آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

ساختارهای آمریکایی در ایران

از وقتی که دولت آمریکا تغییر کرده، در تاریخ های مشخصی که به نفع آمریکاست در ایران شورش میشه! مثلا همین پریروز که وسط بارون بود و دیروز که کمی دنباله اش بود. چرا؟ پارسال تو این شورش ها فقط یک پانصد نفر تو تهران دستگیر کردن. یعنی تموم نشد؟ اگر تحت تاثیر رسانه هست این ها و فیزیکی نیست چرا یکی مثل من مثلا تو شورش ها شرکت نمیکنه؟! مگر من تو این رسانه ها نیستم؟! انقدر هم تکرار داره به نظر من دلیلش وجود خائن و نفوذی در ساختار ایران هست. ساختار ایران در حال حاضر بهترین ساختاره، ولی خائن زیاد داره. امروز رو نگاه نکنید که مثلا من یکی من نشسته ام از امواج اینترنتی که رئیسش آمریکاست دارم استفاده میکنم و پیام میدم. من همیشه خودم رو آماده میکنم برای ترک این ساختار.

گمراهان

دیروز این شیخ امام جماعت نماز عید قربان گفت ایران فساد ساختاری نداره و همین رو هم مجری اخبار 20:30 با سینه های در اومده اش زیر مقنعه اش تکرار کرد. اون شیخ گفت کسی که میگه ایران فساد ساختاری داره خودش فســـــــــــــــاده، فساد. داد هم زد. این تاکید باعث شد من برم تو فکر و بگم بله فساد ساختاری نیست، بلکه فساد شیخی هست؛ کسی که تحلیل کرده فساد ساختاری هست، تحلیل کرده. ولی تو چی؟ تو اون یک دقیقه خطبه عید قربان به جای اینکه کلید بگی باعث هدایت مردم بشی. البته یکی مثل من هم نگفته فساد ساختاری، من گفته ام کلاه برداری ساختاری هست. این ها با هم فرق دارن.

من که گاهی شرمنده میشم پیرمرد هنوز زنده جا محله مونو میبینم با کمر خمیده اش دستشو دراز میکنه تا ازم پولی بگیره. شرمنده ام که زنی هستمو نمیتونم به اون پیرمرد کمک کنم و در عوض بیشتر شرمنده ام که میبینم اون پیرمرد تو کارتون گوسفند قربانی مردم بالانشین روز عید قربان در جستجوی شاید نان خشکیده ای هست. باز هم به اون پیرمرد. اقلا بلند کرده و از خونه اش بیرون اومده. شاید اینطوری بیشتر زنده میمونه. البته مسجد نمیاد. شاید اونطوری غذا بیشتر گیرش میومد. ولی بعضیا برا خودشون تعصبای خودشونو دارن. چرا مسجد بیاد برا یک لقمه نان؟ اصلا براش بهتر نبود که به کوه و بیابون از اول که جوون بود میرفت تا از راه عشایری زندگی کنه؟! اصلا آیا هنوز ایل راهها هستن که عشایری باشه؟! چه بسا این مسجدو یک جا نشینی الآن خودش حجابه.

عمق فاجعه زیاده. بقدری که من نمیدونم بشینم داستان رو از کجا ادامه بدم. ولی امروز میخواستم کمی درباره گمراهان بگم. فرض کنید با آشپز اسرائیلی ها هم صحبت هستین. فکر میکنید مثلا چی میگه؟ طرف میگه مثلا، من از سال 1364 تا حالا چاقو گرفته ام دستم و هی خدمت کرده ام. چند بار تاحالا با چاقو دستمو بریده امو چند تا بچه دارم که بزرگشون کرده ام...

آدم با خودش چی میگه؟ شاید ماها باید بریم کتاب تاریخو باز کنیم و بخونیم که رژیم صهیونیستی فقط از نظر نژاد و خاندان نیست که نژاد پرسته؛ رنگ صورت و چند پارامتر دیگه هم برا تاریخ سازی و دنیاسازیش داره. اون آشپز گمراه بود و ما رو تو فکر میبره. فکر کنید یک عده هستن که دوست ندارن بگن مذهبی هستن و یا کاملا بدون مذهبن. در عوض مثلا میگن صهیون هستن به این امید که بتونن اثبات کنن مثلا اسلام مذهب کاملی نیست. این آشپز مثلا غذای یک عده رو میپزه که مثلا گند فساد شیخی در ایران ما رو دربیاره و ...

گفتم گمراه. آدم میمونه در لحظه آیا خودش هم گمراهه؟ شاید ما اگر مثل ادیسون مشغول اختراعی مثل برق بودیم برامون بهتر بود. کسی چه میدونه؟ ولی شایدم بد نباشه آدم کمی به فکر دیگران درلحظه باشه. خوبه که آدم زود بفهمه، قبل از اینکه خیلی دیر بشه، که گمراهه.