آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آدم های کوکی- تابستان 1402

روزهای اول تابستان معمولا شروع فصلهای جدید زندگی برای من هستن. اغلب هم فرصتی پیش میاد که خاطراتم رو بنویسم. امروز سرکار جدید در یک فضای جدید رفتم. البته قبلا آن را به نوعی امتحان کرده بودم، ولی خواستم این بار مصممتر برگردم.

امروز با کودک بازی میکردم. اون هی آب به چرخش میداد و من هی آب به چرخ میدادم. بچه بهترین کاری که ممکن بود فکر کنه انجام میشه همین بود.

این فرآیند تکراری قرار بود یا تا بی نهایت ادامه پیدا کنه و یا فرجی بشه و من از مخمصه دربیام. خونه که رفتم بعد از کمی آسایش یا این انیمه بیست سال پیش افتادم که تویش دختر نابغه مادری کوکی داشت.

خلاصه که چندان جذابیتی نداشت، ولی یادم نیست چطور از این بازی و حلقه دراومدیم.

یاد بازی های روزهای زندگیم افتادم که قبلا هم اینجا اشاره کرده بودم. مثلا خاله ام که بهش سال 97 زنگ میزنم و برای ادامه ارتباط شرط میکنه با زن برادرم آشتی کنم! و چون اتفاق عجیبی هست و اصلا ماها باهم قهر نبوده ایم شرط بیجا منجر به حلقه بی نهایت از یکسری کارهای تکراری میشه که فقط خودم باید از تویش دربیام. با اون شرط خاله ام از هرگونه ارتباط که منجر به پیشرفتی در کارم بشه تا سالها بعد جلوگیری کرد و بچه هایش هم که طرفم می اومدن با منت فقط چرت و پرت تحویلم میدادن.

بعضی حلقه ها تو زندگی ما کوتاه هستن. اونقدری که قشنگ میگی رباتی هستی. برخی هم اونقدری بزرگ هستن که تویش میتونی کلی زندگی کنی و نفهمی که در یک حلقه بزرگ گیر کرده ای.

یکی آوردن تو تلویزیون بگه چرا انقدر طلاق؟ اون هم گفت طلاق دیگه حادثه نیستو پدیده شده. بعد هم توضیح داد که حادثه یعنی یک بار اتفاق بیفته، ولی پدیده یعنی تکرار بشه. گفت که همسرداری بلد نیستیمو از این جور حرفای تکراری. حتی این هم تکراری بود که میگفت ما خیلی ساله داریم رو این موضوع کار میکنیم. گفت که نه حوزه به این موضوع خیلی پرداخته و نه مدارسو دانشگاه. البته حرف جدیدش برا من اینجا بود که میگفت ما البته تونستیم دوره تئوری خانواده رو برای کلاس های نهم و دهم بچه ها بگنجونیم، ولی متاسفانه عملی نیستن! حالا من نمیگم که از حرف هایش بر می اومد که میخواد روابط دختر و پسر رو از هر نوعی عادی سازی کنه. چون خیلی دوست داشت تو این کلاسا روابط دخترو پسر عملی آموزش داده بشه. دیگه حالا این علاقه ش رو نگفت که میخوان از شبیه ساز استفاده کنن، از پسرای پشت پرده، و یا خود دختر و پسر تو همون کلاس بشینن کنار هم دیگه! ولی حرفشو خیلی سریع زدو حتی گفت CPR هم ماها بلد نیستیم.

اون یکی دیگه رفته ام اداره اش. بهش میگم فلان اداره که تو من رو فرستادی جواب ما رو نمیده. بهم چند تا شماره تلفن و آدرس سایت رو مثل رباتی میده و میگه برو اونجا ما سیستم پاسخگویی داریم. فکر کنم سیستم پاسخگویی اش هم هوش مصنوعیه وگرنه انقدر این کارمند بیمار رفتن من به اونجا نبود.

من قشنگ میرم تو سایتهای خارجی. اصلا نگاه میکنم تغییر خاصی نسبت به 20 سال پیش نکرده ولی یک گزینه داره که باید انتخاب کنی من انسان هستم. حالا ما ایرانی ها به این مرحله رسیده ایم که گزینه بزنیم من یک ربات هستم. شما با انسان طرف نیستین. رفتم تو سایت کتابخانه ملی. یک گزینه انتخاب طبقه اجتماعی داره. آدم یاد کاست های دوره ساسانیان می افته. فقط هم همین یک گزینه کار میکنه. تا می آیی ایمیلت رو وارد کنی هرچی بزنی باختی و میگه ایمیل نامعتبره. یعنی نگاه میکنی اینها میخوان بگن ماها انسان نیستیم و ربات هستیم. تو کل سایت هاشون میری نگاه میکنی دارن هوش مصنوعی رو وارد میکنن که چطور ماها رو به عصر حجر و دوره ساسانیان و قبل از اسلام برگردونن. آره دیگه، ممکنه علم بیاد و با هوش مصنوعی مثلا مورد علاقه چمیدونم خوشگل ایلان ماسک جای نظام جمهوری اسلامی رو به جای نظام فاشیستی ضد نظام بده؟

انگار جوامع دیگه این شرایط رو ندیده ان و یا ماها مثلا فقط داریم همین ایران زندگی میکنیم. دیگه برای اینکه ظلم کنی باید چشمت رو روی یک سری حقایق ببندی. حقیقت از این جنس که فقط ماهاییم که خریم و بقیه گوسفند هستن و کسی نمیبینتشون رو باید خیلی بین این دولتی ها و اربابان قدرت ببینیم که بعدا با خودمون بگیم چی شد به اینجا و انقدر پایین رسیدیم.

