آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

هوشمند یا خوش شانس

بچه که بودم 50 تا تک تومنی پول آبنبات چوبیم رو نمیخوردم. در عوض جمع میکردم تا پولم جمع بشه. به کسی هم نمیگفتم. غافل از اینکه موجودی به اسم دولت وجود داشته که هربار مثل کلاه بردارها هی میومده ارزش همون 50تومن رو هم پایین میبرده و من موجود خسران علی الخسران این مملکت بودم. از طرفی هم اون آبنبات رو نخورده بودم و این باعث نرمی استخوان و لاغری و کوچکیم شده بود و از طرف دیگه هم کار بسیار بی ارزشی کرده بودم. زمانی که به سن 20 سالگی رسیدم حسابی لاغرو ضعیف شده بودم. با خودم فکر میکردم در عوض پول زیادی برام جمع شده. ولی هیچ ارزشی این پول نسبت به طلایی که چند سال پیش مادرم برام خریده بود نداشت. مفهوم پس انداز به اون سبک هنوز هم برای من همین طور نهادینه شده. غافل از اینکه نسل امروز دیگه پس انداز نمیکنه، و در عوض هی پول داغ میکنه.

چند وقت پیش با خودم گفتم برم برا کودک و نوجوان فیلم بسازم. در همین جشنواره ای که چند روز پیش برا کودکو نوجوان میذاشت پسری رو نشون میداد که در سن 5-6 سالگی کارگردان شده بود. این روزا بچه ها رو میبینی در 2 سالگی بازیگر هستن و شغلی دارند و حالا به سن 6 سالگی که رسیده اند برا کودک و نوجوان فیلم میسازن. قسمته دیگه؛ نه بچگی کردیم و نه مفاهیم برامون خوب جا افتاد. تقصیر خودمون بود؛ از دنیا عقب بودیم.

یک دو-روزی مو دادم بیرون. بهم گفت این کار رو نکن. تو نه مثل خانواده زن آقای بابات یهودی هستی و نه مثل خانواده مادر بابات یهودی هستی که بخوای مو بدی بیرون. تو حتی مثل خانواده مادرت هم نیستی که عرف کفین رو رعایت میکنن ولی اسلام ندارن. گفت من حتی به دایی مجید شهیدتم شک دارم. در عوض تو باید عرف دین داری رو که فعلا کفین هست رعایت کنی.

جلسه دفاع تصنعی من

مجازات شدم. علم و زیبایی رو ارائه کردم. به جای اینکه بگن علم زیبایی بود و متوجه زیباییش شدم. گفتن به اخلاقم نمره دادن. جریمه دفاع من نمره 15 همراه با مجازات حداکثر 30 روز زمان شد تا وقت داشته باشم از نظر علمی پایان نامه ای رو به تایید اساتیدی برسونم که نمی خواستن بی شعور باشن ولی در عوض عدالت هم نداشتن.

یعقوبی خساست علمی داشت. ولی من هیچ اشکال علمی نداشتم. کار من اشکال علمی نداشت. زاهدی گفت تو دکتری فلسفه میگیری پس ما حق داریم به رفتارت نمره بدیم. چرا جواب میدی؟ واقعا بی ادبی کردی که سر دفاع دهنت رو نبستی؟! حالا پس چرا من باید به خاطر این نمره پایان نامه رو اصلاح کنم. 15 به خاطر این که حمید حسن پور سر من داد زده. در طول ارائه حرص و طمع خواستن کد ازشون نمودار بود. حسن پور بی ادبی و بی احترامی رو به نهایت رسوند و نمره رو دارن ازم کم میکنن. به ازای داد زدن حسن پور من حالا باید برم راضیش کنم که تو رو خدا من رو قبول کن. به ازای این کارش که باید سرش پلیس می آوردم که شان من رو پایین برده، باید برم ازش برم عذرخواهی کنم.

انصراف از تحصیل بدم؟! دو روزه دارم خستگی در میکنم..

