آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

دوره ارز مجازی

چند روز پیش یکی از این همکاران قدیمی که دیگه نمیبینمش دیدم منو عضو یک کانالی کرده که مربوط به تحسین شرکت در انتخابات میشد. گفتم عجب، داره منو سیاه لشگر خودش میکنه، در حالیکه یکی از موانع پیشرفت من در موسسه ای میشد که میتونستم کمی اونجا برام خودم اعتبار جمع کنم. از کانالش اومدم بیرون. و این چون همینطور داشت روزانه اسمها رو اضافه میکرد، دوباره فردایش اومد منو عضو کرد. بازم اومدم بیرون.

باز نمیدونم این اهل خوندن دعا بود، چی بود که باز دیروز که داشتم این کاغذهای کیفم رو در می آوردم که به مرور زمان تو کیف له لورده و پاره پوره شده بودن، دیدم مطالب مربوط به مشاوره های این خانوم مشاور بوده. آره، به بچه که رسیدی باید چی کار کنی؟ باید تو چشمهایش ذوب بشی. حواست باشه شوهرت رو نگه داری که ممکنه خیانت کنه و از اینا.

به هر حال، من وقتی داشتم از اون موسسه بیرون می اومدم، همه اختیار داشتن که باهام خوب باشن. این یکی که داد میزد من مثلا فلان بیماری وحشتناک رو دارم (خانوم دکتری بود) باز پشت سرش میگفت که به شوهر خواهرش شک کرده بوده که جوراب هایش رو اون برداشته و بعدا این هم پشت لباسشویی پیدایش کرده بوده، ولی بقیه اختیار داشتن که هر کدوم منو آزار بدهند و باعث بشن که نخواهم بمونم. شاید این خانوم دکتر، همیشه گفته ام، یکی از کمترین گناهها رو در بیرون رفتنم از موسسه داشت؛ فقط چو مینداخت و بقیه انتخاب میکردن که چه کار بکنند و چه رفتاری باهام باید میداشتن.اونها میزان انتخابشون در منافعشون دخیل بود و برای همین میگم این خانوم دکتر احتمالا کمترین گناه رو داشت، چون منفعتی که از چو انداختن تو رویم میبرد کمتر از بقیه بود، احتمالا.

من کاغذها رو بررسی میکردم و چون آخرین یادداشتهایم از حضور در جلسات کارگاهی بود، دلم نمی اومد که بندازمشون. همینطور تو کیفم نگه داشتم. یکی از کاغذها اسم این مجید مظفری فاروجی بود تویش. این هم موزماری بود، در نوع خودش. کلی ازم پول گرفت که مشاوره مالی من باشه که راهنماییم کنه، اغلب کلاه ها که سرم رفته از تو همین مشاوره ها رفته. این یکباری اومد گفت که بیا و بیت کوینت رو بده به من. جایی که تو نشسته ای دو هزار آدم اومده اند و پول آدمای زیادی این وسط دست منه. بده به من تا برات ترید (معامله) کنم. منم ساده، نگاه کردم این خیلی حرف میزنه و انگار یکی مثل خودمونه. بیتو دادمو این در چند مرحله اول تبدیلش کرد به دلار تتر و بعد هم در اوج قیمت بیت کوین یک چهارم اون رو وقتی ازش خواستم بگیرم، بهم داد. تازه امضا هم ازم گرفت.

حالا بماند که بعد همون آخرای سال 96 بود، و باز بیت رو که به پول تبدیل کردیم، تبلیغ بانک تجارت اومد که بیاید سرمایه گذاری کنید و ما نگاه کردیم این شاید میخواد درخت گردو بکاره با پول هامون (!)، بدیم به این که یک کار مفیدی برای این مملکت بشه. اومدیم به بانک کشاورزی دادیم و نوروز سال 97 فهمیدیم که این دولت سکه پخش کرده و داده دست ده تا دلال و این وسط بانک ها به جای گردو کاشتن رفته ان هی سکه خریدن و قیمت سکه رو برده ان بالا.

دیگه باز رفتیم سکه خریدیم زمانی که با کلاهبرداری مظفری و بانک پولم شده بود یک چهارم از یک چهارم. این وسط برای همین یک ذره پول هم باز کلاه برداران محترم تلاش ها کردند. و ما این بار شانس آوردیم و یک چند تایی کلاه برداران محترم رو رد کردیم که وصف مشروحشون در این وبلاگ آمده.

