آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

گیاهان بومی ایران را میشناسید؟

یک زمانی، حدود 5-6 سال پیش که این وبلاگ رو درست کردم گفتم از زبان یک زن خوشحال مینویسم تا طبق قانون جذب خوبی ها رو نوشته باشم. دیدم زمانی گذشتو آمار بازدید هم نداشتم. بعلاوه اینکه اصلا زن هم نبودم، یک دختر خانومی بودم که همینطور مجرد مونده بودم. پسری هم از کنارم رد نشده بود و یا بهم اجازه نداده بود بهش بگم آقا پسر، چطوری خوبی تو خییییلی خوبی و از این حرفا تا تورش کرده باشم! خانواده ام هم همیشه با ما مثل شاهزاده هایی رفتار میکردن که انگار از 12 سالگی رفته ان خونه شوهر و دیگر نیازی به ازدواج و زندگی پس از زندگی ندارن! کمی به واقعیت نگاه کرده و موضوع وبلاگ را داوطلبانه عوض کردم؛ با اینکه عنوان همان خانه فردا (khanehfarda) سابق مانده بود، مطالب درباره آه و آتشین آه و اینها شد.

حالا، امروز بعد از سی-چهل سال دارم تجربیاتم رو از دیده ها و شنیده ها و خوانده ها مینویسم.

امروز، گفتم کدوم وبلاگ و کدوم سایت رو باید پر کنم. نمیشه که همه اش بنویسم فنولوژی، یا چمیدونم نساجی یا نه اصلا واقعیت مجازی و از این تولیدات علمی. همینطوری یک کتاب باز کردم به خوندن.

من اصلا بلد نیستم کتاب بخونم. دیده ام اینها که در خواندن قهارن یک ورق از وسط کتاب میخونن و خیلی سریع میرن سراغ فهرست مطالب. من این کار رو با کتاب حاضر که اسمش فنولوژی و استقرار گیاهان دارویی ... در باغ ملی ایران بود، نکرده بودم تا حالا.

امروز رفتم اول عکس های آخر کتاب رو نگاه کردم. کتاب چاپ 1387 بود. عکس ها رو نگاه کردمو دیدم عه این گل ختمیه میشناسم، اون گل محمدیه، اون زنبقه، و آره این یکی رو خوب میدونم درخت کُناره. عکس گذاشته بود و انگار قرار بوده کتاب رو سه-چهار روزه تحویل بده. چون معلوم بود مثلا از یک صبح تا بعدازظهری وقت گذاشته تند تند عکس بگیره و حتی بعضی گلها مثل لاله عباسی که زمان لازم داشتن باز بشن همینطور بسته تو عکس افتاده بودن. از نشانه‌های دیگر سریع نویسی کتاب این بود که زیر همه عکس‌ها رو معادل علمی و خارجی نام گیاهان و بومی ایران گذاشته بود.

یک کاغذ نصفه برداشتم و همینطور شروع کردم به نوشتن تجربیاتم از اسم فارسی عکس ها که میدانستم:

مثلا صفحه 124، تصویر 44- Ziziphus Vulgaris: همان درخت سدر و کناره!

22 خط نوشتم. کتاب همینطور اسم گذاشته بود. مثلا انگور بومی ایران: Vitis Vinfera!  فندق: corylus avallana، توت: Morus alba!

کلا این عکسها رو با این اسامی تطبیق میدادی تا دانشت بره زیر سوال. اصلا خوب بود که من کتاب خوان قهاری نبودم. نگاه کردم مثلا همین ابریشم هندی که ما میگیم هندی اساسا یک گونه بومی ایران داره که از نظر فراوانی در رده های 14-15 قرار میگیره!

از همه جالبتر این Ziziphus بود. این رو فکر میکردم که میدانم همان میوه کنار درختان بومی جنوب کشور از جمله جلگه خوزستانه! آه این هم اشتباه میکردم، این زیزیفوس با اون زیزیفوس تو کتاب فرق میکرد. Ziziphus Spina-Christi میشد کنار و اروپایی ها میگن که این بیشتر آفریقائیه تا ایرانی!

