چند وقت پیش برخوردم به داستان هایی در مورد چین که مثلا به زبان انگلیسی نوشته شده. خب این آمریکایی ها هم تبلیغاتشون از انتخاب از تو لیست صورت میگیره. مثلا یکی که انتخاب میکنه اسرائیل باشه و فلسطین نباشه، از تو لیست انتخاب میکنه که داستان ابریشم بنویسه (عین بقیه) که نشون میده اصلا ایران در آن هیچ نقشی نداشته. در صورتی که اصلا این طور نیست. فرش ایرانی، مخصوصا به ابریشم معروفه. توستان های ایران تا قبل از تبدیل شدنشون به مکان هایی برای فروش تریاک انگلیسی، پر از کار کرم ابریشم بودند.
نسل به نسل این کار ابریشم ایرانی حفظ شده تا به نسل امروز رسیده. دوره ای هم بوده که ابریشم ایرانی مورد تهدید قرار گرفته و با ذکاوت صفوی تبدیل به فرصت شده و مثلا به جای فرش ابریشم فرش های دیگه ای بافته ایم که ابریشم وارد نکنیم. استقلال ایران اصلا شاید به همین حفظ فرش ایرانیش مخصوصا در دوره صفوی بوده. اما حالا چی؟ فرهنگ وارداتی. هی تلویزیون پخش میکنه مشکل زن های ایرانی با خواهر شوهراشون با مایع ظرف شویی حل شده. سایت های دولتی که مثلا ادعا میکنن خصوصی هستن چی؟ یادشون رفته که اصلا ماها کی هستیم و زندگی اجتماعی و ایلاتی ایرانی یعنی چی. یادشون رفته که محصول ایرانی چی بوده و فرهنگش چطوری با محصولاتش گره خورده. صد رحمت به اصلاحات ارضی دوره شاه پهلوی. در زمان ما همه با خاک یکسان شدیم.
دیروز این شیخ امام جماعت نماز عید قربان گفت ایران فساد ساختاری نداره و همین رو هم مجری اخبار 20:30 با سینه های در اومده اش زیر مقنعه اش تکرار کرد. اون شیخ گفت کسی که میگه ایران فساد ساختاری داره خودش فســـــــــــــــاده، فساد. داد هم زد. این تاکید باعث شد من برم تو فکر و بگم بله فساد ساختاری نیست، بلکه فساد شیخی هست؛ کسی که تحلیل کرده فساد ساختاری هست، تحلیل کرده. ولی تو چی؟ تو اون یک دقیقه خطبه عید قربان به جای اینکه کلید بگی باعث هدایت مردم بشی. البته یکی مثل من هم نگفته فساد ساختاری، من گفته ام کلاه برداری ساختاری هست. این ها با هم فرق دارن.
من که گاهی شرمنده میشم پیرمرد هنوز زنده جا محله مونو میبینم با کمر خمیده اش دستشو دراز میکنه تا ازم پولی بگیره. شرمنده ام که زنی هستمو نمیتونم به اون پیرمرد کمک کنم و در عوض بیشتر شرمنده ام که میبینم اون پیرمرد تو کارتون گوسفند قربانی مردم بالانشین روز عید قربان در جستجوی شاید نان خشکیده ای هست. باز هم به اون پیرمرد. اقلا بلند کرده و از خونه اش بیرون اومده. شاید اینطوری بیشتر زنده میمونه. البته مسجد نمیاد. شاید اونطوری غذا بیشتر گیرش میومد. ولی بعضیا برا خودشون تعصبای خودشونو دارن. چرا مسجد بیاد برا یک لقمه نان؟ اصلا براش بهتر نبود که به کوه و بیابون از اول که جوون بود میرفت تا از راه عشایری زندگی کنه؟! اصلا آیا هنوز ایل راهها هستن که عشایری باشه؟! چه بسا این مسجدو یک جا نشینی الآن خودش حجابه.
عمق فاجعه زیاده. بقدری که من نمیدونم بشینم داستان رو از کجا ادامه بدم. ولی امروز میخواستم کمی درباره گمراهان بگم. فرض کنید با آشپز اسرائیلی ها هم صحبت هستین. فکر میکنید مثلا چی میگه؟ طرف میگه مثلا، من از سال 1364 تا حالا چاقو گرفته ام دستم و هی خدمت کرده ام. چند بار تاحالا با چاقو دستمو بریده امو چند تا بچه دارم که بزرگشون کرده ام...