بیت کوین هم همون بیت کوین سابق نشد. چند جا خودمون با چشمان خود دیدیم که دستگیر شده ان و فیلتر شدند و فیلتر شدیم و موانع مختلف. نگاه کردیم هربار بیت کوین بالا میرفت وقتی بود که خزانه دولتی آمریکا خالی میشد و هر بار این بیت کوین پایین می اومد، داشت دلار تقویت میشد. دیدیم که دلار در ایران هفت نرخی شد: دلار جهانگیری، دلار فرزین، دلار تتر، دلار هرات، دلارسنا و بانکی، دلارهای صرافی غیر و خیابان (دلار آزاد).

میگن فاصله این دلارها باهم که زیاد میشه شاخص فساد مالی کشور رو نشون میده. این البته به جز شاخص فساد بین المللی هست. در نتیحه فعلا باید بگیم فساد در کشور یه قدری رو به مثبته، همون قدری که دلار داره مثبت میخوره.

با این کارشون حتی وقتی اونس جهانی منفی میخوره قیمت طلا و سکه تو کشور افزایشیه،

نگاه کردم این مظفری رو شماره ش رو داشتم. رفتم یک نگاه بندازم ببینم بعد از کلاهبرداری از من حالا داره چی کار میکنه. در طول این مدت ازش خبر داشتیم که همچنان بیت کوین مردم رو به همون روش که از ما گرفت میگیره و به جایش توکن بی ارزش تر رو بهشون میده. دیدم هنوز هم همین کار رو داره میکنه. دیگه احتمالا مثل سابق پرحرفی نمیکنه (نیاز نداره، پولهای ما رو خورده داره با اونها کار میکنه) و سایت هم زده. منطقه زادگاهش خراسان شمالیه و با پارتی فامیلهایش در اون منطقه شرکت دانش بنیانی ثبت کرده که آرمش شبیه پرگار صهیونیستیه. قبلا که مثلا ماها یک میلیون تومن هامون رو بهش میدادیم میگفت فامیلهایم بهم اعتماد نکرده ان و من خیلی خوشحالم که شماها به من اعتماد کردین و از این حرفهایی که هرکسی ممکنه این دوره بزنه. دیگه الآن انقدر فامیل معنی نداره و این هم همین رو میگفت، ولی حالا نگاه میکنیم، تهش این فامیلشه که داره میبرتش بالاتر.

فعلا ماها با قرض و قوله نشسته ایم داریم این ها رو نگاه میکنیم که با پولهامون چیکار میکنن. عکس سایتش یک تتوی کوچیک  رو یکی از بازوهایش داره و بقیه عکس های این مظفری بدون تصویرآدمه. خودش وسط حرفهای فوقش میگفت که آره مثلا فلانی رفته بیت رهبری با چند تا بچه چیکار کرده.  مظفری رو امروز به عنوان یک کلاهبردار حرفه ای میشناسم که موجودی خطرناکه. تا دیروز میگفت همین سپاه و دادگاهو ادارات دولتین که میگن آقا بیا به ما یاد بده، حالا نگاهش میکنیم مثلا میگه با مشاوره گرفتن از آقای دکتر ...! من به اینجا رسیده ام. بلده تو حرف حرف ببافه و برعکسش رو هربار بگه.

امروز اون کلاهبردار دیروز که پول منو کرد یک چهارم شده رئیس یک شرکت دانش بنیان و عکس با مسئولای شهری می گیره.1 حالا من میخوام رای ندم. الآن رای ندم حتی میتونه نماینده مجلس هم بشه. من کار ندارم که خیلی ها میگن مجلس یعنی لابی و مثلا من هم که میتونستم کاندید نمایندگی مجلس بشم، با این شرایط، شانسی برای بالا رفتن نداشتم، پس نامزد نمیشم، ولی رای میدم. رای دادن امروز من، فقط صرفا به خاطر اینه که نگم دیدم، گفتم و نکردم.


