آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

درباره نطق روحانی رئیس جمهور

اومد و گفت تنها دولتی بودیم که انقدر با تورم بهمون داده شد. بعد گفت در سال 95 رشد اقتصادی 14 درصد داشتیم، بعد دیگه کم کم جنگ اقتصادی شد. هم این رو هم اضافه کرد که مردم با آمار و ارقام آشنا هستند.

اینها رو که گفت من وظیفه خودم دونستم اضافه کنم که تحلیل کنیم. سال 95 سالی بود که من داشتم به عنوان دانشجوی دکتری در حالی که با بی ادبی غذا میخوردم، به این ها 60 میلیون پول میدادم.1 قبلش در سال 92 که این آقا به عنوان رئیس جمهور بود، من داشتم با اشک و گریه کنکور دکتری میدادم. احساس میکردم بهم ظلم شده. بعد با شک و تردید پول های جیب بابام رو روانه اقتصاد دولت دانشگاه محور روحانی کردم. من گریه کردم، کنکور دادم و پول ها رو روانه جیب این دولت کردم. طوری که حالا این آقا با افتخار داره میگه رشد اقتصادی داشته. بعد میگه جنگ اقتصادی شد. چه زمانی؟ زمانیکه پول ها رو روانه جیب دولت کرده بودم و بالاترین مدرک ایران رو هم بهم داده بودن، و با اردنگی داشتن از نظام مقدس جمهوری اسلامی که کاملا دولتی هست و در بعضی موارد خصولتی بیرونم میکردن. حتی در اوج جنگ اقتصادیشون من داشتم سعی میکردم از ایران برم، و اگر دستم برسه هنوزم.

حالا چرا؟ چون گریه کردم، پول دادم و انتظار داشتم شغلی در حد پولی که بهشون داده ام دستم رو بگیره، نه اینکه بعد از اتهام به روراستی و قومی بودن، و هزار تا ادبیات مخالف داشتن، الآن فقط به جایی برسم که متذکر بشن که من در جایگاهم نبوده ام!

در این مدت که دولت روحانی روی کار بود، اتهام تا لایه های زیرین خانواده من رفته بود. یک روز کامپیوترم شکست، یک روز خودم گوشیم رو شکستم. یک روز گوشی بابام رو شکستم، یک روز بابام گفت هرچی ضرر کرده از من بوده، یک روز گفتن هرچه سود کردن از نرفتن به راه من بوده و هزار مشکل اقتصادی و غیره که برام درست شد.

آقای روحانی تو رشد اقتصادی داشتی، آیا به این دلیل نبود که من داشتم پول اون رشد تو رو جور میکردم؟


____________________

1- این بی ادبی فقط از دید سایر دانشجوها در من دیده میشه. خودشون هربار بریم باهاشون کار داشته باشیم، هر قدر سر میزشون غذا بگذارن که بخورن بی ادبی محسوب نمیشه، ولی ماها اگر غذا بخوریم اونم جلوشون، جلو لپ تابمون که داریم تایپ میکنیم و اینا میبینن و غیره، بی ادبی محسوب میشه

چه چیزی قابل پیش بینی نبود؟

اینکه یکی مثل من حرف بزنه. تنها چیزی که در طول این دو دهه تغییر کرده اینه که آدم ساکت، و آرامی مثل من در جامعه حرفی بزنه و شنیده بشه. تنها اتفاق خاص این دو دهه که تنوع داشته پیشرفت یک دهه شصتی مثل منه که حالا در وبلاگی مینویسه. برای این مورد باید من زندگی دختران مثل خودم در دهه هفتاد رو توضیح بدم. دهه هفتاد برای دخترانی با پدرانی مثل من شامل زندگی آرام دخترانی میشد که اغلب چادری بودن، بی آزار و البته اغلب همه خوشگل. فقط یک فرق بین آن ها با من بود، و آن هم این بود که من پیش بینی میکردم با این پدرم معتاد و سیگاری بشمو البته اون ها باید زود شوهر میکردن. دختران خوشگل همکاران بابای من اغلب ساکت و تربیت شده برای زود شوهر کردن بودن. خیلی از آن ها برحسب موقعیت شغلی پدرانشون و روابطی که داشتن تا نهایتش در سن 16 سالگی شوهر کرده بودن.

