آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

شیخ یا والی

یکی از شاهزاده های مشهد دخالت کمی تو جریانی از دعوایی داشته. والی آدم درستی نبوده و میاندو سرصدا راه میندازن که شاهزاده عامل اصلی این دعوا بوده. والی که مسئول تشخیص درست از نادرست بوده تشخیص میده که ایراد از شاهزاده است. معاون والی هم که یک سگ سیاهی بوده، هی میگه که بخشش لازم نیستو حکم رو باید برای این شاهزاده اجرا کنیم. مردم (عرف) میگن ایراد از شاهزاده نبوده و دخالتی نداشته. اصلا یک عده هم میگن که بابا شاهزاده رو ببخشید. والی میگه نه، باید حکم اجرا بشه. شاهزاده رو میارندو دو تا دستاش رو قطع میکنن. بعد بهش میگن حالا دستات رو بیار تا ما برات بذاریم تو روغن داغ تا تو نمیری! اون زمان اینطوری بوده. شاهزاده میگه که نه، اصلا من میخوام بمیرم. کلی سرصداو حرفو اینا که شاهزاده رو راضی کنن تا دستاشو بذاره تو روغن. بعد که این نمرد صدا به خود شاه تو تهران میرسه. شاه میگه چه وضعیه و والی رو چپه میکنن. چون قانون این بوده که حکم شاهزاده ها رو خود شاه باید تعیین تکلیف میکرد. از دو جهت بیگناه بود. یکی اینکه نباید دستش رو قطع میکرده و دیگه اینکه نباید حکم شاهزاده رو اون طوری اجرا میکرده. وقتی والی چپه میشه، معاون والی  میره جای والی میشینه.

الآن هم داستان این والی های ما یا همون شیخ ها خیلی تو جامعه ما جاریه. حکم چادر سیاه نه در قانون هست و نه در عرف. ما میگیم حتی عرف هم این نیست که زن ها چادر سیاه بپوشندو هی عزادار این طرف اونطرف باشن. اگر عرفه، خب چرا این زنهای ما وقتی میرن ترکیه چادراشونو در میارن؟! چرا وقتی میرن مالزی دیگه دوست ندارن چادر سیاه بپوشن؟! پس عرف نیست. ولی شیخه میگه چادر سیاه باید پوشید. حتی قانون هم این رو  نمیگه. ولی شیخه که جای والی امروزه و بهش مسئولیت هم داده ان، هی میگه نه، حرف حرف منه. حالا خودش هم این حرف اصلیش نیست. یکی، فرض کنید معاونش، هی میگه که نه حکم زن ها باید اجرا بشه. دیگه از حرم که بزرگه هست شروع میکنند و زنهایی که چادر سیاه ندارندو راه نمیدن. بعد میگن زن هایی که چادر سیاه ندارن فلان جا و بهمان جا استخدام نمیشن. حالا قانون هم اینطور نیست، عرف هم اینطور نیست، حرف حرف خود شیخ هم اینطور نیست، ولی اجرای حکم رو زنها اینطوری نتیجه میشه. در نتیجه باید ببینیم کی این والی ها رو چپه میکنن تا معاوناشون بیان سرجاشون بشینن.

قطار قطار راه برو به سوی تهران برو

دست خواهر شوهرایی که در این زمینه کار میکنن درد نکنه. این روزا شیخا راه انداخته ان که بابا تو خونواده داری و ماها هم نه چون شیخیمو همه چیزمون درسته قصد داریم اصلاح بین کنیمو حالا اومده ایم درست کنیم! جدا مسخره است که قانون گذاشته ان زنان نصف ارث مردان میگیرن چون.

چون دیگه. حالا این چون یعنی نصفیش رو از باباهه میگیرندو نصفی هم از شوهره پس عدالت ارث گرفتن زنه کامل میشه! کجا واقعا اینطوریه؟! ما که برادرا رو دیدیم به اسم این که زن میخوان از باباهه پول گرفتن، از مادره گرفتن و هرقدر هم اگر ما خواهراش بهشون رو میدادیم از ماهم میگرفتن!