حالا زیزیفوس همون زیزیفوسه. یک جا بهش میگن کنار و اغلب جاها بهش میگن عناب1

کاغذ عکس‌ها گلاسه و ما هم پول کتاب رو داده‌ایم. حالا من از بچگی هی این ور رفته‌ام اون ور رفته ام گل ختمی دیده‌ام، کنار دیده‌ام. تو خونه مون ابریشم داشته‌ایم. از کنار درخت فندق رد شده‌ام! لاله عباسی کاشته‌ایمو هزار مورد گل و گیاه را با نام از نزدیک دیده‌ایم! بالفرض من بخوام به یک بچه‌ای که تازه متولد شده و متولد 1400 هست، نه عمو داره، نه دایی و نه باغ‌های ما مثل باغ‌های قدیمه که فندق داشته باشه و کنار نهرهایش تمشک باشه، اون با خواندن این کتاب چه نتیجه‌ای میتونه بگیره!؟ اصلا، من کودک آزار محسوب نمیشم بهش بگم باباجان من اینها رو از نزدیک لمس کرده‌ام ولی این گیاهان زمانی بومی ایران بوده ان، تو برو از تو این کتاب بخونشون. چون، ماها تازه خسته هم هستیم. پولمون هم کمه که هی ببریمت این ور اون ور و این باغ اون باغ تا گیاهشناسیت بومی بشه!

در برنامه خاورمیانه جدید غربی ها، سیاهدانه بومی ایران که با نام علمی Nigella damascena قرار بود نام مثلا اروپایی و یک همچین چیزی بگیره. ارزش حفظ گیاهان بومی و دانستن نام آنها برای ماها که ساکن این سرزمین هستیم در این حده که اگر خواستن زیست بوم منطقه را عوض کنند، حتی قبلا برنامه‌ریزی کرده‌ان که نام کدام گیاه بومی ایران به چه نامی تغییر کنه.


پ.ن1: ضمنا کتاب گیاهشناسیش ضعیف بود. چون من نگاه کردم بعدا چند گل  و گیاه دیگه هم به مجموعه گیاهان بومی اضافه شده بود و تشخیص داده بودن مثلا مال منطقه تالشه، ولی در این کتاب نبود!

پ.ن2: الآن یک سوم ماه هست که من هی دارم در پروژه آه مینویسم. تموم نمیشه. یک بار اینجا مینویسم، یک بار در وبلاگ خواهریش.

__________

1-Ziziphus Vulgaris: عناب


خدایا باد نیاد!

وقتی مدرسه ها رو تعطیل کردن، دیگه انتظار داشتیم یه چند روز وضعیت هوا از قرمز، نارنجی و زرد به سبز بره. انتظار زیادی نیست. ولی این اتفاق نیفتاد. خبرنگار شبکه خبر این موضوعو از شهردار پرسید. شهردار هی میگفت: الی، الی... باد نمیاد!

زنه 6 بار از شهردار پرسید که ما میبینیم خیابونا خلوتن، چرا وضعیت هوا باید ناسالم باشه؟

جواب نمیداد! آخرش گفت به خاطر خودروهای دیزلی (گازوئیلی) که ما محدودیتی روی اونا اعمال نمیکنیم!

فقط به خاطر اوناست؟ برین تا چند قدمی خونه های مسکونی و کارخونه ها رو ببینید که با سوخت مازوت کار میکنن. به جز اون، اگر تولیداتشون مثلا لاستیکو پلاستیک باشه، تا شعاع چندصدمتری هوا رو چنون آلوده کرده اند، که ترجیح میدی تو همون شهر گوهی پر از دود بمونی. ترجیح میدی اصلا بیرون نیای. همون چیزی که الآن به خاطر کرونا من نمیرم بیرون، و بعدش هم به خاطر سربی که چند وقت پیش همین ماشین شهرداری دادن ما خوردیمو عوارضش هنوز روم مونده. یه فیلتر رو کارهاشون نمیذارن! هزینه اش مگر چقدر میشه؟!