فلسفه رو عملی روم پیاده کردن. حالا من باید برم بگم اون چیزی که اون روز داشتین میگفتین علمی بود ولی رفتار من علمی نبود. عملا بهم گفتن تو اگر این قیافه ات نبود ما بهت 19 میدادیم ولی حالا که باید بری زیر دست و اخلاقت هم تغییر نمیکنه پس مجبوریم در حقت لطف کنیم تا پس از گذشت یک ماه شاید راضی بشیم و بهت فقط نمره قبولی دکتری بدیم. نگو این ها که در جلسه دفاع پرسش نیست و قرار بوده هرچیزی که میگفتن من فقط سکوت کنم. اگر بلد بودم و یادم میبود که باید سکوت میکردم فقط میتونستن ازش 18 بدن. یک بخش فاجعه آمیز نظام اسلامی این بوده که به هیچ کجایی نمیتونم برم شکایت کنم. اگر نمره من چیز مهمیه پس من به کجا باید برم شکایت کنم؟!

حسن پور سرم داد زد که چرا رفرنس به کارهای مهدی یعقوبی ندادی؟! اصلا یعقوبی گفته بود من نمیخوام که تو کارهای من رو ببینی و استفاده کنی. من چطور میتونستم به کارهاش ارجاع بدم؟! شرط برقرار نبود که سرم داد بزنه.

چقدر خوب بود که اون روز زاهدی بابام رو خواستن بهش میگفتن نمیام. کاش اون روز اخراجم میکردن. فیروزیان بچه به اون خوبی انصراف از تحصیل داد. اون یارو فرار کرد رفت کانادا. اصلا برا چی من باید با این میموندم؟! 15 رو زاهدی داره میده. تقصیر باباهه هست. واقعا باید انصراف از تحصیل میدادم. همین الآنم مونده ام با این مدرک میخوام چیکار کنم. انصراف بدم؟! ندم؟!


پ.ن: استادی به دانشجوهای خود سر کلاس گفت: تکلیف امروز شما اینه که بنویسید این صندلی رو اینجا نمی بینید. هرکسی کاغذی در آورد و نوشت. یک نفر مثلا نوشت این صندلی از این زاویه به این صورت دیده نمیشه و از اون زاویه به اون صورت دیده نمیشه و اینها. دانشجوها کلی زحمت کشیدن که بنویسن این صندلی رو نمی بینن. یک نفر کاغذ رو از همه زودتر نوشتو تحویل داد. اون بالاترین نمره رو گرفت. همه گفتن این چطوری بالاترین نمره رو گرفت؟! معلوم شد دانشجو نوشته کدام صندلی؟! همین یک جمله بالاترین نمره رو گرفته بود... قضیه پایان نامه من هم همین بود. چیزی که از همه مهم تر بود و اتفاق افتاده بود این بود که کسی نه کدی از من میگرفت و نه اثباتی. اصلا نمی خواستن هم چیزی از من بگیرن. اتفاقی که افتاده بود این بود که من میگفتم کار رو انجام دادم. ولی مجموعه زاهدی همراه با هیات داورها میگفتن کدام اثبات؟! کدام برنامه نویسی؟! ما که چیزی ندیدیم!

پ.ن 2: اتفاق دیگه ای که افتاده بود این بود که به ازای هر صفحه که مفهوم جدیدی آورده بودم یک کلمه چیست کامنت گذاشته بودند و هربار به من میرسیدن به عنوان سوال ازم میپرسیدن. چند روز طول کشید بعد از دفاع تا در لحظه ای معجزه انگیز به ذهنم رسید بخش مفاهیم و اصطلاحات بود که کامل نبود. وگرنه چند روز نشسته بودم به ازای هر چیست میخواستم دوباره توضیح مفهوم بدم. هر سوال جلسه دفاع، پرسش نبود. بلکه دستوری بی ادبانه بود که باید به صورت مودبانه توسط من چشم جواب داده میشد. فشارکی که استاد چند روزه تهرانیم بود کار من رو ظرف چند ماه بست؛ ویرایش پایان نامه ام به عنوان استاد راهنما داشت. ولی زاهدی هیچ کاری نکرد. کاش این اساتید داوری که به عنوان داورم انتخاب کرده بود کسانی بودن که دانشجوهای قبلی زاهدی رو هم دیده بودن. ولی حسن پور که خیلی با زاهدی آشنا بود. در عوض اون سوال نمی پرسید. هربار هر چیزی میدید داد میزد. بعد هم زاهدی گفت برو بیرون. نگفت بفرمایید بیرون. معنی خیلی بدی داشت. این عین رفتاری هست که موقع اخراجم سال 87 به عنوان استاد تو دانشگاه بهم گفتن. قطعا ایران جای بدی هم برای زندگی و هم برای دفاعه...