راه دیگه ای هم نداشتیم ها! همه باهم گفتیم زن قبلی اون یکی برادره که تو عقد سرمسائل اقتصادیو زودتر نرفتن سرخونه زندگیشون طلاق گرفتن. پس حالا اون خونه مرکز شهر رو بدیم به این پسره. بعد دیالله مادر من همه طلاهاتو جمع کن به پسره. بعد دیدیم دختره حالا یک پول اینترنت میخواسته بگیره که اون هم باباش بهش دادو بعد هم شوهرش هی اومد پول اینترنتشو از بابای من گرفتو هنوز هم ادامه داره. بعد ما دخترا گفتیم این پسره همه چیزو حتی اگه شده با دعوا هم میگیره. هنوز باباهه زنده استو ما از حالا از ارث باباهه اعلام سیری کرده ایم تا شاید شکم سیری ناپذیر عروس و داماد تازه سر خونه زندگی رفته رو کمی بتونیم سیر کنیم!

اون روز همین فیلم دهه شصت خانه کوچک آمریکایی ها رو میدیدم که همین رو نشون میداد. نشون داد پسره دختره رو میخواست. دختره هم پاش رو کرد تو یک کفش که من برای تدریس باید برم شهر دیگه. راه حل تو چی بود؟ خب معلومه تو دست خواهر شوهره که هیچ وقت هم شوهر نکرده بود! خواهره یک باری خونه رو ول کردو حتی تدریسشو هم ول کرد که خونهه بشه مال این عروس و داماد تازه عشق در حال از دست رفتنه!

حالا با این کارها هم خواهر شوهره خوب نمیشه ها. همون بده است. بقدری این اقتصاد زن ها در جوامع مختلف اسلامی و غیر اسلامی تو سرش خورده که خود خواهر شوهرا تو بچه هاشون جبهه درست کرده اند با شعرو نوشته هایی شاید مثل من، اینطوری:

قطار قطار راه برو، به سوی تهران برو، برادرم زن میخواد، پولشو از من میخواد...

کمه البته، ولی جای شکرش باقیه که ما زن ها در این جبهه به صورت مبارزاتی حتی مخفیانه در حال اقامه حق هستیم. البته حالا شیخا اومده ان میگن آه ما وقتشه که اصلاح کنیم! چیو اصلاح کنین؟! چیزی که خرابش کرده این؟! کجا اصلاح روابط عاطفی بعد از تخریب روابط اقتصادی زن ها، اون هم با کمک قانونی که خودتون نوشته این ممکنه؟!

باز خوش بحال اون زنایی که اونقدر اقلا قدرت داشتن تا به دختران نسل بعد خوندن این شعرا رو به جای خوندن شعرای آلیسا آلیسا یاد بدن.

پای تخت 7

خب، حالا که همه عید رو به هم تبریک گفتین من هم به شما عید رو تبریک میگم. حالا بریم سر اصل مطلب. امسال سریال چی داریم؟ پایتخت 1، پایتخت 2، پایتخت 3، پایتخت 4...، پایتخت 7؟! تهران 1؟ تهران 2؟ تهران...

دیروز این رتبه پاسپورت ایران رو میدیدم. برام خیلی جالب بود که از بین 197 کشور دنیا فقط بهتر از کشورهای جنگ زده ای مثل افغانستانو عراق در آذر 97 بودیم! البته امارات و یمن هم باوجودی درگیری در جنگ فیزیکی از نظر رتبه پاسپورت از ایران بهتر بودن. یعنی این کشورها بدون ویزا به کشورهای زیادی میتونن سفر کنن. امارات که از همه بیشتر. یعنی همین ویزایی که اخیرا روحانی رفتو چند روز پیش از عراق با کلی پزو افتخار باهم برا ایرانی ها برش داشتن، یک چیزی بود که مثلا در تاریخ آذر 97 مشخص بود که چون رتبه پاسپورتمون بهتر از عراقه، پس ما لازم نبود برای ویزای این کشور پول بدیم. البته برا ما ایرانی ها که پول و زمان تنها چیز بی ارزشی هست که جداشون رو هم باید رسما به دزدا بدیم!

حالا چرا انقدر وضع ما در حد جنگ زده است؟ اون هم بعد از این همه سال گذشت از جنگ آمریکا عراقو قبل از اون صلح ایران و عراق. این سوریه یک داعش اومد توشو خودش زودتر از همه گفت مثلا از سال 2011 شروع کرده به جنگیدن. ولی ما چی؟ چرا رتبه پاسپورتمون انقدر پایینه؟! و بعد از 5 سال از وعده روحانی به ارتقاش، هنوز ارتقا پیدا نکرده؟!