رئیس جمهور (بگذارین نگم رئیسی بود) دیشب پریشب اومد و کلی از خودش تعریف کرد. حالا من هیچی جوابش رو نمیدم. اغتشاشات ناشی از تلاش بیست کشور در جریانات اخیر دخیل بوده و از همون موقع برخی کارهای خوب کمرنگ شده و من هیچ نمیگم، ولی اگر عمری باقی بود و اینها گذاشتن روال عادی بگذره خودم براتون میگم این دولت چقدر کارآمد بوده.

خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

جریانات شاید خیلی سریع در حال رخ دادن باشن، و شاید عکس العمل ما اونقدر کند هست که توانایی پاسخ دادن به اونها رو نداریم. برخی البته، مشخصه که به سن ما قد نمیده و جریان از خیلی قبل وارد شده!

از بخش های جذاب سفرم به اهواز مسجد بازار سرپوشیده امامش بود. رفتم اونجا و از کتابخانه اش یک کتاب تصادفی برداشتم. تصادفی که محسوب نمیشه شاید. قطر کمی داشت و به نظر مرتب بود. شاید برای همین انتخابش کردم. حالا تویش چی نوشته؟ به به، روابط زناشویی و همسرداری. چه زیبا و دوست داشتنی. اصلا توی عنوانش همه چی داشت: بهشت و خانواده و اسلام و فطرت و خدا و پیغمبر. سیدی هم از اولاد پیغمبر بر ما نازل شده بود و این کتاب رو  پس از اندیشیدن و تحقیق و تفحص بسیار و برمبنای فکر اسلامی نوشته بود!

انتظارم از این کتاب این بود که سوالاتم رو جواب بده، آقای دکتر سید مصطفی برگزیده1. دیدم در تیتراژ بالا دهه هفتاد چه کتابی چاپ کرده: بله، زنهایتان را در بالا سکونت ندهید! حدیث از پیامبره. سفسطه و مغلطه بلدیم ولی زن نباید نوشتن یاد بگیره که پس فردا حرف خونه رو به بیگانه نزنه! زن نباید تحصیلات عالیه داشته باشه چون ممکنه اون وسط یک یهودی کلی مزخرف در تحصیلات عالیه چیده باشه و این از هدف و تکلیف اصلیش که خانه داری باشه دور بماند و چه سود؟ زن با تحصیلات عالی امکان سفرش بیشتر از یک زن درس نخونده است و این هم گواه بر اثبات این حدیث است که میگوید زن های شما نه بخوانند و نه بنویسند!

کلی مطلب قارچ گونه بدون بحثی نوشته شده و چاپ شده .

کسی در تمام مدت این سالها به این سید حکیم دکترا گرفته ایرادی نگرفته. خصوصا که کتاب هنوز در مسجد و تمیز و دست نخورده مونده! نگاه میکنی کتاب قرآن انقدر این وسط لایش باز شده که پاره پوره شده، ولی این یکی کتاب مقدس بوده.

حالا ما حدیث داریم که میگه زن های مجتهد در آینده و در دوره امام زمان بدون ترس اینطرف اونطرف میرن. یعنی تو دوره امام زمان که اسلام واقعی حاکم می شه زن نه تنها درس خونده که تا مرحله اجتهاد هم پیش رفته و برخلاف گفته این جناب دکتر سید خاک بر سر تو خونه هم ننشسته.

دلیل سرعت بالای جریانات اینجاست که ما یک چیزی داریم به اسم تبلیغات و بازاریابی. من هر روز درگیرش هستم. نگاه میکنم هم در فضای مجازی و هم در فضای فیزیکی این بازاریابان اینترنتی جدیدا نقش های مختلفی پیدا کردند. اخیرا نقش فامیل رو هم همینا دارن بازی میکنن.

بیهودگی کار و وقت تلف کردن، کار آدمهای فاسقه. که تعدادشون هم خیلی زیاده. و برای همینه که مثل من که هدفی دارم با اینها بیشتر مواجه میشم. چون میخوان بریزن و وقتمو تباه کنن.

اگر یادتون باشه چند وقت پیش براتون از جمله های تکراری بازاریابی دایی ام و آقای مظفری نامی درباب بیت کوین نوشتم. نوشتم که در تمام وراجیهاشون یک چند جمله به صورت «کپی کتابی» تکرار میشه. من دنبال پول و شغل بودم و اینها هم در نقش بازاریاب داشتن کارشون رو میکردن. داشتن سعی می کردن وقتمو تلف کنن.

جمله تکراری که اخیرا دارم میشنوم اینه: "بهش گفتم دفعه بعدی که اومدی موهایت رو نزن، من اینطوری بیشتر دوست دارم"

این جمله رو مرد گفته. عین این جمله رو از زن هم شنیده ام که گفت بهم گفت!

