آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

کبدی و فوتبال آمریکایی

الآن ساعت سه و نیم صبحه. شبکه یک سیما به بهانه برنامه اسپورت ساینس، داره تبلیغ فوتبال آمریکایی میکنه که معمولا سپتامبر یعنی چند روز دیگه اجرا میشه. من خودم همینطوری یک کلمه فوتبال آمریکایی کنار کبدی تو عنوانم میارم، میگم یک وقت تبلیغ آمریکایی ها نشه. بعد حالا اینا جرات کرده اند بدون مقایسه اش با کبدی آسیایی این موقع شب هی بگن فوتبال آمریکایی. همین چند روز پیش کبدی بانوان و بعد هم کبدی مردان هر دو طلا آوردند. میگن مبدع این بازی هند و پاکستان هستند، و هند خیلی روش سرمایه گذاری میکنه. ولی این همون بازی گرگمو گله می برم قدیم ماست، که تو نسخه مشهدی اون یک زوو هم میگن که زمانش رو حظ کرده باشند (این زو که میگن مسخره ش میکنه). کبدی ایران-کره رو که تلویزیون نشون میداد مربی ایرانیش جالب بود که انگار هم ورزش زورخانه ای کار کرده بود و هم کبدی. البته من بازیش رو که نگاه کردم کمی هم توش ژیمناستیک خوب بود بلد باشن. کلا بازی جالبی بود. این بازی با بازی فوتبال آمریکایی قابل قیاسه و از نظر من بهتر هم هست. تو فوتبال آمریکایی بهونه برای گرفتن فرد تو حمله یک توپه. طرف توپ رو میذاره لای پاش و نمیده. این بهونه ای میشه برای افتادن ناجوانمردانه بقیه روش. ولی تو کبدی بهونه ای وجود نداره. طرف خودش میدونه که بقیه بی بهونه میخوان بگیرندش.

این منم

این عکس رو دیدیم بعد دو نفری زدیم زیر خنده. کلی خندیدیم. این منم. کپی کپی خودمه. اصلا خواهرم میگفت قضیه چیه؟!:


 نمیدونم من رو چطوری پیدا کرده ان! حالا چقدر هم عاشقم شده ان که این رو تو مقاله گذاشته اند. این عکس مال بچه گی هامه. لپ تاپه لعنتی دقیقا لپ تاپ منه. مال بچگی هامه دیگه، اون موقع گوشواره ام این طوری بوده یک انگشتر نقره هم عین همین داشتم. من الآن سبزه ترم. شکسته شده ام. هنوز هم آرزوم اینه که آدم معمولی میبودم. ولی خب دیگه قسمتم گرگ صفتای روزگار شده... امیدوارم شرشون به خودشون برگرده...

ابریشم

چند وقت پیش برخوردم به داستان هایی در مورد چین که مثلا به زبان انگلیسی نوشته شده. خب این آمریکایی ها هم تبلیغاتشون از انتخاب از تو لیست صورت میگیره. مثلا یکی که انتخاب میکنه اسرائیل باشه و فلسطین نباشه، از تو لیست انتخاب میکنه که داستان ابریشم بنویسه (عین بقیه) که نشون میده اصلا ایران در آن هیچ نقشی نداشته. در صورتی که اصلا این طور نیست. فرش ایرانی، مخصوصا به ابریشم معروفه. توستان های ایران تا قبل از تبدیل شدنشون به مکان هایی برای فروش تریاک انگلیسی، پر از کار کرم ابریشم بودند.

نسل به نسل این کار ابریشم ایرانی حفظ شده تا به نسل امروز رسیده. دوره ای هم بوده که ابریشم ایرانی مورد تهدید قرار گرفته و با ذکاوت صفوی تبدیل به فرصت شده و مثلا به جای فرش ابریشم فرش های دیگه ای بافته ایم که ابریشم وارد نکنیم. استقلال ایران اصلا شاید به همین حفظ فرش ایرانیش مخصوصا در دوره صفوی بوده. اما حالا چی؟ فرهنگ وارداتی. هی تلویزیون پخش میکنه مشکل زن های ایرانی با خواهر شوهراشون با مایع ظرف شویی حل شده. سایت های دولتی که مثلا ادعا میکنن خصوصی هستن چی؟ یادشون رفته که اصلا ماها کی هستیم و زندگی اجتماعی و ایلاتی ایرانی یعنی چی. یادشون رفته که محصول ایرانی چی بوده و فرهنگش چطوری با محصولاتش گره خورده. صد رحمت به اصلاحات ارضی دوره شاه پهلوی. در زمان ما همه با خاک یکسان شدیم.

