشگاهش رو هم عوض میکنه، چه برسه به اینکه بعد از انجام رساله توسط من، دانشجوی دکتری که حالا دارم فارغ التحصیلی میشم که نمی خواستی، رساله هم بعد از چهار سال کار کنم بهت بدم.

بی لیاقتن دیگه.

مشکل بعدی، آزمایش های عملی دانشجویان مثلا پزشکیه. من نمیدونم این بیچاره ها چقدر مثلا سگ در اختیار دارن. ولی ظاهر دانشگاه که این همه مدت اونجا میرفتم اینو نشون نمیداد. فکر میکنم از مشکلات اینا اینه که آزمایشات عملی کلا ندارن. یک فارماکولوژی و قرص شناسی میخونن، زودی روانه بیمارستان های انسانی میشن.

دانشگاه، دانشگاهی که فرمالیته است، یعنی دانشگاه های پر اشکال ما.

علم بهتر است یا دزدی؟

من به این موضوع خیلی فکر کردم که علم بهتر است یا ثروت؟ خداییش عجب سوالی کار گذاشته شد در ذهن ما. چند وقت پیش به مادرم گفتم که سوال اشکال داره، باید بپرسن: علم بهتر است یا دزدی؟

خلاصه، شاید شما حالا بدونین بعدش چی میخوام بگم. بعدش اینه که امروز بعد از اندکی پخته شدن، باوجودی که حرفهای زیادی شنیده ام و مرارت های زیادی دارم میکشم، باز هم منم میگم علم بهتر است. اما با توجه به اینکه همون بالا هم کلمه ثروت رو عوض کردم، اما و اگرهایی داره. از مهمترین اگرهاش خب اینه که اخلاق درش باشه (علم، مقدس بمونه و مثلا دزدی ها حذف بشن، تجاوز به حدود انسانیت نشه و غیره) و دیگه اینکه بعضی روش ها و تکنیک ها از اینکه علم خطاب بشن حذف بشن.

امروز من متوجه شده ام، که در حال حاضر امکان حذف حضور در دانشگاههای راه دور وجود نداره. در عین حال هم علم طوری شده که برای رسوندنش به نقطه ای باید حداقل دو-سه نسل روش کار کنن. بماند که دیگه به اون صورت مثلا به اینکه کامپیوتر علم باشه، اعتقادی ندارم. به کامپیوتر، به اینکه خودش به تنهایی علم باشه اعتقادی ندارم، در حالیکه الآن خودم دکتراش رو دارم. و به اخلاق هم اعتقاد دارم، به این دلیل که قراره مرزهای دانش رو چند نسل بعدتر جلو ببرن. اخلاق، خصوصا اخلاق در پزشکی. خواهر که گفتم شهر دیگه ای کادر درمان قبول شد، رفت ثبت نام کرد و متاسفانه برگشت، و یک انصراف قطعی هم داد. من از دور رصد میکردم. اول که زنگ زدم گفت میخوام برگردم، استاد درس اخلاقمون از همه بی اخلاق تره. دوباره که زنگ زدم گفت دیگه نمی تونی منو منصرف کنی. استاد روانشناسی به جای این درس داشت بدوی ترین مطالب ممکن رو یک ساعت بهمون درس میداد. دیدم راست میگه. جاییکه همه اساتید به حق از خداشونه نوه کسی بشه فقط پژوهشگر کنار دستشون، دو تا از این زایده های پزشکی بیفتن جلوشون چالش قرن درست میشه. الآن که به اینجا میرسم با خودم فکر میکنم شاید بهتر بود عنوان میدادم چالش قرن، یا مثلا عنوان میدادم قرن ها صدف نیست! و از این جور هنر بازی ها


مجری هم بخوای بتونی بشی، باید بری پزشک بشی

خواهر یک زمانی فیزیک یکی از معتبرترین دانشگاه های کشور میخوند. اون زمان، زمانی بود که دو تا دوقلو مجری برنامه های ستاره شناسی آماتوری تلویزیون بودن. همون برنامه ای که شب ها میذاشتو بقدری جذاب از ستاره ها صحبت میکردن که همه جذبشون میشدن. بعد از مدتی دیگه همه دوقلوهای کچل تو تلویزیون رو با ستاره شناسی میشناختن. هر کدوم از دوقلوها میومد دانشگاه خواهر همه هورا میکشیدنو میدویدن ببینن این دوقلوهای اخترشناس این بار چه چیزی در آستین برای نمایش دارن.