__________________________

1- یکی هست میبینی دنبال فامیلش فاروج نیست، ولی قشنگ داره تبلیغ شهرستان فاروج رو میکنه. انتقال ژن چند قلوزایی به گوسفندان کردی فاروج میکنه و از اونطرف جلوی واردات بی رویه گوشت رو میگیره. بعد اونوقت این مظفری با مسئولای شهری فاروج چطور به اینجا رسیده که با پول اسم شرکت دانش بنیان در سال 1402 رو یدک میکشه؟

بعد یک چیز دیگه. روزی من این دفتر نوآوران رفتم گفتن برای چی کار میکنی؟ برای پول؟ کاش برای پول کار میکردم؟ منم یکی مثل این مظفری بهترم نبود باشم؟ الآن به کی میگن علمی و دانش بنیان؟به مظفری؟ یا به من که پولامو دادم اون بخوره بشه دانش بنیان؟! هرکی بیشتر کلاه مردم رو برداره پولاشونو بخوره، بیشتر دانش بنیانه. دیگه بالاترین مدرک کشور و اینا نداریم. از پول بالاتر نداریم.

نشون به اون نشونی

دیروز بعد از کار خیلی تشنه بودم. ایستگاه مترو بودم و گفتم الآن مترو میاد صبر کن پیاده که شدی موقع تعویض خط و یا آخرش آب میخوری. گذشت و نخوردم و وقتی رسیدم خونه تازه احساس کردم سردرد شدید میگرنی دارم و معلوم شد به خاطر کم آبی و شایدم آلودگی هوای روز شنبه فشارم اومده پایین.

نگاه کردم این دوتا کفش هام رو انگار یکی عمدا روشون وایساده و یک جای شلوارم هم لگد شده. یادم اومد تو اتوبوس یک زنی مثلا میخواست بره گوشه وایسه دستش رو گرفت به دست منو همینطوری لبخند موذیانه و بعدش هم خودش رو مثلا رسوند به نقطه مورد نظرش؛ نه عذرخواهی و نه تلاش برای آسیب نرسوندن به کسی.

یادم اومد به خاکی بودن سر دختر چادری توی مترو که اون هم وقتی بهش گفتم بالای چادرت خاکیه. نشنید و باز دوست چادریش بدتر کنار گوشش گفت چادرت کثیفه. این همینطور داشت تمیز میکرد گفت خانومی با ته کیفش زده و این چادر اینطوری خاکی شده

من کار ندارم اینها که اینطوری خاکی میکنند چه خصوصیاتی دارن و یا پوششون چیه، ولی خودم و دختره رو دیدم که ویژگی مشترکمون این بود که با چادر و یا بدون آن، حجاب رو دوست داشتیم.

خود من در هیچ زمان و مکانی ندیدم انسان و یا فرشته خدادار، بی حجاب باشه، چه زن چه مرد. من حتی مرد با خدا رو هم ندیدم که سرش لخت باشه. انتخاب کرده ام برای با خدا بودن پوشش داشته باشم.

حالا این ظاهرش اینه که دعوای زنها باهم سر حجابه. از اونطرف رو بگم که مردها چه کردن.

مردها که خیلی وقته کشف حجاب کرده ان؛ آزادن. پسر جوان 20-30 سال پیش یک بار با دوست دخترش ازدواج کرد و با یک فرزند پسر 18 ساله نتوانست زندگی رو نگه داره و طلاق گرفت. او دوباره ازدواج کرد و باز طلاق تفاهمی مطابق مد روز گرفت. این بار طبق مد روز که آنروزها دخترها را با مهریه های کمتر از 110 سکه طبق قانون حاضر نبودن بدن، دختر طلاق داد و کل دارایی مغازه اش رفتو یک چیزی رویش. انگار این پسر همچنان جوان بود، چون کرم دور چشم فرانسوی هر شب به چشمانش میمالید، اونهم بعد از سفرش به فرانسه. این بار به خاطر احساس جوانی برای بار سوم با دختر خاله اش (طبق مد امروز) ازدواج میکنه. امروز خیلی رسم شده دختر زیر 23 سال (شرط وام ازدواج) از فامیل بگیرن. دختر هنوز 23 سالش نشده و 22 سال و چند ماهشه. این مرد با این زن ازدواج کرده تا وام ازدواجش رو از طریق دوست و رفیقش در بانک ملت بگیره. اینطوری او هم یک دختر بینوایی رو که ترشیده و لیسانس برق گرفته به یک نوایی میرسونه و هم با وامی که میگیره از این بدبختی مجدد از صفر شروع کردن درمیاد که زن قبلیش بهش انداخته.

