آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آدمها، مکان ها، تجربه تجربه

بعد از مدتی زندگی، آدم یک چیزهایی دستش میاد. امروز میخواستم درباره آدمها، مکان ها و چیزها بنویسم. قبلش یک جستجو کردم و دیدم چخوف نمایشنامه ای با این عنوان دارد. البته، موضوع مورد نظر من رو پوشش نمیده. بنابراین، دست به قلم شدم!

کتاب و قلم دو موجود باورنکردنی. خدا به قلم و آنچه که با آن مینویسن قسم خورده.

باید مینوشتم. اینکه چه تجربه ای تا حالا کسب کرده ام. البته، من زیاد نوشته ام. یک وبلاگ اینجا، و یک چند دست خط و کتاب چاپی، حاصل نویسندگی من در این چند سال هست. فکر میکنم حالا که کتاب دست خطم به صفحه 250 رسیده، از خودم خوب اثری به جا گذاشته ام!

فعلا هنوز باید بنویسم.لااقل این یک پست رو اینجا باید میگذاشتم.

امروز نگاه کردم دیدم این کمه که ما نمیدونیم چرا گاهی به برخی مکانها انقدر علاقه پیدا میکنیم. بررسی کردم در تاریخچه ذهنم و دیدم دلیل علاقه ما به ماندن و رفتن به برخی جاها فقط سر صرف آن مکان نیست، بلکه کائنات و آدمهای دیگر هم باید بخوان که ما رو یکجا ببینن!

این رو سر تجربه میگم. علاقه، به نوعی یک ارتباط یکطرفه نیست که به وجود میاد. علاقه و کشش به دیدن آدمها و تصور آنها در مکانها میتونه حتی چند بعدی باشه.

برمیگردم به گذشته و نگاه میکنم یک نقطه از مکان سرسبز خیلی حضور داشتم. بچه بودم و اسباب بازی های خانه کفاف سر رفتن حوصله ام در خانه را نمیداد. برای همین بیرون میرفتم و در نقطه سرسبز محله مون سالها رفت و آمد داشتم، غافل از اینکه بزرگترهای محل و حتی همسن هایم من را از پشت پنجره ها نظاره میکردن!

این حضور من در آن محله و رفت و آمدم سبب شد، نه تنها خودم سالها بعد، بلکه دیگران هم بخواهند که باز هم من را در این محل ببینند!

این رفت و آمد من در آن محل چه اثری داشت؟! شاید بخشی از طبیعت آنجا شده بودم!

گذشت زمان، و رفتن ها و حتی تغییر فضای ساختمانی محل کم کم باعث شد که خود محل کم کم اثر حضور من را کمتر بخواهد ببیند! شاید آنها که من را آنجا میخواستن ببینن دیگر آنجا نبودن!

این موضوع رو تاحدی بخوام بگم، انیمیشن کوکو، ماجرای مادربزرگ مکزیکی خوب نشون میده! اساس داستان این فیلم بر پایه یک مفهوم در فرهنگ مکزیکی به نام روز مردگان است. کشش و علاقه پسر 12 ساله به موسیقی باعث میشه سیری در تاریخ و البته با حضور مردگان داشته باشه و واکاوی دلیل نرسیدنش به این استعداد رو بکنه. در فیلم، نشون میده مادامی که مادربزرگ خاطر مرده ای رو زنده میکنه، آن مرده در ارتباط با این فرزند وجود داره، و این آخر داستانه

یک کسی بهم گفت که مادرش فوت کرده و دوست نداره بعد از مرگ مادرش با او ارتباط برقرار کنه؛  اصلا دوری و دوستی!

بهش گفتم اگر دستخطی، تار مویی و یا لباسی از مادرش داره بگیره که باهاش ارتباط بگیره. هیچ چی دیگه، گذشت و فرداش گفت درد و رنج مادر را دیدم!

گفتم اگر اینطور بوده خودت در درد و رنج بودی! تجربه نشون داده که وقتی مثلا در خواب رنج مادرت رو میبینی این خود تو هستی که در رنجی! بلند میشدی بخاری رو نگاه میکردی، اگر عفونتی چیزی داشتی درمان میکردی و اینها

حالا این چیزها به چه درد میخورن؟!

مشکلی رو حل میکنن. ما در دنیای امروزمون دنبال علایقمون هستیم. در جستجوی این علایق در فضای مجازی میگردیم و حتی گاهی برخی فراتر برای ما راه حلهای زندگی مجازی رو متصور میشن، که من میگم این عملا شکست خورده است.

فضای مجازی اگر نتونه به حضور در فضای فیزیکی منجر بشه و عینیت پیدا نکنه، درست نیست!

الان پایه حضور اجتماعی مردم در مکان ها به درستی درنظر گرفته نمیشه!

این  رو خالقان گچ پژ به خوبی درک کرده ان. اصلا برای همینه که فراماسونرها انقدر به دستکاری محله ها علاقه دارن. دلیلش اینه که فرهنگ تو رو حضور فیزیکی تو در مکان میسازه!

نمیشه! یک تغییر اساسی باید صورت بگیره، اول در ارتباط با خود آدمهاست؛ آدمها در مکانها!