دلیلش اینه که جنگ اقتصادی بود. یکی مثل خاوری اومد 3هزار میلیارد دلار، عددی در حد بی نهایت و معادل بودجه 40 سال کشور رو دزدید و برد. بگو بودجه یک کشور 3 میلیارد دلاره، اصلا 30 میلیارد دلاره. با این وجود به این 3هزار میلیارد دلار نمیرسه. وقتی تو فاجعه منا فقط 2000 ایرانی رو کشتن، من عاجز بودم از فقط شمردن این تعداد آدم، حالا شما فکر کنید این عدد 3هزار میلیارد دلار چقدره! بعد یک نفر آدم که معلوم نیست خاوری فامیلش یعنی چی چطور به عنوان رئیس بانک ملی به این عدد پول دسترسی داشته؟! بدون اجازه رهبر! رهبر یک مملکت دسترسی نداره به یک همچین چیزی!؟ اون روز شیخه اومده میگه ما رفتیم اونطرف هی مردمو نصیحت کردیمو گفتیم نکنی! فکر کردیم راهکار وجودیمون درسته! بله واقعا حالا این آخوندا اگر به این چیزا فکر نکنن که روشون میشه بیان تو تلویزیون یک دو کلمه هم بعد از این همه فساد رومون بلغور کنن!

خاوری یعنی چینی؟! خاوری یعنی خاورمیانه ای؟! یا شایدم خاوری یعنی خاورها و کامیون های زیادی که باید این پول رو حمل میکردن؟! (حالا بگذریم اون اکانت آی دی داشته، اون اهوازی ها بیچاره، اون مشهدی ها بیچاره؛ سنگ مفت گنجشک مفت، هیچ کی اون پول نفت رو نخورد که این تق بزنه بده به آمریکایی؛ به آمریکایی هم نفت دادیم و هم پول!) اصلا نفهمیدیم کجا فرار کرد! بعد حالا ما یک دقیقه از در خونه میریم بیرون، همه حراست ها میفتن دنبالمون: مواد میخری؟! مواد میفروشی؟! کجا داری میری؟! چرا وایسادی نمیری؟!

واقعا کجا رفت این خاوری؟! زمانی میگفتن این شهرام جزایری که الآن نفهمیدیم چی شد، اون موقع که زندانی بوده تو هتل شرایدن فرانکفورت آلمان رویت شده! بعد هم دولت اعلام کرد که گیرم رویت شده، شاید برای پرونده اش رفته اونجا! بعد سریال ادامه پیدا کرد، هی به هم گفتیم میدونی بابک زنجانی چقدر دزدیدو برد؟! بعد گفتن جزایری فرار کرد. بعد گفتن نه، گرفتیمش، بعد پای تخت 1، پای تخت 2، هی سریال تهران تهران تهران. بعد اون زنیکه فاحشه شیرین خوش اندام و زیبایی اندام رو گفتن با پولای بانک نمیدونم چی چی گم شده بود که پیداش کردیمو ... هنوزم ادامه داره. امسال منتظر پایتخت 7 هستیم! در جنگ اقتصادی بوده ایم، نه این لغلغه ای که به اسم جنگ اقتصادی تازه از سال 97 راه انداخته اندو یک چند نفر رو هم سلطان معرفی کردندو بردن بالا دار! بعد هم اگر کسی فقط این فامیل خاوری رو رویت کرد لطفا فقط ازش بپرسه آیا این فامیلش اسم مستعارشه و یا نه واقعا اصلا وجود داره؟!

پ.ن این پول ها که خاوری برد رو برای روشن شدن مقدار عددش اینطوری تو عکس آورده ام:

عدد اول خود 30هزار میلیارد دلاره. بعدی 30هزار میلیارد دلار با دلار 3000 تومن اون زمان محاسبه شده. آخری که پایین تر از بقیه است با نرخ دلار الآن ( دلار 12هزار تومنی) محاسبه شده که میبینید 4 برابر شده. بشینید تعداد سفرهاش رو بشمرید یا بدین بچه بشمره J



من حوصله ندارم هی تجمع مردم اخیر سر چمیدونم فلان موسسه اعتباری مثلا البرز و این اسمایی که تا حالا به گوشم نخورده رو بذارم. وگرنه هنوزم هست. این تجمع ها احتمالا قراره وصل بشن به اتفاقات 98 که یقین دارم خیلی ها صبرشون مال این ساله.

