آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

پسرت و دخترت

دو تا سکه مامانه داد به باباهه، به اسم قرض. دیروز اومده بهش میگه باید قرضت رو بدم. البته، من این دو تا سکه رو هم دادم به پسرت و به دخترت. خیلی عادی. بقدری عادی این جمله رو گفت که من حسابی گیج شدم. منظورش کدوم دختر مادرم بود؟ منظورش عروسی نوه خواهر ناتنیش نبود که رفتو یک سکه بهش داد؟ منظورش دختر دیگه ای بود؟ آخه به دخترا جدیدا راه میفته سکه هدیه عروسی میده.

نه، منظورش یکی از سه تا دخترش بود که داد و زنش اونا رو زایید. اگر در جمله پسرت و دخترت رو معادل دو تا پسر و سه تا دختر بذاریم. حداقل در شمارش در حق ما کوتاهی کرده. بعد هم کدوم سکه؟ سکه از مادرم قرض گرفت که بده به من؟ به اون یکی خواهرم؟ یا به این یکی؟ خب، این مادر که میخواست به من بده، چرا اول به خودم نداد؟ تا بعد بدمش به باباهه

اون بار هم برادر کوچیکش اومد با زنش و بچه اش. اومدن تو اتاق ما دخترها و بین ما دخترها نشستن. نشستن و فقط خوابیدن. سعی میکردن محرم فقط مو و لباس بمونیم. پسرش کوچیک بود، اونقدری که ازش رو نمیگرفتم. 6 ماه تموم تو اتاق ما دخترها بودن. بعد هم مامانه به قول خودش 4 تا سکه و به ثبت خودشون 2 تا سکه داد بهشون تا از اتاق ما با مرحمت لطف کنندو برن.

اون از برادرش. اون از شوهرش. اون از پدرش. رفته ام خونه پدرش زن برادرش از خونه اش میکندم بیرون! همون که شش ماه تمام تو اتاق ما دخترها با هزار دسیپلین خوردن و خوابیدن و ما غیرمحترمانه تارزان و جامون غیر از اتاق خودمون بود.

از اول همینطور بود. پستی در هر حالت. حق این مادره نیست هرچی فحش پدر و مادره که بدم بهش؟ ما از اول از این مادره جدا بودیم. چه حقی دارن خودشو شوهرش که هر کار میکنن به اسم ما بذارن. سکه این به اون قرض داده، اون میگه به من داده! کی دادی؟!

چرا دهن اینا رو گل نمیگیری؟ چرا تو دهن برادرت نمیزنی؟ تو دهن مادرت؟ تو دهن پدرت؟ تو دهن شوهرت؟ بگی کی؟ نه اینکه ... شوهر رو بالا بدی بگی گفت اشتباه کردم. شوهرت هم از حفظ بگه اشتباه کردم. چه اشتباهی؟ داره میگه سکه بمن داده؟ گفته به دخترت! کدوم یکی؟

جاش نبود گوشیو بردارم و هرچی فحش ایلو تباره به بابای این زنه که اسمش مادرمه بدم؟ حقش نبود؟ من از حق خودم نمیگذرم. گور بابای مادرو پدر و هرچی ایلو تبار بی حد و اندازه اس که کرده ام. رعایتشونو میکنم گاهی به خواهر این باباهه -که برمیداره زبون درازی میکنه و یک ساعت بعد از اینکه تو خونه بهش فحش دادم زنگ میزنه به باباهه - هیچ چی نمیگم. میگم مادرم حق بیشتری داشت به من که بیام هرچی از دهنم دربیاد بهش بگم. به اون زن بی تربیت. با اون برادرش. حلالشون، متقابلا نمیکنم. و برای برادرش و برای برادر شوهرش، هر کدوم جدا نگه داشتیم که اون دنیا رو کنیم. و برای مادر اون شوهرش. مادر خودش که به اسم مادر شهید خودش رو باد داده. و اون که اسمش پدر شهیده. فحش به مادرم میدم. هرچی هست باید اون میکرد. اون باید وایمیستاد جلوی اون ...های بزرگ کرده. هرگز، خودم اگر جای مادرم بودم نمیذاشتم انقدر روم ...، چه برسه به بچه هام.