اینکه امروز ما در مورد وقایع اخیر در روزنامه ها، تلویزیون و رسانه ها میشنویم مربوط به برنامه ریزی هایی هست که در رئوس سران و همکاران امثال پدر من در دهه هفتاد رخ داده و حاصل حداقل دو دهه تلاش این هاست. چطور یک هم چین چیزی؟!

شاهد دارم؛ خودمم. از دختر رئیس بانک ملی که آن زمان هم قطار قاضی دادگاه، پاسدار و امثال اون بود باید اینها رو بپرسین. نه منظورم خاوری نیست. منظورم دختریست که سالها پیش کنار ما تو مینی بوس مینشست و میومد اردوگاه. اتفاقا هم در سرویس ما بود. میرفت عقب می نشست و با اعتماد به نفس کامل سعی در خودنمایی سیاسی گونه داشت. درحالی که همه دختران مثل من چادری بودن و قرار بود همه در یک مسیر باشن، اون در مسیر دیگه ای قرار داشت. آن زمان من از عکس های باربی که از طریق ترکیه وارد میشد خبر نداشتم. اون زمان دقت کنید که تقریبا وسیله ارتباطی الآن نبود و اینترنت هم تقریبا معنی نداشت. دختر رئیس بانک ملی کنار ما مینشست و خودش رو بارها و بارها معرفی میکرد. هر روز یک حرف جدید. هر روز. چه تلاشی! ته سرویس نشستن و سعی در تغییر تفکر آدمایی مثل ماها. آیا با برنامه بود؟ بله، شاید با هدایت پدرش.

بعدها هی ماها نشستیم و هی گفتیم بانک ها رباخورن و غیره. زمانی و حتی شاید حالا رئسای این بانکها همکار قضات و وکلای این مملکت بودن. آیا پدر این دختر برنامه داشت؟! بله، بانک ها در زمان یپرم خانو مشروطه هم قبلا در متزلزل کردن اوضاع این کشور نقش داشته ان.

به طور کلی برای تمام اتفاقاتی که امروز میگن قابل پیش بینی بوده و افتاده تا حالا، تنها چیزی که قابل پیش بینی نبود این بود که یکی مثل من از دختران رئیس رئسای اون زمان وبلاگی داشته باشه و به جای عروس داماد کردن فرزندش مشغول تایپ وقایع گذشته باشه.

پای تخت 7

خب، حالا که همه عید رو به هم تبریک گفتین من هم به شما عید رو تبریک میگم. حالا بریم سر اصل مطلب. امسال سریال چی داریم؟ پایتخت 1، پایتخت 2، پایتخت 3، پایتخت 4...، پایتخت 7؟! تهران 1؟ تهران 2؟ تهران...

دیروز این رتبه پاسپورت ایران رو میدیدم. برام خیلی جالب بود که از بین 197 کشور دنیا فقط بهتر از کشورهای جنگ زده ای مثل افغانستانو عراق در آذر 97 بودیم! البته امارات و یمن هم باوجودی درگیری در جنگ فیزیکی از نظر رتبه پاسپورت از ایران بهتر بودن. یعنی این کشورها بدون ویزا به کشورهای زیادی میتونن سفر کنن. امارات که از همه بیشتر. یعنی همین ویزایی که اخیرا روحانی رفتو چند روز پیش از عراق با کلی پزو افتخار باهم برا ایرانی ها برش داشتن، یک چیزی بود که مثلا در تاریخ آذر 97 مشخص بود که چون رتبه پاسپورتمون بهتر از عراقه، پس ما لازم نبود برای ویزای این کشور پول بدیم. البته برا ما ایرانی ها که پول و زمان تنها چیز بی ارزشی هست که جداشون رو هم باید رسما به دزدا بدیم!

حالا چرا انقدر وضع ما در حد جنگ زده است؟ اون هم بعد از این همه سال گذشت از جنگ آمریکا عراقو قبل از اون صلح ایران و عراق. این سوریه یک داعش اومد توشو خودش زودتر از همه گفت مثلا از سال 2011 شروع کرده به جنگیدن. ولی ما چی؟ چرا رتبه پاسپورتمون انقدر پایینه؟! و بعد از 5 سال از وعده روحانی به ارتقاش، هنوز ارتقا پیدا نکرده؟!