سفر به گلستان

دیروز گرگان بودم؛ شهر 72 ملت و رنگو وارنگ. برای رسیدن به گرگان از جاده هایی رد شدیم که از میان درختان میگذشتن. کوههایی رو رد کردیم که پوشیده از درخت بودن. و بعد به شهر شرجی و ابری گرگان رسیدیم. شاید هم باران آمد. همه چیز گرگان خوب بود جز زنهاش. اونجا زنها در تنوع رنگ و ملیت بودن. برای همین همه جور آدمی پیدا میشد کرد. گرگان شهریه که مونده همدانو بافت قدیمی مشهد بمونه و یا اینکه تبریز بشه. شهری نزدیک مرز هست و زنان ترکمن اونجا هستن. شهرهای مرزی معمولا سنی بیشتری نسبت به سایر شهرهای ایران دارن. کلا شهر مناسبی برای توریست نبود. 11هزارتومن بدون خرید پیاده شدم. 1000 تومان برای سرویس بهداشتی ترمینال و 10000 هزار تومن هم برای زنی ترکمن که بهش نمیخورد در راه مانده باشه. ولی من بهش دادم. البته ازش خواستم مثل من آدمو محترم بشمره و 5تومنشو بهم برگردونه. ولی باشه باشه یک بی ادب که یاد گرفته بگه چشم رو گفتو رفت تا نشون بده اصلا از آدمایی که میتونن به کسی کمک کنن خوشش نمیاد. اما موضوع من سوگ زنی بود که نمیشد به او گفت بانو. نمیخواستم بهش کمک مالی بکنم چون حدس میزدم پول تریاکش میشد. به گرگان شلوغ و در عوض راحت از جنبه پذیرش قومیت های مختلف اقوام سیستانی و زابلی زیاد مهاجرت کرده اند. زنی که مد نظرم هست هم به هوای خواهر ازدواج کرده اش از زابلس آمده بود. وقتی برای اولین بار دیدمش پشتش به من بود و لای بوته ای درخت داشت چیزی قایم میکرد. ولی به نظر من که عجیب فقط پشتش به مردم بود. شاید مردی شیشه ای مترصد بود که کی این زن رو برای تعرض دست بیندازد.

رفتم سمتش و با هم مشغول صحبت شدیم. دختری از جنس رستم زابلی بود و هیکلش بزرگتر از من. ولی اغلب دندون هاش ریخته بود و متولد 62. بعد از ازدواجو بچه طلاق گرفته بود. شاید پدرش کشاورز بود. ولی موقعی که این دختر به گلستان آمده بود در اثر زخم معده فوت کرده بود. وقتی ازش پرسیدم بچه هم داری؟ جزو رازهاش سکوت کرد. میگفت مادربزرگش گفته که تریاک چیز خوبیه. خودش هم وقتی بدنش کرم کرده بود تریاک به دادش رسیده بود. لحظه ای چشماش برق زدو چهره زن جوانی رو برام نمودار کرد. شاید میتونست از نظر هوشو زیبایی به مشاور امنیت ترامپ برسه. ولی هر دو زیبایی برباد رفته ای داشتن. اون یکی به دلیل قوه قهریه و روگردانی از خدا و این یکی شاید به خاطر بی توجهی و شایدم کم توجهی جامعه بهش. بعد از کمی صحبت رفت تا کمی دست و روی کبره زده اش رو بتونه بشوره. ولی هرکار میکرد تمیز نمیشد، چون دستاش شاید جوش های انگلی زده بود. ضایعات بخش اندکی از محل درآمدش بود. چون برای خودش کار نمیکردو باید میداد به کسی تا بخشی از درآمدش رو کسب کنه. در ایران مردها فقط به خاطر جمع آوری ضایعات پول جمع میکنن. در ایران شیخ ها هر بار چوبی به اسم محرم و نامحرمی درمیارن تا با آن بکوبن بر سر زنان. زن باید بشینه سر جاش. ولی این زن با وجودی که این روزها بیشتر به مرگ فکر میکنه حاضر نیست برگرده به خونه اش تا بشینه سرجاش. دلیلش اینه که از اون زندگی که به اسم خونواده و محارم براش درست کرده اند، از آن جهنم الآن فرار کرده و برا خودش زندگی جدیدی درست کرده. زندگی ای که با قیمت جانش و با اندکی میراث تریاک برای خودش الآن درست کرده رو ترجیح میده به زندگی گذشته اش که دیروز بهم نگفت ماحصلش چند فرزند بوده و دلیل طلاق و گسستنش دقیقا چه میتونسته باشه...

