این بار تصمیم داشتم این بار که دیگه بعد از 7-8 ماه میرم آز اصلا حتی به کسی هم سلام هم نکنم. آخه میدونی من سال آخرمو تو این مدت هم خیلی سعی کردم بهترین حالت اجتماعیم رو به هم گروهی هام نشون بدم. ولی شرایط دانشگاه طوری چیده نشده بود که مثلا من آخرش مدرک دکتری که میگیرم به نظر خانوم دکتر بیام. مخصوصا که روزانه هم قبول نشده بود. اصلا انقد به این شرایط واقف بودم از همون سال اول که وقتی به ازای رای گرفتن برا اعضای کمیته علمی لیسانسه ها کلوچه میدادن، کلی خوشحال بودم که اگر برم اون جا شماره دانشجویی دکتریم رو بنویسم یک کلوچه گیرم میاد:)
ولی الآن که دیگه سال چهارمم، هم گروهی هایم هم خوبن ها، ولی یکیشون که روزانه ستو هنوز نیومده برا خودش فقط به کسایی سلام میکنه که براش سودی داشته باشن، حرصمو در میاره. دوست داشتم به خاطر اون هم که شده به هیچ کی تو گروه سلام نکنم. اصلا فک کنم اینطوری خیلی کلاسش بیشتره. اصلا فکر کنم لوث شده م هی رفته م با بهترین حالت اجتماعیم به هم گروهی هام سلام کرده م. حیف اون همه سلام، حتی به ازای یکیشون هم که شده کسی بهم کلوچه نداد :)
چقدر زیبا بود این متن
واجب شد این کتاب رو گیر بیارم
مری خانم دکتر
خواهش میکنم من به همون خانوم مهندس راضی ترم
سلام خانم دکتر
زیاد سخت نگیر
ما ایرانی ها اینطوری هستیم
قدرآدمهای فروتن و مهربان رو نمی دونیم
بعد شیفته آدمهای مغرور و بداخلاق میشیم
اما من به یک تئوری معتقدم که بهش میگم A few Good men !
یعنی تو هر گروه و دسته و تشکیلاتی حتی بین تبهکارترین اونها همیشه یه تعداد کم آدم خوب پیدا میشه که باید پیداشون کرد و قدرشونو دونست
سلام، نمیشه سخت نگرفت. قضیه فاجعه ای هست که خیلی وقته (از زمان پدربزرگای ما) داره عادی میشه.
یک جایی از کتاب «به من دروغ نگو» میگه راه رفتن در شهرهای بزرگ این دنیای حیرت آور آن سوی آینه مخاطره آمیز است؛ و نفس کشیدن در آن، یک چالش. چنین دنیایی ما را به انزوا محکوم می کند و با داروهای روانگردان شیمیایی و دوستان مجازی رایانه ای تسلا می دهد. ما از گرسنگی، ترس یا بی حوصلگی، محکوم به مرگ هستیم - البته اگر قبل از آن، گلوله ای سرگردان ما را نکشد.