دلیلش اینه که جنگ اقتصادی بود. یکی مثل خاوری اومد 3هزار میلیارد دلار، عددی در حد بی نهایت و معادل بودجه 40 سال کشور رو دزدید و برد. بگو بودجه یک کشور 3 میلیارد دلاره، اصلا 30 میلیارد دلاره. با این وجود به این 3هزار میلیارد دلار نمیرسه. وقتی تو فاجعه منا فقط 2000 ایرانی رو کشتن، من عاجز بودم از فقط شمردن این تعداد آدم، حالا شما فکر کنید این عدد 3هزار میلیارد دلار چقدره! بعد یک نفر آدم که معلوم نیست خاوری فامیلش یعنی چی چطور به عنوان رئیس بانک ملی به این عدد پول دسترسی داشته؟! بدون اجازه رهبر! رهبر یک مملکت دسترسی نداره به یک همچین چیزی!؟ اون روز شیخه اومده میگه ما رفتیم اونطرف هی مردمو نصیحت کردیمو گفتیم نکنی! فکر کردیم راهکار وجودیمون درسته! بله واقعا حالا این آخوندا اگر به این چیزا فکر نکنن که روشون میشه بیان تو تلویزیون یک دو کلمه هم بعد از این همه فساد رومون بلغور کنن!

خاوری یعنی چینی؟! خاوری یعنی خاورمیانه ای؟! یا شایدم خاوری یعنی خاورها و کامیون های زیادی که باید این پول رو حمل میکردن؟! (حالا بگذریم اون اکانت آی دی داشته، اون اهوازی ها بیچاره، اون مشهدی ها بیچاره؛ سنگ مفت گنجشک مفت، هیچ کی اون پول نفت رو نخورد که این تق بزنه بده به آمریکایی؛ به آمریکایی هم نفت دادیم و هم پول!) اصلا نفهمیدیم کجا فرار کرد! بعد حالا ما یک دقیقه از در خونه میریم بیرون، همه حراست ها میفتن دنبالمون: مواد میخری؟! مواد میفروشی؟! کجا داری میری؟! چرا وایسادی نمیری؟!

واقعا کجا رفت این خاوری؟! زمانی میگفتن این شهرام جزایری که الآن نفهمیدیم چی شد، اون موقع که زندانی بوده تو هتل شرایدن فرانکفورت آلمان رویت شده! بعد هم دولت اعلام کرد که گیرم رویت شده، شاید برای پرونده اش رفته اونجا! بعد سریال ادامه پیدا کرد، هی به هم گفتیم میدونی بابک زنجانی چقدر دزدیدو برد؟! بعد گفتن جزایری فرار کرد. بعد گفتن نه، گرفتیمش، بعد پای تخت 1، پای تخت 2، هی سریال تهران تهران تهران. بعد اون زنیکه فاحشه شیرین خوش اندام و زیبایی اندام رو گفتن با پولای بانک نمیدونم چی چی گم شده بود که پیداش کردیمو ... هنوزم ادامه داره. امسال منتظر پایتخت 7 هستیم! در جنگ اقتصادی بوده ایم، نه این لغلغه ای که به اسم جنگ اقتصادی تازه از سال 97 راه انداخته اندو یک چند نفر رو هم سلطان معرفی کردندو بردن بالا دار! بعد هم اگر کسی فقط این فامیل خاوری رو رویت کرد لطفا فقط ازش بپرسه آیا این فامیلش اسم مستعارشه و یا نه واقعا اصلا وجود داره؟!