باز آمد بوی ماه جنگ

من اینجا مطلب مینویسم و خودم هم خیلی جدی نمیگیرم. آخرش که دیدم مردم همون پیش بینی که کرده بودم انجام دادن با خودم میگم فقط بدو که بیشتر از این عقب از ملت نمونی. دیروز یک قطار پر از غلات، گندم، برنج و این کالاهای اساسی که این روزا تو بوق تلویزیون کرده اند دیدم. من تا حالا قطار باری غلات دیده بودم ولی احساسم در مورد این یکی نزدیک به شگفت زدگی بود. این قطار بوی جنگ آینده و پیش بینی اون رو میداد.

قراره جنگ بشه؟! چرا که نه؟ آمریکا و متحدانش گام به گام برای افزایش مرحله ای فشارها به ایران پیش رفته اند و هربار برای تنگ کردن بیشتر عرصه پیشروی کرده اند. در هر دوره انتخابات آرام ایران با وجودی که آدم غیراجتماعی مثل من (که بویی از انسانیت نبرده تا ابدیت به قول زاهدی بعد از جلسه دفاعم)، تشخیص آرامش میداد جو هر بار ناآرام تر میشد. اما آیا این انتخابات آتی آرام خواهد بود؟ آیا تا حالا شده ما بجز هی پایین تر رفتن ارزش پول ملیمون مثلا ببینیم بالاتر میره. یک نموداری داره، که حکایت از جنگ سخت آتی داره. آیا انتخابات آتی با وجود دستور به محاکمه چند به ظاهر دانه درشت اقتصادی منجر به آرامش بیشتر ایران میشه؟! رهبر بعد از خامنه ای چه کسی خواهد بود؟!

بعد از دیدن قطار باربری کالاها اساسی با خودم گفتم که یادت باشه به جنگ. فکرتو کار بنداز. فکر کن فکر کن. چه کاری لازم بوده که در صورت جنگ باید انجام میدادی و نکردی؟ خب، راستش چیزی به ذهنم نرسید. من حتی انقدر از جامعه دورم که بدونم چی ممکنه به ذهن مردم برسه که بخوان در برابر جنگ پیش رو انجام بدن... شماها هم که انگار دشمن؛ من ازتون بپرسم چیزی جواب میدین؟! و یا این سوال براتون پیش میاد که دسته گرگ هاتون کامل تر میشه یا نه؟!

راز ماندگاری رجایی

اون روز تاریخ شفاهی این اعضای هیات دولت رو در جلسه ای تلویزیونی نشون میداد که مربوط به سال 57 بود. خیلی جالب بود که مجری برنامه، سخنگوی دولت بود (الآن سخنگوی دولت شخصیست که مثل سخنگوی دولت آمریکا پشت یک تریبون می ایسته معمولا). معلوم شد که این مجری های تلویزیونی، الآن هرکدومشون سخنگوی دولت هستن. حالا، این سخنگوی بزرگ دولت در کانال شبکه خبر اومده در نقش حرف مردم راز ماندگاری رجایی رو مثلا از نگاه مردم بازی میکنه.

راز ماندگاری رجایی: یک چند ماه نخست وزیر بود و یک دو ماهی رئیس جمهور. رئیس جمهوری خوبه که زود بیاد و زود بمیره. بچه مچه هم نداشت مثل علی مطهری بخواد چند دوره نماینده مجلس بشه. وگرنه که تا قبل از ورود این بچه به سیاست ما نه اسمش رو شنیده بودیم و نه میدونستیم این بچه مطهریه. در عوض صبح، ظهر، شام و سحر سخنرانی های آموزنده شهید مطهری رو برامون میذاشتن و پخش سخنرانیش مشکلی نداشت. بعد، یا مثلا رفسنجانی. این رفسنجان اگر بچه هاش ورود به سیاست نمیکردن خیل فرشته بود ولی آخ آخ آخ حیف شد که مُرد. بنابراین تنها رئیس جمهوری که موندگار شد رجایی خدا بیامرز با 2 ماه حکومت معصومانه در کشور بود که معلوم نیست بچه اگر داره، الآن بچه اش چیکار میکنه!