اما، امروز روز تولد ابوعلی سینا و روز پزشکه. زدیم شبکه سلامت و یکی از این دوقلوها این بار طوری درباره پزشکی صحبت میکنه که میگی اه، این چه تبحری در پزشکی داره! بعد مجری به مخاطباش که میرسه میگه که البته من فکر میکنم شماها بهتر از من پزشک باشین. دوربین هم یک سه نفری نشون میده که یعنی همه شون پزشکن. اصلا بهشون نمیاد پزشک باشن! به خواهرم میگم بابا این که دیگه مجری زن برنامه به خانه برمیگردیمه! میگم اصلا اینو برای اون زن پزشکه آورده ان! میگه، نه. این مجریه هم پزشکه! این روزا مجری هم بخوای بشی باید بری پزشک بشی! اینا متناسب با بازار میگردن!

تلقین

من هم یکی از خیلی آدمهایی بودم که دوست داشتم از پزشکا، مخصوصا رو تخت بیمارستان تلقین بگیرم. اصلا حتی بارها موقع خواب تخیلش میکردم. حالا اینکه چرا  این کار رو میکردم، خب شاید دلیلش این باشه که فیلم پزشکی زیاد دیده بودم. شاید اگر  تصورم راجع به پزشکی بیشتر از گرفتن تخیل بود اونوقت این رشته رو بیشتر به عنوان یک علم تجربی قبول میکردم. در واقع با این کارهام این علم بیشتر تخیلی شده بود تا واقعی.

آدما تغییر میکنن. همیشه جوون نمیمونن، و شاید هم مثل من همیشه نیاز به تخیل رو تخت بیمارستان رو  نداشته باشن. الآن که فکرش رو میکنم با خودم میگم یعنی این ذهن من چطوری میتونسته خودش  رو  اونطور تصور کنه. ولی تصور میکردم و زیاد براش وقت میذاشتم.

به طور کلی از تلقین خوشم میاد. میدونم هم بعضی پزشکا به این امر واقفن و برای همین هم روی تلقین دادن به خودشون کار میکنندو هم روی تلقین دادن به بیمارها. تلقین واقعی برای من یعنی گرما در حین احساس سرما در نقطه ای که قراره همه چیز سرجای واقعی خودش کار کنه. و یا نارنجی در کنار سبزی یک همچین چیزی

فعال ترین آدم بیمارستان: منشی

دکتر داریم دیگه این دوره زمونه که فقط به درد امضا کردن میخوره. رفته ایم دکتر فعال ترین کسی که دیده ایم منشیه. وگرنه دکتره بعد از سه ساعت تاخیر از ساعت گفته شده تشریف آوردند. کل 29 تا مریض رو در کمتر از یک ساعت ویزیت کردند و تموم شدو رفت (یعنی تقریبا هر مریضی 5 دقیقه)

حالا که همه نوبت ها رو یا اینترنتی و یا تلفنی کرده اند، یک پیرمرد و دختر جوانی که میگفتن از ساعت سه بعد از ظهر از روستا آمده بودند تا همین 8 شب معطل شدند تا یا منشی به اون ها نوبت آخر وقت این دکتر رو بده و یا نوبت روز 4 شنبه. پیرمرد که عاصی شده بود، صداش دراومد و به منشی گفت این چه وضعشه. نمیدونیم به کی بگیم؟ اومد به کناریش هم شروع کرد به گفتن. اونم نه گذاشت و نه برداشت و بهش گفت: اصلا برای چی وایسادی؟! برو 4شنبه بیا.

منشی گفت که حق نداشتی سرصدا کنی. حالا من در حق شما لطف کردم. وگرنه باید میرفتین و همون 4 شنبه میومدین. پیرمرد با دختر یک یکساعت و دوساعت دیگه نشستن و آخرش خسته از روز تلف شده از بیمارستان بی نتیجه رفتند. داشتم فکر میکردم اگر این زمان تلف شده رو پیرمرد و دختر دو نفری روی هم به دنبال علم پزشکی رفته بودند، از این پزشک مفت خور بی نیاز شده بودند و این همه هم وقت و هزینه هدر نمیدادن