پ.ن این پول ها که خاوری برد رو برای روشن شدن مقدار عددش اینطوری تو عکس آورده ام:

عدد اول خود 30هزار میلیارد دلاره. بعدی 30هزار میلیارد دلار با دلار 3000 تومن اون زمان محاسبه شده. آخری که پایین تر از بقیه است با نرخ دلار الآن ( دلار 12هزار تومنی) محاسبه شده که میبینید 4 برابر شده. بشینید تعداد سفرهاش رو بشمرید یا بدین بچه بشمره J



من حوصله ندارم هی تجمع مردم اخیر سر چمیدونم فلان موسسه اعتباری مثلا البرز و این اسمایی که تا حالا به گوشم نخورده رو بذارم. وگرنه هنوزم هست. این تجمع ها احتمالا قراره وصل بشن به اتفاقات 98 که یقین دارم خیلی ها صبرشون مال این ساله.

امضای طلایی

زمانی که تدریس میکردم دانشجوهام از خودم بزرگتر بودن. یکیشون کارمند با تجربه ای بود. میگفت یکی از همکاراش ریش میذاشته و خودش رو بسیجی معرفی میکرده تو اداره شون. بعد همه میدونستن که اون یک خائنه. اصلا برای امضاهای خاصش در اختلاس یک خودکار مخصوص داشته. رنگ خاص این خودکار رمزی بوده بین همکارای هم پیمانش تو امور مالی اون اداره. بعد از مدتی هم خوب که کلی پول های اداره شون رو میچاپه بی سروصدا فرار میکنه و از کشور خارج میشه.

یا اون روز که رفته بودم دفتر اسناد رسمی. مسئول دفتر با وجود تجربه اش در خرید و فروش ملک، اشتباهی زمین مشاعی رو شش دانگ خریده بودو میگفت با وجودی که یک پولی برای خرید سند داده این زمین مال اون نیست. بهم گفت که با اون اسناد مشاعی که دستم هست زمین ها رو نخرم و اشتباه نکنم. ولی چیزی که برام جالب بود این بود که کسان خاصی بهش زنگ میزدن و جلوی من طوری باهاشون صحبت میکرد که من نفهمم. یک نفر مثلا مثل اون سلطان سکه که هی کاغذ میخرید و هی سکه میخرید و از کشور خارج میشد، نمیشه که در دستگاه دولتی و جاهای مختلف آدم نداشته باشه. چه بسا اون هم امضا با خودکار رنگ متفاوت داشته. دشمن با این سطح از پیچیدگی، و بعد ما تا این حد در سادگی.

میخوام بگم که اینها مهمن. من همین الآنش مونده ام بالاخره کی از کتابخونه هم اخراجم میکنن. این کتابخونه تنها جایی هست که هنوز ازش اخراجم نکرده ان. ولی خب، استرس دارم. ماها باید زرنگ تر از یک آدم معمولی باشیم. ماها هم باید برای یک سری خاص از کارهامون امضا با خودکار رنگ دیگه داشته باشیم. من خودم نمیدونم که چی کار میکردم کمتر ساده به نظر میرسیدم، ولی شاید شما هنوز فرصت داشته باشین. البته همیشه هم این سوال رو داشته ام که چرا رودر رو دخترای همسنم و شاید ازم کوچکتر ازم میخواستن که مثلا بیان سر جلسه ارائه ام (یعنی در این حد رسمی)، ولی بعدش پشیمون شدندو به جز دشمنام کسی تو ارائه هام نبودن. گاهی بعضی دخترا از من بزرگتر بودندو در نهایت تعجب میگفتن بهم که میخوان باهام دوست باشن تا ازم استفاده کنن. ولی بعدش برعکس میکردن. من خوشحال میشدم که دوستی و یا همکاری تیمی داشته باشم، ولی خب شاید این اتفاق تو دخترای ایرانی که بیشتر تربیت کننده اواخواهرا هستن تا آدمها این یک چیز معمولیه.