دختره هم نشسته حساب کتاب کرده. گفته اینوقت خواستگار دختر محجوب تحصیلکرده خدا پیغمبر کرده از کدوم آسمونی باید بیوفته بشه شوهر من؟ مدرسه که فقط ساعت و روزهای خاص، اونهم باید آسه میرفته آسه میومده. مسجد هم که تردید داشته ان دختر بومی شهرشون بوده. دانشگاه هم رفته و لیسانس برق از رشته ریاضی گرفته.

اومدم مترو. چند تا دختر چادری بفرما بشین نشسته ان، با نام گروه امر به معروف محتوا منتشر کرده ان. محتوا هم نه از این دست که بگی خرج نشده براش. یک شکلاتی گذاشته ان کنار و از اونطرف هم کاغذ چاپ کرده ان. پس یکی خرجشون رو داده و یکی هم مجوز درست و حسابی داده.

یک کاغذ کوچولو برمیدارم که توش کلمه امربه معروف و چند تا حرف دیگه داره و یکی دیگه و میام که چهار صفحه کنار دست اون عقبی رو هم بردارم. دختره طبق کلام مرسوم دختربسیجی ها که همه گام به گام زندگیشون از هفت سالگی تو این ساختار نوشته شده و مشخصه گفت: اهل مطالعه ای؟

اومد بگه اگر اهل مطالعه هستی بهت بدم. گفتم نه، ولی میخوام برش دارم.

دیگه به زحمت داد و منم همینطوری داشتم میرفتم گفتم دیوونه ام اینرو ازت میگیرم.

نگاه کردم چی نوشته. اول اومد از داستان سوریه سازی سال 2011 شروع کرد و بعدش چه میدونم رسید به حرفهای صد من یک غاز و آخرش رسید به این محتوا که عکسش هست. رسید به اینجا که کتابش رو با نوروبیولوژی و حجاب علمی زنان اونهم از دیدگاه آقایون معرفی کند.

آدم چی میگه؟ میگه چشم و دل زنها رو میبینه که دارن باهم دعوا میکنن، ولی پشت اینها مردها نشسته ان؛ کل این بازی و اجرا رو مردها کرده ان. نشون به اون نشونی که آدرس این زنها که لخت میکنند رو بگیرین، برین مردهاشون رو جریمه کنید. اگر ندیدید بازیها خوابید.



پ.ن: روزنامه خراسان خوندم که مثل اینکه به این گروهها جای مترو اعتراض کرده ان و در حد وزیر کشور باید پاسخگو میبوده. اونهم گفته که این گروه ها خودجوش بوده ان و امر به معروف این حرف ها رو برنمیداره.

البته که ما کم گروه خودجوش و مردمی ندیده ایم. هردو طرف این جریان خیلی سازمان یافته بودن و یک کمی از مردمی و خودجوش بودن خارج بودن.

پ.ن.2: الآن هم معضل و هم نیاز و هم خواسته مردم منطبق این شده که چیکار کنیم فرهنگمون رو درست کنیم. برای همین خیلی ها دارن تلاش میکنن و محصولات فرهنگی قوی درست میکنن. کتاب یکیشه. بچه ها بازی ها و سرگرمی هاشون رو از کتابهای خودمون برمیدارن، از پدرمادرهاشون یاد میگیرن که چطور بازی کنند، و از زندگی روزمره پدر مادرانشون الگو میگیرن. تو اینهنگ یه سری کتاب آموزشی برای بازی های مختلف بچه ها درست شده، بر اساس همین زندگی ایرانی که داریم. البته، مشهدیها همزاد پنداری بیشتری باهاش دارن. کتاب و محصولات فرهنگی اگر برای بچه باشه و بازی تویش داشته باشه جاذبه اش بیشتر میشه.