مریم

خب داستانایی که تو زندگی آدما اتفاق می افته خیلی پیچیدگی داره. یکی از داستان ها که اینجا اومد مربوط به مریم زن برادر بود. اگر مطالب این وبلاگو دنبال کرده باشین، احتمالا تا اونجا باید یادتون باشه که من میخواستم طلاق پدر مادرمو بعد از قهر اساسی مریم از صادق بگیرم. قهرشون خیلی اساسی بود و به قولی سر حرف مردم داشتن مقاومت میکردن. از طرفی هم به محض مطلع شدن من از ماجرا، با توجه ب اینکه این دختر رو یک بار اساسی از خونه ام بیرون کرده بودمو کلی سرش بحث، سرصدا و توهین شد بهم، خیلی جدی قصد جدا کردن پدرمادرمو به این انتخاب ناشگون داشتم. الآنم احتمالا از اون لالوهای حرفام احتمالا میدونید که هربار بشه بازم من این مریمو از خونه میکنم بیرونو کلی هم تصدیقو تشویق داره این کار جدیم. اصلا تا اون زمان که هی من آروم، نرم، آروم بهشون میگم نکنید گوش نمیکنن، یک بار که یه باری کردمشون بیرونو کلی مقاومت به کار زشتشون کردن یه وقت میبینی برمیگردن به موس موس.

مریم از اون دسته آدما بود. با پلیسو نیروی انتظامیو زن اون یکی پسره دست به یکی کردندو با جیب بابام پسره رو از مخفی گاهش کشوندن مشهد. بعد حالا یه روز که مادرم رفته بود خونه این دختره، من از اون پشت تلفن میدیدم که دختره چطوری با درآوردن صدای جیغ خوشگل پسر کوچیکش سعی میکنه ابراز خرسندی بکنه از شنیدن صدای خواهر شوهر از پشت گوشی! که صد البته قابل قبول نیست، هرگز.

اینو گفتم تا مطلبو برسونم به اونجا که وقتی شماها شوهر تقلبی برای آدم میفرستین. یادمه چند سال پیش که هنوز مریمو از خونه بیرون نکرده بودم صد بار به اون پسره تو گوشی گفتم این کرمو تو توی خونه من انداختی، تا این جاش رو قبول میکرد، ولی وقتی بهش میگفتم که عذرخواهی کن، عذرخواهی نمیکرد. کلی سرصدا کردم سر همین.

عذرخواهی نکرد، هیچ وقت. مثل خیلی کارهای زشت دیگه اش. مثل خیلی کرم های دیگه اش که از زیر ...ش پرورش پیدا کردن تا به ... زنای دیگه رسوند تو جامعه.

حالا، دیروز، من مدتیه گوشیم خاموشه. یه آهنگ آذری دانلود کردم هی پیغام میفرسته که آآآآآی چقدر من این آهنگو دوست دارم! دوست داری؟ به من چه؟

منو تو رو سنن؟

اون روزا که هی من گفتم نکن. نکنید. گوش کردین؟ حالا باهاتون جدی هستم. قبلا هم بودم. میاین دلتونو مثل دختری مثل مریم خوش میکنید؟ به چی؟ به اینکه صدبار اگر باز آییدو توبه شکنید باز من بپذیرم؟ این حرفا نیست.

براساس منطق قابل قبول نیست. من مریمو صد بار دیگه به حالات مختلف دیگه بخواد پاشو بذاره تو این خونه بازم میکنم بیرون، به دلیلو منطق. توبه شکستی، دلتو به چی خوش کردی؟

به اینکه من بازم بخوامت؟ محاله. به هزار و یک دلیل هم محاله. فکر کردی هنر کردی؟ مثلا به خیال خودت این خواستگاری از اون خواستگاریا نبود؟ نیومدی خواستگاری، نه؟ پس حق داری هر غلطی دلت خواست بکنی؟ آره؟ محاله، بازم بخوای پا رو حریم من بذاری. تو همون گرگ جاسوس برای من میمونی. تو تو سختی های زندگیم که منو آبدیده کردن چهره بدشگون خودتو بارها رسوا کرده ای/. تو و اون زنای عفریته که هرکسی برسه تصدیق میکنه صدالبته یه چیزی تو ...شون گیر کرده و میخاره.

طایفه بنی هندلی

بعد از سی و چند سال عمر که از خدا گرفتم، بدم نمیومد از یه طایفه بنی هندلی پسر میگرفتیم. اولش معلومه هیچ کدوم از اعضای خونواده مون به خاطر سطح بالاترمون نسبت به اون خونواده راضی به وصلت نمیشد، ولی وقتی که ببینیم من دیگه این همه عمر کرده ام که دیگه نمیشه بهم گفت دختر دم بخت، چرا که نه؟

از طرفی از تمام خانواده هایی که اومدن خواستگاریمو نیومدنو اداش رو درآوردن هم بی نهایت بدم میاد. از پسری که از روز اول گفت من زشتمو حالا شاید روزی بیاد خواستگاریم بدم میاد. از این روالی که بین اینا افتاده. پسره اومده میگه من مال ونک تهرانمو نگاه از بالا داره، مثل همه اونای دیگه. بعد از کلی مطالعه و تحقیق تازه فهمیدم این چی میگه. میگه من میخوام بیشتر دوستت باشم تا شوهرت! خیلی هم جدی!