فساد مدیریتی ایران

یک فیلمی نشون داد خارجی، ولی داستانش درباره ایران الآن بود. یک شرکتی بود کشتی سازی و موقعیتش تنزل پیدا کرده بود به حمل و نقل (مثل خیلی کشتی سازی های ایران فعلی). یعنی رفته بودن در حد کاغذ و نوشتن. بعد این مدیرا چند نفری بودن که به اسم بحران اقتصادی هی تعدیل نیرو میکردن. یکی از مدیرا حتی رفیق پنجاه و چند ساله خودش رو هم به اسم تعدیل اخراج میکنه، در حالی که وقتش بود بازنشسته ش کنه. بخش واقعی داستان این بود که این یارو میره و خودکشی میکنه. این وسط یک نفر بود به اسم جیمی، که بعد از این ماجرا، برای اینکه بتونه با این مدیرا مبارزه کنه تصمیم یکی از سهام هاش رو بخره. جیمی یک ساختمون سطح پایین تر میگیره و تمام کسایی که اون مدیر اخراج کرده بوده رو دوباره به کار میگیره. بعد در میارن که مدیر سابق شرکتشون یکی از 17 نفر اولی بوده که اتفاقا حقوق بالایی هم میگرفته. حقوق اون یارو مدیره میشده یک پنجم کل سهام این شرکت جدیده به این بزرگی. خوبی قضیه این بوده که یک اسکله ای کنار ساختمون جدیدشون بوده و میتونستن دوباره کشتی سازی رو از سر بگیرن. و این بخش خوب ماجرا بود.

اما ایران این طوری نیست. ما اصلا اسکله نداریم که حتی اگر اخراجمون کردن باز بتونیم کار طرف رو از سر بگیریم. پول ها رو کسایی میگیرن که اسمشون مدیره. مدیرا رو کاغذ چیزایی مینویسن و پول میگیرن. ولی مهندس این مملکت در حد یک آلوفروش میاد پایین و کارگر میشه. یک کنفرانس داخلی برگزار میشه برای رشته های مهندسی امسال هزینه ش شده 400هزار تومن، مقاله مهندس ها هم تو هیچ ژورنال مرتبطی بعد از شرکت در کنفرانس چاپ نمیشه. اما کنفرانس معادلش در رشته مدیریت یا روانشناسی نهایتش با کلی تاخیر از دانشجو 210 هزار تومن میگیره. انقدر هم هوای خودشون رو دارن که هزینه داوری رو بعد از پذیرش میگرن. ولی ما قبل از این که مقاله مون رو حتی نگاه کنن، فقط یک پولی برای نگاه کردن بهش ازمون میگیرن. بعد مقاله شون رو چاپ میکنه ژورنال آی اس آی، اسکوپوس (!)، و غیره. اصلا این چیزا تو رشته ما خیلی عجیبه ولی برا مدیرا و جامعه بانفوذ روانشناسی تو ایران به راحتی امکان پذیره. تازه نرخ استخدام اینا که اسمشون مدیره هم خیلی بالاتر از مهندس هاست. این یعنی فساد. این یعنی صنعت با اون هیکل گنده اش حضور واقعی نداره.

هرجایی بحث پول باشه، مخصوصا تو ایران فساد هست. مثلا همین اداره مالیات مشهد. همین امروز من رفته ام اداره مالیات بعد از چند روز گفته بودن بیا یک مهر بزن. حالا چون رو مرز آخر ساعت رفته ام این آقای ثابتی به رئیس دفترش نگاه میکنه و باهم میگن فردا بیا و کاغذ رو بده دست رئیس. من با رشته کامپیوترم باز فردا هلکو هلک باید بلند کنم برم کاغذ دست رئیس بدم و بعد هی تو کامپیوتر تایپ کنم وفلوچارت برا ادارات، سازمان ها و مغازه های دولتی بکشم و هیچ کس هم اهمیتی نده. آخرش بعد از اون همه تحصیل بهم بگن اداره مالیاتی که میری کاغذ رو میبری از دست این میگیری میدی دست اون (!) که چی؟ که همین که فسادش قشنگ ریدمال بودنشون به رخ دنیا کشیده و میکشه.


پ.ن: مشکل من از اول با این دیوان بی عدالتی اداری بوده. الآن هم رای تجدید نظر میخوام از خودشون به خودشون بدم مثل مجید مظفری قیافه هاشون ترکیده. ولی من انتقامم رو ازشون میگیرم

پ.ن: مساله فساد کشور ما اینه که این ها برا خودشون خوب چمن درست میکنن. رشته شون مدیریت هست و بنابراین مدیرن. پستای مدیریتی رو اونها گرفته اند و مدیران ما کامپیوتریها نیستیم. curses