خوشحالم که کتابهای ما به زبانهای بیشتری منتشر میشه. این ماه اولین کتاب خانیکی رو به زبان انگلیسی (داستان اینهنگ درباره پنگالی و کادوی عجیب) و دومین کتاب رو به زبان عربی (داستان درباره معمای صدفی) ترجمه کردم. پویا نمایی خانیکی محصول جدید اینهنگ هست که این رو پوشش میده. این مجموعه تا حالا نه قسمتش آماده شده، بازگشایی داره و با شعر و موسیقی کوتاه داستانی آموزشی، ماجراجویی و معمایی ارائه میکنه. این یکی از کارهای منطبق با داستانهای اینهنگه که تا حالا در شبکه های مختلف اجتماعی هم منتشر شده و بازخورد داره. برای اطلاع بیشتر به سایت اینهنگ مراجعه کنید.

شش صفر یا چهار صفر؟

از این بورس دیگه کم کم دارم رعشه میگیرم. تو سایتی که میریم توش هربار یک توف میندازه رومون. قشنگ یک تبلیغ گذاشته: «مدیریت سرمایه مرد»، یک چشمک هم کنارش.

حالا فروشنده ان دیگه، ما هم خریداااااار.

ده ساله، ده ساله، دارن میگن میخوایم 4 صفر از پول رو برداریم. شاید بشیم آرژانتین، شاید ونزوئلا و شاید هم اگر اقتصاد شکوهمند ترکیه رو ببینید، بشیم ترکیه!

حالا ترکیه کیه؟ ترکیه یک لیر داره که همون ده سال پیش که ما گفتیم میخوایم این چهار صفر رو برداریم اون شش صفرش رو برداشته بود.

شش صفر. شش صفر رو فروشنده های ما که واردکننده جنس از ترکیه هستن، الآن چند ساله برداشته ان.

هربار میخوایم بخریم باید شش صفر برداریم. بعد اون وقت، این دولت و مجلس هی میگن ما قانون گذاری داریم که معلوم نیست کی تصویبش کنیم. میدونید چقدر کاره؟

اصلا ما شفافیت رای مجلس میخوایم چی کار؟ منتظریم این قانون های حذف چهار صفر و مالیات گرفتن از خانه های خالی رو تصویب کنن.

وقتی من هربار میرم مغازه، به خاطر این قانون تصویب نشده حذف چهار صفر از پولم شش صفر برمیداره، فایده این موندن تو این اقتصاد چیه؟

حسابی موندم چی کار کنیم. قشنگ میریم این حقوقی و دولت یک طوری رفتار کرده که خوب این سیلی تو صورتمون جاش درد بگیره. دولت اومده میگه تنها راه زندگی تو تو سرمایه گذاری نیست، تو مصرفه. اومده میگه شونزده میلیون داری، میخوایم ازت بدزدیم. سکه هم نمیتونی بخری. چی کار میکنی؟

بهترین کار این نیست که مصرفش کنی؟


بعدا اضافه کرد: هربار هم میخوان بفروشن تا ما بخریم، بهمون میگن ریاله. میدونی ریال چقدر؟ یک صدو پنجاه و هفت ریال قیمت این سهم رفته بالا. میدونی چقددددددرررر؟ میریم مغازه میگن شش صفر ازش کم کن، ببینی قیمت الآن چقدره!

چند وقت پیش یادتونه میگفتن به این حقوق بگیرهای دولتی که فراتر از سقف بگیرین حق بدین. بلافاصله تا عرضه اولیه یکی از سهام های بانکی (بانک صادرات) رو آوردن، زودی یک خبرنگار که اتفاقا خیلی هم شبیه کارمند بانک بود آوردندو سریع فیلم درست کردن که بگن خب به بانک ها حق بدین با بولدوزر دارن از روتون رد میشن!

قشنگ، میری تو بورس، جلو چشمت یکی پیام میذاره و میگه امروز کدوم سهم باید قربانی بشه؟ سهم بانکی یا فلزات اساسی؟! ما هم سوسکیم، فقط میشینیم چطوری باید قربانی بیشیم.