این جمله ها، فرم بالا خیابانی داره. جمله پایین خیابونش ، که البته قدمت بیشتری داره و شنیده ام اینه: دختره رو از خونه اش می‌کشیدم بیرون! جلو پدرمادرش هم این کار رو میکردم!

مثل ربات کلماتو  جملات رو تکرار میکنن. انگار بازاریابن. انگار هوش مصنوعی هستن دختره گفت رابطه پس دادم!

دیشب پرسیدم انقدر هوا رو آلوده کردن شورش بوده؟ میگه، نه بابا ریخته بودن تو خیابون میزدن و میرقصیدن. اومده بودن خوش بگذرونن.

الآن اینطوری شده. یک کلمه اخیرا باب شده که میگن: "کتلت آخوند" یا "کتلت میرزا"! نویسنده دکتر سید مصطفی و قبلش برات روشن میکنه که قارچ گونه شعار نوشته.

یک تگ کتلت آخوند هم میزنه اونجا که داریم بانک رباخور رو اسلامی میکنیم، اونجا اگر نماینده خبرگان استانی رو شهید کنن میگن این هم همون کتلت آخوند و میرزا باهم! کردیم خوب کردیم و میکنیم تا بهتر شه! دکتر کتابای «ضد زن» رو چاپ کنه بذاره تو مسجد کسی کاری باهاش نداره. چون همین آدمه که «ضد آخوند» هم هست. ولی دانش آموخته علوم دینی و قرآن و کتاب خونده رو می گه آخونده و میزنه.

یک دنیا دیده تحصیل کرده که چهار تا لباس بیشتر پاره کرده و خیلی راحت بهش میشه گفت اهل کتاب رو میگن آخوند!

حالا اگر تحصل کرده زن باشه چی بهش میگن؟

آفرین، حاج خانوم!

این از پورنهای بازاریابی اونها شروع شد که وقتی اینترنت سال 2000 رو به انفجار رسوندن نوجوان های ما رو هم باهاش دزدیدن که امروز این رو ببینیم. سال ۲۰۰۰ میلادی میشه معادل اواخر همون دهه هفتاد شمسی؛ یعنی مثلاً همون سالهای ۷۹ و ۸۰ ماها. از اون طرف جامعه نویسندگان کافرستانی از شرق تا غرب دست بدست هم داده که مثلاً برای خودشون کتاب جامعی بنویسند به نام قهرمانی به نام شاهزاده هری فعلی یعنی همون هری پاتر، و از اون طرف جوانان مسلمان اینطرف با اون همه منبع غنی قرآنی حالا فعلا یک ذهن درگیر پورنی داشته باشم تا بعدش اونها بتونم جریانات امروز رو با ابرقهرمانهاشون شامل مرد عنکبوتی و اینها مدیریت کنند. خیلی هم لازم نبود در اون کتاب مورد علاقه صدها دانش آموز اون دوران علیه اسلام سرصدا کنند. فقط کافی بود یک اشاره کوچک راجع به اون مسلمان به بدی کنند تا حتی مسلمانها هم اون رو فاکتور بگیرن و عاشق شاهزاده هری امروز فرزند ملکه انگلیس شوند

پشت سر دختر حرف زیاد میزنن. پا شده ام رفته ام خونه پدربزرگم. پدربزرگ گفته بود که بیا و قدمت روی چشم و اصلا با ما زندگی کن! وقتی رسیدم داییم خانه پدر بزرگ بود و خاله ام با دو پسر کودکش ساکن آنجا بودند. روز اول داییم حدم رو مشخص کرد. گفت یا با دخترخاله ات میری و یا تدریس میکنی! لطف و مرحمت هم نداشت که بگه برات شغلی دست و پا کرده ایم. فقط حدم رو مشخص کرد.

داییم میگه دایی مادرت مرد. میگم دایی هربار رسیدی گفتی دایی مرد. هیچ وقت نگفتی دختری 40 ساله داشت که مجرد و عزب خونه مونده ( هرچیزی میگم خودش و خانواده اش نشسته ان جواب میدن. اصلا اومده ان که جواب بدن. خونه خودشون نیست و به دعوت خاله ام اومدن که بگن پسر چند ده ساله شون رو یک وقت به سن بلوغ نرسونم!)

دایی میگه اون اخلاقش چیز بود!

میگم دایی من هم اخلاقم چیز بوده. امروز خاله ام میگه تو و اون یکی خواهرت باید برین خونه اجاره کنین جدا زندگی کنین.

تا این رو میگم خاله میگه اوهو

سحر این ها رو گفتم و موقع بارون صبح از خونه زدم بیرون. و حتی معطل نکردم که بارون قطع بشه.2  با مشقت فراوان و بار یک مسافر خودم رو میرسونم به رود گل آلود، جایی که مردی رو به رود نشسته و با دیدن مسافر از شهر دیگه خوشحال میشه که شهرشون چقدر اوه گردشگری شده با همین یکی مسافر!

موقع اذان بلند میشم و دو تا پسر همسن دنبالم میان. یکی میاد و میگه خانوم میخوای خواهرم باشی یا دوست دخترم؟! بهش میگم هیچ کدوم. میگه لااقل بیا بشین با هم حرف بزنیم.

همین این بعد از چند جمله گفت که دخترهای مردم رو از خونه هاشون میکشونده بیرون و بعد هم یک صد میلیون ناقابل تقدیم وکیل کرده تا از همین دخترها شکایت دنبالش نیوفته.