دو پست قبلی، یکی از دوستان گفته بود، چاره چیه؟! اینجا جوابم تا حدی روشنه، و اونم اینه که بخواهیم که بعنوان آدمها در مکانها همدیگه رو بپذیریم. اینکه مثلا من بگم دوری و دوستی ممکن نیست! دوری و دوستی امکان پذیر نیست!

اینکه مثلا من دیروز در مکانی حضور داشتم، و حالا بعد روشن شد که رئیس مثلا از حضور من ممانعت میکرده که نباشم تا بعدا دختر 15 ساله اش کار من رو بکنه، درست نیست.

کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته» پروست هم به طور ویژه دو بخش اختصاص داره به نام «نام جاها: نام»، «نام جاها: جا». وقتی بخش یک کومره را میگوید از کودکی اش در محیط پرگل و درخت نزدیک کلیسایی که در آنجا آرزوی نویسندگی اش را میکند، شروع میکند. کومره در واقع، عشق کودک و مادر است. بعد او، متوجه اطرافیانش میشود، و آلبرتین را میشناسد. آلبرتین نماد دختر و عشق بیرون از خانواده است. اما این، صرفا به شخص آلبرتین مرتبط نیست. بنابراین، کتاب دوم نام جای دیگری را میگیرد، و آن طرف گرمانت است. اگر چه میتوانست فقط گرمانت باشد، اما چون جا و مکان به همان اندازه اشخاص اهمیت دارد، کتاب از عنوان طرف استفاده میکند.

من این را بعدا با جابجایی سوممان در شهر بیشتر درک کردم. فقط چهار خیابان آنطرف تر افراد جدیدی بزرگ محل محسوب میشوند، و ارتباطات بین افراد را مدیریت میکنند. بزرگ محل هنوز وجود دارد، در کنار تولید شدن یک شخص که قبلا وجود نداشت. دسته ای از جوانان که علاقه ای به استخدام شدن برده وار و بدون پول کارگری امروز ندارند حوصله آزمونهای استخدامی تک نفره را ندارند، و پس از پایان تحصیلاتشان که معمولا تحصیلات دانشگاهی است ترجیح میدهند دوران سالمندی را آغاز کنند! البته، خودشان را نیت (Neet1) مینامند. و ما این را نمیخواهیم. اغلب کسانی که فعلا بزرگ محل هستند، این افراد را نادیده میگیرند. چون این هم یک خواست دو طرفه است. هم خود نیت ها و هم ساکنین محل ترجیح میدهند ارتباط کمتری داشته باشند تا مدیریت ارتباط کمتری بوجود بیاید: No News, Good News


_____________________

1- Nothing Employment Education (NEET)

"دُن آرام" و "اگر قره قاج نبود"

کتاب میخاییل شلوخوف روسی رو میشه گفت معادل دایره المعارف مارسل پرست فرانسوی درباره روسها دونست. معادل این کتاب رو میشه درباره ایرانی ها در قرن 19 تو کتاب محمد بهمن بیگی پیدا کرد. شاید روزی درباره کتابهای مارسل پرست خواستم چیزی بنویسم. ولی فعلا مطلبم درباره دن آرام روسی و اگر قره قاج نبود ایرانیه. البته خیلی نمیشه کار بهمن بیگی رو دایره المعارف دونست چون کتاب کلا 180 صفحه است. ولی دن آرام بیش از 2000 صفحه است و نویسنده اش هم 12 سال برا نوشتنش زحمت کشیده. وجه شبه این دو کتاب تو موضوع شورانگیزشون هست که به جنگ جهانی دوم میپردازن. تا قبل از اینکه این کتاب رو بهمن بیگی در سن 70 سالگیش بنویسه، ما فکر میکردیم که وقتی روسها از شمال به ایران حمله کردن و انگلیسی ها از جنوب، مردم ایران به جز قحطی زدگی پُخی نبودن. ولی این کتاب موضوع رو خیلی شورانگیز نشون میده، از دید یک قشقایی که قصدش حفظ موقعیت ایران بوده و با قرارداد ترکمن چای مخالف بوده. اخیرا این فیلم دانکرک انگلیسی هم که کلی جایزه برده بود ما رو با اون موقعیت جغرافیایی تو جنگ جهانی دوم آشنا کرده، یک اشاره یک خطی هم تو این کتاب بهمن بیگی بهش میشه.

البته شاید بشه گفت که ما شانس آوردیم بهمن بیگی موفق شده همین چند ورق رو در سن 70 سالگیش بنویسه. چون مطلب در این زمینه تقریبا نیست.

کتاب دن آرام رو هم بگم که در مورد زن ها نظرش فاسد بوده. البته این باطن نظر خیلی ها رو در مورد زن ها نشون میده، حتی تو ایران که بدلیل اسلامی بودنش حفظ ظاهر میکنه. مثلا میگه زنی هی دلش میشنگیده و میخواسته. بعد باید مردی پیدا میکرده. حالا پیدا نکرده رفته به بچه ها یاد داده و اینا. این البته که خیلی خوب شاید یکی از منشاء های نظر فاسد خیلی ها راجع به زن ها رو نشون میده. مثلا نشون میده که بابای من هی میگفت بشین تو خونه چه دیدی از نظر شلوخوف داشته و یا حتی برادرام، و یا خیلی مردای دیگه که ماها دلیل باطنی ذهن خرابشون راجع به زن ها رو نمیدونیم.