آدم با خودش چی میگه؟ شاید ماها باید بریم کتاب تاریخو باز کنیم و بخونیم که رژیم صهیونیستی فقط از نظر نژاد و خاندان نیست که نژاد پرسته؛ رنگ صورت و چند پارامتر دیگه هم برا تاریخ سازی و دنیاسازیش داره. اون آشپز گمراه بود و ما رو تو فکر میبره. فکر کنید یک عده هستن که دوست ندارن بگن مذهبی هستن و یا کاملا بدون مذهبن. در عوض مثلا میگن صهیون هستن به این امید که بتونن اثبات کنن مثلا اسلام مذهب کاملی نیست. این آشپز مثلا غذای یک عده رو میپزه که مثلا گند فساد شیخی در ایران ما رو دربیاره و ...
گفتم گمراه. آدم میمونه در لحظه آیا خودش هم گمراهه؟ شاید ما اگر مثل ادیسون مشغول اختراعی مثل برق بودیم برامون بهتر بود. کسی چه میدونه؟ ولی شایدم بد نباشه آدم کمی به فکر دیگران درلحظه باشه. خوبه که آدم زود بفهمه، قبل از اینکه خیلی دیر بشه، که گمراهه.
اسم کوثر که اسم زن نیست. وقتی اسم جنگنده تمام ایرانی رو کوثر گذاشتن منظورشون زن نبوده. منظورشون شبکه کوثر بوده، اون رو میخواستن بیارن بالا. پس خانوما دلتون رو خوش نکنید. اونی که وزیر دفاعش زنی میشه آلمانه، نه ایران. بعد هم هی دارن میگن به ما شرکت های دانش بنیانی کمک کرده اند که اصلا دولتی نیستن. آها، راست میگین خاندان کماری که دولتی محسوب نمیشه. باباشون هم که دولتی نبوده. بعد هم ماها دیگه یاد گرفته ایم؛ هربار هی دیدیم تلویزیون گفت اصلا دولتی نیستیم باید در نظر بگیریم که اتفاقا دولتی هم هستند.
خیلی جالبه. الآن دارم کتاب تاریخی میخونم که متعجبم چرا مثلا ما تو کتابهای درسی دبیرستانمون داستان گیله مرد بزرگ علوی رو داریم که شیون میکنه، ولی کتاب تاریخی ده نفر قزلباش رو نداریم. این کتاب رو دانشجوهای ارشد ادبیات به بعد در موردش تحقیق میکنن و درباره سلطنتی بودن و مارکسیستی بودنش تحقیق کرده اند و به این نتیجه رسیده اند که کتاب متعادله و از این نظر مشکلی نداشته. حالا این دیالوگ رو بخونید که از آنجا برداشته ام (کتاب مال 100 سال پیشه):
عباس میرزا (شاه صفوی) تبسمی نموده به داروغه نیشابور گفت:
- تویی که کوچه های شهرت بی درخت است؟
داروغه سر به زیر انداخته گفت:
-خوب بود کوچه ها و خیابان های هرات را می دیدید.
«ابوالمعالی» که از بزرگان نیشابور بود و در مجلس حضور داشت در جواب شاه عرض کرد:
-خشکسالی پی در پی مهلت نداده است، وگرنه امر نواب والا جامه عمل پوشیده بود.
...
جالبه که بدونید الآن هم بعد از گذشت 700 سال از دوره صفوی و 100 سال از چاپ این کتاب که دیگه الآن زیرخاکی محسوب میشه1، هنوز که هنوزه اوضاع همینه. امروز وقتی میگیم چرا آتشسوزی راه میندازین؟ میگن طبیعی هست و فصلشه. بعد هی آتش سوزی های کالیفرنیا رو نشون میدن. اصلا معلوم هم نیست که خود آمریکایی ها شاید دیپلماسی شوک دارن اجرا میکنن اونجا. ولی هی ما باید بگیم نگاه نکنید اینجا درخت میسوزه، آمریکا که بدتره. میگیم یعنی چی؟ دریاچه هامون چرا باید خشک بشه؟ جواب میدن خشکسالی های پی در پی نذاشته. تازه رودخانه راین هم یک بخشیش خشک شده! میگیم ساعت 9 صبح چرا باید درخت جلو شیرینی فروشه قطع بشه؟! نصف شب ماشین آبیاری شهرداری میاد تا این بار به جای 3 ساعت 4 ساعت با دود گازوئیلش خفه مون کنه. میگیم اصلا چرا باید دمای اهواز مثلا به 60 درجه برسه. اروپا رو نشون میدن 33 درجه اش شده 35 درجه، کانادا رو نشون میدن مثلا یک دمایی رسونده به 38 و از این جور جوابای تکراری که قرن هاست مانع از پیشرفت ایرانی ها بوده و در عوض اروپا و آمریکا همیشه پیشرفت کرده بودندو اصلا هم خشکسالی پی در پی نداشته اند!