البته این جمله رو از اون یکی دایی جوانم شنیده بودم. بهشت خانواده برای اینها، یعنی همون بهشت مردان

بنابراین، پس از اینکه پسر خاله ام رو به سن بلوغ رساندم و راهی خیابان شدم پسری تصمیم گرفت من را یا به دوستی اجتماعی برگزیند و یا خواهرش شوم.

عجیب اینه که همه آن بخش از فامیل که شغل دولتی داشتند من را به خانه خود راه دادن و آن بخش که شغل غیردولتی داشتن و اتفاقا نیازمند هم نبودن من را راه ندادن. یکی از شب ها راهی خانه عمویم شدم. زن عمو اصلا در را باز نکرد. و معلوم بود که عادت دارد در را روی کسی باز نکند.  برگشتم سمت حرم علی ابن مهزیار. فکر نمیکردم ساعت 10 شب بخواهند این جا را ببندند. همه جا و اطراف حرم تاریک بود. انگار مغازه ها، مغازه دور حرمی نبودن و بلکه آپاراتی چیزی بودن. گویی رفته بودم حاشیه شهر. اصلا خود حرم هم در حد یک مسجد نمیرسید چه برسد به بزرگتر از آن که چند صحن هم داشته باشد. هنوز از ماشین پیاده نشده بودم که دو مرد یکی با لباس شخصی گفت خانوم اگر اومدی اینجا یک دور میزنی برمیگردی!

خیلی بهم برخورد. حدم رو هم اینجا مشخص کرده بودن. من هرکی هرجا اینطوری باهام صحبت کنه زودی تو ذهنم بهش فحش میدم: احمق بیشعور! گفتم تو اینترنت که ننوشته بود الآن اینجا تعطیله! میپرسه تو از کجایی؟ شهرستانی؟

-مشهدم، مشهد ما 24 ساعته است.

-اینجا اینطور نیست

-بیخود! امروز روزیه که گردشگر و توریست میاد اینجا و شما باید آماده میبودین

شروع کردم به داد و بیداد. خلاصه، بدون زد و خورد که مرده دوست داشت راه بندازه و با جمع کردنش و سوار بر ماشین کردنش قضیه فیصله داده شد. کسی نگفت خانوم تو توریست هستی ما بلدیم بگیم امشب رایگان میخوای بخوابی کجا بری و یا اگر جایی برای اقامت ارزان هست، بلدیم و یا گران هست و یا هرچیزی! فقط: خانوم، یک دور میزنی برمیگردی! حواست باشه دستشویی هم نری که تازه شستیم کثیف نشه کار دستمون نذاری. بزرگ و کوچیک برای ما زحمت داره!

نگاه کردم اصلا قرار بوده حرم علی ابن مهزیار وضعش از این بدتر باشه و اینها مثلن حفظش کرده بودن.

سال ۲۰۰۰ پورن هایی که نوجوانان ناخواسته ویروسی باهاشون مواجه میشدن با فساد بانکهای رباخواری. 



بعدا اضافه کرد: کلا مکان لخت شدن و این حمام دستشویی معضل ما خانه های مسلمانه. هر خانه فقط و فقط یک دستشویی داره و اگر دست به معماری نزده باشه، یک دستشویی اضافه، نهایتش در حیاط خانه دارند. اگر هم که دست به معماری زده باشن که این روزها خیلی هم مرسوم شده (حالا یا برای اجاره دادن و یا برای مغازه از گوشه خونه) همون یک دستشویی هم نیست. این دستشویی، اولین نقطه هدف نامسلمونها به طور ناملموس در زندگی هامون میشه. متخصصان دین که بسیار براشون این دستشویی مهمه زنهاشون رو مرکز خونه مینشونن تا حواسشون به اون نقطه دستشویی باشه و چون نگهبان حقوق ویژه خودش رو لازم داره، ترجیح میدن تا حد امکان ورودی به خانه همه از دم محارمی باشن که توانایی کاملا لخت شدن در برابر هم رو داشته باشن؛ یک بار اتفاقی باز شدن در دستشویی دین سالها با عبادت جمع شده شون رو به باد مید و پسر هنوز به بلوغ نرسیده در خانه با دیدن پوزیشن زن (و یا دختر مهم نیست) به بلوغ میرسه و حالات دیگر. این هست که مسلمانها ترجیحا در همان ابتدای کار برحسب میزان اسلامشون خییییییییییییلی دوست دارن دخترانشون رو زود شوهر بدهند که اولین بلوغشون بعد از پریودی در خانه شوهر ببینن

اصلا همین دستشویی عامل زیرسوال بردن اسلام میشه. جوانی که حاضر نیست برای نماز و روزه بلند شود، اتفاقا ممکن است دقیقا موقع اذان صبح هنگام ماه رمضان بلند شود و دقیقا آن موقع که زمان دست کشیدن از سحری خوردن هستن بپرد در همین یک دستشویی. فکرش را بکنید که حالات مختلف چطور رخ میدهد در این یک دقیقه دست کشیدن. از آنجا که معمولا روشور دستشویی (محل آبکشی دهان و دندان) این روزها داخل خانه است، چقدر سخت است برای کسی که واقعا میخواهد روزه بگیرد.