گمراهان

دیروز این شیخ امام جماعت نماز عید قربان گفت ایران فساد ساختاری نداره و همین رو هم مجری اخبار 20:30 با سینه های در اومده اش زیر مقنعه اش تکرار کرد. اون شیخ گفت کسی که میگه ایران فساد ساختاری داره خودش فســـــــــــــــاده، فساد. داد هم زد. این تاکید باعث شد من برم تو فکر و بگم بله فساد ساختاری نیست، بلکه فساد شیخی هست؛ کسی که تحلیل کرده فساد ساختاری هست، تحلیل کرده. ولی تو چی؟ تو اون یک دقیقه خطبه عید قربان به جای اینکه کلید بگی باعث هدایت مردم بشی. البته یکی مثل من هم نگفته فساد ساختاری، من گفته ام کلاه برداری ساختاری هست. این ها با هم فرق دارن.

من که گاهی شرمنده میشم پیرمرد هنوز زنده جا محله مونو میبینم با کمر خمیده اش دستشو دراز میکنه تا ازم پولی بگیره. شرمنده ام که زنی هستمو نمیتونم به اون پیرمرد کمک کنم و در عوض بیشتر شرمنده ام که میبینم اون پیرمرد تو کارتون گوسفند قربانی مردم بالانشین روز عید قربان در جستجوی شاید نان خشکیده ای هست. باز هم به اون پیرمرد. اقلا بلند کرده و از خونه اش بیرون اومده. شاید اینطوری بیشتر زنده میمونه. البته مسجد نمیاد. شاید اونطوری غذا بیشتر گیرش میومد. ولی بعضیا برا خودشون تعصبای خودشونو دارن. چرا مسجد بیاد برا یک لقمه نان؟ اصلا براش بهتر نبود که به کوه و بیابون از اول که جوون بود میرفت تا از راه عشایری زندگی کنه؟! اصلا آیا هنوز ایل راهها هستن که عشایری باشه؟! چه بسا این مسجدو یک جا نشینی الآن خودش حجابه.

عمق فاجعه زیاده. بقدری که من نمیدونم بشینم داستان رو از کجا ادامه بدم. ولی امروز میخواستم کمی درباره گمراهان بگم. فرض کنید با آشپز اسرائیلی ها هم صحبت هستین. فکر میکنید مثلا چی میگه؟ طرف میگه مثلا، من از سال 1364 تا حالا چاقو گرفته ام دستم و هی خدمت کرده ام. چند بار تاحالا با چاقو دستمو بریده امو چند تا بچه دارم که بزرگشون کرده ام...

آدم با خودش چی میگه؟ شاید ماها باید بریم کتاب تاریخو باز کنیم و بخونیم که رژیم صهیونیستی فقط از نظر نژاد و خاندان نیست که نژاد پرسته؛ رنگ صورت و چند پارامتر دیگه هم برا تاریخ سازی و دنیاسازیش داره. اون آشپز گمراه بود و ما رو تو فکر میبره. فکر کنید یک عده هستن که دوست ندارن بگن مذهبی هستن و یا کاملا بدون مذهبن. در عوض مثلا میگن صهیون هستن به این امید که بتونن اثبات کنن مثلا اسلام مذهب کاملی نیست. این آشپز مثلا غذای یک عده رو میپزه که مثلا گند فساد شیخی در ایران ما رو دربیاره و ...

گفتم گمراه. آدم میمونه در لحظه آیا خودش هم گمراهه؟ شاید ما اگر مثل ادیسون مشغول اختراعی مثل برق بودیم برامون بهتر بود. کسی چه میدونه؟ ولی شایدم بد نباشه آدم کمی به فکر دیگران درلحظه باشه. خوبه که آدم زود بفهمه، قبل از اینکه خیلی دیر بشه، که گمراهه.