یک چیز عجیبی که این بورس داره، نمودارش شبیه نمودار تعداد مبتلایان به کروناست. احتمالا باعث شده خیلی مردم به خاطر پر کردن سوراخ بورس ارتباطات مخصوصا بانکی و هشدارآمیزشون زیاد بشه. به چه مناسبت؟ به این مناسبت که عاقا دزده هربار نگران بشه و از سر حباب زحمات ما بره بالا و قربانیمون کنه. بعد هم دربیاد بگه خب به من حق بدین! حق بدین به استاد دانشگاه اونقدر الکی فاز میدم. حق بدین، حق بدین. ماها خوبیم حق بدین. ماها خوبیم الآن آلمانیم! ماها خوب بودیم، ببین چقد قشنگ دارم فاز میدم.

ماها نشسته ایم چطوری موهامون سفید بشه که هی ببینیم حقو حقوق اینا که رو دلمون نشسته ان چطوری انقدر راحت از گلوشون پایین میره.

ولی صبر کنید. الآن این آمریکا انتخابات داره، وایسین تموم شه و این فاز رو رد کنه. یک شورش دیگه در پیش داریم. تو تاریخ مورد علاقه ش هم. یک آبانی، آذری چیزی. آمار قربانیان کرونا قراره از آمار یک ورزشگاه صدهزار نفری بالاتر بره. ببینید کی گفتم. روزای سخت تری در پیشه تا اسفند.

این عکس گیر منه. امروز 31 شهریور 1399، گیری ساخت ترکیه رو عکس میگیرم که خودم نخریدمش ولی هدیه گرفته ام. تمام چیزهایی که ما داریم استفاده میکنیم، ساخت چین نباشه، ساخت ترکیه است؟

ما مواد اولیه و نفت داریم. هیچ چیز که نتونیم بسازیم گیر به این سادگی و کوچکی رو که دیگه میتونستیم تولید کنیم.

پس این شش صفر که میگم باید برداریم، درسته. چون تصمیم گیری های اقتصادی کشورم از داخل صورت نمیگیره. من به این کشوری که کوچکترین چیزش وارداتیه، افتخار نمیکنم. ما کشوری کاملا مستعمره داریم.

بعد از گذشت چند دهه کشت و کشتار تو این کشور، بعد از گذشت چند دهه کوتاه، دیگه مادران این کشور به جای گیر طلا بر سرشان، گیر پلاستیکی تولید کشورهای خارجی داریم. ببینید، امروز ما رو به کجا رسونده اند.

دارندگیو برازندگی

دیروز که داشتم میرفتم بانک، گفتم تو این بانک پارسیان دیگه کارتم رو تمدید نمیکنم. اتفاقا رفتمو کارمندش هم دعوتم کرد پولمو بریزم تو حسابی که اونجا داشتم. منم ساده، مثل همیشه. گفتم حالا یک کارت هم تمدید کنم. تو ذهنم با خودم کلنجار رفتم. چون گفته بودم این کار رو دیگه نمیکنم. رفتمو بدجوری تو سوراخش موندم. اول که  هی با خودم گفتم پولی نیست 2 تومن. بعد حساب کردم شد، سه تومن. آخرش که برگشتم خونه دیدم از پولم چهار تومن آب شده! پولم با یک کارت گرفتن آب رفت.

کاش ماجرا به همین جا ختم میشد. کارمند بانک داشت یادش میرفت اینترنت بانک بده. اصلا همون اول هم بهش گفته بودم که همه کارهام اینترنتیه. اصلا، دلش نمیخواست بده. چون همراه بانک هم همه ش میگفت باید ثبت نام کنی. انگار که خیلی کار سختی بود. ولی برای منکه اونهمه کارت حساب بانکی داشتم که کاری نداشت که. دیگه رفتم خونه و هر چی خرید اینترنتی میزدم میگفت رمزت اشتباهه. تو اینترنت بانکش رفتم هم همین طور. هر سوراخی هم گذاشته بود امتحان کردم. مثلا یک جا گفته بود تو این سامانه پولشویی سجام که ثبت نام کنی، چون مشتری ما هستی برای تو رایگانه. داشتم میرفتم اینجا هم ثبت نام کنم که دیدم دروغ گفته بود. اصلا ولش کردم دیگه.

یادم اومد که ایرانسل هم همین طور بود. هر سوراخی پیغام میداد من میرفتم توش. بعد که پول ها دونه دونه میرفت تو جیبش جیغم هوا میرفت که حالا چی کارش کنم! وااااای چی شد

باز حالا ایرانسل خوبه که. یک ام.تی.ان خارجی نصف سهامشو داره. الآن این ام.تی.ان داره میره ماها چقدر ناراحتیم. چون فکر میکنیم خدمات خوبی که تا حالا داشت به ما میداد به خاطر اون نصفه خارجی بودنش بود!