حال اگر اشغال دستشویی توسط عقل کامل آینده یعنی پسر خانواده عمدی باشد چطور میشود؟ یک راه  این است که زمان دست کشیدن از خوردن غذا دقیقا منطبق با هم نباشد. مثلا یکی یک ربع زودتر دست بکشد و یکی یک ساعت و از اینگونه تنظیم زمانها که موقع رمضان و رعایت فاصله افطار تا سحر برای یک ماه مشکل است. دختر کوتاه بیاید و به جای دستشویی رفتن به حمام برود و خدا قبول میکند اگر یکی دو بار بزرگ و کوچکش را در سوراخ حمام جا کند.

برای غیر ماه رمضان هم تقریبا همینطور است. بالفرض که همه محرم هم برای یک بار لخت دیدن یکدیگر در خانه باشند. در این صورت تکلیف مراجعه به آن دقیقا فقط یک دستشویی در خانه چیست؟ بهتر نیست که خانه فقط محل خوابگاه باشد و اعضای خانه در آن حضور نداشته باشند؟ بهتر نیست اصلا مهمان نداشته باشند، چه برسد که مهمان شب هم بخواهد بخوابد. عجب بدبختی... همه بدبختی ما زیر سر این زنهاست، وقتی لخت میشوند.

آری، البته نامسلمانها برای این یک دستشویی راه حل داده ان و مثلا میروی کانادا و طرف میگوید من معمارم و باید به ازای هر فرد از اعضای خانواده یک دستشویی مطابق سلیقه او در خانه تعبیه کنم. بله، میدانیم شماها که مسلمانید دستشویی مشترک در خانه برایتان خیلی مهم است. اینجاهاست که نقش فراماسونرها و بناها مهم میشود.


________________

1- دکتر سید جواد مصطفوی، نویسنده کتاب بهشت خانواده. ولی نمیدونم چرا اسم کتاب باید اینقدر طولانی میبود: "بهشت خانواده، هماهنگی عقل و فطرت با کتاب و سنت در مسائل زوجیت"

2- پشت سرم زن جدید داییم به سان رهبران تمام مدیر میاد که مطمئن بشه رفته ام. یادم میاد اونروز چطور وقتی فقط قصد یک ساعت ماندن خانه اش رو داشتم این چطور التماس مادرم میکرد که بیشتر بماند. اگر اون روز مطمئن بود که قصدم یک شب خوابیدن خانه شون بود، قطعا اون التماس ها رو تقدیم نمیکرد.


انحراف از دانشگاه

اولین چیزی که به ذهنمون میرسه اینه که چه حقوقی میگیرن! سال 91 استاد تمام حقوقش معادل 85 سکه بود. اون زمان بابای من که شغلش پرخطر و قاضی بود یک هشتم این حقوق میگرفت. حالا بماند که دارن یک کاری میکنن تو این مملکت حقوق یک قاضی فقط دو یا سه برابر حقوق یک کارمند معمولی باشه، و کم کم هم حقوقش برااابر بشه. یک قاضی، با اون همه سخت گیری و مسئولیتی که به گردن خودش و خونواده ش میندازن، رو میارن پاییین در حد یک کارمند معمولی. بعد کسی نیست بپرسه، این استاد دانشگاه که به بهانه های مختلف (لابد گوش وایسادن) تو اون دانشگاه چاقش کرده ان، برای چی؟

یا مثلا این شرکتی های دولتی (اونا که رسمی هستن) که اصلا حقوقشون رو تو پاکت محرمانه میذارن، و اصلا نیااااز ندارن به کسی توضیح بدن حقوقشون چرا

این یک انحرافه. دومین انحراف که قبلا یک جای دیگه خیلی عام تر اشاره کردم، بیگاری کشیدن از انسان هاست. از اونهمه آدم که این اتوبوس های شیک دانشگاه (مثلا همونکه یک 10-20 نفری رو دانشگاه علوم تحقیقات دانشگاه آزاد به کام مرگ کشید)، هی میرن این ور هی میرن اون ور، استفاده نمیشه. من یک بار، در آوردم این استادم با این استادای دیگه چی کار میکنه. استاد من مثلا فارغ التحصیل آلمانه، بعد هی میگه کنفرانس نظامی هم شرکت نکنید، چون من خونواده دارم، میخوام برم آلمان. این اصلا مشکلی نیست. این استاد حق داره، ما هم دانشگاه نظامی به صورت های مختلف داریم. اما، حالا همین استاد بهش میگن تو بلدی پروژه تعریف کنی و سرشاخه شود. حالا این چی کار میکنه؟ به من میگه برو روی گراف ها کار کن که کوچکشون کنی. اصل موضوع مشکلی نداره ها. تز دکتریه، من باید برم روش کار کنم. ولی اشکال کار اینه که من رشته ام ریاضی نیست. البته، من شجاعت کار دارم، و ارائه میدم. زودی حذفم میکنه. اصلا بناش هم این بود که همین کار رو از اول بکنه. این که خوبه که من شجاعت ارائه دارم. تو به اونکه رشته اش ریاضیه هم همینو میدی و به من هم که رشته ام هوش مصنوعیه همینو میدی. نخود سیاه تعریف کردی؟ هر کدوممون سرمون تو آخور خودمون؟

من شجاعت ارائه داشته ام. اول بذار من ارائه بدم. مردم به اونچه که ارائه دادم بشناسدنم، بعد بیا برای اون خانوم ایکس که رشته اش ریاضیه پروژه م رو بذار زیر دستش، تعریفش کن، و اصلا ازش بپرس از نظر ریاضی کاربردی این روشی که خانوم وای ارائه داده، آیا قابل اثبات هست؟ یا نه.