بیرون نمیریم دیگه، باور کردیم که خونه امن تره!

میری میبینی شهرهای شمال کشور، پر از کوهو دشتو سبزه. از اون طرف هی این ماشینای سنگین و کامیون هاست که این ور اون ور ریخته ان. چون هواش خوبه، تحملش بیشتره دیگه! پس ماشینهای دیزلی اونجا بیشترن. تعجبی نداره که شهرهای شمالی کشور بعد از قم و تهران بیشترین آمار جان باختگان براثر کرونا رو دارن. بعد از اون کردستان، و هرجایی که مرزی برای حمل کالا داره!

چرا باید اینطور باشه؟ کامیون هایی که ما الآن داریم، خیلی وقته که از رده خارجن. یه ماشین همین جای حرم رضوی، میاد فقط برای تمیز کردن سطل های آشغال. ماشین عجیبی که ازش فقط دود گازوئیل درمیاد. میادو سطل آشغال پاک میکنه!

یه دودکش از همون خیابون نزدیک حرم در اومده هرچند ثانیه یک بار دودهای سیاهی ازش میزنه بیرون. برا همین کتابخونه های شهر رو تعطیل کرده ان، اسمش اینه که برای کروناست، و اگر میتونستن میگفتن برای کدوم خودروهاشونه!

ایران، صد سال پیش کامیون هایی از آمریکا وارد کرده که الآن اگر خود اون کارخونه بیاد ببینه، میگه آفرین به ما و تولیدات ما! ببین چقدر اینا تا حالا کار کرده ان! ماشین های سنگین از رده خارجی که همون 40-50 سال پیش باید از رده خارج میشدن، ولی ماها عاشق واردات آمریکایی هستیم!

میگن بذارین باد بیاد. خواهش میکنم، نیاد. سیاه میشیم با این بادها! این سیاهیمون هم تمومی نداره. بعد، میگن صبر کنید بارون بیاد. بارون میاد زمینامون اسیدی میشن. بعد سرب ها میرن تو میوه ها و سبزی هامونو همینطور هی منتظر باد و بارونیم!

توبوره!

زاییدتم بعد اول صبحی اسم منو این طوری صدا میکنه! شاشیده، این اسم رو روی من گذاشته!

نه، باباهه رو جدی میگم. چند روزه داره به جریان صدا شدن اسم من فکر میکنه. تو روم و پشت سرم بارها و بارها اسم منو عمدا طور دیگه ای صدا میکنه. بعد این اسمیه که وقتی مادر منو زایید باباهه این رو روی من گذاشت. تو فامیلی که تحقیر آدما با تلفظ اشتباه اسم بسیار رواج داره! درست چند روز پیش تاکید داشت که اسم منو با خواهرم طور دیگه ای تلفظ کنندو با هم بخندن! سه بار!

نمونه بارز اونایی که غیض میکننو میفهمن که بچه شون دختر به دنیا اومده. بقدری از این جریان تولد بدش اومده که حتی نکرده روی اسم انقدر فکر کنه که وقتی که یک روزی باخودش فرض کرد بنای دشمنی رو من گذاشته ام، نیاد دیگه خودش اسم منو مسخره کنه! خودش، خود باباهه.

حالا بعد من بهش گیر داده ام، میگه کی من گفته ام؟! خواهر رو آورده ام شاهد اون روزی که سه بار اسم منو به تمسخر کشیده وسط تا با هم بخندن، باز انکار میکنه! از اول. همه اش هی میگه: کی؟! نه! کی من گفتم؟!

حتی شعر شهیر مادرش رو هم که اسم منو کنار تایر میذاره هم انکار میکنه. دیگه حتی مادرش هم اینو نگفته! بعد اون روز منو میکشونه دادگاه که به چیزی اعتراف کنم که نکرده ام، و بعد تازه طلب بخشش کنم.