دیروز رفتم یک چند سهام بانکی گرفتم، با همین تبلیغ ها، که دیگه صنعت بانک ما از یک صنعت زیانده تبدیل شده به سود ده! چطور یک شبه؟ با این یک شبی که پول هامونو ریختیم چپه چپه توشو کاری کردیم که هیچ تبلیغ خاصی از خودش نداشته باشه جز اون گنده ترین ساختمون و برج شهر که متعلق به خودشه؟! یا زیانش از وقتی کم شد که مثلا هی من رفتم این بانک سپرده باز کردم و کارت گرفتمو اون بانک دیگه هم همین کارو کردم.

اون روز پسره کارت هام رو دیده، میگه چقد کارت داری؟! حالا خودش یک بار کارمند شده، اونم جای خوبی و فقط یک کارت داره، اونم کارت بانکی که حقوق هاش رو باید از اونجا بگیره. بعد من ده تا کارت بانک های ایرانی رو، هیچ جا هم شاغل رسمی نیستم، تا کسی حقوق ثابت هر روز بهم بده و ازش کسری حقوق داشته باشم!

دارندگیو برازندگی، حالا همین بانک ملت رو هم خواهرم میگفت همینطوره. بعد از کلی درخواست اینترنت بانک کارمندش راضی میشه بهش بده فرم پرکنه. هربار هم میره خونه و بعد از چند بار فرم از اول پر کردن میفهمه که رمزهایی که بانکه بهش میداده 24 ساعته بوده و باید دوباره از اول عوض میشده. این رو هم کارمنده بهش نمیگفته. بعد از مدتی رفتنو برگشتن میفهمه که اصلا کسایی که ازش اینترنت بانک میگرفتن، اینطوری با کارمند صحبت نمیکردن. گوشی نازکو چند میلیونی رو میدادن دست کارمنده، اونم با چند حرکت براشون همراه بانک میذاشته. اون وقت مشتری پولدار میگه، واااای من با هیچ بانک دیگه ای طرف نیستم جز بانک ملت که همراه بانکش از همه بهتره! حالا اگر گوشیت سطحش یک کم پایین باشه، جواب نمیده ها! چون قبلا یک بار مادرمون رو فرستادیم به همین سبک جواب نداد. نرم افزارشون احتمالا فقط برا این گوشی گرون ها و نازک هاست. اصلا همین همراه بانک پارسیان رو هم من میخواستم نصب کنم، خطا میداد که نمیتونه اپلیکیشن رو تجزیه کنه.

زنگ هم میزنی، یک ایرانی جوابتو میده. اصلا جواب نمیده. میگه ما پشتیبان این جور چیزا نیستیمو از این جور دور زدنا.

حالا برجام که شده بود، یکی از اتفاق های خوبی که میگفتن برامون میفته این بوده که یک چند بانک بین المللی میخواستن بیان تو کشورمون. چقدر خوب بود؟ همه میرختن توشون حساب باز کنن. کی بدش میاد؟ حساب بین المللی، با خرید و فروش های بین المللی. تازه از ام.تی.ان که کشوری خارجی بود و در این زمینه سرمایه گذاری کرده بود هم، قبلا خوش حسابی دیده بودیم.

اصلا همین بانک های خودمون. تا من میرم تو سوراخشون گیر میکنم، خواهرم میگه فکر کردی بانکای حوزه شینگنن که با یک تلفن کارت رو راه بندازی؟ راست میگه، هر بار باید تا در مغازه شون بری، اگر کارت بهشون خورد.