نه، این استاده نه چون وظایف متعددی دارد، همینکه من تو لپ تاپم تایپ میکنم، خانوم ضد و خانم ایکس رو میاره پای کار، ازش میپرسه این خانوم وای درست میگه؟ بعد، من صدام درمیاد میگم عاقا تو حق نداری، من دارم در لحظه زندگی میکنم، تو حق نداری داده های منو بدی به اینا. تو حق نداری پروژه یکسان هم برای من تعریف کنی، و هم برای یک سری های دیگه. تازه، اینو مثلا من تو لپ تاپم تایپ میکنم، این استاده میشنوه، میره به آقای اس و آقای تی هم میگه. کلی، تمام مدت با دوستاش که حقوقای آنچنانی میگیرن، پشت سرم حرف میزنه، آخرش عصبانی میشه، حتی اسم آزمایشگاهش رو هم عوض میکنه، چه برسه به اینکه بعد از انجام رساله توسط من، دانشجوی دکتری که حالا دارم فارغ التحصیلی میشم که نمی خواستی، رساله هم بعد از چهار سال کار کنم بهت بدم.

بی لیاقتن دیگه.

مشکل بعدی، آزمایش های عملی دانشجویان مثلا پزشکیه. من نمیدونم این بیچاره ها چقدر مثلا سگ در اختیار دارن. ولی ظاهر دانشگاه که این همه مدت اونجا میرفتم اینو نشون نمیداد. فکر میکنم از مشکلات اینا اینه که آزمایشات عملی کلا ندارن. یک فارماکولوژی و قرص شناسی میخونن، زودی روانه بیمارستان های انسانی میشن.

دانشگاه، دانشگاهی که فرمالیته است، یعنی دانشگاه های پر اشکال ما.

آیا به ربات ها نیاز داریم؟

جواب این سوال رو نسل های جدید به راحتی میدن که بعله.

نسل هایی مثل من هم که باید اینها رو میساختندو تبلیغ و توزیع میکردن هم میگن بله؛ چون حد واسط نسل شاعر قبلی و نسل های جدیدی هستیم که هرچند وقت یکبار دلشون یک ربات میخواد. یک رباتی که حتی اگر انسان هم باشه، بد نیست!

تعجب نکنید. دقیقا رباتی که خود انسان باشه. چیزیکه من ازش متنفرم. ماها به این ربات ها میگیم مامور. یک بار هم تو همین وبلاگ گفتم که اگر تف تو صورت طرف مینداختم، بازم همونطور رباتیک نگام میکرد. آی، که او انسان بود. یعنی دستامو الآن ببینید که مشت شده!

کوتاه هم نمیان!

رفته م مسجد، کناریم زنیست که باید بهش بگیم مامور و ربات. برای اینکه حس بهتون دست بده. باید این عکسو توصیف کنم که سال 97 بود که تو رژه اهواز تیراندازی کردندو یک عده بسیجی مخصوصا زن، ازشون عکس گرفته شد، همونطوری. یک عکسی دیدم، اه، زنه رفته بود پشت اون یکی زنه قایم شده بود. میشد قشنگ جیغ یک زن رباتیک رو اونجا حس کرد.

حالا فکرش رو بکنید، اون زنه هرچند وقت یک بار میاد مسجد! منم نمیتونم از حریم خودم دورش کنم. میادو میچسبه به حریم من. دهنشو که باز میکنه، چی بگم دیگه.

اون روز اومده، برای خودنمایی. میاد برای خودنمایی، و ما بهش میگیم مامور. چیزیکه خارجی ها دوستش دارند و بهش میگن رباتو دارن هی میسازندشو تعمیرش میکنندش. این زنه، ماموریت داره لابد. هربار میاد که بگه آی ایها الناس بدونید من امروز روزه ام! بدونید و آگاه باشین که چیزی رو باید بهتون بگم. یعنی هر بار روزه است، همه باید با اون لیوان گنده اش بفهمن که روزه گرفته. اصلا باید همه بدونن. چی کار میکنه؟ حتی اگر شده، میره جای خادم مسجد که یک لیوان آبجوش بگیره. روزه بوده دیگه، حالا برای باز کردن روزه اش باید بره و آبجوش بگیره.

یا مثلا من میام کنارش به نماز خوندن. این چی کار میکنه؟ همه از سجده بلند شده ان. اصلا درست نیست در سجده تاخیر بدیم. این همینطور میمونه تو سجده. میمونه تو سجده که آی ایها الناس! گیر کرده ام تو سجده دیگه بلند نمیشم!

مگر یکی دوتاس؟! بیشتر؟

بله، مثلا اونروز من اومدم تو وبلاگ به یکی گفتم کارداش! اون فرداش اومد چایی پخش کنه و گفت بهم خواهر! فکر کنم حتی فی البداهه هم بود!