کورالاین جونز

احتمالا انیمیشن stop motion کورالاین جونز رو دیده این. انیمیشن یک ساعته ژانر وحشت. اول من نمیدونستم که باید با این سبک انیمیشن بترسم. ولی دخترداییم که برای اولین بار دیدشو میگفت که باهاش ترسیده، فهمیدم که باید بترسم. این انیمیشن محصول 2009 هست، ولی من همین امسال دیدمش. برای دخترداییم هم تازگی داشت. بعد این رو من چندین بار دیده ام. ازبس بهش علاقه پیدا کرده ام و از بس خودم رو تو اون میبینم. گاهی با خودم فکر میکنم کسایی که خودشون رو پدرشوهر و مادرشوهر آینده جا زدن دروغگو بودن. مثل شخصیت بده داستان کورالاین. من بهشون گفتم دوست دارم عروس بشمو اونا بدتر از شخصیت بده داستان حتی بهم نگفتن که میخوان به جای اینکه "عروسم" کنن، میخوان "عروسکم" کنن. آدم بدای داستان من که برای نشون کردن به جای انگشتر طلا تو دستم گذاشتن، با یک چند تا بند داغ کننده زدن به دست قبلا عروسکی شده ام و رو جاهاش یک چند تا علامت گذاشتن تا بعدا سوراخش کنن.

فرق آدم معمولی با آدم غیرمعمولی

چند وقت پیش مستندی گذاشت تلویزیون از کسی که به طریقی اپتیک ایران رو رونق بخشیده بود و خیلی هم با سختی این کار رو کرده بودو از اون کسایی بود که اصلا خود مسئولین دنبالش بودن تا کارش رونق پیدا کنه. خودش که این طوری میگفت که زن یکی از این مسئولین نیاز به نمره عینکی پیدا میکنه که ایران نداشته. برای همین باید میرفتن برای همین شخص از آلمان واردش کنن. اتفاقا همون موقع هم اوایل تحریم های این چیزا بوده و آلمانی ها بهشون نمیدن. اتفاقا این اپتیک ما تو ایران هم دانش فنی خوبی در این زمینه داشته و مثل آب خوردن درستشون میکرده. این مسئوله برای زنش این بابا رو پیدا میکنه و کار این بابا رونق میگیره.

حالا مادر من رو بعنوان یک آدم معمولی در نظر بگیرین. همین چند وقت پیش به خاطر تیروئیدش که سمی شده چشماش ضعیف میشه. بعد میره عینک بگیره، یک نمره عینکی بهش میدن که چشماش بهتر میبینه، ولی تار هم هست. اونجا خانوم چشم پزشک بهش میگه، نمره متناسب با چشم تو توی ایران نیست و باید با همین شماره بسازی. اینجا فرق یک آدم معمولی با غیرمعمولی دیده میشه. البته جاهای دیگه هم هست. مثلا همین روزها همزمان از وقتی سازمان غذا و دارو مجوز میده، دیگه کلی کیک و بیسکویت تراریخته ریخته رو دستامون. همین چند روز پیش یک کیک تراریخته اش رو خودمون کشف کردیم. دیدیم این کیکه که کارخونه ای هم نبود عجیب از بقیه کیک ها که تا حالا خریده بودیم ارزون تر بوده و حتی توش بادوم و هویج هم گذاشته بودن. من بیشتر بررسی کردم دیدم رو برچسبش نوشته روغن تراریخته استفاده کرده. مطمئنا مسئولین که نمره دقیق عینک زنهاشون براشون مهمه، و حتی میدونن که از کجا باید بخرندش، خوب میدونن که مجوز تراریخته رو روی کدوم محصولات داده اند و نه خودشون که سرشون خیلی شلوغه و مهم ترین کارهای مملکتی میکنن میخورن اون ها رو و نه خانواده هاشون که دیگه معمولی نیستن.