پ.ن.: البته یه مثل هم داریم مخصوص خودمه، و ما ایرانی ها از قبل داریم و اونم «هرچی سنگه زیر پای لنگه». شاید حالا اگر دارندگیو برازندگی بهم نخوره، مصداق این مثل میشم که هرچی سنگه زیر پای لنگه


بعدا اضافه کرد: حالا این سایت سجام مبارزه با پولشویی چیه؟ یه چیزیه مثل بقیه چیزا. میری صورتت رو میذاری این ور و اون ور دوربین مثلا اهراز هویت بشی. حالا انگار از اول تا حالا داشتن چی کار میکردن. چپ میری راست میایی هی باید صورتت رو بذاری این ور و اون ور عکس بگیرن. آخرش هم تروریسم بین المللو دزدی گرگی تو همین کشور خودت در میاد. مثلا همین بانک میزان، که به اسم دادگستری بود. قشنگ یادمه، میرفتی برا افتتاح حساب. زنه هی امضا ازت میگرفت بعد میداد دستگاه تا اون تشخیص امضا بده. عکست رو هم همون جا اتوماتیک میگرفتن برا اهراز هویت. آخرش بعد از چند سال، انقد دزدی گرگی شد توش که اول اسم دادگستری رو از روش برداشتن، بعد هم کردنش یکی دیگه از شعبه های بانک صادرات. حالا انگار اون بانک صادراتشون چی هست. یک از یک بدتر.

فکر میکنم همین خاوری که پول ها رو برد، قشنگ یک مشت اسکناس کاغذی گذاشت تو تریلی برد نه؟ تریلی تریلی پول از کشور خارج کردندو کسی اصلا حتی نفهمید!

اون رمز پویاشون هم نکته امنیتی نیست. اصلا خودش حفره امنیتیه. همین چند روز پیش تلویزیون یک روش بسیار زیبا با کلاهبرداری ازش نشون داد فقط ایده های هنرمندانه برا کلاهبرداری به ذهنمون میرسید. خیلی مسخره است، تو درخواست رمز پویا بدی، بعد این وسط زمین هزار تا چرخ بخوره تا رمزه رو گرگه نخوره به تو برسه! الآن، همین پول مجازی اگر نبود، اینا وسوسه نمیشدندو طمع برای پول بیشتر گرفتن نداشتن، تا ازمون رمز پویا رو هم بخوان!

بی هیچ دلیلی زندانی شده ایم

سنم در حدی نیست که روزی اگر از خونه رفتم بیرون بتونم راجع به مسائل روزم با کسی حرف بزنم. هم رشته‌ای ها، هم سن‌ها و هم دوره‌ای هام هم کمترینشونو فقط میبینم از جایی مثل کانادا یک عکسی فرستاده ان تو لینکداین یعنی ایران نیستیم! 15 نفر از همه رشته‌ای های سابق خواهرم هم اکنون ایران نیستن!

روزی به صدتا دشمن که از برابرم رد میشن، نگاه میکنم و دشمن هم متقابلا. دیگر البته مراقبتی نیست بر نشان دادن رفتار مودبانه. خیلی ها هم هستن که  وانمود میکنن من رو میشناسن!

هنوز، منتظرم پشت عابربانک مردی بچسبه به کیوسک و حتی شایدم دست به مقنعه م بشه که بپرسه: خانوووووووم کارت تموم شد؟!

انگار، وقتی و یا جایی ازش در همون چند صدم ثانیه اشغال کرده ام، و یا مانع اعتراضش شده ام که حالا با اون عجله قصد ابراز نارضایتی داره. یک وقت برای شنیدن مراتب اعتراضش دیر نشود!

مرد کمیته امدادی تنها دلیلش بر پایان دادن به صحبت با من رو حقوقش در بانک ذکر میکند، و البته، هر روز هم چیزی به اسم تلویزیون میبینم که میگه منتظره ماها اعتراضی داریم منعکس کنه!

در نانوایی، تنها کسی که حرف از گرانی بنزین میزند، مردی است دیابتی که بر اثر دیابت توانایی تشخیص پول 2 تومنی از 5 تومنی را ندارد. مگر مرد مهربانی، پیدا شود تا برایش آن ها را بشمرد. شاید او میداند که فردا احتمال رفتنش بیشتر از سایرین است. زن زیبایی مثل حوری دستش طوری به چادرش است که اگر آن را پایین بیندازد، ممکن است لبخند ملیحش در ورای آن گم شود. قطعا چنین زنی در چنین حالتی، بهترین حالتش لبخند ملیح زدن است!

و البته، ... هنوز هم من منتظرم تا پیرتر شوم، تا بلکه چیزای بیشتری ببینم!