خوب یا بد ازدواج

دیروز مادرم میگفت الآن دوره ای شده که زن ها میرن سر کار مردها میشینن تو خونه! بهش گفتم الآن کدوم یک از عروسات این طورن؟! یا مثلا دخترات میرن سر کار؟! خوبه که همین من الآن دکترام رو گرفته ام و به خاطر پسرهای این مملکت بهم کار نمیدن. اسمش بد در رفته که مثلا این دخترها که نشستن و درس خوندن شاغل شدندو رفتند سر کار و در عوض پسرها بیکار نشستن تو خونه. اون چیزی که ما دیدیم اینه که خوشا به حال این دخترهای 10-12 ساله که رژ لب زدندو موقعی که ما نه خودمون میخواستیم شوهر کنیم و نه پدرمادرمون میذاشتن رنگ آفتاب مهتاب ببینیم رابطه جدید اقتصادی-اجتماعی خودشون رو بنیان گذاشتندو دختر و پسر باعث پیشرفت همدیگه شدن. دخترهای رژ لب زده پشت دیوار مدارس منتظر پسرهایی که قرار بود دوستشون بشن هزار بار از یکی مثل ماها موفق تر درآمدند. بعد هم  ازدواج کردندو صاحب فرزند شدن. زمونه برا این زنهای کاملا اجتماعی ایجاب کرد که شاغل بشن تا بتونن زنهای روان پریش و افسارگسیخته ای مثل من رو که حالا دارم دکترام رو میگیرم جمع کنن. حالا یا با درمان از طریق کادر پزشکی (بهورزی با یک مدرک کارورزی، پرستاری، و حتی خود پزشکی) و یا از طریق روانشناسی، مسئولیتهای سنگین آموزش، استادی و معلمی. در عوض یکی مثل من نه شوهر کردو نه شاغل شدو نه بویی از جامعه و اجتماع برد. هر وقت هم رای میدادیم جزو 500هزار نفر تنها رای دهنده به یک شخصیت پرت سیاسی شدیم.

قسمت ما این بود که حتی اگر همون موقع هم شوهر میکردیم زودتر میرفتیم تو قوطی. جدا از روابط اجتماعی جوامع انسانی ماها بویی نبرده ایم.


پ.ن. اسمش رو هر چی دوست دارین بذارین. ولی تصورش رو بکنید دختر 12 ساله رفته لژ نشین آخر کلاس شده. اون قراره که یک عده لژ نشین رو با رازی که داره همراه خودش کنه. برا همین راس ساعت 10:30 صبح مثلا روز 5 شنبه از دوست پسرش میخواد که با دوچرخه اش پشت پنجره کلاس درس مدرسه حاضر بشه. این راز همه بچه های کلاس رو به وجد میاره، حتی بچه زرنگ کلاس. تنها دو-سه نفر هستن که از ماجرا بی خبرن. یکی معلم هست و دیگری دختر رقیب که قراره اون هم دانشگاه قبول شه.

بعد از این ماجرا همه بچه های کلاس برا خودشون یک رازی دارن و یک مرور خاطرات قشنگ باهم بودن تا سالیان سال حتی بعد از 17 سالگی. این بچه ها روابط مخفیشون رو با هم حفظ میکنن. همه باهم یک چیز مخفی دارن. بعدها اون ها باهم عضو شبکه های اجتماعی میشن تا مخفی ترین روابطشون رو به مخفی ترین حالت های ممکن حفظ کنن و انتشار بدن. اینطوری درسته یک سری مسائل رانتی نادرست و فساد ترویج داده میشه و 90درصدش به نتیجه درست میرسه و اون هم تشکیل جامعه آینده است. از اون جامعه آینده یکی قراره حذف بشه. اون یکی من روان پریش در خدمت شما هستم.


عکس زیر رو هم تقدیم میکنم به دوست دخترها و دوست پسرهایی که امروز در مخفی ترین روابطشون منتظر نشسته اند تا در آینده نزدیک یک همچین تصویری رو بذارن تو اینترنت:

بگن بعله، ما پزشک بودیم. ما از اول خوشگل بودیم. خوشگلی و خوشگل زاده بودنمون از هر عکسی حتی از آبهای کشور امارات هم به دنیا منتشر میشه و از این حرفا... پیشاپیش ولناتینتون رو تبریک میگم