گمراهان

دیروز این شیخ امام جماعت نماز عید قربان گفت ایران فساد ساختاری نداره و همین رو هم مجری اخبار 20:30 با سینه های در اومده اش زیر مقنعه اش تکرار کرد. اون شیخ گفت کسی که میگه ایران فساد ساختاری داره خودش فســـــــــــــــاده، فساد. داد هم زد. این تاکید باعث شد من برم تو فکر و بگم بله فساد ساختاری نیست، بلکه فساد شیخی هست؛ کسی که تحلیل کرده فساد ساختاری هست، تحلیل کرده. ولی تو چی؟ تو اون یک دقیقه خطبه عید قربان به جای اینکه کلید بگی باعث هدایت مردم بشی. البته یکی مثل من هم نگفته فساد ساختاری، من گفته ام کلاه برداری ساختاری هست. این ها با هم فرق دارن.

من که گاهی شرمنده میشم پیرمرد هنوز زنده جا محله مونو میبینم با کمر خمیده اش دستشو دراز میکنه تا ازم پولی بگیره. شرمنده ام که زنی هستمو نمیتونم به اون پیرمرد کمک کنم و در عوض بیشتر شرمنده ام که میبینم اون پیرمرد تو کارتون گوسفند قربانی مردم بالانشین روز عید قربان در جستجوی شاید نان خشکیده ای هست. باز هم به اون پیرمرد. اقلا بلند کرده و از خونه اش بیرون اومده. شاید اینطوری بیشتر زنده میمونه. البته مسجد نمیاد. شاید اونطوری غذا بیشتر گیرش میومد. ولی بعضیا برا خودشون تعصبای خودشونو دارن. چرا مسجد بیاد برا یک لقمه نان؟ اصلا براش بهتر نبود که به کوه و بیابون از اول که جوون بود میرفت تا از راه عشایری زندگی کنه؟! اصلا آیا هنوز ایل راهها هستن که عشایری باشه؟! چه بسا این مسجدو یک جا نشینی الآن خودش حجابه.

عمق فاجعه زیاده. بقدری که من نمیدونم بشینم داستان رو از کجا ادامه بدم. ولی امروز میخواستم کمی درباره گمراهان بگم. فرض کنید با آشپز اسرائیلی ها هم صحبت هستین. فکر میکنید مثلا چی میگه؟ طرف میگه مثلا، من از سال 1364 تا حالا چاقو گرفته ام دستم و هی خدمت کرده ام. چند بار تاحالا با چاقو دستمو بریده امو چند تا بچه دارم که بزرگشون کرده ام...

آدم با خودش چی میگه؟ شاید ماها باید بریم کتاب تاریخو باز کنیم و بخونیم که رژیم صهیونیستی فقط از نظر نژاد و خاندان نیست که نژاد پرسته؛ رنگ صورت و چند پارامتر دیگه هم برا تاریخ سازی و دنیاسازیش داره. اون آشپز گمراه بود و ما رو تو فکر میبره. فکر کنید یک عده هستن که دوست ندارن بگن مذهبی هستن و یا کاملا بدون مذهبن. در عوض مثلا میگن صهیون هستن به این امید که بتونن اثبات کنن مثلا اسلام مذهب کاملی نیست. این آشپز مثلا غذای یک عده رو میپزه که مثلا گند فساد شیخی در ایران ما رو دربیاره و ...

گفتم گمراه. آدم میمونه در لحظه آیا خودش هم گمراهه؟ شاید ما اگر مثل ادیسون مشغول اختراعی مثل برق بودیم برامون بهتر بود. کسی چه میدونه؟ ولی شایدم بد نباشه آدم کمی به فکر دیگران درلحظه باشه. خوبه که آدم زود بفهمه، قبل از اینکه خیلی دیر بشه، که گمراهه.