حالا اینا کیان؟ اینا مامورن. و همه به وجودشون احساس نیاز میکنن. کسیکه خارجی ها بهش میگن ربات، و میسازند، هوشمندش میکنندو تعمیرش میکنن.

البته، از آنجا که تاریخمون پر بوده از این رباتها، بعد از مدتی هم یک وقتی دیدی جاسوس دراومدن. میبینی طرف این کارها رو رسما میکنه، تا به زندگی جاسوسیش رنگ و لعابی داده باشه. اینم هست دیگه، اینا اول مامورن، بعد چون در واقع ربات نبوده ان، جاسوس از آب درمیان. و همه ماها بهشون نیاز داریم، چون تا رهبر بوده و هست، مامور بوده و هست.

اینم عکسشه. البته، این زنه از این زنای جای من خوشگل تره. باز یک کم شاید بتونی تحملش کنی. تیراندازی شده دیگه. ولی، فکرشو بکنید یه زنی با جیغ بهتون خواااااااهر. چه حسی بهتون دست میده؟

بسیج، و سپاه. پر هستن از این زنا. خیلی هم خوشگل، اصلا یه تیپ خاصی هستندو فکر کنم منشور خاصی هم دارن.



بعدا اضافه کرد:

من اون روزای تشییع جنازه سردار سلیمانی، که زن ها و مردها به حالت تظاهرات آمده بودند، که به قول رسانه ها موج خروشانی (!) از مردم بودن، نگفتم که چقدر در این مدت دختر دیدم که چادر پوشیده، رفتن تظاهرات کردن و در کوچه مشهور ما که معروف است به کوچه چادر کندن، چادراشون رو درآوردن. من اون روز نگفتم که چه زن خوشگل پوشی دیدم که با بچه کوچکش چقدر عشق بازی میکرد، ولی چادرش در دستش بود، خیلی تمیز!

بعد میان جلو دوربین میگن: من این بچه ام رو الآن، همین الآن، میکنم سردار سلیمانی! که جاش رو بگیره!

اما، امروز ذکر مصیبت میکنم از روضه مرحوم کافی در شهادت مسلم بن عقیل:

امام حسین (علیه سلام) مسلم  (ع) را به کوفه فرستاد. چهار، پنج روزی که مسلم در کوفه بود هیــــــــــــــــــــــجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. مسجد کوفه مسجد بزرگی است. وقتی مسلم نماز می خواند، تا دم در مسجد از جمعیت پر میشد. یک شب عبیدالله اعلام کرد هر کس اطراف مسلم باشد، و از مسلم طرفداری کند، دستگیرش میکنیم. مسلم بن عقیل نماز مغرب را خواند. بین نماز مغرب و عشا پشت سرش را نگاه کرد، دید یک نفر هم پشت سرش نیست. همه رفته بودند. تمام مردم شهر مضــــــــــــــــطرب هستند. در شهر پخش شده بود که طرفداران مسلم را دستگیر میکنند. یکی شوهرش خانه نیست، میگفت: نکند، شوهرم را گرفته باشند. یکی پسرش بیرون است. یکی برادرش نیست. مسلم کنار کوچه ای از استر پیاده شد، و سرش را به دیوار گذاشت. زنی جلوی در نشسته بود. اسمش طوعه بود. او هم منتظر پسرش بود تا برگردد. دید، آقایی از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشته است. گفت: آقا جان! چرا سرت را به دیوار خانه من گذاشته ای؟ چرا به خانه ات نمی روی؟ دفعه سوم که زن سوال کرد، مسلم گفت: آب داری برای من بیاوری؟ زن رفت آب آورد. مسلم باز همان جا ایستاد. آن زن گفت: آقا جان چرا به خانه ات نمی روی؟ صدا زد: مادر من خانه ندارم. زن گفت: شما کی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم.

جان ختم المرسلین در کوفه جا دارد، ندارد/  بهتر از روح الامین در کوفه جا دارد ندارد