آخه، برا چی من باید یه همچین آدم احمقیو قبول کنم؟ چون دکترا داره؟ گور باباش کرده ام با شماها صدبار.

حالا هرکی هم بانی این وصلت شده عین احمقا هی افتاده دنبال من که تو خوشگل نیستی! خونواده ت بلد نیستن!  برو اپیلاسیون کنو از این ... گشادی ها که هر احمقی ممکنه برای دلبری هر پسر احمق دیگه ای بکنه. ول کنید این حرفا رو. قبول کنید که احمقین، و اون پسر احمق تر و ... گشادتر از شماها.

نه، تو بلد نیستی! اون خونواده مورد پسند و در سطح خونواده ما نیستن. اون پسر به خونواده ما نمیخوره.

اصلا کی گفته که من باید به این پسر از خدا بی خبر برسم؟ به این پسر جاسوس از طایفه خودتون که دیگه نمیدونیم با وجودش چی رو خاموش کنیم از شرش خلاص شیم؟

یه پسر از یه طایفه بنی هندلی، خیلی هم خوب. باباش سرخو سفید میشه جای بابای من. تازه حتی اگر بابام سر مرده داد بکشه، باز هم باخودش فکر میکنه خانواده ما بیشتر بلدن. باباهه پاشو پیش میکشه و دادها سر اون میره و پسره از آسیب در امان میمونه. بعد هم یه عمر بابام خودشو دخترشو آماده کرده بده به این پسره. خیلی هم خوب! قسمت بوده دیگه!

نه این پسره که من اومدم میگم ورم کردم این دعا میکنه کاش میمردم! نه این پسره، که یه عمر باعث دردو ورم من شده، از رو هم نمیره، شماها هم خیلی غیرطبیعی از رو نمیرین! گورتونو گم کنید، برین کنار بذارین باد بیاد.


پ.ن: بعضیا خسر فی الدنیا و الآخره هستن. این پسره هم قضیه اش همینه. نه دنیا داره و نه آخرت. خودش انتخاب کرده.

بالا و پایین

خواهرم گاهی بهم میگه من مثل تو نیستم که با یک اس ام اس بالا و پایین بشم. البته منظورش بیشتر اینه که مبادا بالا پایین بشم. در واقعیت هم همین طوره. آدم تا یک مدتی میتونه خودشو گول بزنه. یا لااقل من اینطوریم. شما هم فکر میکنید از این slide-showها صفحه اول بلاگ اسکای متناسب با احوالات عشقتون تغییر میکنه؟ من نه. اگر فکر کنم نهایتش فکر میکنم کنار یک زنو شوهری نشسته امو شوهری رابطه اش به زن تازه عروسی عشقی هست و اون رو اینطوری دوست داره. دقیقا سوم شخص مخاطب. در اعماق وجودم فکری نیست که منجر به این تفکر بشه که من حتی خواستگاری یا شوهری داشتم که من اول شخص رو دوست داشت. تفکراتم اینطوریه که مردی زن زشتی را د وست داشت، یا مثلا این مرد شوهر زن زشتی بود. اینطور نیست که من بخوام خودم رو گول بزنم که مردی من که زن زشت و سبزه ای هستم رو دوست دارد یا دوست داشت. یا مثلا من کنار زن و شوهر جوانی بودم که ندار بود، اما در فضای دانشجویی تنها زنو شوهری بودن که باهم بودن و آن زن باردار بود. دیگه کارگردان ذهنم دنیا رو تقریبا اونطور که هست می بینه. نمیاد مثلا بابای من رو که الآن شوهر مادرم هست رو بیاره. باور کرده ام که پدر من شوهر مادرم نیست و در واقع داره نقش بازی میکنه. به اینکه تعداد زیادی زن ها و شوهران جوانی در کنارم هستن ایمان دارم، و شاید از آن ها بخوام برای پیشرفت کارام چیز یاد بگیرم. ولی اینطور نیست که تصور کنم من عشق و شوهری ممکنه داشته باشم و بخوام داشته باشم و این رابطه اول شخص برقرار بشه.

دختر قلوچ

مامانم میگه چرا یک چند باره دارم نگات میکنم بهم قلوچ نگاه میکنی؟ بهش نگاه میکنم میگم اینطوری قلوچم؟ میزنه زیر خنده میگه آره، قلوچی!

بعد هم میگه این لپ تابمو خاموش کنم برم یک کار دیگه بکنم که قلوچ شده ام! همینطور تو فکر رفته ام و یاد شمخانی میفتم که چاق شده و چشماش عینکیه و انگار قلوچه!

فشارم هم پایینه. شاید به خاطر همون حرفاش سرم گیج هم میره. حالا گوشیش رو آورده هی میخواد عکسمو بگیره، تا خواستگارام ببینندو بگن چقدر قشنگه و حالا چی کارش کنیم.