افسر جانباز حق در کوفه سرگردان و بی کس نایب سلطان دین در کوفه جا دارد ندارد

مسلم بی خانمان در کوچه ها میگردد. امشب یک جهان ایمان و دین در کوفه جا دارد ندارد

امتحان حق نگر از آن مسلمان و مسلم مسلم است ای مسلمین در کوفه جا دارد ندارد

آن شب مسلم در خانه طوعه ماند. هنگام صبح پسر این زن به دارالاماره خبر داد در خانه آن هاست. عبدالله بن عباس با هفتاد سوار آمد و خانه را محاصره کردند. یک وقت زن آمد داخل اتاق صدا زد: آقا جان! مسلم بن عقیل! خانه را محاصره کردند. مثل اینکه فهمیده اند شما داخل خانه ما هستید. مسلم بن عقیل از خانه بیرون آمد، سوار اسبش شد. شمشیر می زند و میکشت. دشمنان را روی زمین میریزد. این بی انصاف ها، دسته های نی را آتش زدند و از بالای بام بر سرش ریختند. همه بگویید: غریــــــــــــــــــب مسلم! غریب مسلم! بعد از پیکار عظیم، مسلم را گرفتند. دست مسلم را به پشت سر بستند. او (مسلم) را به طرف دارالاماره آوردند. وقتی عبیدالله رسید، مسلم شروع کرد به گریه کردن. عبیدالله گفت: چرا گریه میکنی؟ کسی که در این کارها می افتد، باید پی کشته شدن هم به تنش بمالد. چرا گریه میکنی؟ صدا زد: عبیدالله! به خدا قسم اگر برای کشته شدن خودم گریه کنم. گفت: پس برای چه گریه می کنی؟ گفت: دلم می سوزد، که نامه نوشته ام تا حسین (ع) به کوفه بیاید. میترسم امام حسین دست زن و بچه اش را بگیرد و به طرف شما مردم بی وفا بیاید. هنگامی که میخواستند او را بکشند، فرمود: عبیدالله! سه وصیت دارم. اول وصیتم این است وقتی مرا کشتید، بدنم را روی خاک ها نگذارید! مرا دفنم کنید. وصیت دومم این است که هفتصد درهم در کوفه قرض دارم، زره من را بفروشید و قرض هایم را ادا کنید. یک وصیت دیگر هم دارم، و آن اینکه دلم می خواهد یک نامه بنویسید که حسین (ع) نیاید. آی غریب حسین! حسین! .... اللهم نسالک و ندعوک باسمک الغظیم یا الله...

___________________________________________________________

ذکر مصیبت دیگه که جاش همین جاست، بگم. باز هم از روضه های مرحوم کافی. این بار در باب شهادت امام جواد (علیه السلام):

بعد از هلاکت مامون، برادرش معتصم به جای او بر مسند خلافت نشست و تصمیم گرفت امام جواد (ع) را که در مدینه دارای شخصیت و احترام بود، به بغداد احضار کند. در تاریخ 28 محرم 220 هجری، امام جواد (ع) با همسرش ام الفضل به بغداد آمدند. در این ایام، ام الفضل با برادرش جعفربن مامون تصمیم به قتل امام (ع) گرفتند و ام الفضل مامــــــــــــــــــــــــور مسموم کردن امام (ع) گردید. معتصم و جعفر، سمی را در انگور رازقی تزریق کردند، و برا ام الفضل فرستادند. ام الفضل نیز آن را در میان کاسه ای گذاشت، و جلوی همسر جوانش امام جواد (ع) نهاد و از آن انگور توصیف بسیار نمود، و سرانجام امام جواد (ع) از آن انگور خوردند و طولی نکشید که آن حضرت (ع) آثار سم را در جگر خود احساس نمودند، و کم کم درد شدید بر او عارض گردید. همچنین گفته اند که بر اثر زهر، امام جواد (ع) عطش شدیدی پیدا کردند و درخواست آب نمودند. اما ام الفضل، از دادن آب به آن حضرت (ع) خودداری کردند و حتی جنازه آن حضرت (ع) چند روز بالای پشت بام زیر آفتاب بود، و پرندگان هوا بر بالای بدن مطهر امام (ع) می آمدند و سایه می کردند. سن آن حضرت هنگام شهادت 25 سال بوده است.

هوشمند یا خوش شانس

بچه که بودم 50 تا تک تومنی پول آبنبات چوبیم رو نمیخوردم. در عوض جمع میکردم تا پولم جمع بشه. به کسی هم نمیگفتم. غافل از اینکه موجودی به اسم دولت وجود داشته که هربار مثل کلاه بردارها هی میومده ارزش همون 50تومن رو هم پایین میبرده و من موجود خسران علی الخسران این مملکت بودم. از طرفی هم اون آبنبات رو نخورده بودم و این باعث نرمی استخوان و لاغری و کوچکیم شده بود و از طرف دیگه هم کار بسیار بی ارزشی کرده بودم. زمانی که به سن 20 سالگی رسیدم حسابی لاغرو ضعیف شده بودم. با خودم فکر میکردم در عوض پول زیادی برام جمع شده. ولی هیچ ارزشی این پول نسبت به طلایی که چند سال پیش مادرم برام خریده بود نداشت. مفهوم پس انداز به اون سبک هنوز هم برای من همین طور نهادینه شده. غافل از اینکه نسل امروز دیگه پس انداز نمیکنه، و در عوض هی پول داغ میکنه.

چند وقت پیش با خودم گفتم برم برا کودک و نوجوان فیلم بسازم. در همین جشنواره ای که چند روز پیش برا کودکو نوجوان میذاشت پسری رو نشون میداد که در سن 5-6 سالگی کارگردان شده بود. این روزا بچه ها رو میبینی در 2 سالگی بازیگر هستن و شغلی دارند و حالا به سن 6 سالگی که رسیده اند برا کودک و نوجوان فیلم میسازن. قسمته دیگه؛ نه بچگی کردیم و نه مفاهیم برامون خوب جا افتاد. تقصیر خودمون بود؛ از دنیا عقب بودیم.

یک دو-روزی مو دادم بیرون. بهم گفت این کار رو نکن. تو نه مثل خانواده زن آقای بابات یهودی هستی و نه مثل خانواده مادر بابات یهودی هستی که بخوای مو بدی بیرون. تو حتی مثل خانواده مادرت هم نیستی که عرف کفین رو رعایت میکنن ولی اسلام ندارن. گفت من حتی به دایی مجید شهیدتم شک دارم. در عوض تو باید عرف دین داری رو که فعلا کفین هست رعایت کنی.